صدای گریهاش بلند شد، او گریه میکرد اما دیگران خوشحال بودند. وقتی وجودت هویت پیدا کرد و پا بر این دنیای پر هیاهو گذاشتی، عریان بودی و هیچ با خود به همراه نداشتی. آری سفر تو اینگونه آغاز شد؛ در ابتدا هیچگونه اختیاری از خود نداشتی درست مثل یک کتاب نانوشته که قرار است بهترینها را خودت در آن بنویسد.
خداوند فرموده است که ای انسان، حال میتوانی انتخاب کنی؛ زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدهای. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداشِ به گزیدن توست. عقل و دل هزاران پیامبر نیز با تو خواهند بود، تا تو بهترین راهها را برگزینی و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را و این آغاز زندگی انسان بود.
خدا فرمود: برو و بدان جادهای که تو را دوباره به بهشت میرساند از زمین میگذرد، زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و از باطل، از خطا و صواب و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو بازخواهی گشت.
در سوره مبارکه سجده آمده است؛ همان طوری که آدم ابوالبشر با نفخة الهی بهوجود آمد، همه افراد بشر با همان امداد و همان افاضه که اسمش در تفسیر قرآن نفخه است بهوجود میآیند. میفرماید: خدایی که هر چه آفرید، نیکو آفرید. آغاز خلقت انسان را از گل قرار داد، بعد نسل او را از خلاصه و شیره کشیده آب پست قرار داده است؛ سپس آن نسل را تعدیل کرد و از روح خویش در آن دمید و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد. اما بسیار کم سپاسگزاری میکنید. در آیه دیگر در سوره اعراف میفرماید: شما را آفریدیم، بعد صورت بخشیدیم، بعد امر کردیم فرشتگان را برای شما خضوع کنند و فقط شیطان ابا کرد.
مسئله منشأ حیات و چگونگی ظهور جانداران در روی کره زمین در زمره مسائلی است که از قدیمترین اعصار مورد توجه انسانها بوده و امروزه نیز به عنوان یک سوال برای انسانها مطرح است. درطول تاریخ اندیشه بشر نظریههای گوناگونی در این باره ارائه شده است. نحوة نگرش و قضاوت انسانها روی این دو نکته تأثیر اساسی در شکلگیری نظریههای مرتبط با منشأ حیات دارد. حیات پدیده یا خصلتی نیست که به طور یکسان روی تمام هستی مادی توزیع شده باشد. تنها بخشی از اشیاء جهان زندهاند و میان زندهها و غیرزندهها حالات بینابین یا حد واسط وجود ندارد. خدای متعال به سه صورت انسان را به توحيد رهنمون كرده و حجت را به او تمام میكند که عبارتند از: نقلی، عقلی و فطری.
برای درک هر یک از این سه مقوله معرفتی لازم است تا شناخت حاصل شود. البته این معرفت، فكرى و ذهنى است. نظير معرفتى كه براى يك رياضيدان از تفكر در مسائل رياضى پيدا مىشود. اما معرفتِ مطلوب عارف، معرفت حضورى و شهودى است؛ نظير معرفتى كه براى يك آزمايشگر در آزمايشگاه حاصل مىشود. حكيم، طالب علماليقين است و عارف، طالب عيناليقين. وسيلهاى كه حكيم به كار مىبرد عقل و استدلال و برهان است، اما وسيلهاى كه عارف به كار مىبرد، قلب و تصفيه و تهذيب و تكميل نفس است. حكيم مىخواهد دوربين ذهن خود را به حركت آورد و نظام عالم را با اين دوربين مطالعه كند، اما عارف مىخواهد با تمام وجودش حركت كند و به كنه حقيقت هستى برسد و مانند قطرهاى كه به دريا مىپيوندد، به حقيقت بپيوندد.
كمال فطرى و مترقب انسان از نظر حكيم در فهميدن است، و كمال فطرى و مترقب انسان از نظر عارف در رسيدن است. از نظر حكيم، انسانِ ناقص مساوى است با انسان جاهل، و از نظر عارف، انسانِ ناقص مساوى است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خويش. عارف كه كمال را در رسیدن می داند نه در فهميدن، براى وصول به مقصد اصلى و عرفان حقيقى، عبور از يك سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضرورى مىداند و نام آن را «سير و سلوك» مىگذارد. سير و سلوك عبد به سوى خدا، سيرى عمودى است؛ نه افقى و منظور از «عمودى» در اينجا، عمودى در هندسه الهى است، نه در هندسه طبيعى؛ يعنى به «مكانتبرتر» راه يافتن است، نه به «مكان برتر» رفتن. ازاينرو زاد و توشهاى طلب مىكند تا انسان را در سير به «مكانتبرتر» كمك كند. خداوند از سيروسلوك به عنوان يك سفر صعودى و عمودى ياد مىكند و در سوره «مجادله» مىفرمايد: «يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات» (سوره مجادله، آيه 11): كسى كه سير صعودى كند، «مرتفع» مىشود و ذات اقدس اله از اين سير به «رفع» ياد مىكند، چنانكه در سوره «فاطر» از اين سير به «صعود» تعبير شده است: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (سوره فاطر، آيه 10).
بنابراين، از اين دو تعبير «رفع» و «صعود»، معلوم مى شود كه سير و سلوك، عمودى و مكانت طلبى است، نه افقى و مكانخواهى؛ چون سير به طرف مكان، گرچه مكان برتر باشد باز افقى است؛ نه عمودى و خدا از رفعت كسانى مانند حضرت ادريس (ع) كه اين سفر را پشتسر گذاشتهاند، چنين ياد مىكند: «و رفعناه مكانا عليا» (سوره مريم، آيه 57) كه منظور از آن، مكانت عاليه است، نه مكان صورى و ظاهرى، و ذات اقدس خداوند در وصف خود نيز به عنوان كسى كه داراى درجات رفيع است ياد مىكند: «رفيع الدرجات ذو العرش» (سوره غافر، آيه 15). بنابراين، سير الى الله يعنى سير به طرف درجات رفيعه، و مؤمنان، از درجات رفيعه و عالمان، از درجات برتر و بيشترى برخوردارند و «كلمة طيب» هم به آن سمت صعود مىكند، و چون كلمة طيب كه همان معرفت و عقيدت صائب است، با روح عارف معتقد عجين مىگردد، بازگشت صعود عرفان و عقيده صائب به صعود عارف معتقد است.
عرفا براى رسيدن به مقامِ عرفان حقيقى، به منازل و مقاماتى قائلند كه عملا بايد طى شود و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقيقى را غير ممكن مىدانند. عرفان با حکمت الهى وجه مشتركى دارد و وجوه اختلافى. وجه مشترك اين است كه هدف هر دو «معرفة الله» است. اما وجه اختلاف اين است كه از نظر حكمت الهى، هدف مخصوص «معرفة الله» نيست، بلكه هدف معرفت نظام هستى است آنچنانكه هست. معرفتى كه هدفِ حكيم است، نظامى را تشكيل مىدهد كه البته معرفة الله ركن مهم اين نظام است، ولى از نظر عرفان هدف منحصر به معرفة الله است. از نظر عرفان معرفة الله معرفت همه چيز است، همه چيز در پوتو معرفة الله و از وجهه توحيدى بايد شناخته شود و اينگونه شناسایى فرع بر معرفة الله است.
از آنجا كه تخلق، سيرى باطنى و عمودى است و سير باطنى و عمودى نيز مانند سير ظاهرى و افقى، مسافت و مسيرى دارد و مسافت و مسير را مىشود به درجات گوناگون تقسيم كرد، سالكان اين راه سفرنامه خود را به صورت رسالة سير و سلوك، بازگو كردهاند و در حقيقت، اين آداب و سنن كه در ابتدا به عنوان «زاد المسافر» مطرح است، نتيجه رهآورد سالكان واصل است كه به مقصد رسيدهاند، و بهترين ارمغانى كه سالكان اين راه آوردهاند اين است كه «نشانه» هر منزلى را به خوبى ارائه دادهاند. كسى كه براى اولين بار اين راه را طى مىكند آن را بدون نام و نشان مىپيمايد و علايم آن را در خود مىبيند و آنچه را كه يافت بهعنوان علامت و منزلگاه ذكر مىكند تا براى ديگران پيمودن آن راه آسان باشد؛ مثلا كوه نوردى كه قلهاى را فتح مىكند براى اولين بار با سختى، راه ناهموار آن را طى مىكند و هرجا كه براى قدم گذاشتن مناسب ببيند علامت مىنهد تا ديگران با آشنايى با اين نشانهها و علامتها اين راه را پيموده، آن قله را فتح كنند.
سفرنامه سالكان: شاهدان سالك كوى و سالكان شاهد غيب و شهود، مراحل سفر را به چهار مرحله تقسيم كردهاند كه در تمام مراحل آن «حق» حضور دارد.
اول: سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت.
دوم: سير از حق به حق و سفر در درياى وحدت و شهود اسماء و اوصاف همان واحد يگانه و يكتا.
سوم: سفر از حقّ به خلق و از وحدت به كثرت آثار و افعال.
چهارم: سير از خلق به خلق با صحابت حقّ و سفر از كثير به كثير در صحبت واحد يگانه.
عرفا مسير حركت از نقطة مبدأ تا دورترين نقطه را «قوس نزول» و مسير از دورترين نقطه را تا نقطة مبدأ «قوس صعود» مىنامند. حركت اشياء از مبدأ تا دورترين نقطه يك فلسفه دارد. آن فلسفه به تعبير فلاسفه اصل عليت و در تعبير عرفا اصل تجلى است. به هر حال حركت اشياء در قوس نزول مثل اين است كه از عقب رانده مىشوند ولى حركت اشياء از دورترين نقطه تا نقطة مبدأ فلسفهاى ديگر دارد. آن فلسفه اصل ميل و عشق هر فرع به بازگشت به اصل و مبدأ خويش است؛ به عبارت ديگر اصل فرار هر جدا شده و تنها و غريب مانده به سوى وطن اصلى خودش است. عرفا معتقدند كه اين ميل در تمام ذرات هستى و از آن جمله انسان هست ولى در انسان گاهى مخفى است، شواغل مانع فعاليت اين حس است، بر اثر يك سلسله تنبهات اين ميل باطنى ظهور مىكند. ظهور و بروز همين ميل است كه از آن به «اراده» تعبير مىشود.
براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است:
1- راه توجه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مى فهمد كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است.
2- تفكر و استدلال براى مبارزه با انانيت و حجاب نفس، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى وحى مطلق مى بيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بىوجود او نمى تواند باقى بماند.
3- معالجه با اضداد و آن اينكه در هر مورد به جاى «من» توجه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.
4- شكستن بزرگترين بت و آن بت انانيت و توجه به خويشتن، از مهمترين شرایط وصول به مقصد است.
5- استفاده از وجود استاد و مربى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد.
ویژگیهای مؤمن
مؤمن از ريشة «امن»، يعني؛ رساندن خود يا ديگري به امنيت يا گرويدن، يا در امان گرفتن است. در اصطلاح اسلام به معناي اذعان و تصديق به چيزي و التزام به لوازم آن است، مثلاً ايمان به خداوند در واژههاي قرآني به معناي تصديق به يگانگي او، و پيغمبرانش و تصديق به روز جزاء و بازگشت به سوي او، و تصديق به هر حكمي است كه فرستادگان او آوردهاند، البته ايمان با پيروي عملي است. به همين خاطر در قرآن هرجا كه صفات نيك مؤمنين را ميشمارد و يا از پاداش جميل آنها سخن ميگويد به دنبال ايمان، عملِ صالح را هم ذكر ميكند.
مثلاً ميفرمايد: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى وَ حُسْنُ مَآبٍ»؛ كساني كه ايمان آورده و عمل صالح ميكنند خوشا به حال آنان كه سرانجام نيك دارند. (سوره رعد، آیه 29).
امام صادق (ع) فرمود: مردي كه نامش همام و خداپرست و عابد و رياضتكش بود، در برابر اميرالمؤمنين حضرت علی (ع) كه سخنراني میفرمود برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! اوصاف مؤمن را براي ما آنطور بيان كن كه گويا در برابر چشم ماست و به او مینگريم.
