1- روح انسان
حقیقت هر انسانی را «گوهری» گرانبها تشکیل میدهد که بدن «صدف» آن به شمار میآید. انسانها تقریباً همه مانند یکدیگر رشد میکنند ولی تفاوتهایی هم در میانشان دیده میشود که اهمیت دارد. حقیقت هر انسانی روح روان اوست قرآن روح را به خداوند نسبت داده است: «قل الروح من امر ربی». بدن ابزار محض روح بوده، ولی تمام دردها، رنجها، لذتها و شادابیها را روح درک میکند، اگرچه احساس آن توسط قوای بدنی است، احساس رفع عطش، مربوط به روان است، اما جرعهجرعه نوشیدن آب را بدن انجام میدهد ولی اینگونه نیست که روح در بند تن باشد، بلکه بدن در قید روح خواهد بود.
در واقع روح و روان آدمی؛ همانند معنی در لفظ نسبت به پیکرش است، گاهی جان مؤمن را نسیمی خاص از رحمت الهی مینوازد و سبکبالی خاصی برای او پیش میآورد که به این نوع سبکبالی و گشایش روحی بسط میگویند. متاسفانه آدمی تلاش دارد که این «روح» و جهانی که در پیرامون او قرار دارد را تنها با عقل خود تحلیل کند و بشناسد، که البته این نوع تفکر به تنها درست نیست. عوامل دیگر نیز در کار هستند که بایست آنها را نیز در نظر داشته باشیم. انسان با عقل و فهم خود درک میکند؛ درحالیکه عقل به همان اندازه که ادراکات دیگرِ انسان را با یکدیگر متّحد و هماهنگ میسازد، جهانِ مُدرَک و معلوم را نیز منسجم و منظم میبیند و از همین طریق است که جهانِ محسوس، همان جهانی است که معقول شناخته میشود و جهان معقول نیز در چهره یک جهان محسوس قابلمشاهده میگردد.
جهان مادی پیرامون ما، مرکب است از اعیان موجود در اطراف ما؛ زمین و هر چه بر اوست از کوهها، دشتها، رودها، معادن، جنگلها، گیاهان، حیوانات، انسانها و... این امور، مستقل از ما و در خارج از وجود ما موجودند. این حقایق مستقل از انسان، یگانه موجودات جهان هستی نیستند؛ جهان هستی بسیار عظیمتر است و عوالم بالاتر از جهان مادی نیز وجود دارند و به لحاظ پایین بودن رتبه وجودی جهان مادی است که آن را دنیا نیز میخوانند. ما با این جهان در رابطهایم و بر اثر این رابطه، گرایشهای مختلف ما تحریک میشوند و قوای ما به فعلیت میرسند. انعکاس جهان مادی در ذهن و روح ما، تشکیلدهنده دنیای ماست. این دنیا، وجودی مستقل از انسانها ندارد. هر انسانی در حیاتی که پیش از مرگ دارد، دنیایی دارد و دنیای هر کس از هنگام تولد او آغاز میشود و همچون جهان متغیر خارجی، دگرگون میشود و تحول مییابد.
آدمی، موجودی است که روح الهی به شکل مجرد در او نیست، بلکه در جسم آدمی دمیده و نفخ شده است. این بدان معنا است که روح آدمی برخلاف موجودات مجرد، مجرد از جسم و ماده نیست. ازآنجاییکه وقتی روح در جسم دمیده شود، دیگر روح مجرد نیست و از آن به نفس و در فارسی به روان تعبیر میشود، چنانکه روح مجرد در فارسی بهعنوان جان معرفی میشود. بنابراین، جان آدمی تا زمانی که در کالبد مادی و جسمانی و بدن قرار دارد، «نفس انسانی» گفته میشود.
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت، شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهانِ آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
(سعدی)
حالت قبض و بسط روح
امام علی (ع) میفرمایند: و آن قلب است، که چیزهایی از حکمت، و چیزهایی متفاوت با آن، در او وجود دارد. پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوار گرداند، و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد، و اگر نومیدی بران چیره شود، تأسف خوردن آن را از پای درآورد، اگر خشمناک شود کینهتوزی آن فزونی یابد و آرام نگیرد، اگر به خُشنودی دست یابد، خویشتنداری را از یاد برد، و اگر ترس آن را فرا گیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد. (نهج البلاغه، حکمت 108)
اگر به گشایشی برسد، دچار غفلتزدگی شود، و اگر مالی به دست آورد، بینیازی آن را به سرکشی کشاند، و اگر مصیبت ناگواری به آن برسد، بیصبری رسوایش کند، و اگر به تهیدستی مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد، و اگر گرسنگی بیتابش کند، ناتوانی آن را از پای درآورد، و اگر زیادی سیر شود، سیری آن را زیان رساند، پس هرگونه کندروی با آن زیانبار، و هرگونه تندروی برای آن فساد آفرین است. «اندازه نگهدار که اندازه نکوست»
اساساً روح آدمی بهگونهای است که برخی از اوقات دچار قبض و بسط میشود و جز خداوند؛ همگان کموبیش این حالت را دارند. از سوی دیگر تمام رفتار و حتی اندیشههای انسان در شخصیت او متبلور گشته و نمایان میشوند. بعضی از اعمال موجب صیقلی روح و طهارت آن میشود و بعضی از اعمال و حالات موجب زنگار آلود شدن آن میشوند. از اموری که موجب قبض روح آدمی و ملال آن میشود میتوان به ستم کردن بر بندگان، غفلت، عدم کنترل زبان، حرامخواری، پردهدری در حق دیگران و... نام برد و از اموری که موجب بسط و نشاط روح میشوند اموری از قبیل ذکر و توجه به خداوند، ترک گناه و معصیت توبه، شبزندهداری، کمک به مستمندان و رعایت عفت و پاکدامنی و هر مسئلهای که موجب صیانت نفس و تقوای آدمی شود. لذا حالات قبض و بسط میتواند آدم را به سرحد خیر و یا شر برساند.
1- بسط
2- قبض
1- بسط: سالک در حال بسط سراپا عشق است. با نشاط و سبکبال است. دوست دارد بدود و ره صدساله را یک شبه طی کند. ذکر میگوید، دعا میخواند، نماز به پا میدارد، اشک میریزد، به اهل طریق خدمت میکند و هیچ احساس خستگی و گذر زمان نمیکند. حالی بس خوش دارد. او در این حال از شوق و عشق سرمست است و گاه آنقدر خود را به محبوب نزدیک میبیند که به ادلال میپردازد و بر او ناز میفروشد. سالک، عاشق این حال است و دوست دارد آن را هیچگاه از دست ندهد، ولی ممکن نیست. زیرا بایست باور داشت که سالک اگر در بسط مطلق بماند میسوزد و به همین دلیل باید به قبض بیفتد و میافتد.
2- قبض: در حال قبض، عشق بر سالک غلبه ندارد؛ آتش شوقش فروکش کرده است و خود را کسل میبیند؛ جان را خسته و روح را افسرده مییابد. در این حال و هوا، یاد حق و اذکار و اوراد برای او سنگین جلوه میکند و گاه ممکن است خیال و توهّم نرسیدن به مقصود آزارش دهد. سالکِ خام قبض را نمیپسندد و برنمیتابد و برای رسیدن به حالت بسط لحظهشماری میکند. البته سالک در قبض مطلق هم نمیماند؛ زیرا مایة ناامیدی او میگردد و از راه میماند.
قبض به دو بخش خواسته و ناخواسته تقسیم میگردد. قبض ناخواسته قبضی الهی است که ارادة مستقیم سالک در آن نقشی ندارد و خدای رحمان بر بندة سالک وارد میسازد که از حرارت عشق و شعلة شوق، در میان راه نسوزد. سالکِ عاشق باید این قبض را قدر بداند و بر صدر بنشاند و بگوید:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ ای عجب من عاشق این هر دو ضدّ
اما قبض خواسته، قبضی است که ارادة سالک در آن نقش دارد؛ یعنی سالک به دست خود، قبض را که بوی هجران میدهد و حال نشاط را میرباید، برای خود به ارمغان آورده است. قبض خواسته خود بر دو قسم معلومالسبب و مجهولالسبب تقسیم میشود. قبض خواسته معلومالسبب آن است که سالک با کنکاش در عملکرد گذشته و حال خود، علت آن را درمییابد. این علّت عمدتاً ترک ادبی از آداب سلوک است. قبض خواسته مجهولالسبب، قبضی است که سالک هرچه دقّت میکند علت آن را نمییابد و شاید خوب میداند که چوب خورده است، اما نمیداند از کجا چوب خورده است.
