نهایت هدف بسیاری از سالکان راه طریقت؛ عشق الهی است. عشق الهی، عشقی است که به عقل و معرفت و مراتب والای علم و ادراک آمیخته است و هدف نزدیک آن تهذیب نفس است. عشق الهی توصیف کردنی نیست، اما وقتیکه قلب آدمی پالایش میشود و آرام میگیرد، میتوان این عشق را احساس کرد. عشق الهی در تمامی موجودات جاری است. تردیدی نیست که محبت و عشق محصول معرفت است.
فرق بین محبت و عشق این است که محبت بهصورت غریزی در وجود هر موجود زندهای قرار دادهشده است که با توجه به نحوة آفرینش و ظرفیت وجودی آنها متفاوت است. اما عشق غریزی نیست، عشق حالتی است که برای انسان دست میدهد و موجودات دیگر از آن بیبهرهاند؛ حتی در بین انسانها هم افراد کمی هستند که قابلیت دریافت و پرورش عشق را دارند. نیروی عشق مافوق نیروی محبت است و بزرگترین انسانها سختترین و دشوارترین کارها را به ثمر رساندند؛ درحالیکه محرک آن نیروی عشق بوده است ولی محبت به تنها، این قابلیت را ندارد.
به یاد داشته باشید که هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید، هر چند راه سخت و ناهموار باشد. هر زمان عشق شما را در برگرفت خود را به او بسپارید؛ هر زمان عشق با شما سخن گوید او را باور کنید، هر چند او روحیه شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند. زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر مینهد. چنان شما را میرویاند شاخ و برگ شما را هرس میکند و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریفترین شاخههای شما را که در آفتاب میرقصند نوازش میکند.
به نظر بنده برای رسیدن به عشق الهی ابتدا انسان باید خودش را خوب بشناسد، تجرد روح را بشناسد، قوای روح را بشناسد، فجور و تقوای خود را بشناسد، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(الشمس، آیه ۸)، راه نجات از فجور و رسیدن به تقوا را بداند، بعد شروع به کار کند. پس هر تزکیهای مقدم بر تعلیم است. خیلی از چیزهاست که بهوسیله تزکیه نصیب انسان میشود، آن دیگر علمی نیست که در کتابها و با گفتنها و با شنیدنها نصیب انسان بشود. خداوند میفرمایند: «إِنْ تَتَّقُوا الله یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» (الأنفال، آیه ۲۹) یعنی اگر شما وارسته باشید یک سلسله علومی که جداکنندة حق و باطل است به شما مرحمت میکنیم، ازاینروی است که آن علم، محصول تزکیه است. این تزکیه حاصل درختِ علم است.
شناختِ حقیقت
اگر انسان قدری جلوتر برود معلوم میشود تزکیه مقدمه است. شاید شما بپرسید که ما چرا باید آدم خوبی بشویم؟ پاسخ: برای اینکه بتوانیم بهتر ببینیم، دیدن نیاز به شناخت و آگاهی دارد. این آگاهی و علم، غیرازاین علمی است که در کتابها میخوانیم. خوب بودن انسان مقدمه است. زیرا ما آدم خوب بشویم برای چه؟ آدم وارسته و عادل بشویم برای چه؟ تمام اینها برای رسیدن به شهود است. علومی را که درمییابیم روزی تمام میشود ولی «معرفت» همیشگی است.
اینکه خداوند در قرآن میفرماید: «رب أَرِنِی الْأشیاءَ کَمَا هِیَ»، آن هدف نهایی را میطلبد. یعنی انسان بهجایی میرسد که میگوید: «رب کمال الانقطاع الیک»، این کمال الانقطاع شهود و هدف است. پس خیلی از علوم مقدمه است؛ نظیر علومی که ما در مدرسهها داریم که انسان سود و زیان خود، حلال و حرام، حُسن و قُبح را بشناسد تا خودسازی را بتواند شروع کند. بعد وقتی خودسازی کرد این خودسازی تمام میشود.