اميرالمؤمنين فرمود: اي همام، مؤمن همان انسان زيرك و باهوشي است كه شاديش بر چهره و اندوهش در دلش باشد، فراخدلتر از همه چيز و متواضعتر از همه كس است، از هر نابودي گريزان و به سوي هر خوبي شتابان است، كينه و حسد ندارد، به مردم نميپرد و دشنام نمیدهد، عيبجو نيست و غيبت نمیكند، گردن فرازي را نمیخواهد و شهرت را ناپسند شمرد، اندوهش دراز و همتش بلند و خاموشيش بسيار است، با وقار است و متذكر، صابر است و شاكر، از فكر خود غمناك است و از فقر خويش شادان، خوش خلق و نرمخو است، با وفا و كم آزار است، دروغزن و پرده در نيست.
اگر بخندد دهان ندرد و اگر خشم كند سبكسري نورزد، خندهاش بر لبهاست و پرسشش براي دانستن و دوباره پرسيدنش براي فهميدن، دانشش بسيار و بردباريش بزرگ و مهربانيش زياد است، بخل نورزد و شتاب نكند، دلتنگي نكند و مستي ننمايد، در قضاوت خلاف حق نگويد و در علمش بيراه نرود، از سنگ خارا محكمتر است و در كسب و كار از عسل شيرينتر، نه حريص است و نه بیتاب و نه خشن و نه پر مدعي و نه متكلف و نه پر كنجكاو (در امر دنيا)، نزاع كردنش نيكو و مراجعه كردنش شرافتمندانه است، عادل است اگر خشم ورزد، ملايم است اگر چيزي خواهد، بیباك و پرده در و زورگو نيست، دوستيش صميمانه و پيمانش محكم و در قرارداد باوفاست. مهربان و بردبار و گمنام است، از خداي عزّوجل راضي و مخالف هواي نفس خويش است، به زير دستش درشتي نكند و در آنچه به او مربوط نيست وارد نشود، ياور دين و حامي مؤمنين و پناه مسلمين است.
ميگويد و به كار میبندد، دانشمند است و دور انديش، ناسزا نگويد و سبكي نكند و صله رحم كند و بر آنها گرانبار نشود، بخشش كند بدون اسراف، نيرنگ باز و حيلهگر نيست، پيگير عيب كسي نباشد و بر هيچكس ستم نكند، با مردم ملايمت دارد و (براي قضا و حوائج آنها) در روي زمين كوشش میكند، ياور ناتوانست و دادرس بيچاره، پردهاي را ندرد و رازي را آشكار نسازد، گرفتاريش زياد و شكايتش اندك است، اگر خوبي بيند به ياد آورد و اگر بدي بيند نهان كند، عيب را بپوشد و غيب نگهدار باشد (آبروي مردم را در نبودشان نگهدارد)، از خطا در گذرد و از لغزش چشمپوشي كند، به نصيحتي آگاه نشود كه آن را رها كند و هيچ كج روي را اصلاح نكرده نگذارد، امين است و باوفا و پرهيزكار و پاكدامن و بیعيب و پسنديده، نسبت به مردم عذر پذير است و از آنها به نيكي ياد میكند و حسن ظن دارد و در نهان خود را (و خود را به عيب) متهم میكند.
از روي فهم و دانش براي خدا دوست شود و با دور انديشي و تصميم براي خدا از مردم كناره گيرد، شادماني نا بخردش نسازد و خوشحالي بسيار عقلش را نبرد، يادآور دانا باشد و معلم نادان، كسي از او انتظار شر ندارد و از بلايش نترسد (زيرا شر و بلا به كسي نرساند)، كار و كوشش هر كس را از خود خالصتر داند و نفس هر كس را از نفس خويش صالحتر شناسد، عيب خود را ميداند و گرفتار غم خويش است، جز به پروردگارش به چيزي اعتماد نكند، غريب و يكتا و بیعلاقه (اندوهگين است)، براي خدا دوستي كند و در راه خدا جهاد نمايد تا از خُشنودي او پيروي كرده باشد، خودش به خاطرخويش انتقام نگيرد(بلكه انتقام را به خدا واگذارد) و در مورد خشم پروردگارش دوستي نكند.
با فقرا بنشيند و با راستان راست باشد و اهل حق را ياري كند، ياور خويشاوند است و پدر يتيم و شوهر بيوه زنان و مهربان به مستمندان، در گرفتاريها آرزوي او كشند و در سختيها به او اميدوارند، با نشاط است و خوشرو، نه عيبجو و ترشرو، محكم است و فرو خورنده خشم، خندان لب است و دقيق نظر و بسيار پرهيز (ناداني نكند و در برابر ناداني ديگران بردباري ورزد) بخل نكند و در برابر بخل ديگران صبر كند، تعقل كند تا شرم ورزد و قناعت كند تا بینياز گردد.
شرمش بر شهوتش برتري دارد و دوستيش بر حسدش و گذشتش بر كينهاش، جز سخن درست نگويد. با تواضع راه رود و در اطاعت پروردگارش خاضع باشد، در همه احوال از خدا راضي است، نيتش خالص است و اعمالش بیغش و نيرنگ بازي، نگاهش عبرت است و سكوتش فكرت و سخنش حكمت، خيرخواه و بخشنده است، در نهان و آشكار نصيحت كند، از برادرش دوري نكند و غيبت ننمايد و با او مكر نورزد، بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد و بر مصيبتي كه به او رسيده اندوهگين نشود، توقع بيجا ندارد و هنگام سختي سست نشود، در زمان خوشي مست نگردد، بردباري را با دانش آميزد و عقل را با صبر، تنبلي را از او دوربيني و نشاطش را پيوسته، آرزويش نزديك و لغزشش كم است، منتظر مرگ است و دلش خاشع، به ياد خداست و نفسش قانع و جهلش زدوده و كارش آسان است، براي گناهش غمگين است و شهوتش مرده و خشمش فرو خورده و خلقش ناآلوده، همسايهاش از او آسوده است و بر سر خودپسندي نيست، به آنچه برايش مقدر شده قانع است، بردباريش متين و كارش محكم و تفكرش بسيار است.
با مردم در آميزد كه دانا شود و سكوت كند كه سالم ماند و بپرسد كه بفهمد و تجارت كند كه سود برد، گوش دادنش به سخن خوب براي باليدن به ديگران نيست (پست حساس را نپذيرد كه آن را وسيله گناه و زشت كاري سازد) و سخن گفتنش براي زورگويي به ديگران نيست، خودش از خويش در زحمت است و مردم از او در راحت، خودش را براي آخرتش به زحمت افكنده و مردم را از شر و آزار خود راحت ساخته، اگر بر او ستمي شود صبر كند تا خدا برايش انتقام گيرد، دوريش از هركه دوري میكند بغض و كنارهگيري از آلودگي است و نزديكياش به هر كه نزديك ميشود ملايمت و مهرباني است، دوريش براي خودپسندي و بزرگ فروشي نيست و نزديكياش براي فريب و نيرنگ نيست، بلكه از پيشينيان اهل خير پيروي كند و خود پيشواي نيكان پس از خود باشد. (برگرفته از كتاب: معرفي مؤمنين از نظر اوصاف و اعمال، ج16، ص394)
ویژگیهاى سهگانه بندة خوب خدا
علاوه بر محبتِ متقابل میان عاشق و معشوق و بنده مؤمن و خدا، خداوند دوست و عاشق خود را محبوب خلق نیز مىگرداند. خداوند به كسى كه به مقام رضا راه یافته، سه خصلت عطا مىكند:
«فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمْهُ ثَلاثَ خِصال: اُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخالِطُهُ الْجَهْلُ»؛ هر كس به خواست و رضاى من عمل كند، سه خصلت به او عطا مىكنم، به او سپاسگزارى را مىآموزم كه با جهل همراه نمىگردد.
ویژگی اول: شكر و سپاسگزارى از خدا، همراه با باور و آگاهى است. انسان بالطبع ناسپاس است، پیوسته غرق در نعمتهاى بىشمار خداست و بدان توجه ندارد، اما وقتى نعمتى از او گرفته شود، فریادش بلند مىشود؛ به التماس و گریه و نذر و نیاز و دعا روى مىآورد! تازه آنها كه اهل ایمان و توسلند، به توسل و دعا روى مىآورند و الا دیگران تنها قیافههایشان را درهم مىكشند و ناامید مىشوند:
«وَ لاَنْ اَذَقْنا الاْنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَ نَزَعْناها مِنْهُ اِنَّهُ لَیَۆُسٌ كَفُورٌ»؛ اگر ما انسان را از نعمت و رحمتى برخوردار كردیم (تا شكر كند) سپس (به جهت كفران او) آن نعمت را از او باز گرفتیم، سخت به ناامیدى و كفران در مىافتد. (سوره هود، آیه 9)
در آیه دیگر مىفرماید: «... وَ اِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَۆُسٌ قَنُوطٌ»؛ وقتى شر و آسیبى به او رسد، مأیوس و ناامید مىگردد. (سوره فصلت، آیه 49).
در جاى دیگر مىفرماید: «اِنَّ الاْنْسانَ لَظَلوُمٌ كَفّارٌ»؛ انسان سخت ستمگر و كفران پیشه است.(سوره ابراهیم، آیه34).
در مقابل این گروه، خداوند به بندگانى كه طالب رضاى او هستند، مقام حقشناسى و شكرگزارى عطا مىكند، و علاوه این حقشناسى با جهل آمیخته نیست، بلكه نعمتهاى خدا را مىشناسند و در مقام شكرگزارى بر مىآیند. ما چون به همه نعمتهایى كه خدا به ما عطا كرده، واقف نیستیم، اگر هم شكرى به جا آوریم، محدود خواهد بود و در كنار آن دهها ناسپاسى و ناشكرى از ما سر مىزند. در همان حال كه پى به نعمتى بردهایم و از آن شكرگزارى مىكنیم، از نعمتهاى فراوان دیگرغافلیم، پس آن شكرگزارى همراه با غفلت و جهل نسبت به سایر نعمتهاى خداست.
ویژگى دوم: اینكه انسان خداوند را دوست داشته باشد، او عاشق خداست و عاشق هیچگاه معشوقش را فراموش نمىكند؛ چرا كه بنده چنان معرفت و شناختى مىیابد كه تنها به خدا محبت مىورزد و دوستى دیگران را فراموش مىكند؛ مسلماً این مقام مهمى است و مهمتر از آن اینكه خدا انسان را دوست بدارد.
«وَ ذِكْراً لایُخالِطُهُ النِّسْیانُ وَ مَحَبَّةً لا یُوْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقینَ»؛ به او توجه و ذكرى عطا مىكنم كه با فراموشى همراه نمىگردد و محبتى بدو مىدهم كه با داشتن آن هیچ محبتى را بر محبت من ترجیح ندهد.
براى ما خیلى دشوار است به یاد خدا باشیم، در شبانه روز وقتى براى چند دقیقه به نماز مىایستیم، گرچه در ظاهر عبادت مىكنیم ولى دلمان با خدا نیست و از یاد و توجه به او غافلیم؛ اما مؤمن كه مرهون لطف و عنایت خداوند مىباشد و دلش سرشار از عشق و محبت به خداست، نمىتواند او را فراموش كند. خدا یاد و توجهاى به او داده كه همراه با نسیان و فراموشى نیست، لذا هیچگاه از یاد او غافل نمىگردد، او عاشق خداست و عاشق هیچگاه معشوقش را فراموش نمىكند. این یاد و توجه ویژگى دومى است كه خدا به او مىدهد.
ویژگى سوم: نسبت به خود محبتى در دل او ایجاد مىكند كه هیچگاه محبت دیگرى را بر آن ترجیح نمىدهد. وقتى انسان در دنیا به چیزى محبت پیدا مىكند، سرانجام روزى محبوب بالاترى براى او یافت مىشود كه در نتیجه، محبت به محبوب اول از دلش خارج مىگردد: دائم علاقه ما به اشیا و اشخاص بر همین منوال است، امروز به كتاب خوب و قشنگى علاقه داریم و فردا علاقهیمان به كتاب بهترى جلب مىگردد.
امام صادق (ع) فرمودند: لقمان نسبت به رهبر آسمانی زمان خود معرفت داشت. دارای عمری طولانی، معاصر حضرت داود و از بستگان حضرت ایوب بود. وی میان حکیم شدن یا حاکم شدن مخیر شد و حکمت را انتخاب کرد. در عظمت لقمان همین بس که خدا و رسول خدا و رسول او و امامان معصوم (ع) پندهای او را برای دیگران نقل کردهاند.