انسان مؤمن پس از آغاز سلوک، کمکم با دو حال قبض و بسط آشنا میشود. البته برخی سالکان پیش از سلوک نوعی قبض و بسط شبه سلوکی را تجربه کردهاند. اینان کسانی هستند که پیش از آغاز رسمی در سلوک الی الله، حالاتی معنوی دارند. پیدایش این حالات در اینگونه اشخاص معمولاً ناشی از عواملی همانند صفای نفس ذاتی، گذشتن از گناهی چشمگیر، انجام طاعتی چشمگیر، برخورد با مصیبتی دردآور و ... است.
اگر سالکی درست ره بپیماید، بهصورت طبیعی، باید بسطش از قبضش بیشتر باشد. تساوی قبض با بسط و یا بیشتر بودن حالت قبض، اگر علت خاصی در مورد خاصّی نداشته باشد، غیرطبیعی است. اول آنکه بیشتر قبضها، قبضهای خواسته است و دوم اینکه منشأ قبض خواسته سوء ادبی است که از سالک در زمان بسط سر میزند، اما این نکته قابل استفاده نیست که این سوء ادب به خاطر بودن در حال بسط است. البته ممکن است که حال بسط، خود علّت از دست دادن یکی از آداب گردد. در بخش آفات سفر گفتیم، واردات گاه آنقدر سنگین است که سالک را از جا میجنباند و سالک از جای جنبیده شاید ادبی را مغفول بگذارد و قهراً به قبض گرفتار آید ولی این مطلب، کلی نیست. یعنی اینگونه نیست که همیشه و یا حتی در بیشتر موارد، حال بسط منشأ سوء ادب گردد.
برخی از انسانها که به مشکلی بزرگ گرفتارند، گرایش شدیدی به مسائل معنوی نشان میدهند، اما پسازآنکه گرفتاری آنها برطرف شد، آنها فراموش میکنند. این حالت به دلیل احساسِ بینیاز به خداوند متعال است. این افراد، تا وقتی گرفتارند، گرایش شدیدی به نماز و دعا پیدا میکنند، اما پس از پشت سر گذاشتن مشکلات، همهچیز را تمامشده میدانند؛ لذا بهسرعت وضعیت گذشته خود را فراموش میکنند و به مسائل معنوی کمتوجه میشوند و حتی به آن پشت مینمایند.
خداوند متعال در وصف چنین افرادی فرموده است:
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِی ما کانَ یدْعُوا إِلَیهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکفْرِک قَلیلاً إِنَّک مِنْ أَصْحابِ النَّارِ»؛ (سوره الزمر، آیه 8)
هنگامی که انسان را زیانی رسد، پروردگار خود را میخواند و بهسوی او بازمیگردد؛ امّا هنگامیکه نعمتی از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را میخواند از یاد میبرد و برای خداوند همتایانی قرار میدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد؛ بگو: «چند روزی از کفرت به رهگیر که از دوزخیانی»
ما انسانها فراموشکاریم و اگر از چیزی فاصله بگیریم آن را فراموش خواهیم کرد، اگر عبادت و تذکری ما را به یک حالتِ معنوی میرساند نباید به همان بسنده کرد، بلکه باید سعی کنیم مداومت داشته باشیم در موعظه شنیدن، مطالعه کتب اخلاقی و عرفانی، عبادت و مناجات و ... رمز موفقیت در حفظ معنویت و نورانیت همین مداومت در خودسازی و تزکیه و تهذیب است و سرّ موفقیت در مداومت هم «حفظِ تعادل» است نه افراط و نه تفریط. این روح و جان را باید خدایی کرد، باید مدام وصل بود، اتصال را خودمان برقرار میکنیم با کوچکترین قدمها، اگر ما بخواهیم که در راه معنویت قدم برداریم، خداوند متعال درهای زیادی به رویمان باز میکند، فرشتگانی برای یاریمان میفرستد.
انسانِ بریده از مبدأ خویش، همیشه در قبض و گرفتگی به سر میبرد. این انسان چون از یاد آرامبخش پروردگار تهی است، همیشه شیطانی با اوست و کار شیطان کشاندن به سمت تاریکیها و سردیها و دودلیها و بیهدفیهاست و به همین جهت این انسان معیشتی تنگ دارد و هیچگاه آرامش و گشایش واقعی را در جان خود احساس نمیکند.
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی» (سوره طه، آیه 124). و هر کس از هدایت من [که سبب یاد نمودن از من در همه امور است] روی بگرداند، برای او زندگی تنگ [و سختی] خواهد بود، و روز قیامت او را نابینا محشور میکنیم.
یک اصل تجربهشده در این مسیر، گوش دادن به موعظه است؛ علمای اخلاق سالها عمر خود را در این مسیر طی کردهاند و با خوندل خوردن و مجاهدتها بهمراتب والای انسانیت رسیدهاند و اکنون من و شما در آغاز این راهیم؛ الگو قرار دادن آنها و به کار گرفتن دستورالعملهایشان راه میانبری است و زودتر ما را به مقصد میرساند، ما بیشتر وقتمان را به هدر میدهیم.
گاهی اوقات نیز نبودن معنویت، معلول عواملی است که در صورت بیتوجهی به آنها و باگذشت زمان برطرف نمیشود؛ چراکه در وجود انسان ریشه دوانده و در صورت عدم ریشهیابی و برطرف نمودن آن میتواند انسان را به نابودی بکشاند. در این صورت باید این عوامل را در وجود خود شناسایی و ریشهکن نمایید.
سالک پس از کمال از قبض و بسط به معنایی که گذشت رهیده است، او دیگر نه دردِ هجران دارد و نه شوقِ وصول به رحمان. او به مقصد رسیده و در حرم امن الهی آرمیده است؛ یعنی دارای قبض و بسط است. توضیح مطلب این است که عارفِ کامل پیوسته در پرتوی تجلّیات پروردگار قرار دارد. این تجلّیات که اغلب «اسمایی» است، گوناگون است؛ زیرا نامهای حق گوناگون است. وقتی عارف تحت تجلّی اسماء جمالیه حق باشد، بسیار سرخوش است، بهگونهای که گویا میخواهد عالَم را ببخشد و اگر در تحت تجلّی اسماء جلالیه باشد، در خود فرو میرود. خُلق و حال ندارد و بهسختی میتوان با او انس گرفت. این دو حالت حتی در جسم و صورت عارف نمود دارد. او در حالت نخست چهرهای برافروخته، لبانی به خنده و تبسّم گشوده و اُنسی تماشایی دارد و در حالت دوم چهرهای لاغر و زرد، لبانی برهم نشسته و هیبتی قهرآلود دارد.
اما انسان مرتبط با مبدأ هستی و پروردگار عالم؛ یعنی انسان مؤمن چون از یاد حق بهرهور است، از آرامش روحی برخوردار است و هر چه یاد حق بیشتر باشد، سکون نفس و آرامش جان پایدارتر است. مؤمن به میزان ارتباط با مبدأ نور از ظلمت بیرون است. یاد حقتعالی نور و صفا و گشایش و آرامش را در پی دارد. « الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»؛ بدانید فقط با یاد الله دلها آرامش میپذیرد. (سوره رعد، آیه 28).
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
ارتباط روح با جسم
«من» جوهر روحانی بسیط غیرقابل تقسیم و تغییرناپذیری است که کاملاً با گروه حالات عقلی و ذهنی ما تفاوت دارد و گذشت زمان در آن اثر نمیکند، تجربه خودآگاهانه ما از آنجهت وحدتی است که حالات ذهنی ما بهصورت کیفیات و صفات متعددی به این جوهر بسیط ارتباط دارند که در جریان سیلآسای این کیفیات و صفات تغییرناپذیر میماند. در واقع اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا میآیند. آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانیای است که انسان بهموجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا میکند. امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت میدهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد، به نام «ارزشهای انسانی» اصطلاح شده است.