انسان تا زنده است مکلف است. وقتی عمرش به پایان رسید دیگر نوبت خودسازی نیست. بلکه از آن به بعد محصول خودسازی را باید ببیند و محصول خودسازی او این میوة درختِ علم است. انسان درختِ علم را در مدارس پرورش میدهد تا میوهای به نام «تزکیه» برداشت کند؛ آنوقت انسانِ خوب، عادل و متقی میشود.
آنگاه که به معرفت رسید و آدم خوب و متقی شد، به این خصلت دست پیدا میکند تا به عشق الهی نزدیک شود. امام سجاد (ع) درباره این سه خصلت فرمودند: سه حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و در سایه رحمت عرش الهی میباشد.
اوّل آنکه در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواستکنندگان دریغ ننماید.
دوّم آنکه قبل از هر نوع حرکتی بیندیشد که کاری را که میخواهد انجام دهد یا هر سخنی را که میخواهد بگوید آیا رضایت و خُشنودی خداوند در آن است یا مورد غضب و سخط او میباشد.
سوّم قبل از عیبجویی و بازگویی عیب دیگران، سعی کند عیبهای خود را برطرف نماید.
اگر نمیتوانی چنین کنید، بهتر است به کار روزمره خود، رسیدگی به همسر و خانوادهتان و خدمت به خلق خدا مشغول شوید.
***
راه موفقیت و کامیابی از منزل جادوگران نمیگذرد. بلکه درست از وسط زندگی عادی و روزمره است. نقل است که «بودا» درست در نخستین شب ازدواجش، درحالیکه هنوز آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جستوجوی حقیقت ترک میکند. این سفر سالیان سال به درازا میکشد و زمانی که به خانه بازمیگردد فرزندش سیزدهساله بوده است! هنگامیکه همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان «بودا» میدوزد، آشکارا حس میکند که او به حقیقتی عمیق و متعالی دستیافته است. بودا که از این انتظار طولانی همسرش شگفتزده شده بود از او میپرسد: چرا به دنبال زندگی خود نرفتهای؟!
همسرش میگوید: من نیز طی این سالها همانند تو سؤالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش میگشتم! میدانستم که تو سرانجام بازمیگردی و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سؤالم را از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را با تمام وجودش لمس کرده باشد. میخواستم بپرسم آیا آنچه را که دنبالش بودی در همینجا و در کنار خانوادهات یافت نمیشد؟! و بودا میگوید: «حق با توست! اما من پس از سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که جز بیکران درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن!» حقیقتِ آشکار در کنار ماست آنقدر نزدیک که حتی کلمه نزدیک هم نمیتواند واژة درستی باشد! ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
به کاهلی بنشینی که این عجب کاری است عجب توی که هوای چنان عجب نکنی
زیرا در ژرفای دلِ ما تصویری از صورت انسان کامل نقش کردهاند و اگر گویند این چگونه تصویری است که ما را از آن هیچ خبری نیست، پاسخ این است که ما را از آن خبرها و نشانهاست و اگر ما را هیچ شناختی از او نبود هر مدعیِ بیهنری را به کمال میپذیرفتیم. این نقش درونی چراغ راهنمای ماست که میتواند ما را با شیوة خطا و آزمون آهستهآهسته بدان مقام راهبر شود؛ الا آنکه شاعران این تصویر درونی را پررنگتر میکنند و مردم نشانهای بیشتری برای شناخت مدعی از مخلص به دست میدهند تا چون مولانا سالکان تشنهلب را از این بادیة غولپرور به آب خضر که در دلهای همگان چشمهای از آن جاری است برسانند:
تشنگان رهِ خونخوارة این بادیه را بردم از بادیه بیرون و به آب آوردم
خوب رویان آیینه میجویند تا صورت خود را در آن ببینند و خطوخالی بر آن بیفزایند. از این آیینهها بسیار هست که آدمی روی خود را نظاره کند و اگر دودی و غباری بیند آن را بشوید و اگر نقصانی هست به کمال آورد؛ اما کجاست آن آیینه که چهرة روح و جان خویش را در آن بنگریم و شکل و شمایل باطن خود را تماشا کنیم.