از لقمان پرسیدند: چگونه به این مقام رسیدی؟ گفت: به خاطر امانتداری، صداقت و سکوت درباره آنچه به من مربوط نبود.
بخشی از نصایح لقمان:
اگر در کودکی خود را ادب کنی، در بزرگی از آن بهرهمند میشوی.
از کسالت و تنبلی بپرهیز، بخشی از عمرت را برای آموزش قرار بده و با افراد لجوج، گفتگو و جدل نکن.
با دانشمندان مجادله مکن، با فاسقان رفیق مشو، فاسق را به برادری مگیر و با افراد متهم، همنشین مشو.
تنها از خدا بترس و به او امیدوار باش. بیم و امید نسبت به خدا در قلب تو یکسان باشد.
اگر با تو مشورت کردند، دلسوزی خود را خالصانه به آنها اعلام کن. اگر از تو کمک و قرضی درخواست کردند، مساعدت کن و به سخن کسی که سن او بیشتر از توست، گوش فرا ده.
نمازت را در اول وقت بخوان، نماز را حتی در سختترین شرایط به جماعت بخوان.
دو چیز را هرگز فراموش مکن: خدا را و مرگ را.
دو چیز را همیشه فراموش کن: به کسی نیکی کردی، کسی به تو بدی کرد.
به مجلسی وارد شدی، زبان نگهدار.
به سفرهای وارد شدی، شکم نگهدار.
به خانهای وارد شدی، چشم نگهدار.
به نماز ایستادی، دل نگهدار.
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند میدهم که خوشبخت شوی: اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانههای جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت: ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم، چطور من میتوانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان پاسخ داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را میدهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیدهای احساس میکنی بهترین خوابگاه جهان است؛ اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای بگیری، آن وقت بهترین خانههای جهان مال توست.
غفلت در زندگی
امروز به خانهاى دل خوش مىشویم و فردا كه خانه بهترى فراهم ساختیم، بدان دل خوش مىشویم. امروز رفیق خوبى داریم و بدان محبت مىورزیم، اما وقتى رفیق بهترى یافتیم، رفیق اول را فراموش مىكنیم. این قاعده در محبتهاى دنیایى هر روز مصداق تازهاى پیدا مىكند، ولى كسى كه دلش وابسته به خداست، هیچ محبتى را بر محبت به خدا ترجیح نمىدهد، زیرا محبوبى بالاتر از خدا براى او یافت نمىشود.
«فَاِذا اَحَبَّنى اَحْبَبْتُهُ وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى، فَلا اُخْفى عَلَیْهِ خاصَّةَ خَلْقى» وقتى كه او مرا دوست داشت، من نیز او را دوست مىدارم و چشم دلش را براى نظاره به جلالم مىگشایم و بندگان خاص و برگزیدهام را از او پنهان نمىكنم.
توصیف مقام محبت بنده به خداوند و محبت خداوند به بنده، براى ما ممكن نیست و زبان از بیان این واقعیت عاجز است، این موهبت و مقام رفیعى است كه تنها براى دوستان و اولیاى خدا قابل درك است. اینكه انسان خداوند را دوست داشته باشد، مقام با ارزشى است، چرا كه بنده چنان معرفت و شناختى مىیابد كه تنها به خدا محبت مىورزد و دوستى دیگران را فراموش مىكند؛ مسلماً این مقام مهمى است و مهمتر از آن اینكه خدا انسان را دوست بدارد.
خداوند متعال مىفرماید: «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ...» اى كسانى كه ایمان آوردهاید، هر كه از شما از دین خود مرتد شود، به زودى خدا قومى را مىفرستد كه آنها را دوست مىدارد و آنان نیز خدا را دوست مىدارند. (سوره مائده، آیه 54).
براى ما خیلى دشوار است به یاد خدا باشیم، در شبانه روز وقتى براى چند دقیقه به نماز مىایستیم، گرچه در ظاهر عبادت مىكنیم، ولى دلمان با خدا نیست و از یاد و توجه به او غافلیم؛ اما مؤمن كه مرهون لطف و عنایت خداوند مىباشد و دلش سرشار از عشق و محبت به خداست، نمىتواند او را فراموش كند. علاوه بر محبتِ متقابل میان عاشق و معشوق و بنده مؤمن و خدا، خداوند دوست و عاشق خود را محبوب خلق نیز مىگرداند. البته براى او محبوب گشتن در میان مردم فى نفسه ارزش و بهایى ندارد، بلكه از آن جهت كه لطف خدا چنین محبوبیتى را بر او ایجاد كرده، بدان ارزش مىدهد والا دوستدار خدا فقط به خدا توجه دارد وكارى ندارد به اینكه دیگران او را دوست بدارند، یا نه. براى او فرق نمىكند كه همه مردم دوستش باشند یا دشمنش، ولى لطف خدا در حق او ایجاب مىكند كه محبوب همگان گردد. در این باره خداوند در قرآن مىفرماید: «اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً»؛ آنان كه به خدا ایمان آورند و نیكوكار شوند، خداى رحمان آنان را (در نظر خلق) محبوب مىگرداند.( سوره مریم، آیه96).
اشراق
یک نوع آگاهی در درون انسانها وجود دارد که داشتن آن آگاهی ربطی به پول ثروت و مقام ندارد. از طرفی هم نمیتوان آن را با هیچ معیار و ترازویی اندازهگیری نمود که هرکسی چقدر از آن را در درون خود ذخیره کرده است و تا چه میزان میتواند آن را مصرف کند، زیرا بر اثر فرایند علمی بهوجود نمیآید و ریشهای پوشیده در دنیای درون انسان دارد و مستقیم از سرچشمه و یا مبدأ سیراب میشود.
شخصی که بتواند با آگاهی درون خود ارتباطی مستقیم بگیرد و آن را با نیروی محیط خود و نیروی الهی پیوند دهد، قادر خواهد بود که به اسرار درون و بیرون خود دسترسی پیدا کند؛ این حالت را به اصطلاح «اشراق» میگویند، اشراق عبارت است از قرار گرفتن آگاهی انسان در وضعیتی خاص و دریافت مفاهیمی از هستی که هیچگونه اطلاع یا سابقة ذهنی از آنها در شخص اشراق شده وجود ندارد و مطالب کاملا از برایش تازگی دارد. پدیدة اشراق در همه کسی یک جور نیست و به صورتهای گوناگون ظهور پیدا میکند. ممکن است شخص در وضعیتی کاملا عادی و بیدار باشد و به او اشراق دست دهد. او چیزهایی را میشنود و یا به ذهن او وارد میشود که از ماهیت و منشأ آنها کاملا بیاطلاع است.
در وضعیتی دیگر، ممکن است شخص اشراق شونده در حالتی میان خواب و بیداری و یا در حالت خلسه مانند قرار گیرد و ذهن او مطالبی را دریافت کند. به هر حال اشراق شونده کاملا از وضعیت و چگونگی اشراق خود بیخبر است و نمیداند که این اطلاعات و مفاهیم که به ذهن او وارد میشود، از کجا و چگونه میآیند؟ البته توجه داشته باشید که آن شخص نه انسان منحصر به فردی است، نه خارقالعاده. تنها نشان بارز او این است که ناخودآگاه حقیقت را میبیند و به راحتی و بدون هیچ گونه زحمتی و استفاده از نیروی فکری به معنویت درون میرسد. او به این نقطه رسیده است که بتواند نیروهای الهی را در درون خود حفظ کند و از هر گونه رخدادی که باعث فاصله گرفتن او با خالق هستی شود جلوگیری کند. او این آگاهی را دارد که چگونه خود را از هیاهوی انسانها کنار بکشد، از اعتقادات غلط و کورکورانه، دوری میکند. چنان به درون خود فرو رفته که جز خدا هیچ نمیبیند. در واقع او به کمال الهی نظاره میکند و زمزمههایی را که میشنود فوراً میداند حقیقت است و از چیزهایی سخن میگوید که حقیقت محض باشد، گرچه نمیتواند آنها را فصلبندی کرده و به نظم درآورد. چنانکه مولانا میگوید:
جمله ذرات عالم در نهان با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان، ما خاموشیم
«وَ مَا کاَنَ لِبَشَرٍ أَن یُکلَّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاى حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلىٌِّ حَکِیمٌ»؛ هیچ بشرى را نرسد که خدا جز به وحى یا از آن سوى پرده، با او سخن گوید. یا فرشتهاى مىفرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحى کند. او بلند پایه و حکیم است. (سوره الشعراء، آیه ۵۱).
اگر سالک در سیر خود از خیال مقید عبور کند و به مثال مطلق متصل گردد در همه مشاهدات و مکاشفاتش مصیب خواهد بود، زیرا آنچه مشاهده میشود با صور عقلیهای که در لوح محفوظ است، مطابقت دارد. اما اگر مشاهدات و مکاشفات سالک در خیال متصل (مثال مقید) انجام پذیرد، گاهی بر صواب و گاهی بر خطا خواهد بود؛ زیرا اگر مشاهدات سالک امر حقیقی باشد بر صواب است، و گرنه ساخته و بافته خیالات فاسده خودش است. مکاشفه و مشاهده صور، گاهی در بیداری یا میان خواب و بیداری است و گاهی در خواب است. همانگونه که خواب گاهی صادق است و گاهی کاذب. آنچه در حال بیداری، به صورت مکاشفه ادراک میشود نیز گاهی اموری واقعی و گاهی اموری خیالی و شیطانی است که حقیقتی ورای آن نیست.
کیست این پنهان مرا در جان و تن کز زبان من همى گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟ بنگرید این صاحب آواز کیست؟
(عمان سامانی)
مشاهدات گاهی متعلق به حوادث و پدیدههای این جهانی است، مانند آمدن مسافر از سفر، و یا بخشیدن پولی به فلان شخص. چنین مکاشفاتی را «رهبانیت» میگویند؛ زیرا بر اثر ریاضیات و مجاهدات، شخص مرتاض بر امور غیبی دنیوی آگاه میشود؛ به گونهای که میتواند از حوادث آینده، و وقایعی که در مکانهای دور دست رخ میدهد، خبر دهد. اما صاحبان همتهای عالی توجهی به این قسم از مشاهدات ندارند و میگویند، اینگونه رفتار اعتباری ندارد. در مورد این دسته از مشاهدات، به راحتی میتوان صادق بودن و یا کاذب بودن کشف و شهود را به دست آورد. بدین نحو که اگر آن اخبار و یا پیشگویی با واقع مطابق افتد، صادق خواهد بود، وگرنه القای شیطانی و ساختة تخیّل است. اما در مورد مشاهداتی که متعلق به امور دنیوی نیست، بلکه مربوط به حقایق علوی و آسمانی است، «مشاهده شهود» احاطه حق باشد به ذاته به هر شیئی «اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید» و چون سالک بدین مقام رسید، پیوسته انوار غیبی و آثار عینی مشاهده نماید، و این به نظری دست دهد که محض جان و دل باشد، نه عین آب و گل. مولوی میگوید:
هرکه را جان از هوسها گشت پاک او ببیند قصر و ایوان سماک
ای برادر تو نبینی قصر او زآن که در چشم دلت رسته است مو
چشم دل از موی علت پاک کن تا ببینی قصر فیض مِنْ لَدُن
چون محمد پاک بُد زان ناروا دود هر کجا روکرد وجهالله بود
حق پدید است از میان دیگران همچو ماه اندر میان اختران
جان نامحرم نبیند روی دوست جزهمان جان کاصل او ازکوی اوست
هر کسی اندازه روشن دلی غیب را بیند به قصد صیقلی
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید بیشتر آمد ورا صورت پدید
به طور خلاصه میتوان گفت: مشاهده، در اصطلاح دیدار حق است به چشم دل و قلب، پس از گذراندن مقامات و درک کیفیات احوال. البته بسیاری از شعرا و دانشمندان نیز دارای چنین نیروی فنا شدن در محضر نور الهی بودند که نوعی تصوّف محسوب میشود. شعرای قابل احترامی چون فردوسی، مولانا، حافظ، سعدی، نظامی و … که دارای اثر نابی هستند، از چنین نیروی عظیمی برخوردار بودند که وقتی شخصی آثار آنها را مطالعه میکردند کاملاً احساس مینماید که آنها دقیقاً در سایه محضر این نور الهی قدم برمیدارند و همیشه سعی بر آن دارند که جملات و کلماتی را پیدا کند که بتوانند آنچه را که میبینند و احساس میکنند به تصویر بکشند که بیشتر آنها نیز چنین کردهاند. خواننده آن آثار آگاهانه به آن حلاوت غیرقابل تفسیر آنها پی برده که حضور الهامبخش زمزمههای نوای آن کلام سکونی آرامبخش به روح آنها میدمد. شاید بتوان گفت که نسیمی عطرآگین فضای میان کلمات را پر کرده است که اثر آن به راحتی نفس کشیدن احساس میماند که خودش خاطرهانگیز است. حتی این نیرو در خوانندگان و نوازندگان نیز مشاهده میشود. بسیار آدمهایی آمدن و خواندن و نواختن ولی نتوانستن صدای جاویدان از خود بجا بگذارند، اما در طول تاریخ میبینیم و میشنویم گهگاهی کسی میآید و اثری جاودان برجا میگذارند. انسانهایی که هرگز نوا و صدا سازشان فراموش نمیشود.