درست است که ساخت «بدن» فیزیکی است، ولی «روح» از جنس حقیقتی دیگر است، اما این دو کاملاً مستقل از هم عمل نمیکنند و به شکل اسرارآمیزی با یکدیگر متحد شدهاند. متفکران غربی نظیر لانگه (Lange) خواستهاند این موضوع را مطرح کنند که در عمل متقابل روح و جسم، ابتکار با بدن است و برخی گفتهاند «روح» ناظر منفصل و بیاثری از حوادث بدن را پیدا میکند ولی اموری مسلم ناقض این ادعاها هستند؛ بهعنوان نمونه در مرحله معینی از تشکیل و تکامل عاطفه «روح» بهعنوان عاملِ پذیرنده اصلی دخالت میکند و رضایت روان درباره سرنوشت یک عاطفه و یا یک انگیزه تصمیم میگیرد. میتوان گفت روح و جسم در عمل یکی میشوند، هنگامیکه عملی صورت میگیرد و یا رفتاری بروز میکند، امکان ندارد، خطِ فاصلی ترسیم کنیم؛ بهتدریج که قدرت عنصر روحی رشد میکند، تمایل به تسلط بر عنصر مادی پیدا میکند و امکان دارد چنان ترقی کند که به حالت استقلال کامل برسد. مسئله اتحاد نفس و بدن و تأثیر هر یک از این دو بر دیگری از موضوعاتی است که موردقبول حکما و فلاسفه بوده و امروزه دانشمندان آن را پذیرفتهاند.
در واقع فعالیتهای روانی با فعالیتهای فیزیولوژیکی بدن بستگی دارد، میتوان برخی تغییرات عضوی را در تعقیب حالات مختلف نفسانی و یا برخلاف کیفیات روانی خاصی را از تأثیر بعضی اعمال عضوی مشاهده کرد. خلاصه اینکه مجموعه بدن و نفس آدمی بهوسیله عوامل عضوی و روانی به یک اندازه تأثیر میپذیرد و تغییر میکند. هنگامیکه بر اثر کهولت، مراکز عصبی کوچک میشود، هوش نیز کم میگردد. با کاهشِ فشار خون بر اثر خونریزی داخلی، فعالیت مغزی متوقف میشود.
سقراط فیلسوف یونانی از بدشکلترین مردم دنیا بود، اما او را از انسانهای متفکر و صاحب اندیشه میدانند. ادیب و محقق معاصر مصری، دکتر طه حسین در سهسالگی نابینا شد، اما این کوری در روح و اندیشهاش نهتنها کاستی پدید نیاورد، بلکه سبب گردید بصیرت باطن و چشم دل او بیشتر باز شود.
از آنسوی ممکن است شخصی دارای بدنی سالم و اندامهای خوب و بیعیب باشد، اما در دستگاه روانی او اختلال پیدا شود، بدون اینکه جسمش بیمار باشد و راه معالجه عقدههای روانی داروهای مادی نیست، برای اختلالی چون حسادت یا ترس و تکبر، نمیتوان دوایی تجویز نمود که فرد مبتلا به این حالات از وضع روانپریشی مزبور به حالت بهتری برسد؛ مثلاً نمیشود به فرد «قسیالقلب» آمپولی زد تا او را به فردی مهربان و با شفقت تبدیل کرد؛ حتی گاهی بیماری جسمی از راه روان معالجه میشود و با یک سلسله از تلقینها و تقویتهای روحی میتوان ناراحتیهای عضوی را درمان کرد. درهرحال دلایلی قاطع بر این واقعیت اعتراف دارند که انسان مرکب از تن و روان است، اما روح از بدن استقلال داشته و تابع مطلق آن نیست؛ چنانکه بدن هم در تمامی حالات تابع محض روح نیست و این دو در یکدیگر اثر دارند.
زمانی که دل، جایگاه بیگانه شد دیگر خدا را در آن کاری نیست، بنابراین انسان از انجام عبادت لذت نمیبرد. گرایش افراطی به دنیا و لذتطلبی افراطی و در نتیجه آن گناه، بزرگترین مانع و حجاب انسان در کسب رشد معنوی و لذتهای معنوی خواهد بود. وقتی میگوییم رشد معنوی، منظورمان از «معنا» چیست؟ اگر ما مراد از معنا را بفهمیم، آنگاه رشد معنوی نیز معلوم میشود. اگر بگوییم معنا یعنی «آن حس معنویتی که در وجود انسان است» و یا معنا یعنی «ماوراء ماده» و ... مقصود شفاف نمیشود. مراد و منظور ما از «معنا» یکچیز بیشتر نباید باشد؛ آن هم «خدا» است. معنای زندگی انسان خداست و رشدِ معنوی یعنی رشد خدایی. رشد معنوی به معنای رشد و ارتقا در جهت خدایی شدن انسان است «به خدا رسیدن و تقرب به خداوند و به رنگ خدا درآمدن».
اگر به قلب خودمان رجوع کنیم میبینیم حس قلبی ما از رشد معنوی این است که بتوانیم ارتباط نزدیکتر و بهتری باخدا داشته باشیم و به خداوند که مبدأ ما است نزدیک شویم. وقتی در خود کمبود خدا را حس میکنیم به دنبال معنویت میرویم و رشد معنوی را میطلبیم. مشکل ما این است که خدا در زندگی ما حضور دارد، ولی حضورش را درست درک نمیکنیم. مشکل ما این است که از صبح تا به شب زندگیمان را با خدا رنگ نمیزنیم. مشکل ما این است که خدا را به زندگیمان راه ندادهایم.
تفاوت خسران با ضرر چیست؟ چرا خداوند میگوید: «ان الانسان لفی خسر» و نفرموده «ان الانسان لفی ضرر»؟ فرق خسران با ضرر این است که ضرر، قابل جبران است اما خسران دیگر قابل جبران نیست. فردی که در تابستان یخ میفروشد، اگر نتواند یخهای خود را به فروش برساند چه اتفاقی میافتد؟ یخهای او آبشده و تمام سرمایه او از دست میرود. اما کسی که سیب میفروشد اگر مشتری برای او نیاید میتواند سیبها را بعداً بفروشد و یا با قیمت کمتری بفروشد یا آب آنها را بگیرد. این شخص ضرر کرده اما شخص یخفروش که آب شدن سرمایه خود و از دست رفتن آن را میبیند دچار خسران شده است. ما انسانها در این دنیا دچار خسران هستیم؛ زیرا سرمایة عمرمان قابل بازگشت نیست و این سرمایه قطرهقطره از دست میرود. این است که خداوند در سوره عصر میفرماید: «ان الانسان لفی خسر»
مشکل ما این است که وجود خودمان را نهتنها پر از خدا نکردهایم بلکه گاهی درصد کمی از آن را هم به خدا اختصاص ندادهایم. مشکل ما این است که خود را به درودیوار میکوبیم و به دنبال گمشده خود هستیم، درحالیکه گمشده حقیقی ما خداست. مشکل ما این است که همهچیزمان از خداست و در حق او نمکدانشکنی میکنیم و بندة شکرگزاری نیستیم.
2- نفس سرکش
قرآن کریم انسان را دارای چهار نفس معرفی نموده است. از نظر فلاسفه میتوان گفت، نفسِ انسان یکی است ولی چهار نوع عمل از خود نشان میدهد؛ مانند خورشیدی که از پشت شیشه چهار رنگی به چهار رنگ دیده میشود. چنانکه فلاسفه میگویند: «النفس فی وحدته کل القوی»؛ نفس انسان با آنکه یکی است ولی تمام جلوههای قوای انسانی از او صادر میشود. اسامی چهار نفس به قرار ذیل است:
۱- نفس ملهمه (الهامدهنده) ۲- نفس امّاره ۳- نفس لوّامه ۴- نفس مطمئنه
۱- نفس ملهمه: خداوند در سورة شمس بعد از ۱۰ قسم میفرماید: «سوگند به جان و تن آدمی که او را بیکژی و کاستی خلق کردم.» خداوند به انسان فضایل و رذایل را الهام میکند و وجدان و فطرتِ انسان، نیکی و بدی آن را تشخیص میدهد. هر کس جانب نیکی را گرفت و به آن عمل کرد رستگار و سعادتمند شد و هر کس جانب بدی را گرفت و به آن عمل کرد بدبخت گردید.