مولانا قبل از آنکه سینهاش لبریز از معرفت الهی گردد و شمس عشق از مشرق اقبالش طلوع کند، زاهدی با ترس، سجادهنشینی باوقار، مردهای گریان و شمع جمع مقبلان بود. وقتی در چنگال شیخ شیرگیر افتاد، یوسفی یوسف زاینده، زندهای خندان، عاشقی پران و آفتابی بیسایه شد. او در قماری پا نهاد که تمام بودونبودش را دیوانهوار به سیل تند عشق سپرد و خلیلوار بهجانب آتش رفت. داستان این قمار عاشقانه از هر زبان که شنیده میشود نامکرر مینماید و چون قند ذائقه جان را حلاوت میبخشد.
انسانِ معنوی
انسانِ معنوی وظیفة خود را نسبت به دیگران انجام میدهد، اما نسبت به اینکه دیگران درباره او چه داوریای میکنند، هیچ باکی ندارد، هر داوری را که میخواهند بکنند.کسانی ممکن است فکر کنند که اگر کسی بخواهد داوری دیگران برایش اهمیت نداشته باشد، معنایش این است که ممکن است نسبت به دیگران ظلم کند. اما اینگونه نیست. انسان معنوی وظیفة خود را که عدالت، احسان و محبت است نسبت به همه انسانها دارد ولی در عین حال اصلاً دغدغه این را ندارد که دیگران دربارة من چه داوریای میکنند. هر داوریای که داشته باشند مهم نیست. گاهی از چیزی اکراه داریم و آن برای ما بهتر است؛ گاهی چیزی را دوست میداریم که خیری در آن نیست؛ گاهی یک انتخاب درست یک عمر خوشبختی و سعادت را به دنبال دارد و انتخابی نادرست به کلی زندگی را کن فیکون میکند. سرنوشت آن چیزی است که با دستان خود بر پیشانیمان مینویسیم. ما برای گریز از خودمان تقدیر را بهانه کردیم، در حالی که خودمان تقدیر را رقم زدیم و بعد نشستیم گفتیم خدایا چرا ما؟
با خودتان صادق باشید
اولین ویژگی انسانِ معنوی این است که «چه باید بکنم؟» اولین مسئله زندگی اوست و هر مسئله دیگر، تنها زمانی برایش اهمیت مییابد که حل آن در پاسخ این سوال تاثیر داشته باشد. انسان معنوی به معنای دقیق کلمه صداقت دارد و صداقت فقط به معنای صدق، یعنی راست گفتن نیست. راست گفتن یکی از مظاهر و نمونههای صداقت است. صداقت، یعنی، ظاهر و باطن یکی بودن؛ یعنی ساحتهای مختلف وجود یک انسان بر یکدیگر انطباق داشتن، اگر من در ذهن و ضمیرم دارای عقیدهای هستم ولی عقیده دیگری به زبان میآورم، معنایش این است که دو تا از ساحات وجود من بر یکدیگر انطباق ندارند. این یعنی عدم صداقت.
عدم صداقت یعنی ساحتهای وجود آدم بر یکدیگر منطبق نباشند یا اگر من چیزی را بر زبان بیاورم، اما چیز دیگری را عمل کنم. در اینجا دو ساحت از ساحتهای وجود من بر یکدیگر انطباق ندارند. انسانِ معنوی هر چه بر ذهن و ضمیرش میگذرد، بر زبان و قلمش همان جاری میشود و به همین ترتیب، در مقام عمل هم همان را عمل میکند و هیچ وقت نمیگذارد که بین ساحتهای مختلف وجودی او شکافی ایجاد شود. صداقت یعنی شکاف ایجاد نشدن بین این ساحتها و بنابراین صداقت درست ضد نفاق است. نفاق نوعی شکاف است. ریا نوعی شکاف است. انسان معنوی اجازه نمیدهد که چنین شکافی در زندگیاش باشد. چون وی میداند که وقتی در زندگی انسان شکاف حاصل شد، دیگر برای انسان آرامش پدید نمیآید. شرط لازم پدید آمدن آرامش (نه شرط کافی) این است که بین مراتب مختلف وجود آدم هیچگونه فاصلهای نباشد؛ بنابراین نوعی اهتمام در جهت هر چه نزدیکتر کردن ساحتهای مختلف به یکدیگر که یک معنای آن صدق و راست گفتن است.