این حالت یکی شدن با خدا یا خدا را در درون خود احساس کردن قبل از هر چیز بیانکننده واقعیت محض حضور در محضر الهی است و شاید هم خلوص نیت اظهار بندگی انسانها در ایجاد عشق خالص او نسبت به خدا باشد. خدایی که در برگیرندة همه چیز در این دنیای بیکران است و حضور او را به وضوح میتوان در کل کائنات، کوهها، رودخانهها، درختان، انسانها، پرندگان، پروانهها و حتی چیزهای زشت و نازیبا نظاره کرد. که هم در درون و هم در ظاهر آنها متجلّی است.
«هُوَالَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیمٌ»؛ اوست آن کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت، وهفت آسمان را استوار کرد واو به هرچیزى داناست. (آیه ۲۹، سوره بقره ).
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُسُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛ اوست خدای یکتایی که غیر او خدایی نیست، سلطان مقتدر عالم، پاک از هر نقص و آلایش، منزّه از هر عیب و ناشایست، ایمنی بخش دلهای هراسان، نگهبان جهان و جهانیان، غالب و قاهر بر همه خلقان، با جبروت و عظمت، بزرگوار و برتر (از حدّ فکرت)، زهی منزّه و پاک خدای یکتا که از هر چه بر او شریک پندارند منزّه و (از آنچه در وهم و خیال و عقل اندیشند) مبرّ است.(آیه ۲۳، سوره حشر).
«قَدْ جَاءَکُم بَصَائرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَیْهَا وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحِفِیظٍ»؛ از سوى پروردگارتان براى شما نشانههاى روشن آمد. هر که از روى بصیرت مىنگرد به سود اوست و هر که چشم بصیرت برهم نهد به زیان اوست. و من نگهدارنده شما نیستم. ( آیه ۱۰۴، سوره الانعام).
حقیقت زندگی
ما در دنیایی معنوی حیات را تجربه میکنیم که ذرهذره اتم تشکیلدهنده این جهان جایگاه و محضر نور الهی است. با آگاهی کامل از کائنات، مفهوم دیگری در زندگی انسان شکل میگیرد و آن تجلّی کمال در تمام امور زندگی و حیات اوست. ما باید سعی بر این داشته باشیم که دنبال حقیقت متعارف در زندگی خود باشیم، زیرا هر آنچه را که ما بهعنوان واقعیت در ذهن خود میپذیریم، بهطور عادی به آن میرسیم. نه آنچه که آرزو میکنیم و یا برای رسیدن به آن به دعا برمیخیزیم، بلکه همان چیزی که پذیرفتهایم، درست همان چیز را تجربه میکنیم. توده مردم از دیدگاه تجربه نسل خود به اوضاع مینگرند و این حد و مرزی شده است برای ارتقای آنها. ما باید چشمهایمان بر این تجربیات منفی ببندیم و با دیدگاه معنویت به حیات نظاره کنیم؛ زیرا اگر حیات ما از روح سرچشمه دارد پس این منطقی به نظر میرسد که آنچه را روح تجربه میکند و با خود دارد، حق ماست و آنچه را که روح قادر است ما هم در زندگی خود و در درون خود همان را بپا داریم. در مقایسه با آنچه که انسان قادر بوده به آن دسترسی پیدا کند این به نوبه خود معیار بالایی محسوب میشود و همیشه تمایل انسان به این سو بوده است که از آن حد بالا به پایین نزول کرده و معیار پایینتری را قبول داشته باشد که این به مفهوم در جا زدن است. انسان باید سعی بر این داشته باشد که در بالاترین سطح ممکن از حقیقتی که میداند زندگی نماید و هیچگاه نباید پایینترین آن را قبول داشته باشد. باید همیشه به دنبال تجربهای عالیتر باشد. لازمهاش این است که بالاترین سطح را به عنوان یک زندگی ساده و متعارف بپذیرد.
حقیقتهایی در زندگی وجود دارند که انسان میتواند به آنها آگاهی داشته باشد ولی هرگز نمیشود آن را به محک استدلال کشید. این همان چیزهایی هستند که به کار ما نیرو و ایمانی قوی میبخشند. تنها یک قانون مطلق مافوق و مقتدر وجود دارد که در برابر آن تمام قوانین هیچاند، آن هم خداوند بزرگ است. هیچ قدرتی نمیتواند در مقابل قدرتِ الهی مقابله کند؛ انسان بایست خود را از همه این هیاهوها کنار بکشد و به منتها الیه درون هستی خود فرو رفته و دریچه روح خود را برای کوران نسیم عطرآگین حضور روح کل یعنی خداوند منان بگشاید. چون تنها روح انسان میتواند و قادر است که با خداوند ارتباط داشته باشد نه جسم او. خداوند به فرشتگان عقل داد، بدون شهوت. حیوانات را شهوت داد، بدون عقل و انسان را شهوت داد با عقل؛ هر انسانی که عقلش به شهوتش غلبه کند از فرشتگان بهتر است و هر انسانی که شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حیوان است.
باور داشته باشید که انسان قادر خواهد بود، تمام دردهای، درون خود را درمان نماید، بدون اینکه چیزی را از دست بدهد. تنها درد انسان زمانی است که از یاد خداوند غافل میگردد. نیازی هم نیست که صدایمان را بلند کرده و یا به خود فشار آوریم یا تمرکز حواس داشته باشیم تا به نتیجه برسیم؛ چون تمام مقاومتها در برابر کلام و جهتی که روح ابراز کرده و به حرکت درمیآید از میان رفته و فنا میشوند. وقتی که ما از نیروی عظیم متجلّی شده، توسط خداوند در کل کائنات با خبر میشویم و به فکر فرو میرویم؛ متوجه میشویم که تمام این نیرو برای ماست، گویی که چیز بزرگی چنان جمع و جور میشود تا در درون شیشه کوچک و ناچیزی جا میگیرد.
«وَاذْکُررَّبَّکَ فىِ نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالاَصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ»؛ پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس، بىآنکه صداى خود را بلند کنى، هر صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش. (سوره الاعراف، آیه ۲۰۵)
«کلاُّ نُّمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کاَنَ عَطَاءُ رَبِّکَ محَظُورًا»؛ همه را، چه آن گروه را و چه این گروه را، از عطاى پروردگارت پى در پى خواهیم داد، زیرا عطاى پروردگارت را از کسى باز ندارند. (سوره الاسراء، آیه ۲۰)
میدانیم که زمین ما توده عظیم و سنگین کروی شکلی است که در مقایسه با قارههای موجود در آن خیلی بزرگ جلوه میکند و با سرعتی سرسامآور به دور محور خود و با نظمی خاص و به حول و قوت الهی میچرخد و به راه خود ادامه میدهد. چیزی در حدود نود و سه میلیون مایل دورتر از آن خورشید با آن عظمتش در گردش است که کره خاکی ما در مقایسه با آن خیلی ناچیز است؛ آن هم درست با همان نیرو و خردی به گردش خود ادامه میدهد که زمین از آن بهره میگیرد و در دور دستهای دیگر میلیاردها ستارگان و سیارههایی با استفاده از همین نیرو در بینهایتهای خیال در گردشاند که خورشید ما در مقابل آنها سر سوزنی هم به حساب نمیآید. این نیروی بیکران الهی بدون هیچ گونه سر و صدایی و در خاموشی مطلق چنان به کار خود مشغول است که ذره ذره اتمهای تشکیلدهنده این کائنات در چرخش و حیات نیروهای درون آن را در بر گرفته و با برنامهای عجیب و غیرقابل تصور در ذرات آنها و آنچه که بهوجود میآیند حضور داشته و تحت کنترل دارد و آن نیرو قادر است که به همان راحتی که میکروبی را حیات میدهد خورشیدی را بهوجود آورد؛ زیرا آن نیرو هرگز از سعی خود آگاه نیست که این عظیمترین قانون موجود است که در محضرش درمان حاصل میشود. چیزی که برای پایدار نگهداشتن این احساس وجود خدا در درون مفید است تمرین حضور او است. سعی کنید که او را همه جا و در همه چیز ببینید و همیشه متوجه حضور او باشید.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَن یجُدِلُ فىِ اللَّهِ بِغَیرْ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَنٍ مَّرِیدٍ». و برخى از مردم در باره خدا بدون هیچ علمى مجادله مىکنند و از هر شیطان سرکشى پیروى مىنمایند. (سوره الحج، آیه ۳)
در صحنه با شکوه هستی و در فرآیند تکامل مخلوقات، میلیونها موجود طی میلیونها سال پا به عرصه حیات گذاردند تا به امر و مشیت الهی با نقش آفرینی خویش، عظمت، قدرت و صفات بیکران خالق خود را به عرصه ظهور برسانند. هرکدام از این موجودات با توجه به ساختار و ظرفیت خویش، نقش به خصوص خود را ایفا میکردند تا گستردگی زندگی و وسعت هستی طنینانداز شود. اما آنچه بیش از هر چیز دیگر در ساختار و ویژگیهای این موجودات رویت میشد، بیارادگی مطلقشان بود! نوع و چگونگی ساختار این موجودات کوچک و بزرگ به آنها اجازه و اختیار پذیرش دانش و اوامر الهی و نقشآفرینی به شکلی آگاهانه و ارادی نمیداد، لذا توقعی نیز از تلاشها و اثراتشان مد نظر خود و خالقشان نبود. اما به محض اینکه انسان پا به عرصه گذاشت، ورق زندگی طوری دیگر رقم خورد. بعد از میلیونها سال، نقطة عطفی در حیات آغاز شد! به امر و مشیت خداوند خلقتی آغاز گردید که شاهکار هستی و چکیدة تمام مخلوقات پیش از خود و تجلّی صفات بیکران خالقش شده خلقتی آغاز گردید که میلیونها مخلوق طی میلیونها سال، نقشآفرینی و لحظهشماری میکردند تا امکان حیات برای این مهمان و مهمانهای گرانقدر که جانشینان و نمایندگان خالقشان محسوب میگردیدند، صورتپذیر است. اگر چه این موجودات نوظهور، شکل و شمایلی متفاوت با دیگر مخلوقات قبل از خود داشتند و آراستگی و تناسب خاصی در سیمای ظاهریشان موج میزد، اما آنچه که باعث وجه تمایز او با سایرین میشد، وجود ساختاری پیچیده و گسترده در شکل و شمایل جسمشان بود؛ ساختاری با پیچیدگی و کارآیی بسیار شگرف و مثال نزندی، ساختاری که عظمت آن نه تنها در کالبد فیزیکیاش، بلکه در نوع فعالیت و کارآیی منحصر به فردش نمایان بود. کارآیی و ساختاری که تفکر و به خاطر سپاری و اراده و اختیار و آگاهی و شاخصههایی از رفتارهای عالی از مختصات آن محسوب میشد. این شاهکار هستی و تماشاگه عظیم خلقت چیزی نبوده و نیست جز مغز انسان.
باید بپذیریم که خوشبختی و سیهروزی، سعادت و شقاوت، افتخار و انزجار و فقر و ثروت همگی حاصل تفکر و اندوختههای (ذهنیات) درون ماست. پس به راحتی باید گفت که انسان یعنی «تفکر و اندیشه»، هیچ چیز نه خوب است و نه بد، باید دید که فکر چگونه آن را میپذیرد.