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها… » (سوره شمس، آیه۱۰-۷)
آدمی به هدایت فطری فضایل و رذایل اخلاقی را تشخیص میدهد و اصول اخلاقی خوب و بد را درک میکند و به راهنمایی تکوینی و فطری میداند که وفای به عهد و امانتداری، راستی، شجاعت و عدالت خوب و از خلق و خوی پسندیده است و عهدشکنی، خیانت در امانت، دروغگویی، زبونی و پستی و ظلم و بیعدالتی از صفات ناپسند است.
قرآن شریف این هدایت را تکوینی و نفس الهامکننده معرفی کرده است؛ اگرچه انسان به الهام، وجدان اخلاقی و رذایل اخلاقی را میشناسد و به هدایت تکوینی اخلاق خوب و بد را از هم تمیز میدهد، ولی این بدان معنا نیست که مردم میتوانند تمام مسائل اخلاقی را نزد خود و بدون پیامبری که به او وحی شده باشد و تمام دستورهای اخلاقی را بیان نموده باشد، بفهمند و همه خلقیات پسندیده و ناپسند را تشخیص دهند؛ زیرا علم اخلاق به قدری پیچیده و مشکل است که هنوز با بررسیهای دقیق علمای اخلاق و فلاسفه بزرگ در طول قرنهای متمادی هنوز هم نتوانستهاند مسائل آن را به خوبی روشن نمایند و جواب مناسبی به بعضی سؤالات مربوط به علم اخلاق بدهند. فقط اسلام است که با فرستادن پیامبران به زبانِ خود آنها از طرف خداوند، راه گشای تمام مسائل اخلاقی است و تمام دستورها و تعالیمی که برای سعادت و خوشبختی و کمال بشر از لحظة تولد تا هنگام مرگ ضروری است، بیان فرموده و هر کس به آنها عمل کند، سعادت واقعی دو سرای را پیدا خواهد کرد.
۲- نفس اماره: قرآن کریم از زبان حضرت یوسف بیان میکند: «خدایا، من نمیتوانم نفس خود را از گرداب گناه حفظ کنم، زیرا نفس اماره مرا به گناه دعوت میکند، مگر آنکه تو مرا رحم کنی و از شرّ نفس اماره محفوظ داری؛ «و ما ابری نفسی، ان النفس لأماره بالسوء الا مارحم ربی» (سوره یوسف، آیه 53)
وقتی زلیخا، زن عزیز مصر، حضرت یوسف را در اتاق خلوت خود به معاشقه دعوت کرد، یوسف نپذیرفت تا او را تهدید به زندان کرد. حضرت یوسف فرمود: زندان رفتن نزد من بهتر است تا کاری را که تو میخواهی به جا آورم.
«قال رب السجن احب الی مما تدعوننی الیه.» (سوره یوسف، آیه 33)
حضرت یوسف در شدت گرداب گناه که غریزه جنسی و شیطان و نفس اماره او را به حکم طبیعت به طرف زلیخا میکشیدند، به خدا پناهنده شد و گفت: خدایا، دستم را بگیر و یاریم فرما، زیرا نفس اماره مرا به گناه دعوت میکند اگر لطف و عنایت خاص تو نباشد، ممکن است آلوده به گناه شوم در این لحظه که آزمایش یوسف بود، از خدا خواست و خداوند نیز او را از گناه حفظ نمود. پس به نص قرآن کریم هر که با تقوا و پرهیزگار باشد و آن هنگام که نفس اماره و شیطان به سراغش بیاید، به یاد خدا بیافتد و واقعاً به خدا پناهنده شود، قطعی است که خداوند او را از شّر نفس اماره و شیطان حفظ میکند.
«ان الذین اتقوا اذا مستهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم یبصرون». (سوره اعراف، آیه20)
بنابراین هر نوع گناه و رذالت اخلاقی که از طرف نفسِ امّاره القا شد و یا شیطان وسوسه کرد، اگر انسان به یاد خدا بیفتد و خدا را حاضر و ناظر بداند و به خدا پناه ببرد، قطعاً خدا او را حفظ کرده و مرتکب آن گناه نخواهد شد. از این جهت پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «بزرگترین دشمن شما همان نفسِ امّاره و شیطان نفسانی است که در سینة شما وسوسه میکند.»
در روایت دیگری از رسول گرامی(ص) آمده: «اعدا عدوک نفسک آلتی بین جنبیک.»
و کسی که بیقید و شرط از نفس اماره و امیال نفسانی خود پیروی کند، خداوند هم او را یاری نکرده و به خودش وامیگذارد تا در چنگال نفسِ امّاره نابود گردد و در گرداب گناه، چشم و گوش بسته به هلاکت برسد. چنانچه در سوره جاثیه آیه ۲۳ آمده است: «افرأیت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه.»
۳- نفس لوّامه: خداوند متعال در قرآن کریم به نفس لوامه سوگند یاد کرده است: «لا اقسم بیوم القیمه و لا اقسم بنفس الوامه»؛ قسم به روز قیامت و قسم به نفس لوامه.
لطف خداوند چنین اقتضا دارد که همیشه سایه عنایتش بر سر بندگانش سایه افکند، پس از آنکه انسان فریب نفس امارهاش را خورد و مرتکب جرم و گناهی شد، فوری وجدانش بیدار میگردد و نفس اماره را در محکمه وجدان خود محاکمه میکند. اگر به واسطة تکرار گناه وجدان مانند قاضی معزول نگردیده باشد، مانند قاضی عادلی به انسان میگوید: ای انسان چرا لغزش پیدا کردی و فریب شیطان و نفس اماره را خوردی و مرتکب گناه و معصیت شدی؟ مدام او را سرزنش و ملامت میکند و به او هشدار میدهد تا آنکه بیدار شود و نزد خویش خجل و شرمنده گردد. به واسطة آن گناه از خود متنفر شود که چرا من مرتکب چنین جرم و گناهی شدم. اگر واقعاً پشیمان شد و به درگاه الهی توبه کرد، خداوند توبه او را میپذیرد و لطفش شامل حالش میگردد و چنانچه به نص صریح قرآن کریم، خداوند میفرماید:
«ای پیامبر، اگر بندگانِ گنهکار مؤمن من نزد تو آیند و توبة واقعی کنند، از طرف من به آنان درود و سلام بفرست و بگو اگر شیطان شما از روی جهالت و نادانی فریب داد، نه اینکه گناه از روی بیاعتنایی به حکم الهی انجام داده باشید، در اینصورت خداوند از گناهان شما میگذرد، به شرط آنکه ترک گناهان خود نموده، توبه واقعی نمایید.» (سورة انعام، آیه 154)
پس نفس لوامه محکمة وجدانی است که انسان را متوجه خطا و لغزش نموده تا با توبه حقیقی از گناه دوری کند.
۴- نفس مطمئنه: بالاترین مقام ارجمندی که خداوند به بندگان خالصش مرحمت میفرماید همان مقام نفس مطمئنه است. چنانکه در قرآن کریم میفرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»؛ ای کسانیکه به مقام شامخ نفس مطمئنه رسیدید، به قرب پروردگارتان که نهایت اوج کمال انسانیت است برگردید، در حالیکه هم شما از پروردگارتان راضی و خُشنود و هم پروردگارتان از شما راضی و خشنود است پس در زمرة بندگان خالص من درآیید و در بهشت جاویدان من داخل شوید.» (سورة فجر، آیه 17)
البته انسان به این مقام رفیع نمیرسد، جز آنکه از آزمایشهای الهی با مجاهدتهای پیگیر خود درآید و هیچگاه از هوی و هوس و نفس اماره خود پیروی ننماید، بلکه همیشه به نص صریح قرآن کریم خدا را حاضر و ناظر و خودش را در محضر حق بداند. چنانچه در سوره فجر ۱۴ آمده است: «ان ربک لبالمرصاد» و اگر شیطان خواست او را فریب بدهد، چون همیشه به یاد خدا بوده و خوف و خشیت الهی را در نظر داشته و جلوی هوای نفس را گرفته است، در این هنگام بهشت برین جایگاه اوست.