انسان معنوی از درون خود همه چیز را طلب میکند و نه از بیرون خود و بنابراین به هیچ هویت بیرونیای، چه هویتهای انضمامی بیرونی و چه هویتهای انتزاعی بیرونی، هیچ وقت امید نمیبندد:
ای نسخه نامه الهی که تویی ای آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
در این جهان، هیچ حادثهای برحسب تصادف نداریم و در همه وقایعی که روی میدهند، لطف و رحمت الهی نهفته است. تمام حوادث برای ما پیامهایی دارند که سبب تکامل روحمان میشوند. مثلاً شما میتوانید پیام آن حادثه به ظاهر بد را بعد از گذشت مدت زمانی بفهمید و یا حتی ممکن است تا زمانی که زنده هستید متوجه نشوید. زیرا بسیاری از این وقایع فراسوی ادراک ما و جزء اسرار الهی هستند و تلاش برای فهم حکمت خداوند با هوش محدودمان، مانند سنجش اقیانوس با پیمانه است. همچنین در ذهن الهی از دست دادنی وجود ندارد و اگر شما به ظاهر چیزی را از دست میدهید، معادل آن شیء و یا حتی بالاتر از آن را به دست خواهید آورد و تمام این اشیاء به عنوان وسیلهای برای تکامل و زیبایی روح شما هستند. بیایید کاملاً بپذیریم که در هر موقعیت نامطلوب، نیکی پنهانی برای همه وجود دارد. اگر همواره مانند گذشته بنیدیشید، همیشه همان چیزهایی را به دست میآوردید که تا به حال کسب کردهاید.
اگر در اخلاق اسلامی به دنبال اصلاح صفات نفس برای رسیدن به درجات و کمالات والای انسانی هستیم، در عرفان تمام این راه را برای این طی میکنیم که به معرفت شهودی نائل گردیم. یعنی انگیزه عارف با انگیزه فرد متخلق با هم تفاوت دارد، هر چند هر دو با صفات بد مقابله و مبارزه دارند.
کشف و شهود یادمان «مکاشفه و مشاهده» که عدهای آن را ازجمله مراتب و مراحل سیر و سلوک برشمردهاند، به مرتبهای از طریق سالک گفته میشود که در آن پردههای حجاب از دیدگان کنار رفته و سالک بر باطن امور آگاهی مییابد. در بسیاری موارد «شهود» با واژة «حضور» به یک معنا به کار میرود آگاهی بهجای هم استعمال میشوند. بسیاری تعاریف دیگر که برای «کشف» در منابع مختلف و اقوال گوناگون مطرحشده است. در معنای مکاشفه و مشاهده اقوال مختلفی مطرحشده است.
محیالدین عربی میگوید: «عالم، همواره در غیب است و هرگز ظاهرنشده است و حقتعالی همیشه ظاهر است، پس آنچه در مرحلة تحقق و وجود و در محفل غیب و شهود است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در اوّل و چه در آخر، هر چه هست، همه حقّ است و بهجز او همه بافتة وهم و ساختة خیال است».
بههرحال کشف باید مؤید شرعی داشته باشد و اگر مؤید شرعی ندارد قابل استناد نیست. در مجموع، میتوان گفت کشف از شهود مجزا است. شاید در سیر طولی همراستا باشند اما در طریق عرض جدا هستند. اما نکته حائز اهمیت که مهمترین قدم در تمام این مراحل و سیر و سلوک به شمار میرود.
بسیاری از کسانی که در مسیر سیر و سلوک و منازل انسانیت میافتند و میخواهند از طریقت شریعت و عبودیت، متأله شده و به الوهیت برسند و ربانی گردند و مظهرت ربوبیت الهی شوند، در کشف و شهود خویش گاه دچار مشکل میشوند و در حقانیت آن شک و تردید میکنند. علت این شک و تردید، این است که آیا آنچه مشاهده کردهاند، حقیقت است یا حقیقتنماست؟
نتیجهگیری
یکی از عواملی که انسان را از انجام گناه و اشتباهات بر حذر میدارد عقل و خرد آدمی است. در مسیر تشخیص خوب و بد از یکدیگر و انتخاب بهترین آنها، عقل وسیلهای است که خداوند به انسان عنایت نموده است. عقل و خرد باعث افزایش ایمان و اعتقاد به خدای یگانه و قرارگیری در مسیر درستی و راستی از طریق مشاهده و درک فلسفه دستگاه آفرینش و شگفتیهای جهان هستی میگردد. با عقل است که انسان با انجام دادن تکالیف خود سیر تکامل را طی کرده و با قرب به خداوند و عبودیت به بهشت موعود میرسد.