قدرت کلام
یک مورد دیگر که معمولا انسانها به آن خیلی بیتوجهاند؛ بحث صدا و کلام است. شاید باور نکنید که کلام شما نعمتی است از طرف خداوند با قدرتی بسیار بالا، موهبتی است که مستقیم از سوی خداوند به بندگانش داده شده است. در سفر آفرینش عهد قدیم هنگامی که از آفرینش جهان سخن میرود، گفته شده: «در آغاز کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و خدا کلمه بود.» شما از طریق کلام توان آفرینندگی خویش را بیان میکنید. از طریق کلام است که همه چیز را متجلّی میکنید به هر زبانی که سخن بگویید، نیت شما از طریق کلام متجلّی میشود. آنچه آرزو میکنید، آنچه احساس میکنید و آنچه در حقیقت هستید همه از طریق کلام متجلّی میشود. کلام تنها یک نشانه یا یک نماد مکتوب نیست. کلام یک نیرو است؛ اقتداری است که برای بیان و ارتباط برقرار کردن، اندیشیدن و در نهایت برای آفرینش رویدادهای زندگی خود در اختیار دارید. شما میتوانید سخن بگویید. کدام حیوان دیگری در روی این سیاره میتواند سخن بگوید؟ کلام قدرتمندترین ابزاری است که به عنوان موجودی بشری در اختیار دارید و این ابزاری جادویی است. اما مانند شمشیری دو لبه، کلام شما میتواند زیباترین رویاها را بیافریند و یا همه چیز را در اطراف شما نابود سازد. یک لبه آن استفاده نادرست از کلام است، که دوزخی واقعی میسازد. لبه دیگر آن بیعیب و نقص بودن کلام است، معصوم بودن آن است، که فقط زیبایی، عشق و بهشت زمینی را میآفریند. کلام، بسته به اینکه چگونه مورد استفاده قرار گیرد، ممکن است شما را آزاد سازد و یا گرفتار کند. همه افسونی که شما در اختیار دارید، مبتنی بر کلام است. کلام شما افسون خالص است و استفاده غلط از آن جادوی سیاه است. لذا بایست مراقب افکار خود باشید و بسیار دقت کنید که چه چیزی بر زبان خود جاری میکنید. مولانا میفرماید:
آدمی مخفیست در زیــــــر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان
چونکه بادی پرده را درهم کشید ســـــرّ صحن خانه شد بر ما پدید
خداوند، آفریننده سخن در زبان آدمی است و آدمی را آفرید و او را بیان آموخت. بیان وسیلهایست که از درون انسان حکایت میکند و اندیشههای یکی را برای دیگری روشن میسازد. آنچه دربارة فواید سکوت بیان شده به این معنی نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و ناپسند باشد و انسان از همه چیز لب فرو بندد چرا که این خود آفت بزرگ دیگری است. هدف از ستایش سکوت در کلام بزرگان و … باز داشتن انسان از پرگویی و سخنان بیهوده است. سکوت در مواردی که سخن گفتن لازم است، عیب بزرگی محسوب میشود و نشانة ضعف است. زبان سادهترین و کم خرجترین وسیلهای است که در اختیار انسان قرار دارد؛ بهعلاوه سرعت عمل آن با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست و به همین دلیل باید به شدّت مراقب آن بود و از این نظر میتوان آن را به موادّ مفیدی که قدرت انفجار شدید دارند تشبیه نمود. همانطور که انسان از چنان موادّی به دقّت مراقبت میکند، باید همواره مراقب این عضو حساس خویش نیز باشد. انسان از نظر قرآن موجودی سخنگوست و سخنگویی وی نعمت بزرگی است که باید بر آن شکر گذاشت و بهترین شکر و سپاس از هر نعمتی بهرهگیری درست از آن نعمت است؛ از این رو همواره سخن گفتن برای انسان هم برای بیان احساسات و عواطف و هم برای آموزش و یادگیری مفید و مورد ترغیب بوده است و قرآن از این ابزار برای رشد و تعالی انسان بهره جسته است.
کلام با آن که از کمالات وجود است و متکلّم منشأ کمالات بسیاری است که بدون آن باب معارف مسدود میشد و خدای تعالی در قرآن کریم مدح شایان از آن فرموده، در سوره الرحمن که میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان
الرَّحْمَنُ ﴿۱﴾ رحمان [خداى] عَلَّمَ الْقُرْآنَ قرآن را یاد داد (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ انسان را آفرید (۳) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ به او بیان آموخت (۴)
خداوند تعلیم بیان را در این آیات مقدّم بر تمام نعمتها داشته ولی چون از سلامت آفات آن نمیشود اطمینان پیدا کرد و در تحت اختیار آوردن زبان مشکلترین امور است، سکوت و خاموشی بر آن ترجیح دارد. حضرت علی امیر مؤمنان (ع) میفرماید: «زبان عاقل در پشت قلب او جای دارد و قلب احمق پشت زبان اوست.» (نهج البلاغه، ص۴۷۶).
زبان از مهمترین اعضای بدن است. زبان ترجمان عقل و اندیشه و شخصیّت انسان است. استفاده از زبان هم در جهت خیر و هم در جهت شر ممکن است و به همین دلیل از جمله مباحث مهم و قابل توجّه، بحث زبان و خاموشی زبان است. پیش از آنکه نعمت بیان و زبان مفید و ارزشمند است، آفات آن زیانبار و ناپسند است. باید گفت همان گونه که هیچ عبادتی نزد خداوند برتر از سخن حق نیست، هیچ گناهی بالاتر از سخن باطل نیست. بسیارند کسانی که از سخن گفتن پشیمانند اما به خاطر سکوت هیچ گاه اظهار ندامت نمیکنند.
لقمان به فرزندش فرمود: «فرزندم چه بسا که من بر اثر گفتار پشیمان شدهام اما به خاطر سکوت افسوس نخوردهام.» زبان از نعمتهای بزرگ خدا و لطایف عجیب خلقت و از احسانات با ارزش اوست. چه اینکه این عضو از نظر جسم کوچک و در مقام طاعت و عصیان بسی بزرگ است. لذا باید در بهکارگیری آن دقت کنیم.
موجودات در سیری تکاملی و رو به رشد و در یک فعل و انفعالات زیبا از مجموعه عناصر به هم پیوسته و ناپیوسته ایجاد گردیدند تا با حیاتشان به پرستش و عبادت خالق یکتا و نقشآفرینی منحصر خویش مشغول گردند. با پیدایش نقش انسان (پیچیدهترین سازمان شناخته شده ماده) و تکامل یافتن آن حیات دیگری آغاز گردد. زندگی به مشیت و دانش الهی وارد مرحله هوشیاری و آگاهانه زیستن، وارد مرحلة تفکر، تحلیل، خلاقیت، اراده، اختیار و عشقورزی شد. نکته بسیار ظریف این است که ما میتوانیم مراحل خلقت و حیات مخلوقات و به خصوص روند تکاملی سیستم عصبی را در خلقت و تولد انسان در رحم مادر و پس از آن مشاهده نماییم. هنگامی که سیر تکاملی مخلوقات به پیدایش مغز و نواحی عالی آن رسید و موجودات صاحب آن، تا حدودی به قابلیتهای این ساختار وجودی خویش پی بردند، باز هم نتوانستند به درستی نحوه کارایی و استفاده از آن پی ببرند.
قدرت «خلق کردن» انسان او را از سایر موجودات متمایز و اشرف مخلوقات کرد. چون هیچ موجودی در کل عالم چنین قدرتی را ندارد. در این مقطع دانش انسان در شناخت و تحلیل ساختار ذهن، دانستهها و اطلاعات ذی قیمت و ارزشمندی به ارمغان آورد و شناخت و آگاهی انسان از نحوه عملکرد ذهنش بسیار کاملتر و قابل اعتناتر از قبل شد. البته اگر انسان مایل باشد چیزی را به طور روشن، واضح و دقیق ببیند، میبایست ذهنش بسیار آرام و بدون تمامی تعصبات، فریب، گفتگوها، تجسمها و تصاویر داشته باشد. تا رابطه او با خدایش رابطهای روشن و واقعی شود. برای رسیدن به چنین خواستهای و دیدن حقیقت، میبایست تمامی این پردهها کنار روند، زیرا تنها در سکوت محض است که شما قادر به مشاهده شروع فکر خواهید بود نه زمانی که در حال جستجو، پرسش یا در انتظار گرفتن پاسخ هستید. ما در تمام طول زندگی خود وقت و انرژی بسیار زیادی را هدر میدهیم و سعی میکنیم تا افکار خود را کنترل کنیم. نزد خود میاندیشیم «این فکر خوبیست، من میبایست بیشتر به آن بپردازم» یا اینکه «آن فکر خوبی نیست و من باید آن را سرکوب کنم». در تمام مدت، میان یک فکر با فکر دیگر، میان یک آرزو با آرزوی دیگر، میان یک لذت که لذتهای دیگر را تحتالشعاع قرار میگیرد و همان لذتهای دیگر، نبردی وجود دارد. اما اگر هوشیاری نسبت به شروع فکر وجود داشته باشد، در آن صورت در فکر، هیچ تناقضی نخواهد بود.
در زندگی ما انسانها، خلوتگزینی، محدودة بسیار کوچکی را به خویش اختصاص داده است. حتی زمانیکه تنها هستیم زندگیمان تحت تأثیر انواع نفوذها و پر از دانستهها، خاطرهها، تجربهها، اضطرابها، بدبختیها و تضادهایی است که باعث منگی و کرخی هر چه بیشتر ذهن میگردد. در واقع باید اذعان کرد که در یک چنین حالتی، ذهن در جریان یکنواختی عمل میکند. بهترین روش برای ارتباط با خداوند، دستیابی به حضور است، یعنی کشف و شهود.
کمال نهایی انسان در شهود حق است و اخلاق، عهدهدار فراهم آوردن زمینه شهود است. انسان همانند سایر موجودات از بدو آفرینش، وابسته به خداست و خداوند وجود خاص انسانی را به او میبخشد. ارتباط و وابستگی وجودی میان انسان و خدا از حیطه قدرت انسان خارج است. پس از تولّد و رشد تدریجی و ظهور اراده است که ارتباط انسان با دیگران، ارادی و آگاهانه انجام میگیرد و در این مرحله، احتیاج به کیفیت و نحوه ارتباط پیدا میکند تا به رشد استعدادهایش خط و جهت مثبت بدهد. ارتباط انسان با خدا، با خود، با اجتماع و طبیعت از مهمترین روابطی است که باید مورد توجه قرار گیرد. در واقع هنگامی که ما بتوانیم نه با مغز خود، بلکه با قلب خویش تصمیم گرفته و تفکر نماییم، به طور یقین بهترین، کاملترین و مثبتترین تصمیم و پردازش را خواهیم داشت. به شرط آنکه این قلب و اندیشه خود را از وجود «او» پر ساخته و چشم دل به سوی «او» بگشاییم؛ «او» را در این جایگاه عظیم (قلب و تفکر) خویش نشانده و به ندایش گوش سپاریم. در این صورت است که فرا گرفتن تکنیک آرامسازی بدن و ذهن را میآموزیم؛ جان جدیدی به خود خواهید دمید و خواهید توانست آن نیروی خلاق درون خود را در اختیار خود بگیرید. در هر کاری، وقتی انسان خوش قلب و خوش نیت شد، خدا هم به او کمک خواهد نمود. هرگز برای یک لحظه هم که شده فراموش نکنید که زندگی یک رخداد منطقی است. در این جهان هیچ چیز به تصادف رخ نمیدهد در حقیقت اسباب آنچه برایتان رخ میدهد را خود شما با تفکرتان چه مثبت و چه منفی فراهم میکنید.
لازمه هر نوع ارتباطی، شناخت و آگاهی نسبت به آن و ایجاد محیط مناسب برای بهوجود آوردن آن ارتباط است. نسبت به خود و محیط پیرامونش و نسبت به خداوند. آموزش و تربیت انسان برای رسیدن به این ارتباط، به فعلیت رسانیدن استعدادهاى بالقوه اوست و چون کمال هر موجودى در شکوفایى و به فعلیت رسیدن استعدادهاى بالقوه اوست، لذا در صورتى که انسان به صورت صحیح و در یک نظام تربیتى همهجانبه پرورش یابد، به کمال نوعى خود خواهد رسید. از اینجا مىتوان دریافت که هدف نهایى از تربیت انسان نیز نباید چیزى جز کمال نهایى او باشد. آنچه میزان رشد و کمال و محدوده فعالیت هر یک از قواى انسان را تعیین مىکند، توجه به کمال نهایى انسان و مقتضیات آن است؛ یعنى رشد و کمال هر یک از قواى انسانى تا آنجا که مناسبت با کمال نهایى انسان داشته و مقدمهاى لازم براى حصول آن باشد، مطلوب است، درغیر این صورت، به جهت تعارض با کمال نهایى، نامطلوب خواهد بود.