«و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی المأوی» (سورة نازعات، آیه 40)
و این حالت برای انسان ایجاد نمیگردد مگر آنکه همیشه دل و جانش به یاد حق و زبانش به ذکر خدا باشد؛ چنانچه در سورة رعد، آیه ۲۸ چنین آمده است: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله الا بذکر الله تطمئن القلوب.» آنها که به خدا ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام بخش دلها است. (مقالة شناخت فضائل و رذایل اخلاقی از دیدگاه قرآن)
در حقیقت خدای عزوجل؛ بشر را پیچیده در فطرت الله و نفس اماره آفریده است. فطرت یعنی اصل و اساس بر نفخه الهی است اما نفس اماره نیز همراه آن است. ارزش هر چیزی با توجه به مقدار تأثیری که در سرنوشت و سعادت آدمی دارد سنجیده میشود و ازآنجاکه هدف از آفرینش انسان رسیدن به کمال واقعی و دست یافتن به سعادت ابدی است، خرج کردن سرمایه وجود در غیر این مسیر از دست دادن بهترین و ارزشمندترین سرمایه محسوب میشود. تجربه بشری نشان داده است که ما در زندگی نمیتوانیم همهچیز را تنها بر اساس هوسهای خود پایهریزی کنیم و نظم و ترتیب ببخشیم. برخی موقعیتهای دشوار و پیچیده به موضوعاتی سوای امیال و هوسهای ما مرتبط میشوند. اگر ما از قبول این اصل مسلّم سرباز زنیم، دیر یا زود، هوسها (تمایلات) خود را با سؤالات بسیاری مواجه خواهیم دید و طعم تلخ ناکامیها را خواهیم چشید.
معیار ارزش و خوب بودن هر چیزی، کمال موجود در آن است. بهطور مثال، یک درخت میوه وقتی بیشترین ملاک ارزش را خواهد داشت که بهترین میوه را بتواند بدهد. یکخانه و یا ماشین نیز هنگامی از بیشترین ارزش برخوردار میشوند، که آسایش انسان را بیشتر فراهم میکند. آدمی نیز از این امر مستثنا نیست؛ یعنی ملاک ارزش و خوبی انسان نیز کمال لایق اوست، کمالی که از طریق نزدیک شدن به خداوند به دست میآید.
هوسْ داشتن یا نداشتن (به آن مفهومی که روزانه در محاوره و مکالمه خود به کار میبریم)، مبیّن هیچ اصلی نیست مگر اینکه از قبول یک موقعیت و یا از اطاعت از دستور تشخّص، سرباز زنیم. هنگامیکه میخواهیم کار بهخصوصی را انجام دهیم میگوییم: «دلم میخواهد»، ولی اگر آن کار، باب طبعمان نباشد، میگوییم: «دلم نمیخواهد». پس هوس داشتن، مفهوم «قبول عملی» را پیدا میکند و نداشتن هوس، «امتناع از انجام دادن آن عمل» را میرساند.
تبعیت از احساس میل و بیمیلی که بهتر است در اینجا از آن، تحت عنوان «هوسبازی» یاد کنیم، در نهایت، از ما آدمهایی کاهل و خمود میسازد؛ چون هرگونه احساسِ شور و نشاط و ابتکار و نیز جرئت و شهامت را از شخص، بازمیستاند و میل به تغییر دادنِ خویشتن و جهان را در او میمیراند.
قلب آدمی، مرکزی است که همهچیز انسان به آن وابسته است و قیمت هر کس بهاندازة اندیشه و مرکز احساس و قوای اوست، زیرا منظور از قلب در اینجا، همان عضو صنوبری شکل واقع در طرف چپ قفسة سینه نیست، بلکه مقصود مرتبة روح انسانی است که به نامهای مختلف موسوم است؛ مانند: عقل، نفس و قلب که هر یک را وجهتسمیهای است؛ مثلاً اگر به روح انسان قلب گفته میشود، از آن نظر است که مرکز احساسها و تصمیمگیریها و پذیرش و استقرار ایمان و عواطف است و در این مرتبه است که پدیدههای نفسانی؛ نظیر: خوف، شجاعت، غضب، محبت، تولی، تبری و عشق صورت میپذیرد و باید به خدا پناه ببریم از اینکه قلب مدخل و مرکز شیطان گردد، زیرا در این صورت تمامی تصمیمگیریهای انسان غلط و همة احساسهای او نا بهجا شکل خواهد گرفت و فرد هرگز ازایمانی استوار – که ضامن سعادت او باشد – برخوردار نخواهد بود.
بیتردید یکی از نیرومندترین غرایز، نیروی شهوت و غریزة جنسی است. این نیرو که از ابتدای تولد بهصورت نهفته در وجود آدمی به ودیعه نهاده شده است، تا زمان بلوغ همچنان دوران آرام و بیتحرکی را پشت سر میگذارد، اما بهمحض شروع دوران نوجوانی آرام، آرام زمان بیداری و شکفتگی آن فرا میرسد و رفتهرفته تمامی وجود نوجوان را در برمیگیرد و بر تمامی رفتار انسان اثر میگذارد. به همین دلیل غریزه جنسی و نیروی شهوت فرد را با مشکلاتی مواجه میسازد.
تا زمانی که نیروی ایمان در وجود انسان بارور و تقویت نگردد، هیچ ضمانتی از شهوت و انحرافات اخلاقی وجود ندارد. بهخصوص در وضعیت کنونی که عوامل تحریککننده بسیار زیاد است. بنابراین قبل از هر چیزی سعی کنید نیروی ایمان را در وجود خویش بارور کنید. اگر فکر و ذهن شما متوجه خدا باشد، خداوند شما را یاری میکند تا از هر گناهی مصون بمانید و تحت تأثیر شهوت و غریزه جنسی قرار نگیرید.
انتخاب مسیر زندگی به طریق «هوس»، موجب آن میشود تا سقف امکانات خود را پایینتر و پایینتر بیاوریم و شکست آتی خود را سختتر بسازیم. شخصیتی که تنها به نحوة ارضای «هوس» های خود نظر دارد، با قاعدهای که خودش ساختهوپرداخته، باعث محدودیت و محکومیت خویش میشود؛ یعنی سرانجام به نقطهای میرسد دیگر جز برآوردن هوس و میل غریزی، هیچ کاری برایش نمیماند، درحالیکه انسان، بهجز هوسها یا همان گرایشهای غریزی (طبیعی) از که اقتضای سرشت حیوانی اوست، نیروهای دیگری نیز در درون خود دارد (مثل قوّه تعقّل و تفکّر) که میتواند به مدد آنها رشد و تعالی و تکامل یابد، حالآنکه هوسها، با فرسوده شدن تن آدمی و به تحلیل رفتن قوای مادّی او، فرسوده میشوند و یا ابزارهای تأمین آنها (اعضای بدن و حواس پنجگانه و…) ضعیف و ناکارآمد میشوند.
میتوان گفت: هوای نفس به هر عمل و رفتار، ظاهری و باطنی گفته میشود که در جهت مخالف خواسته و اراده خداوند متعال باشد. ما یک خواستههایی داریم و خداوند هم خواستههایی. اگر خواسته ما مطابق خواسته خدا نباشد، میشود هوای نفس و خواستههای نفسانی. غفلت زیاد خدا، فراموش کردن نعمتها، نیکیها، حکومت اقتدار الهی و پیروی از شیطان و شیطانصفتان، افراط و تفریط در اعمال و رفتار، برخی از مصادیق پیروی از هوای نفس هست. در آیات متعددی خداوند متعال دشمنهای متعددی که هر انسانی میتواند در حیات دنیایی با آن مواجه باشد را معرفی مینماید. در فرهنگ قرآن، خداوند متعال یکی از مهمترین دشمنهایی که انسان در طول زندگی با آن مواجه میشود را شیطان معرفی مینماید. نفوذ شیطان در اندیشة بشر نیز به حد وسوسه کردن و خیال یک امر باطلی را در نظر او جلوه دادن منحصر است.