سفارش امام علی (ع) به یارانش برای پیمودن راه سعادت و نجات چه بود؟
پاسخ: امام علی (ع) در خطبه 24 نهجالبلاغه یارانش را نخست به تقوا و پرهیزکاری سفارش میکند و میفرماید: «فَاتَّقُوا اللهَ! عِبادَ اللهِ»؛ ای بندگان خدا! تقوای الهی پیشه کنید.
تقوا، حالت حضور خداوند در تمامی مراحل زندگی بهصورت باطنی و جهتگیری معنوی و درونی در مخالفت با گناه و توجّه به طاعت پروردگار است. سرچشمه اصلی تمام نیکیها و خوبیها است و به همین دلیل، در همهجا، بهعنوان مقدمهای برای سایر توصیههای مهم اخلاقی و اجتماعی و دینی، بر آن تأکید میشود.
حضرت در توصیه دوم میفرماید: «از خدا بهسوی او فرار کنید! از غضب و سخط او بهسوی رحمت و از عصیانش، بهسوی اطاعت، و از عذابش، بهسوی ثواب، و از نغمش بهسوی نعمت». این تعبیر اشاره لطیفی به مسأله توحید افعالی است؛ چراکه انسان هر مشکلی در این جهان پیدا میکند، از ناحیه اَعمال او و آثاری است که خدا برای آن اَعمال قرار داده است. پس مشکلاتش به یک معنا، از سوی او است و مجازاتی است از ناحیه او، لذا انسان برای حلّ این مشکلات راهی جز این ندارد که بهسوی او فرار کند زیرا «لامُؤَثِّرَ فِی الوُجودِ اِلاّ الله» و هر خیروبرکت و نجاتی که هست، از ناحیه او است.
مهمترین مانعی که بر سر راه سالک قرار دارد «تعلق به دنیا» است و سالک باید در مرحله تخلی وارد «مقام زهد» شود. «زهد صرف رغبت است از متاع دنیا و اعراض قلب از اعراض آن.» زهد بیرغبتی به دنیا و جلوات آن است. البته دغدغه علمای راستین اخلاق در این بحث این است که فرد دچار اشتباه نشود و نسبت به کار و تلاش برای کسب روزی حلال و انجاموظیفه اجتماعی بیتفاوت نشود. مقصود از زهد این است که دلبستگی به دنیا در قلب سالک نباشد همانگونه که آیه مبارکه – که تفسیر صحیح زهد در اسلام است- میفرماید: «لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم»؛ تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانی نکنید. (حدید/23 و نیز آل عمران/153)
غصه بر مال ازدسترفته درگذشته و شعف کودکانه داشتن برای به چنگ آوردن مال در آینده علاوه بر اینکه حکیمانه نیست، سبب توجه به دنیا و غفلت از سلوک است. سالک باید قلب خود را از این قیدوبند برهاند و خالی نماید. تا تعلق به دنیا قلب سالک را به بند کشیده است، امکان سیر و عروج به کمالات معنوی و معرفتی وجود ندارد لذا در روایت نبوی (ص) داریم که: «انسان شیرینی ایمان را نخواهد چشید تا اینکه نسبت به استفاده از مال دنیا بیاهمیت باشد.» کسی که پیوسته درگیر خوراک و پوشاک خویش است و برای کمترین ناملایمت در این زمینه عصبانی میشود، نمیتواند مدعی مقامات عرفانی در اسلام باشد. در روایتی از امام صادق (ع) آمده: «تمام خیر در خانهای قرار گرفته و کلید آن خانه، زهد در دنیا است». خواجه عبدالله تعبیر کوتاه و پرمغزی درباره زهد دارد: «و هو للعامة قربة و للمرید ضرورة». زهد برای عموم سبب تقرب به خدا و برای سالک یک ضرورت سلوکی است.