انواع روابط انسان
رابطة انسان با هر موجودی و هر کسی بر اساس درک و آگاهی او نسبت به آن موجود است و اگر نسبت به موجودی درکی نداشته باشد، هیچ گاه مایل به آن نخواهد شد و از او دوری خواهد گزید. در صورتی که میل فطری برای رسیدن به مطلوبی، یا برقرار کردن ارتباط با موجودی اعتباری یا حقیقی در انسان باشد، ولی فاقد علم فعلی به آن میل و آن موجود باشد، آن میل در حدّ استعداد باقی مانده و ارتباط آن موجود هرگز برقرار نخواهد شد. بنابراین، رابطة انسان با خدا، باخود، طبیعت و اجتماع، رابطهای است ادراکی و نحوه رابطه را هم ادراک مشخص میکند. اغلب قضاوتهای نادرست دربارة مسائل و یا روابط منفی و غیرسازنده، به لحاظ نداشتن درک صحیح از مسائل و روابط است. به عنوان مثال اگر از مداد و یا خودکاری که در دستمان است درکِ صحیح نداشته باشیم، قادر به استفاده صحیح از آن نخواهیم بود. یا اگر از خویشتن خویش آگاهی صحیح نداشته باشیم، استعدادهای موجود در بدن را در جهت مثبت به استخدام نخواهیم گرفت. همچون کودکان که از ابزار اطراف خود اطلاع نداشته و نمیدانند که آنها چه هستند و برای چه ساخته شدهاند و چگونه باید از آن استفاده کرد. بدین جهت، اگر از کودکان، مواظبت نکنند، روابطشان با ابزار خارجی موجب اتلاف آنان میشود.
رابطه با خود: اگر رابطة اشخاص با خود، با جهان خارج، با اجتماع و هستی، کودکانه باشد؛ یا رابطة جامعهای با جامعه دیگر بر اساس درک صحیح نباشد، عمر، مادیت و معنویّت، دنیا و آخرت، استعدادها و فطرتهای انسانی تباه خواهد شد. آن همه تأکید قرآن بر تعقل و تفکر در خود، طبیعت، آیات الهی در آفاق و انفس، حوادث تاریخی، آخرت و…، برای این است که رابطة انسان با خود و غیر خود، ادراکی و علمی است و لازم است که به درک صحیح نایل شود. چنین درکی فضیلت، و رابطه بر اساس آن نیز فضیلت است. چنان که به درک غیر واقع تکیه کردن و رابطه را بر بنیان آن نهادن رذیلت است. در واقع، علم و ادراک نادرست از مسائل و روابط، علم نیست، بلکه جهل است؛ آن هم «جهل مرکب» که بدترین نوع جهل است.
رابطه با خالق: آدمی میتواند دو نوع رابطه با خدای خود داشته باشد که عبارتند از: رابطة تکوینی و تشریعی. روح انسانی که مرتبه عالی وجودی انسان است قابلیت دارد تا با خدای متعال، رابطة تشریعی داشته باشد. علّت اینکه مرتبه انسانی نفس قادر به چنین ارتباطی است، این است که خواستههای روح انسانی، فوق مادّی و حسّی است و لذا فطرتاً توجهش به وجود عالی است نه دانی. موجودات مادی در سنجش با روح انسانی و خواستهها و فطرتهای او دانیاند و دانی، مطلوب عالی قرار نمیگیرد. رابطة انسان اگرچه به عنوان رابطة معلول با علت فاعلی آن، رابطهای وجودی و تکوینی بوده و از حیطه قدرت انسان خارج است، لکن قسم دوم رابطة معنوی یعنی رابطة تشریعی نیز در حیطه اختیار انسان است. خدای متعال، یک حقیقت نامتناهی فوق مادّه و حس و اعتبار است. به همین جهت، رابطة انسان با او هرگز مانند رابطة انسان با پدیدههای طبیعت و یا روابط اجتماعی نیست؛ بلکه یک نوع رابطة معنوی تشریعی و رابطهای درونی و باطنی است. رابطة انسان با خدا اضافه بر رابطة تکوینی، رابطة ایمانی، عقیدتی و رابطهای بر اساس حُبّ و عشق است و چنین رابطهای است که مملو از معنویت است. بسیاری از کسانی که غرق در روابط حسی، مادی و اعتباری گردیده و مقهور آن واقع شدهاند و از مرز این گونه روابط نگذشتهاند، نمیتوانند رابطة معنوی را درک کنند، یا درک درستی از آن داشته باشند. رابطة معنوی از خصوصیات روح انسانی است و تنزل یافتگان در حیوانیّت از مرز حس و اعتبار فراتر نمیروند. رابطة انسان با خدا، رابطة وجود دانی با وجودی است دارای کمال مطلق، رابطة صحیح و درست معنوی که رابطهای آگاهانه و ارادی است. دارای شرایطی است:
۱- معرفت صحیح از خود.
۲- معرفت صحیح از خدا.
۳- ایمان قلبی.
۴- اخلاص در اندیشه و عمل.
معرفت به خود: منظور از معرفت به خود این است که انسان درک کند که موجود مستقل و بینیازی نیست؛ وجودش وابسته به حقیقت مطلق است، و به این مطلب آگاه گردد که وجودش برتر از طبیعت بوده و حقیقتی فوق طبیعت دارد. لذا متعلق به خداست نه خودش، نه طبیعت و نه موجود دیگر. در چنین نگاهی هر چیزی غیر خدا کوچک شمرده میشود و خدا در نظر انسان از هر موجودی عظیمتر خواهد بود. این گونه، معرفت نفس، انسان را به «فوز اکبر» میرساند.
معرفت به خدا: منظور از معرفت خدا این است که بداند تمام قدرتها، کمالات، اسماء حسنی، قضا و قدر هر چیزی در نزد خداست و صاحب اختیار مطلق هستی اوست. او را به عنوان تنها معبود و قیوم بشناسد. یعنی منابع شناخت توحید و معرفت حق و سایر اعتقادات حقّه است.
ایمان قلبی: ایمان قلبی آن است که انسان با تمام وجود، تسلیم حق گردد. ایمان، معلول شناخت خدا بوده و آنگاه که معرفت قلبی به خدا حاصل شود، ایمان تحقّق پیدا میکند.
حضرت علی(ع) فرمود: «الاْیمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ»؛ هر قدر معرفت به خدا بیشتر باشد، ایمان از درجه بالاتری برخوردار است. (نهج البلاغه، حکمت ۲۲۷)
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «أَفضَلُکُمْ ایماناً أَفضَلُکُمْ مَعرِفَةً»؛ با فضیلتترین شما از حیث ایمان برترین شما در معرفت است. (بحار، ج ۳، ص ۱۴)
خلاصه کلام اینکه، آنچه موجب میشود که انسان، اندیشه و عمل را برای خدا خالص گرداند، بریدن از غیر خداست و این به معنای ترک مطلق دنیا نیست، بلکه بدین معناست که به آن، وابستگی روحی و قلبی نداشته باشد. انگیزه اولی و ذاتی در اندیشه و عمل، خدا باشد و انگیزههای دیگر اگر وجود داشته باشند در طول آن انگیزه قرار گیرند.
اخلاص در اندیشه و عمل: اخلاص نیز معلول ترک تعلق و دارای مراتبی است؛ ترک تعلق هر قدر بیشتر باشد، اخلاص از شدت بیشتری برخوردار است. لذا رابطة انسان با خدا، رابطهای ادراکی و بر اساس معرفت است و کیفیت و مرتبه معرفت و ادراک، تعیین کننده نحوة رابطه نیز میباشند. انسان دارای دو نوع معرفت است: ۱ـ معرفت و شناخت قبل از عمل؛ ۲ـ شناخت بعد از عمل.
شناخت قبل از عمل: انسان میآموزد که خدا کیست؟ وظیفه او در برابر خدا چیست؟ و چه تکالیفی دارد؟ دانستن این گونه مسائل، انسان را برای حرکت ارادی و اختیاری آماده میکند. معرفت صحیح از خدا و راه یافتن به او، انگیزه وصال است. رابطه با خدا، بر اساس شناخت قبل از عمل که صرفاً دانستن است، رابطهای تصوّری و ذهنی است. خواستن خدا، حبّ به کمال و جمال او و انگیزه حرکت به جانب او، ذهنی و تصوّری است. البتّه تصوّری که پایهاش عقل و فطرت است، نه تعبد. این تصوّر ذهنی و عقلی انگیزه میشود تا انسان در عمل متعبّد باشد، یعنی تسلیم دستورها باشد، چون و چرایی در آنها نداشته باشد. با این وجود، عالم شدن به کمال و جمال و اسماء حسنای الهی موجب میگردد که رابطة انسان با او رابطهای عاشقانه باشد و این رابطة عاشقانه، راهی است جهت یافتن و دیدن معشوق و معبود. اثر این شناخت، در نگاه اول این است که انسان از کفر خارج شده و به سوی خدایش گرایش پیدا کرده. اثر مهم این شناخت، در نظر دقیق اینست که شرط لازم جهت عرفانِ بعد از عمل است و زمینه را جهت «یافتن» فراهم میکند. یافتن که نتیجه عمل بر اساس معرفت کسبی و حصولی است.
رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: «مَن عرفَ الّلة و عظَّمَهُ منعَ فاهَ منَ الکلامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَ عَفی نَفْسَهُ بالصِّیامِ وَالْقِیامِ»؛ کسی که خدا را بشناسد و او را بزرگ شمارد، دهانش را از کلام (لغو و زیاد) و شکمش را از طعام (حرام و زیادی) باز دارد و نفسش را به سبب روزه و قیام؛ به عبادت خدا به رنج و زحمت اندازد. (کافی، ج ۲، ص ۲۳۷ ).
شناخت بعد از عمل: شناختی است که ثمره عمل است. رابطة تصوری و عقلی، قابلیتی در برخی اشخاص متعبّد و تسلیم حق به وجود میآورد که خداوند به او معرفتی میبخشد که شهودی است. اگر در شناخت قبل از عمل، عالم به جمال و کمال حق بود، در این معرفت، شاهد جمال و کمال حق است. در این جا دیگر رابطة علمی وتصوری و عقلی نیست؛ بلکه رابطة شهودی و حضوری بوده و انگیزه انسان، شهود جمال و کمال است. این قویترین رابطه است، زیرا بر پایه انگیزه قوی و معرفت شدید استوار است. در این شناخت، ایمان قلبی کامل و اخلاص تحقق مییابند و رابطة عالی روح انسانی با خدای متعال برقرار میشود. معرفت شهودی و رابطهای که در پرتو آن حاصل میشود، کمال نهایی انسان را تشکیل میدهد که از آن، به قرب الهی نیز تعبیر میکنند. اطلاق قرب بدان جهت است که انسان از جنبه وجودی به خدا نزدیک شده است. چنانکه اطلاق معرفت شهودی به لحاظ یافتن حق است. در این جا، قرب شهود، رابطه، عین یکدیگرند. هر چند از نظر مفهوم متفاوتند قرب، همان شهود و شهود، همان رابطه حضوری با خداست.
انسان را به این جهان آوردهاند برای رسیدن به کمال انسانی، «کمال مطلوب» یعنى نهایت خواسته، نهایت آرزو و یا غایت مطلوب. سعادت یعنى «زمامدارى فلسفه» در «کمال مطلوب»، انسان جهت کشف حقیقت در یک نامطلقى براى فضیلت و سعادت است و این توانمندى عقل است که بر حسب قواعد و معیارش یعنى عقل عمل، کسب فضایل اخلاقی و توجه به آن میتواند انسان را در مسیر رسیدن به کمال مطلوب هدایت کند و به نوعی تنها راه رسیدن به کمال توجه به مسائل اخلاقی و عمل به آنهاست. اخلاق این توانایی را دارد که انسان را با مجموعة جهان هستی هماهنگ کند و انسان نیز به طور طبیعی پذیرای چنین هماهنگی است و مسیر کمال مطلق را طی میکند. تردیدى نیست که کمال نهایى انسان مربوط به روح او بوده، جنبه جسمانى ندارد. زیرا به طورى که مىدانیم حقیقت انسان روح اوست و تکامل انسانى او در گرو تکامل استعدادهاى روحى او مىباشد. رشد جسمانى او تا اندازهاى که لازمه تکامل روحى اوست، ارزش دارد و به هیچ عنوان کمال نهایى او محسوب نمىشود. از اینجا روشن مىشود که کمال نهایى انسان مقولهاى نیست که بتوان از راه تجربه آن را شناخت. کمالات روحى زمانى قابل شناخت هستند که شخص خود واجد آنها شود و با تجربه درونى و شهودى آنها را دریابد؛ لذا شناخت آنها براى کسانى که خود به این کمالات دست نیافتهاند از طریق تجربى امکانپذیر نیست.