بهطورکلی، بسیاری از افراد، نیروی اراده را با هوس، اشتباه میکنند و تفاوتی بین آنها قائل نمیشوند. حال اگر بخواهیم به توضیح آن دو بپردازیم و آنها را معنا کنیم، هوس را «میل یا گرایش غریزیِ سیریناپذیر» تعریف خواهیم کرد، درحالیکه اراده، «مُلزَم نمودن اختیاری خویشتن است به تأمین یک خواسته»، که پس از تحقّق آن خواسته و یا با انصراف از آن، خاتمه مییابد. از همین دو تعریف ابتدایی برمیآید که اولاً هوس، بهخودیخود، منفی نیست و ثالثاً به فعلیت رسیدن و عملی شدن هر هوسی، نیازمند اراده کردن است.
کمال هر انسانی عبارت از به فعلیت درآمدن استعدادها و قابلیتهای او است. از طرفی فطرت انسان آلوده و شرور نیز هرگز آلودگی و شرارت را نمیپذیرد؛ دزد از دزدی بیزار است و آن را بسیار بد میداند، اگرچه حرفة او همین کردار پلید و زشت است، هرگز مایل نیست فرزند او به شغل او مبادرت ورزد و یا سارق دیگری مال او را سرقت کند.
در این میان، رفتارها و کردارهای درونی و برونی انسان کامل، همگی بر طبق فطرت او صورت میگیرد و بدین سبب از درجات والای کرامت انسانی برخوردار است. رسیدن به این کرامت به عمری مراقبت با سرپرستی استاد آگاه و ماهر نیاز دارد که تمام نقاط ضعف و زیروبم روحی و الگوی رفتاری او را بشناسد و با توصیههای بهموقع او را راهبری کند.
آری، در این جهان هیچچیز ارزشمند مجانی به دست نمیآید؛ بیداری شب و مراقبت در تکتک لحظات زندگی و محاسبة دقیق از نفس و هوشیاری کامل و همیشگی در برابر دسیسههای شیطان لازم است، تا فرد بتواند با سلامت به ساحل امن قرب حق برسد و در این میان، گواهی فطرت بر دوری از بدیها و میل به نیکیها، هیچ فایدهای جز آمادگی انسان برای هدایتپذیری ندارد.
عواملی که باعث چاق شدن نفس میگردد:
«قلب» از منظر قرآنی، منشأ فهم و ادراک معنوی است؛ البته مراد، قلب باطنی است. قلب، در صورتی میتواند وظیفه خود را به درستی انجام دهد که بیمار نباشد. قلب باطنی، همانند قلب ظاهری ممکن است به انواع بیماریها دچار شود. برای قلب باطنی، قساوت و سختدلی، از شدیدترین نوع بیماریها محسوب میشود. از حضرت امام صادق (ع) کلامی به نقل از حضرت عیسی (ع) آمده است که میفرمایند:
«مَا أَمْرَضَ قَلْبٌ بِأَشَدَّ مِنَ الْقَسْوَهِ»؛ هیچ قلبی به چیزی شدیدتر از قساوت، بیمار نشده است.
بیماری مهلک قساوت اگر معالجه نشود، انسان را از سعادت ابدی محروم و به بدترین نوع شقاوت گرفتار میکند. در روایتی از حضرت امیر مؤمنان علی (ع) نقلشده که میفرمایند:
«مِنْ أَعْظَمِ الشَّقَاوَهِ الْقَسَاوَهُ»؛ قساوت از بزرگترین [نوع] شقاوت است.
سنگدلی، خود علامت حالات مهلکی مانند: شقاوت، دورویی و سفاهت است. اگر قساوت قلب برای کسی ملکه شود، این حال، منشأ بسیاری از گناهان دیگر خواهد بود. مرحوم نراقی در کتاب «معراج السعاده» درباره قساوت قلب آورده است: «و شکی نیست که منشأ این صفت، غلبه سبعیت [=درندگی] است. بسیاری از افعال ذمیمه [=ناپسند]، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن و دستگیری فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشی میشود.»
- ترک یاد خدا و غفلت: یکی از عوامل چاق شدن نفس انسان، ترک یاد خداوند است. انسان بهگونهای است که دائماً توجهش به سمتی مشغول است. اگر کسی این توجهات را مدیریت کرده، آن را به معنویت و نور هدایت کند، دلش نیز به آنسو متوجه میشود؛ ولی اگر نفس و توجهات آن به حال خود رها شوند، خیلی زود متوجه نفسانیات و خواهشهای درونی میگردند در روایتی قدسی خداوند متعال به حضرت موسی (ع) خطاب میفرماید:
«یا مُوسَی! لَا تَفْرَحْ بِکثْرَهِ الْمَالِ وَ لَا تَدَعْ ذِکرِی عَلَی کلِّ حَالٍ فَإِنَّ کثْرَهَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ وَ إِنَّ تَرْک ذِکرِی یقْسِی الْقُلُوبَ»؛ ای موسی! به زیادی مال شاد مشو، و ذکر مرا در هر حالی وامگذار؛ زیرا زیادی مال، گناهان را فراموش سازد و ترک کردن ذکر من، دلها را سخت میکند.
همچنین در روایتی دیگر از امام باقر (ع) نقلشده که میفرمایند:
«وَ إِیاک وَ الْغَفْلَهَ فَفِیهَا تَکونُ قَسَاوَهُ الْقَلْبِ»؛ مبادا غفلتورزی که در آن، سنگدلی هست.
- همنشینی با افراد ناصالح: همنشین در انسان تأثیر بسیاری دارد؛ نفس انسان از همنشین و انیس خود، بسیار تأثیر میپذیرد و بهسوی همرنگی با او پیش میرود. یکی از گروههایی که همنشینی با آنان نهی شده است، افراد هرزهگوی تبهکار هستند. این افراد، کردارشان را نیک جلوه میدهند و دوست دارند که انسان همانند آنان شود و در امور دنیایی و آخرتی کمکی به انسان نمیکنند. نزدیک شدن به این افراد، باعث جفاکاری است.
- آرزوهای طولانی: از دیگر اموری که باعث چاق شدن نفس انسان میشود، آرزوهای طولانی دنیایی است. کسی که پیوسته میخواهد به آرزوهای دنیایی خود برسد، در بسیاری از مواقع باید آنها را بر امور معنوی ترجیح دهد. ضمن آنکه چنین شخصی، طبیعتاً برای رسیدن به آرزوهایش دوست دارد مرگ و آخرت همیشه به تأخیر بیفتد. چنین آرزوهایی، پیوسته انسان را به خود مشغول میکند و باعث فراموشی آخرت میشود. در روایتی در این زمینه از حضرت امیر مؤمنان (ع) چنین نقلشده است:
«إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیکمُ اثْنَتَینِ اتِّبَاعَ الْهَوَی وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَینْسِی الْآخِرَه»؛
من از دو چیز بر شما نگران هستم؛ پیروی از خواهشها و آرزوهای طولانی. خواهشها، انسان را از راه حق بازمیدارد و آرزوهای طولانی، باعث فراموشی آخرت میشود.
- زیادی مال: زیادی مال، یکی دیگر از عوامل امیال نفسانی میشود. مال دنیا اگرچه از راه حلال هم فراهمشده باشد؛ دلمشغولیهای خاص خود را به همراه دارد و حقوقی را بر گردن انسان مینهد که فارغ شدن از آن، کار مشکلی است. خداوند عزوجل به حضرت موسی (ع) فرمود:
«یا مُوسَی… وَ لَا تَغْبِطْ أَحَداً بِکثْرَهِ الْمَالِ فَإِنَّ مَعَ کثْرَهِ الْمَالِ تَکثُرُ الذُّنُوبُ لِوَاجِبِ الْحُقُوقِ»؛ ای موسی!… و به کسی به سبب زیادی مالش غبطه نخور؛ زیرا با زیادی مال، گناهان به سبب حقوق واجب، زیاد میشود….
