مقدمه
زندگی مثل جریانِ آب است؛ وقتی بخواهید جلوی آن را بگیرید، دوباره مسیرِ دیگری پیدا میکند و به راهِ خود ادامه میدهد. یادتان باشد که قضاوتِ درست، نتیجه تجربه است و خودِ تجربه نیز نتیجه چندین قضاوت نادرست. زندگی انسان در همه لایههایش، کاویدنی است. کاونده خستگیناپذیر، لحظه لحظه زندگی، درسهایی را به انسان میآموزد که با گذشتِ زمان، میتوان این تجربهها را کسب نموده و در مراحلِ مختلفِ زندگی از آنها استفاده کند. یاد گرفتهام که همیشه خود را درگیر هدفها و رسیدن به آنها نکنم تا با آزادی و رهایی بیشتر، راهِ درست را بیابم. ما انسانها، نگرانی از آینده و اتفاقات گذشته را در ذهن خود مرور میکنیم و متأسفانه آنها نمیگذارند در لحظه حال زندگی کنیم. باید آنها را از فکرمان خارج و فقط روی آن چیزی که مشغول انجام آن هستیم تمرکز کنیم.
لازمه زندگی فردی و اجتماعی، آگاهی عمومی است، امّا کافی نیست. شما باید برای پیشرفت در زندگی فردی و حرفهای در زمینههایی متخصص و منحصر بهفرد باشید. همین نکته که شما چیزی میدانید و دیگران نمیدانند به شما اعتماد به نفس میدهد. باید آموزشِ مداوم را بهعنوان یک اصل در زندگی خویش بپذیرید.
ما پیر میشویم؛ پس تمام لحظههای زندگی را باید زندگی کرد. ترس و نگرانی، شکّ و تردید ما را متوقف میکند. یکی از مهارتهای مهم انسان، «مهارت درکِ زیباییهای زندگی» است. با داشتن چنین مهارتی، زندگی با تمام ابعاد آن زیبا و لحظه لحظه زیستن در آن لذتبخش میشود. افرادی که از درکِ زیباییهای زندگی بیبهرهاند، زندگی در نظرشان تیره و تار مینماید و نه تنها از زندگی خود لذّتی نمیبرند، بلکه زیستن در این دنیا را غیرقابل تحمّل فرض میکنند. بنابراین مهمترین اصل، درکِ صحیح از زندگی و رویدادهای آن است. همیشه صداقت نشانه عُمق احساس و پایداری در قضاوت نیست، بلکه در روابط انسانها، صداقتهای گریزان و بسیار سطحی نیز وجود دارند که کمکم در زندگی انسانها بهدروغ مبدّل میشوند. آدمیزاد استعداد غریبی در خودفریبی و پنداربافی دارد؛ زیرا سخت به این کار محتاج است و میخواهد جنس بدلی سعادت را بهجای جنس اصلی نیکبختی، تبدیل کند.
خوب نگاه کنید و ببینید چه چیزی در دیگران هست که به آن غبطه میخورید؟ ببینید آیا واقعاً این همان چیزی است که خواستار آن هستید. باید بدانید نگاههای عمیق و احساسات سازنده میتوانند شما را در رسیدن به تمایلات نهفتهتان یاری کنند. یک راه برای رهایی از نگرانیها، آن است که آنها را بنویسید! نگرانیهای خود را بنویسید و سپس آنها را بخوانید. میبینید که این نگرانیها آنقدر مهم نیستند و خیلی آسانتر از آنچه که فکر میکنید حل میشوند.
زندگی واقعیتی است که باید آن را تجربه کنیم. در زندگی همیشه به دنبال سه چیز باشید: دانایی، زیبایی و نیکویی. زندگی سرای حیرت است؛ زندگی همان چیزی است که شما خود آن را بنا میکنید. در زندگی انسانها، بعضی چیزها برای شما نشانهاند، باید آنها را کشف کنید. یادتان باشد که زندگی، دشمن شما نیست اما طرز تفکّر شما میتواند دشمنتان باشد. زندگی رازِ بزرگی است که در ما جاری است. زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست. زندگی درک همین اکنون است. زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که هرگز نخواهد دید، پس در همین زمان زندگی کنید تا اکنون را از دست ندهید.
قدرشناسی و سپاسگزاری یکی از بهترین راههای رسیدن به رضایت و خُرسندی است. اغلب ما از زندگی خود ناراضی هستیم و بیشتر از وضع فعلیمان که داریم، میخواهیم؛ زیرا هرگز نمیفهمیم که چه چیزهای با ارزشی داریم. بهجای آنکه به نداشتههایمان فکر کنیم، به خاطر داشتههایمان شکرگزار باشیم. معمولاً افرادی که در زندگی خود قانع هستند، دچار ناامیدی نمیشود. قناعت نه به این معنا که فرد به قدری قانع باشد که دست از کار و کوشش برداشته و بگوید من از زندگی خود راضی هستم؛ به این معناست که اگر فردی به حداکثر نرسد ناامید نشود و قدر همانی که هست را بداند.
هنگامی که رویداد مثبتی در زندگیتان اتفاق افتاد، برای چند لحظه، تحلیل فرایندهای فکری خود را متوقف کنید. فقط به تواناییهای خود و نقشهای مستقیم یا غیرمستقیمی که در وقوع این رویداد داشتهاید فکر کنید، هوش، تمرکز و توانایی آماده شدن برای انجام کارها، میتوانند باعث چه چیزهای خوب دیگری در زندگی شما بشوند؟ همچنین موفقیّتهای احتمالی آینده را در نظر آورید. چون کلیدِ موفقیّت در دستان شماست؛ پس آیا نباید انتظار داشته باشید که از آزمونهای آینده هم سربلند بیرون آیید؟ بدانید که عدم موفقیّت، تنها بازتاب ضعفهای شخصی شما نیست. همچنین به یاد داشته باشید که فرصتهای بیشماری برای شما در آینده وجود خواهد داشت که میتوانید در آنها بهتر عمل کنید. به موفقیّتهای بعدی خود یا سایر جنبههایی که میتوانید در آنها موفّق شوید فکر کنید.