اگر حقیقت درون خودت را یافتهای هیچ چیز دیگری در این کل هستی برای یافتن ندارید. زیرا حقیقت به واسطه تو عمل میکند، اگر صرفاً بتوانی این تمهید را بفهمید هیچ کار دیگری نباید بکنید؛ این یک حقیقت است. آنگاه که سخن میگوید؛ آن هنگام که سکوت میکنید، حقیقت است. این یکی از سادهترین نوع ارتباط میان شما و خالق خودتان است. به شرط اینکه توانسته باشید مغزتان را از هر گونه ناخالصی خالی کرده باشید. آرام آرام همه چیز با این فرمول ساده شکل میگیرد.
جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، ما را راحت نخواهد گذاشت. این جهان، مدام ما را با مسائل خود درگیر میکند و به مبارزه میخواند؛ جهان از ما میخواهد که عاقلانه رفتار کنیم، وگرنه توسط نیروهای موجود در آن منهدم شویم. در چنین مقطعی است که تجربة انسانها متولد میشود؛ اشتیاقها و خُشنودیها، دردها و لذتها، حسرتها، احساسات، صداها، و نظایر آن. ما طبیعتاً نمیتوانیم با مشتی تجربههای نامربوط، که بهطور اتفاقی در سراسر زندگی پراکندهاند، احساس رضایت کنیم. بایستی تجربههای خود را برداریم و آنها را در الگویی به هم پیوند بزنیم. ما باید به جهانی اعتقاد داشته باشیم که نیرویی هوشمند آن را آفریده و هدایتش میکند. این نیروی هوشمند بسیار برتر از نفس ما انسانها به شمار میآید. در چنین جهانی هیچ رویدادی به صورت تصادفی به وقوع نمیپیوندد. وقتی زمان متجلّی شدن عقیدهای فرارسیده است نمیتوان آن را متوقف کرد، اما میتوانیم با متعالی کردن ارتعاش انرژی خود و هماهنگ کردن آن با ارتعاش انرژی سرچشمه آفرینش، زمان متجلّی شدن عقیده را تعیین کنیم.
نتیجه سخن اینکه: با کمک نیروی ایمان میتوان در هر کاری پیروز شوید. ایمان به پروردگار یکتا؛ ایمان به عملکرد و پشتکار خودتان و ایمان به نیروی خویش برای انجام کارها، مانند کوهی است که همواره میتوانید به آن تکیه کنید. ایمان نیرویی است که خوشحالی، موفقیت، آرامش، قدرت و تمام مواهب زندگی را به ارمغان میآورد. تلاش کنید تا در راه موفقیّت قبل از هر چیز، ایمان واقعی را به دست آورید. ایمان واقعی باعث میشود تا توان روحی، قدرت مقابله با مشکلات و پایداری در اهداف در شما به طرز چشمگیری افزایش یابد.
ای در دل من اصل تمنا همه تو وی در سر من مایهی سودا همه تو
هر چند به روزگار در مینگرم امروز همه تویی و فردا همه تو.
(خواجه عبدالله انصاری)
توجه به خالق: مدام به یاد خدا افتادن و به او رو کردن و با او سخن گفتن و او را تعظیم کردن است. نام دیگر این توجه، عبادت است. منتها کلمه توجه رساتر است؛ زیرا اصلِ عبادتی مانند نماز، همان توجه به خداست و نمازی که از این توجه تهی باشد مقبول نیست. هرگاه آدمی به یاد خدا باشد در حال عبادت است، پس اصل، به یاد خدا و متوجّه او بودن است که عبادات تمرین این مطلب است تا آدمی به جایی برسد که همیشه و در همه حال این حال حضور را داشته باشد: «و خدا را یاد کنید در حال رفتن و نشستن و خوابیدن شاید رستگار شوید.»
محبت به خلق: دوست داشتن همه مخلوقات است و عشق ورزیدن به آنها و به آنها خرّم و خشنود بودن.محبت به خلق موجب مهربان بودن با خلق خدا میگردد. محبت به خلق در انسان احساس یگانگی با مخلوقات پدید میآورد و موجب میشود که آدمی دست از خودپرستی بردارد و حساب جداگانهای برای خود بازنکند و بهدنبال این نباشد که گلیم خودش را از آب بکشد، چنین انسانی مشکلات دیگران را مشکل خود و موفقیتهای آنان را کامیابی خویش میبیند، در غم آنها محزون و در شادی آنان شاد است. کسی که به خلق محبت دارد، همه عالم را مظهر حسن و جمال الهی میبیند و عشق به خدایی دارد که اجزاء هستی را پر کرده است. محبت به هر انسان، محبت به خدایی است که خالق آن انسان است و محبت به همه انسانها و همه مخلوقات، محبتی تمامتر و کاملتر به خدای ایشان است. محبت به همه مخلوقات شفقت و رحمت داشتن نسبت به آنها و همه عالم را مظاهر حسن و جمال الهی دیدن است، چنین انسانی در نگاه به هر چیز، جستجوگر و کشفکنندۀ زیبایی و حسن موجود در آن است، به آن خیره شده و در نتیجه به همه چیز به عنوان جلوه و صنع و فعل محبوب حقیقی عشق میورزد. در سلوک، پیشرفت انسان بسته به میزان محبت او به خودش، به دیگران، به زمین و تمامی موجودات، به کائنات و در نهایت به خداوند، دارد. سالک هرچه بیشتر محبت میکند، خداوند و کلکائنات نعمتهای بیشتری به او میبخشند و در نهایت عارف با ایثار محبت از جانب خود به همه؛ صاحب عزت و جلال و شکوه دنیا و آخرت خود خواهد شد. محبتورزیدن، محبت میآورد. کسی که محبت میورزد محبت اطرافیان و خدا را جلب خواهد کرد.
در سلوک برخی عرفا عنصر معرفت غالب است. در واقع این سلوکی است که بر شناخت خدا بنا شده و بر قوای ادارکی مترکز است. ایرانیان با شاخصه عرفان خراسان بیشتر بر «عنصر محبت» تأکید میکردند، این سلوک بیشتر بر قوای تحریکی متمرکز است و البته تفاوت عمده در نحوة نگرش به خداوند است: در راه معرفت، رابطه ما با خدا رابطه مقیّد با مطلق؛ یا رابطه من با او؛ یا حتی در عرفان شرقی (که خدایی کاملاً غیرمتشخّص دارند)، رابطة من با آن است. در این نوع عرفان، خدا موجودی غیرمتشخّص و به عبارت سادهتر، غیرانسانوار است. اما در راه محبت تأکید بر خدایی است انسانوار و دارای تشخّص که رابطۀ او با عارف رابطۀ معشوق با عاشق است: رابطهای میان من و تو. چنین خدایی خاصّ ادیان ابراهیمی است.
محبت خداوند موجب نشاط انسان مىشود و محرک درونى براى فعالیتهاى مادى و معنوى (به ویژه عبادت) است. و کسى که خدا را دوست مىدارد باید به قدر طاقت و کشش ادراک و شعورش از دین او پیروى کند. فرمان برداری، محبت میزاید. هرقدر طاعت ناقص باشد محبت ناقصتر است. راه تکمیل محبت پیروی است.
عشق و محبّت کارها را سهل مىکند.
محبت در مقام ذات، انسان را صاحب مقام رضا و در مقام صفات، انسان را صاحب مقام صبر میکند. اگر بخواهید کسی را شاد کنید باید بدانید که تنها این در سایة قلبی قدرتمند سالم و دور از رذائل حاصل میشود. پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: «به خدایى که جانم در اختیار اوست، وارد بهشت نمىشوید مگر مؤمن شوید و مؤمن نمىشوید، مگر اینکه یکدیگر را دوست بدارید. آیا مىخواهید شما را به چیزى راهنمایى کنم که با انجام آن، یکدیگر را دوست بدارید؟ سلام کردن میان یکدیگر را رواج دهید.»
از نشانههای محبت و دوست داشتن مردم و از موجبات جلب محبت، خوب سخن گفتن با ایشان است. این باعث میشود که انس و الفت ایجاد شود و کینهها رخت بربندد. سبب بروز دشمنی غیبت و بدزبانی است.
از نشانههای محبت و از موجبات جلب محبت هدیه دادن است. امام صادق (ع) فرمودند: به یکدیگر هدیه دهید و از این راه به هم محبّت کنید که هدیه، کینهها را از میان میبرد.
رسول خدا (ص) فرمودند: سه چیز محبت انسان به برادر مسلمان خود را صفا داده و یک رنگ میکند؛ اوّل اینکه هرگاه او را میبیند با گشادهرویی برخورد کند؛ دوّم اینکه وقتی برادرش خواست نزد او بیاید برای او جا باز کند؛ سوّم اینکه با اسمی که بیش از همه دوست دارد او را صدا بزند.
امام صادق(ع) فرمودند: به هم دست دهید که دست دادن کینهها را از میان میبرد. از عوامل جذب محبت سخاوت داشتن و احسان کردن به مردم است.
امام علی (ع) فرمودند: ثمرة تواضع، محبت است.
امام علی (ع) فرمودند: انسان صادق با صداقتش سه چیز را به دست میآورد؛ حسن اعتماد، محبت، ابهّت. کسی که به وعدهاش عمل نمیکند، مردم از گرد او پراکنده میشوند.
امام علی (ع) فرمودند: کسی که به مردم حسن ظنّ دارد از آنان محبّت دریافت خواهد کرد.
حقشناسی و اینکه انسان در درون خود باور داشته باشد که دیگران بر گردن او حقى دارند رفتارش را نسبت به آنان خیلی عوض خواهد کرد. ما مردم را به اندازه کارهای خوبی که برای ما کردهاند دوست نمیداریم، بیشتر برای کارهای خوبی که برای آنها کردهایم دوست داریم و این کار بسیار اشتباه است.
خدمتگزاری به مردم که تنها از آدمهای وارسته از منیِّت و خودخواهی ساخته است سبب جلب محبت است. خداوند بندگانی را که به بندگانش خدمت و مهربانی میکنند دوست میدارد.
تا توانى به جهان، خدمت محتاجان کن به دمى یا درمى، یا قلمى یا قدمى!
دین عین محبت و محبت عین دین است. اگر مردم یکدیگر را دوست میداشتند تمام مسائل حل میشد. در جهان، یگانه مایه نیکبختیِ انسان، محبت است. کلمات مهرانگیز ممکن است کوتاه باشند، اما طنین رسایی دارند. هر خرد و مذهبی چیزی مشابه این را به شما میگوید که فقط برای خودتان زندگی نکنید، برای دیگران نیز زندگی کنید. واقع آن است که هیچ روش و دستورالعمل نهایی وجود ندارد، شما دوست داشتن را فقط با دوست داشتن یاد میگیرید. خردمندان کسانی هستند که بدیها را با خوبی رفع میکنند و به این ترتیب نفرتها را به دوستی تبدیل میکنند. با نیکی کردن به دشمنانتان آنها را به دوست تبدیل کنید. خوشرویی و چهرة گشاده وسیله کسب محبت است.
ایجاد حس دوستی و صمیمیت، زمینهساز امنیت است. اگر با دوستی و محبت زندگی کنید، زندگی در دنیای امن را میآموزید. راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد هر لحظه آن چیز از دست برود. این داستان فناپذیری انسانها نیست، بلکه واقعیت این است که آنان روزی مهلت دوست داشتن را از دست میدهند. این تصور که شاید زمان بهتر و مناسبتری برای دوست داشتن وجود داشته باشد، برای بسیاری از مردم به بهای عمری تأسف خوردن تمام شده است.
باور داشته باشید با کارهای کوچک هم میتوانید محبت خود را نشان دهید و لزومی ندارد قدمهای بزرگ بردارید. با دقت گوش کردن به دیگران باعث میشود بفهمند که شما آنها را دوست دارید و این کار باعث ایجاد اطمینان میشود، یعنی همان چیزی که اساس یک ارتباط دوستانه است.