«أَیهَا النَّاسُ!… وَ اعْلَمُوا أَنَّ کثْرَهَ الْمَالِ مَفْسَدَهٌ لِلدِّینِ مَقْسَاهٌ لِلْقُلُوبِ…»؛ ای مردم!… بدانید زیادی مال، باعث فاسدشدن دین و سبب سنگ دلی است.
- پرخوری: زیاد خوردن و زیاد آشامیدن، آثار بسیار زیانبار دنیایی و آخرتی دارد که یکی از آن آثار، باعث چاق شدن نفس انسان میشود. امیر مؤمنان علی (ع) میفرمایند:
«إِیاکمْ وَ الْبِطْنَهَ فَإِنَّهَا مَقْسَاهٌ لِلْقَلْبِ و مَکسَلَهٌ عَنِ الصَّلَوهِ وَ مَفْسَدَهٌ لِلْجَسَدِ»؛ از پرخوری بپرهیزید، زیرا باعث قساوت قلب و سستی برای نماز و تباه شدن بدن میشود.
در روایتی، خواب زیاد را حاصل پرخوری، و پرخوری را حاصل زیاد نوشیدن دانسته و آن دو را باعث سنگینی نفس برای اطاعت پروردگار و سخت شدن دل برای تفکر و خشوع معرفی کرده است.
مداومت بسیار بر خوردن گوشت، در نگاه دینی نهی شده است. در روایتی از پیامبر خدا (ص) آمده است: «مَنْ أَکلَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً قَسَا قَلْبُهُ»؛ هر کس چهل روز [پیاپی] گوشت بخورد، سنگ دل میشود.
- پرگویی و لهویات: زیاد صحبت کردن در غیر امور معنوی و یاد خدا، علاوه بر غفلت از حقتعالی، انسان را در معرض انواع آفات گناهان زبانی؛ مانند غیبت، دروغ، تهمت و اذیت کردن مؤمن و… قرار میدهد. یکی از آثار مهلک پرگویی، قساوت قلب است. امام صادق (ع) میفرمایند: «کانَ الْمَسِیحُ یقُولُ: لَاتُکثِرُوا الْکلَامَ فِی غَیرِ ذِکرِ اللَّهِ فَإِنَّ الَّذِینَ یکثِرُونَ الْکلَامَ فِی غَیرِ ذِکرِ اللَّهِ قَاسِیهٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَکنْ لَایعْلَمُونَ»؛ حضرت [عیسی] مسیح (ع) پیوسته میفرمود: بهجز ذکر خدا، سخن بسیار نگویید؛ زیرا آنان که بهجز ذکر خدا، سخن بسیارگویند، دل هاشان سخت است؛ ولی نمیدانند.
در کتاب «بحار الانوار»، ذیل حدیث فوق در تبیین «کلام در غیر یاد خدا»، بیانی بسیار قابلتوجه ذکرشده است: این روایت، دلالت میکند بر اینکه کلام زیاد در امور مباح، باعث چاق شدن نفس انسان میشود و اما کلام در امور باطل، پس مقدار کم آن مانند زیاد [در امور مباح] است.
- بخل و حسادت: حسادت اخلاقی است که از سوی همگان زشت و ناپسند شمرده میشود؛ و حتی کسانی که خود هرازگاهی دچار این حالت میشوند حسادت دیگری به خود یا دیگران را ناپسند و دور از اصول اخلاقی میشمارند. حسادت میتواند در حوزة اخلاق فردی و اجتماعی بازتابها و واکنشهای متضاد و خطرسازی را بیافریند. مشکلی که در مسئله حسادت وجود دارد این است که رفتارها و نابهنجاریهای شخص قابلشناسایی و رؤیت است ولی انگیزههای آن مخفی هست. اشخاصی که در معرض حسادت عملی قرار میگیرند و یا ناظر اقدامات عملی حسود هستند نمیتوانند تحلیل درستی از علل و انگیزههای رفتارهای نابهنجار و خطرساز شخص داشته باشند بهویژه آنکه شخص حسود در بسیاری از مواقع به جهت آنکه حسادت را امری زشت و ناپسند میشمارد و یا جامعه را نسبت به آن سخت و تند مییابد رفتارهای خویش را توجیه و انگیزهها و علل دیگری را برای رفتارهای نابهنجار و خطرساز خویش برمیشمارد. به این معنا که هرگز بهطور مستقیم به علت رفتار نابهنجار و خطرساز خویش اشاره نمیکند و آن را توجیه کرده و علل و انگیزههای واهی دیگری را برمیشمارد.
ازاینروست که مخفی و نهان بودن حسادت حسودان مسئله را پیچیده و توان تحلیل درست و بازسازی رفتاری را از دیگران میگیرد. از دیگر نابهنجاریهای اجتماعی که خاستگاه آن از نظر قرآن، حسادت است میتوان به نابهنجاری بخل اشاره کرد. خداوند در آیات ۵۱ و ۵۳ و ۵۴ سوره نساء به آن اشاره کرده است و ریشه آن را حسادت برمیشمارد و تبیین میکند که چگونه حسادت میتواند به اشکال مختلفی چون بخل در عمل انسانی بروز و ظهور کند و نابهنجاریها را در جامعه گسترش داده و دامن زند.
- جهل و غرور: واژه «غرور» در لغت به معنای فریب خوردن و فریفته شدن و گول خوردن و در اصطلاح عبارت است از «اعتماد و تکیه کردن نفس به آنچه مطابق هوی و هوس باشد و طبع انسان به خاطر شبهه و فریب شیطان به آن گرایش یابد. پس هرکس بر اساس شبهه فاسدی معتقد شود که در دنیا یا آخرت به خیر و سعادت رسیده مغرور است. غرور یکی از مرضهای قلبی است که انسان را از درون تهی میکند و اعمال و رفتار انسان را نابود میکند و در حقیقت بهجای اینکه پروردگار بیهمتا را پرستش کند از نفس، مال، مقام و علمش بتی ساخته و آنها را عبادت میکند.
ریشههای غرور:
الف: جهل و نادانی
انسان سراسر ضعف و عجز و ناتوانی است، هزاران نقص و نیاز وجودش را فراگرفته و بر اثر ناآگاهی از حقیقت خویش، امتیازات و کمالاتی را در خود توهم کرده به غرور مبتلا میگردد و به سبب علاقه شدید به خویشتن، دیگران را پایینتر و فاقد کمالات بهحساب میآورد و به خاطر غرور، دیگر نمیتواند حقیقت را تشخیص دهد و پیوسته در مسیر گمراهی گام برمیدارد.
ب: کمبود ظرفیت
انسانها ازنظر استعدادهای درونی یکسان نبوده و دارای قابلیتها و ظرفیتهای متفاوت میباشند. برخی با مشاهده کمترین امتیاز مادی یا مقام و مرتبه معنوی خود را گمکرده، آنچنان مست غرور و تکبر میشوند که گویی قلّههای کمال و مدارج بلند علم و معرفت را فتح کردهاند. اگر به دید انصاف بنگریم، اولاً معلوم نیست که برتریها و فضیلتهای شخص مغرور دارای ارزشی حقیقی باشد؛ ثانیاً بر فرض دارا بودن ارزش حقیقی اصولاً از ما نیست، بلکه در حقیقت، امانت و عاریهای است که در اختیار ما قرار گرفته و صاحب اصلی آن آفریننده آسمانها و زمین است و خردمند را شایسته نیست که به آنچه در حقیقت از دیگری است فخر بفروشد و مباهات نماید، خصوصاً اگر مایه افتخار خود را در معرض فنا و نابودی ببیند.
ج: عقده حقارت
یکی دیگر از ریشههای غرور، عقده حقارت و نوعی پستی و ذلت است که شخص مغرور در باطن خویش احساس میکند و با ابزار بزرگی و دست زدن به کارهایی که شایسته او نیست میکوشد تا حقارت درونی خویش را از مردم پنهان کرده و شکست و واماندگی خود را از قافله ره پویان طریق کمال و سعادت جبران نماید.