از دیگر مسائلی که سالک الی الله باید در مرحله تخلی نسبت به آنها پرهیز داشته باشد، رذائل اخلاقی است. تکبر، خودخواهی، حرص، بخل، کینه و امثال آنها رذائلی هستند که قلب سالک را از دریافت فیوضات الهی محروم میکنند و مانع رسیدن به درجات عالی میشوند. این رذائل هر چند ممکن است به لحاظ فقهی حرام نباشند، اما تأثیر سوء آنها در عرفان اسلامی غیرقابلانکار است. «تهذیب انفس عن الرذایل» یکی از مقدمات لازم برای مسیر عرفان اسلامی است. در اینجا است که عرفان اسلامی بااخلاق پیوند میخورد. مباحث علمای اخلاق در زمینة تبیین و تشریح رذائل اخلاق برای سالک ارزشمند و مغتنم است اما سالک اهل معرفت توجه دارد که راه او با راه علمای اخلاق تفاوت دارد.
سعادت گرانسنگترین گوهری است که تمامی آدمیان در طول تاریخ به دنبال آن بودهاند. سعادت واقعی هر فرد آن است که به کمال مطلوبی که دست قدرت الهی در او نهاده است برسد. اگر بشر استعدادهای نهفته خود را بکار اندازد و بتواند خود را به کمال عقلی و روحی خود برساند، سعادتمند است و هر قدر فردی از کمال خود دور افتد، به همان نسبت از سعادت خود دورمانده است. سعادت و لذت رابطهای عمیق دارند، سعادت احساس لذتی است که انسان از رسیدن به کمال دارد؛ هر کمالی که انسان به دست میآورد با لذت و سعادتی همراه است و لذت و سعادت نهایی انسان دررسیدن به حد نهایی کمال یعنی خُشنودی خداوند است.
آنچه مقدمه رسیدن به آخرت و معنویت باشد، دنیای ممدوح و آنچه در مسیر تقرب قرار نگیرد، دنیای مذموم است و سبب غفلت و کدورت. اشتباه کسانی که به بهانه زهد، کار و تلاش اقتصادی و اجتماعی را کنار گذاشتند این است که معنای صحیح زهد را در اسلام متوجه نشدند و زمینه متهم شدن عرفان اسلامی را به دوری گزیدن از جامعه فراهم کردند. تمام خدمات اجتماعی و اقتصادی که فرد بهقصد و نیت خدمت به خانواده خود و جامعه اسلامی انجام میدهد، امور دنیایی حساب نمیشود و سبب تقرب الی الله است. اسوه تمام عرفای راستین در اسلام نبی اکرم و امیرالمؤمنین هستند و کاملاً روشن است که آن بزرگواران تا چه اندازه به خانواده و جامعه خویش اهمیت میدادند.
تکامل انسان و رسیدن او به کمالات واقعی و انسانی، تنها با اعمال و افعال اختیاری حاصل میشود و اگر عملی از روی اختیار نباشد، در تکامل انسان اثری ندارد. وقتی هدف والای انسان رسیدن به کمال و بالاترین کمال قرب به خداوند متعال بود، رسیدن به این هدف نیازمند پیمودن راهی مطمئن و ایمن و بهدوراز خطرها و انحرافات است. خداوندی که ما را فطرتاً کمالخواه و جویای قرب به خود خلق کرده است. در واقع کسانی اهل نجات و سعادت هستند که از هر نوع تعصب جاهلانه قومی و ملیتی و غیره به دور باشند و اهل تحقیق و حقجویی باشند. این افراد، به همه سخنان و نظریات، گوش فرا میدهند و سپس با انصاف به قضاوت درباره آنها میپردازند و بدون جانبداری، راه صحیح را انتخاب میکنند. برای رسیدن به کمالِ حقیقی باید در برابر خداوند تسلیم محض بود. به آنچه او وحی کرده است، ایمان داشت و به آنها عمل کرد.