تلاش نکنید که به زور رابطة خوبی با دیگران ایجاد کنید، زیرا کمتر موفق خواهید شد. برای ایجاد یکی رابطه خوب کافی است فقط راحت باشید، خودتان باشید و از لحظاتی که با دیگران هستید لذت ببرید.
شادی حقیقی نصیب کسانی است که قلبی مالامال از محبت دارند. کسی که برای محبت حدّی قائل میشود اصلاً معنای محبت را نفهمیده است. فراموش نکنید که کلیدِ داشتن روابط خوب با دیگران پذیرش آنها به همان صورتی است که هستند. سعی نکنید آنها را تغییر دهید، فقط به آنها محبت کنید.
پیامبر اسلام (ص) فرموده است: «خیر الناس من انتفع به الناس»؛ بهترین مردم کسى است که مردم از او سود و بهره ببرند.
مىتوان اهل صدقه بود، بىآنکه پول خرج کرد. البته کمکهاى مالى، جاى خاص خودش را دارد که در هر حال و هر جا خوب است. اما مهم، توجه به وسعت دایره «نیکى» است. برطرف کردن عوامل اذیت از راه مردم، صدقه است، راهنمایى کردن جاهل به «راه»، صدقه است، عیادت کردن بیمار، صدقه است. شگفتا که چه وسعتى دارد نیکى و احسان! و چه آسان است ذخیرهسازى عملى صالح براى آن روز نیاز و احتیاج!
سعی نکنید بر دیگران حکمفرمایی کنید! هیچکس دوست ندارد که به عنوان فردی ضعیف به حساب بیاید. اگر شما دائم خواستههای خود را به دیگران تحمیل کنید، با به وجود آوردن حس برتریجویی و سلطهطلبی، در منزل یا محیط کار دیگران را از خود دور میکنید.
معلوماتتان را به رخ نکشید! هر فردی دوست دارد در دید دیگران مهم و ارزشمند به نظر بیاید. شما وظیفه دارید در این خصوص به او کمک کنید. پس هنگامی که شما تلاش میکنید این احساس را به فردی تقدیم کنید، با ادب و نزاکت خود بهترین موقعیت را متجلّی کردهاید، اما اگر تلاش کنید با فضلفروشی، خود را فرد مهمی نشان دهید، اگر چه ممکن است دیگران شما را به خاطر دانشتان تحسین کنند اما شما را دوست نخواهند داشت.
آدمیزاد، بندة احسان است. به هر کس نیکى کنى، او را مطیعِ خویش مىسازى و به هر کس محبت و لطف کنى، قلعة دلش را فتح کردهاى. هرگز به گونهای رفتار نکنید که گویی شما بالاتر و برتر از اطرافیانتان هستید! اگر خداوند به شما تواناییهای برتری بخشیده است، برای آن است که در رشد و ارتقای آن بکوشید و از مواهب آن بهرهمند شوید. اگر تلاش میکنید تا این برتریها را به رخ اطرافیانتان بکشید، جزیرهای کوچک و تنها خواهید شد. مراقب باشید! زمانی ممکن است شما هم فریاد بزنید و کسی به یاریتان نیاید.
با گوشه و کنایه صحبت نکنید! اگر شما بتوانید شرایط حاکم بر جمع و حال و حوصله افراد دور و برتان را درک کنید، روابط شخصی شما، مانند یک سفر دریایی نرم و آرام خواهد شد. زمانی ممکن است یک پاسخ کنایهآمیز بتواند در جمع خنده بسیار به راه بیندازد، اما باید متوجه باشید این شادی زود گذر باعث دلخوری و دلتنگی فرد دیگری نشود. مردم را مسخره نکنید! اشتباه کردن جزء لاینفک رفتار بشری است و هیچ چیزی به اندازه مسخره شدن به خاطر آن اشتباه، فرد را اذیت نمیکند. مسخره کردن سبب میشود فرد احساس حقارت کند. این کار اهانت بزرگی است به اندازهای که گاهی وقتها زمان زیادی طول میکشد تا شخص بتواند مسخره کننده را ببخشد. افتادگى و تواضع و فروتنى، یکى دیگر از این ویژگیهاست. چنین کسان مىتوانند مردم را دور شمع وجود خودشان جمع کنند، تکبر، پشت انسانها را خالى مىکند مردم، از پیرامون افراد مغرور و متکبر پراکنده مىشوند. برعکس، تواضع، مردم را به محبت و عنایت و حمایت مىکشاند.
گاهى افراد، بىحوصلهاند، از جایى و چیزى ناراحتى دارند، یا ضرر و آسیبى دیدهاند، یا تحت فشار و گرفتارىاند، توقعشان بالاست، عصبانى مىشوند، حرف تند مىزنند. آن که صبور باشد و بردبار، مىتواند با مردم کنار آید، آن که تحمل حرفها، تندیها و بداخلاقیها را در «مکتب صبر»، تمرین و تجربه کرده باشد، مىتواند در ارتباط با مردم، به خدمت خویش و حضور کریمانه در کنارشان ادامه دهد. تحمل و مقاومت، براى انسان، هوادار درست مىکند. از کوره در نرفتن، بردبارى نشان دادن، خشمگین نشدن، از آثار این «ظرفیت» است. کسى که از این ویژگى اخلاقى برخوردار باشد، از یارى و حمایت دیگران هم برخوردار خواهد بود.
محبت، رمز و راز زندگی است بسیاری از بیماریهای درونی فقط به خاطر فقدان محبت و سرکوب کردن عاطفههاست. تنها از راه محبت و دوستی است که میتوان مالک دلها شد و در قلبها نفوذ پیدا کرد. زیرا محبت همچون آبی است که به جریان میافتد. این آب هم پاک است و هم پاک کننده. ابراز علاقه و محبت، هم بر دوستی میافزاید و هم نامهربانیها را از میان میبرد. اگر مردم یکدیگر را دوست میداشتند تمام مسائل در دنیا حل میشد. پس محبت کردن را فراموش نکنید و آن را ناچیز نشمارید. انسان خردمند نه با گفتار که با کردارش به دیگران میآموزد، محبت و عشق ورزیدن به دیگران یعنی همکاری با خداوند.
دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
چهارده كليد اشراق
اشراق یعنی دریافت شهودات و پیامهای الهی. خصوصیتی که اشراق دارد این است که فهمي نو است؛ هیچگونه اطلاع یا سابقة ذهنی از آن در شخص وجود ندارد و اين، آن را از بافتههاي ذهنی ممتاز ميسازد. اشراق، واقعی و نفسالامری و حكايت از حقيقت ماجراها دارد؛ از اینرو نوعی علم به غیب است. چهارده کلید اشراق عبارتند از:
1. اتصال طبیعت: هنگامی که با عناصر اربعه طبیعت یعنی خاک، آب، باد و آتش ارتباط و اتصال برقرار میکنید، پاک میشوید. این پاکی به دریافت پیامها کمک میکند.
2. طعام پاک: آنچه میخوریم، میپوشیم، فضایی که در آن نفس میکشیم و همه آنچه با آن برخورد میکنیم اگر ستایششان کنیم، ما را از نیروی الهی سرشار میکنند.
3. خلوت: انسان بایست هر از گاهی و به طور منظم، خود را از همه هیاهوها کنار بکشد و به منتهاالیه درون هستی خود فرو رفته و دریچه روح خود را برای کوران نسیم عطرآگین حضور روح کل یعنی خداوند منّان بگشاید. گسترش درون با صرف وقت در جایی خلوت و ساکت و با بیفکری به دست میآید.
4. رهایی از دانستگی: خوشبختی و سیهروزی، سعادت و شقاوت، افتخار و انزجار و فقر و ثروت همگی حاصل تفکر و اندوختههای ذهنی درون ماست. هر چه در زندگی خود از خیال و ذهن بیشتر فاصله بگیریم و نسبت به شروع فکر، هشیارتر باشیم؛ آرامتریم. و این آرامش طریق حصول اشراق است. مراقبۀ مشاهدۀ افکار اگر روزانه انجام شود کمک میکند تا بهداشت ذهن حفظ شود.
5. استغراق در توحید: نهایت پیام دین توحید است. توحيد يعني همه چيز را از خدا دانستن و غير او در جهان نديدن. خدایی که دربرگیرنده همهچیز در این دنیای بیکران است و حضور او را به وضوح میتوان در کل کائنات، کوهها، رودخانهها، درختان، انسانها، پرندگان، پروانهها و حتی چیزهای زشت و نازیبا نظاره کرد. این باور اگر استمرار یابد تأثیرات ژرفی در زندگی انسان میگذارد.
6. بسیار یاد خدا کردن: ذکر وقتی با توجه همراه باشد به حضور میانجامد و حضور کلید اشراق است. «وَاذْکُررَّبَّکَ فىِ نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالاَصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ»؛ پروردگارت را در دلِ خود به تضرع و ترس، بىآنکه صداى خود بلند کنى، هر صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش. (آیه۲۰۵، سوره الاعراف). چیزی که برای پایدار نگهداشتن این احساس وجود خدا در درون مفید است تمرین حضور او است. سعی کنید که او را همه جا و در همه چیز ببینید و همیشه متوجه حضور او باشید. این وقتی حاصل میشود که مدتها طبق یک انضباط معنوی، بیاد او باشید و عبادتش کنید.
7. زندگی اصیل: مقصود این است که همواره انسان در بالاترین سطح ممکن از حقیقتی که باور دارد زندگی کند. يعني به آنچه باور دارد عمل كند. انسان هميشه چيزي ميشود كه باور دارد، نه چيزي كه آرزو دارد. باید عمل کرد زیرا حین عمل و متعاقب آن معرفت حاصل میشود.
8. هستی بیکوشش: عبارتست از جریان داشتن بیسعی و توأم با تسلیم و مشاهده. به عبارتی شاهد بودن. بیقضاوتی و بیعملی در جایی که نقشی از ما نخواستهاند و اکثر جاها چنین است.
9. لامکان و لازمان: شکستن حصار زمان و مکان و متأثر نشدن از آن دو به این نحو که در مکانها و زمانهای مختلف تفاوتی برای آدمی نکند و در همۀ آنها حال معنویاش حفظ شود و بتواند در روحش ساکن باشد. و متأثر از زمان و مکان نشود.
لا مکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش پیش تو است هر دو یک چیز است پنداری دو است
10. بهجا سخن گفتن و سخن بهجا گفتن: کلام یک نیروست؛ اقتداری است برای بیان و ارتباط برقرار کردن، اندیشیدن و در نهایت برای آفرینش رویدادهای زندگی خود. کلام قدرتمندترین ابزاری است که در اختیار داریم. ابزاری جادویی است. اما مانند شمشیری دو لبه، کلام شما میتواند زیباترین رویاها را بیافریند و یا همه چیز را در اطراف شما نابود سازد. کلام، بسته به اینکه چگونه مورد استفاده قرار گیرد، ممکن است شما را آزاد سازد و یا شما را از آنچه اکنون هستید بیشتر دربند کند، همه افسونی که شما در اختیار دارید، مبتنی بر کلام است.
11. خُلق نیک: در رابطه با دیگر انسانها و نیز در رابطه با وقایع، رعایت ظرایف اخلاق موجب حصول آرامش است. به عکس، رذایل تلاطمآورند. مثلاً اگر غضب یا شهوت در شما جوشید، منتظر دریافت اشراق نباشید. کلید گرفتن پیامهایی که در پیرامون شماست، حلم و صبوری است.
12. خوشقلبی و خوشنیتی: کسی که خیرخواه دیگران است همنوا و همراستا با جریان الهی است و از اینرو پیوسته از غیب امداد میگیرد.
13. عشق: رابطة عاشقانه با خدا که لازمهاش وجدان فقر خود و غنای حق است، همۀ راه است. نتیجه این رابطه، بریدن از غیر خدا و تسلیم در برابر اوست. در مقام عمل نیز نتیجه این رابطة عاشقانه خالص کردن فعل برای خداست.
14. ترصّد: مقصود از ترصّد، هماهنگی با هستی و همزمانی با فرمانِ خدا و خلق پدیدهها توسط خداست. اینجاست که سالک باید همراهی کند و خداوند را یاری نماید و دست خدا شود. اگر ترصّد نباشد این لحظهها از دست میروند.