چگونه میتوان نفس سرکش را مهار نمود:
امام علی (ع) میفرمایند: «اکره نفسک علی الفضائل فان الرذائل انت مطبوع علیها»؛ با سعی و مجاهدت فضایل اخلاقی را به نفس سرکش خود تحمیل کن، زیرا خواهش طبیعی بشر بر شهوات و رذایل اخلاقی است. (هدایه العلم فی تنظیم غررالحکم، ص ۴۸۳)
یکی از ویژگیهای مهمّ نفس، این است که اگر گرسنه شود، شِکوه و گلایه میکند و پیوسته مینالد و اگر سیر گردد، طغیان میکند. اگر انسان به هرچه نفس، خواستار آن بود، تن داد، نفس را بهمانند اسب سرکش در درون خود خواهد داشت که دیگر نمیتواند آن را کنترل کند و از آن، سواری بگیرد. پس اگر شخص میخواهد هوسهای خویش را کنترل کند، باید این اسب را رام کند و قدری او را گرسنه نگه دارد و به همه خواستههایش پاسخ ندهد تا بتواند در مواقع لزوم، از آن، درراه رشد و تعالی و عبادت و اطاعت، بهره ببرد و همواره آن را مغلوب عقل و قانون (انضباط اجتماعی) بنماید.
بهطورکلی، راه تقویت اراده انسان و کنار زدن هوا و هوس از پایگاه مدیریت اراده انسان و بیرون راندن آن از جایگاه عقل، تمرین در پاسخ ندادن به خواستههای نامعقول نفس و بهعبارتدیگر، هوسهای خطرناکی است که انسان را از مسیر زندگی سالم، خارج میکنند. البته این تمرین باید بهگونهای باشد که انسان بتواند آن را ادامه دهد، نه اینکه کار سخت و دشواری را با سرعت و شدّت فراوان شروع کند و از ادامه آن، بازماند.
بدون تردید برای شناخت و معرفت نفس میتوان راههای گوناگونی را مطرح کرد اما به نظر میرسد معرفت نفس از طریق خالق و آفریننده آن میتواند به دست آید زیرا اوست که بهتر از هر موجودی دیگری نفوس انسانها را میشناسد و با مراجعه به آیات قرآن و فرمایشات پیشوایانی دینی میتوان به شناخت درستی از نفس دست پیدا کرد. راه دیگرش میتواند تدبر، تأمل و تحلیل خود نفس توسط انسان باشد که تلاشهای علمی فیلسوفان و دانشمندان علوم مختلف میتواند در این زمینه کمککار انسان باشد.
انسان باید آرامآرام، با هوسهای پوچ و باطل خود به مخالفت برخیزد و در آغاز به خواستههای محدودی از آن پاسخ ندهد و بعد از مدتی، چنان بر نفس خویش مدیریت یابد که هرگز در برابر تمایلات حیوانی و طبیعی زودگذر (هرچند هم تشخیص آنها دشوار باشد و ظاهرشان آراسته) رام نگردد.
بهطورکلی، اگر انسان بخواهد همیشه به دنبال لذّتهای حلال و برآوردن جمله هوسهای خویش باشد، در ابتدا به مکروهات و سپس به حرام و گناه، کشیده خواهد شد. در حدیثی چنین آمده است: «کسی که بر لب پرتگاه حرکت کند، ممکن است بلغزد و به درون آن سقوط کند.»
اگر انسان، صبور و خویشتندار باشد، بدون هوشیاری و ناخودآگاه، مطیع امیال درونی خویش نمیشود؛ بلکه قبل از انجام دادن هر کار، در پاسخ به خواستهها و هوسهایش، هشیاری و آگاهی لازم را به کار میبندد و ثمرات و نتایج آن را در نظر میگیرد. بدین ترتیب، اگر برآوردن آن میل و هوس را نامعقول و نامشروع ببیند، با صبر و خویشتنداری در مقابل خواستهاش میایستد و آن را سرکوب مینماید و یا آن را به زمان و مکان معقول و مناسبش حواله میکند.
رذیله به صفت و عادت و عملی گویند که مانع شناخت عالی و حقیقی خداوند و بندگی او و برخورد مثبت با سایر بندگان خداوند توسط انسان میشود که بهطورکلی این رذایل را میتوان چنین نام برد:
دوری از خدا و چشمپوشی از حق، سوگند دروغ، غیبت، خودخواهی و کبر، خشم، نفاق و دورویی، افشاء راز دیگران، حسد و بخل و تنگچشمی، حقد و کینه در مقابل مؤمن، ستمکاری، حرص و ولع نسبت به مال و جاه، لغو و بیهودهگویی، جهل، تهمت، دروغگویی، زیادهخواهی، حرامخواری، تجسس.
این عوامل که ریشه آن، اعتقادات غلط و انحرافی است، عوامل اخلاقی، آن دسته از عواملی است که با ارتکاب آن شخص کمکم از مسیر حق و حقیقت دور شده و باعث متزلزل شدن ریشه ایمان او میشود و در نهایت موجب خسران آدمی میگردد. بسیاری از گناهان به این جهت است که انسان مقام خود را نشناخته و به اهمیت خود پی نبرده و در نتیجه با ارتکاب به گناه خود را پست کرده و در ردیف حیوانات آورده است.
اگر انسان بداند که جانشین خداست؛ فرشتگان بر او سجده کردهاند؛ او موجودی است که روح خدا در او دمیده شده است؛ تنها موجودی است که خداوند در آفرینش او خود را ستوده است؛ همهچیز را به تسخیر او درآورده است؛ در آفرینش، بهترین شکل را به او عطا کرده است؛ او را موجودی فناناپذیر قرار داده است. اگر انسان به این کرامتها و مقامات توجه کند، هرگز خود را به کارهای زشت آلوده نخواهد کرد. انسان باکرامت در تمامی لحظات و ساعات زندگی به دنبال آن است که بهترینها را انجام دهد و از بیراههها دوری کند و چهره کریمانه خویش را حفظ نماید. چنین فردی جایگاه باارزش وجودیاش را میداند و برای نگهداری از این جایگاه تلاش مینماید.
میان فراموش کردن خدا و فراموش کردن نفس خودشان ملازمه است که چون خدا را از یاد بردند خدا هم خودشان را از یادشان برد، یعنی بهجای اینکه خود را بنده و محتاج درگاه او بدانند و اعتماد و توکلشان بدو باشد و بدانند که مبدأ و معاد او بوده و سرانجام نیز بهسوی اوست و تنها به او امیدوار بوده و از او واهمه وخوف داشته باشند، اینان خود را مستقل پنداشته و به غیر او اعتماد کرده و بیم و امیدشان هم بهجز او است و چشم به مادیات و ظواهر فریبنده دنیا دوختهاند و همین موجب گم کردن خود و نتیجه نافرمانی و دوری از حقتعالی گردیده است.
هر فردی باید خودش بخواهد به کمال برسد تا بتواند راه سعادت را بپیماید. پیمودن این مسیر بهصورت اجباری راه بهجایی نمیبرد. بعد از اینکه فرد از ته دل خواست که پا درراه خودسازی بگذارد، باید رفتارهای خوب و بد خود را از هم تفکیک کند. رفتارهای بد را ترک کند و رفتارهای خوب را تقویت کند. شناخت این رفتارها نیز مهم است یعنی هرکسی باید بداند که کدامیک از رفتارهایش اشتباه است. اگر به این مسئله آگاهی نداشته باشد تلاشهایش از ابتدا بیهوده است.
ارتباط صحیح با خود باعث میشود انسان بداند در این دنیا چه بکند و چگونه رفتاری با همنوعان خود داشته باشد. خداوند درون انسان ابعاد گوناگونی قرار داده است تا به کمک آنها بتواند خود را ساخته و به کمال برسد. حس نیکوکاری مکارم و سجایای عالی انسانی را به وجود میآورد. این حس او را به حقجویی و نوعدوستی وادار میکند و زشتیها را از خود دور کند. حس خداجویی به انسانها کمک میکند که درراه رسیدن به خداوند قدم بردارند. اگرچه در برههای از زمان این ابعاد وجودی انسان نادیده گرفتهشده است ولی درنهایت به این نتیجه میرسند که راه سعادت توجه به دستورهای خداوند است.