عقل و خرد، اساسِ نگهداری و به خاطر داشتن تجربههاست. آنان که نیروی عقلی کاملی ندارند، تجربههای زندگی را به دست فراموشی میسپارند و در موارد ضروری که باید از آنها استفاده کنند، هیچ گونه توجّهی به تجربههای گذشته، نمینمایند، امّا خردمندان، درسی را که از تجربه میآموزند، هیچگاه فراموش نمیکنند. بهترین تجربهها، تجربهای است که شما را پند دهد.
خودتان را با دیگران مقایسه نکنید؛ این کار شما را به خطر میاندازد. هیچ کس نیست که بتواند در شما بودن بهتر از شما باشد! سعی نکنید همه را راضی نگهدارید. وقتی سعی میکنیم همه را از خود راضی نگهداریم، در واقع محتاجیم که مورد تأیید آنها قرار بگیریم و این به خاطر آن است که هنوز مورد تأیید خودمان قرار نگرفتهایم! راضی نگهداشتن همه غیرممکن است. عزّت نفس را نمیتوان از دیگران بهدست آورد. اصولاً ارزشی که به تأیید دیگران وابسته باشد، ارزش محسوب نمیشود. نیاز به تأیید دیگران مثل این است که بگوییم من به تأیید شما بیشتر اهمیت میدهم تا به نظری که خودم درباره خودم دارم! تلاش برای خُشنود سازی همه آدمها، کلید همه شکستهاست!
سعی کنید دیگران را ملامت نکنید و مسئولیت زندگی را به گردن بگیرید. اغلب افراد توانمند و فعال، احساس میکنند همه کارها باید تحت کنترل آنها باشد، به خصوص مواقعی که هدفِ خاصی مدِنظرشان است؛ بنابراین سعی کنید برای یک بار هم که شده، این عادت کنترل کردن را رها کنید و بگذارید زندگی مسیر خود را بپیماید.
چگونه با مشکلات زندگیتان برخورد میکنید؟
وقتی با مشکل مواجهه میشویم، با فکر کردن به موانع، خود را بیجهت در چنگال هراس گرفتار نکنیم. هوشیارانه بکوشیم تا تمام اقدامات مثبت و سازندهای را که به نحوی میتوانیم در حل این مشکلات ما را یاری دهند به روی کاغذ بیاوریم. تمام اطلاعاتی را که برای تصمیمگیری و اقدام به آنها نیاز داریم جمع آوری کنیم.
ممکن است در مواجهه با یک مشکل یا بحران، اسیر احتمالات منفی و مایوسکننده بشویم. امّا وقتی تفکّر مثبت برای ما به صورت یک عادت در آمد، که عادت هم هست، آن وقت است که متوجه میشویم چقدر خوشبینتر شده ایم و چقدر سریعتر میتوانیم به راه حلهای مناسب برای مشکلات خود دست پیدا کنیم.
وقتی ما از خود اطمینان داشته باشیم با مسائل و مشکلات برخوردی واقع بینانه و منطقی خواهیم داشت و در این حالت است که واکنشهای منفی، کمترین تاثیر را بر ما به جای میگذارند.
متاسفانه بسیاری از انسانها تمام عمر خود را در چنگال احتمالات منفی یا تردیدهای سرزنشکننده بهسر میبرند. اینگونه افراد قبل از آنکه کوچکترین واکنشی در مقابل یک محرّک از خود نشان دهند، به کلی فلج میشوند.
ذهن انسان از جهاتی شبیه به زمین است؛ یعنی هر چه را در آن بکاریم، رشد میکند؛ ذرت بکاریم، ذرت پرورش میدهد. علف هرز بکاریم، علف هرز پرورش میدهد. کافی است خود را به اندیشههای منفی مشغول کنیم تا اعمال ما بازتاب این اندیشهها گردند. مثبت بیاندیشیم تا شاهد انعکاس این نگرشهای مثبت در زندگی خود باشیم.
ابراهام لینکلن میگوید: «اغلب مردم تقریباً به همان اندازهای شاد هستند که ذهن خود را برای آن مهیّا کردهاند.»
قانون اول: مشکل نتیجۀ حرکت است؛ یعنی مشکل داری، چون زندهای. فقط آدمِ مرده است که مشکل ندارد. پس هر وقت با مشکلی مواجه شدی، برو خدا را شکر کن و بگو: «خدا را شکر، زندهام!»
مشکل، محصول حرکت است؛ یعنی چون حرکت میکنم، موانعی سر راهم پدیدار میشود که آنها را باید حل کنم؛ باید از آنها عبور کنم. اسم این موانع را میگذاریم «مشکل». مشکل در حقیقت نشانۀ زنده بودن و حرکت داشتن است؛ باید از آن وحشت نکرد و دور نشد. مشکل، واقعیت زندگی است؛ از آن لذّت ببرید! در حقیقت، خودِ زندگی است.
قانون دوم: مشکلِ کوچک و بزرگ نداریم، آدمِ بزرگ و کوچک داریم. تواناییهای ماست که بزرگی یا کوچکی مسئله را تعریف میکند. چیزی که برای کسی مشکل است، برای یکی دیگر خندهدار است. چیزی که برای کسی خندهدار است، برای دیگری ممکن است مُهلک و کُشنده باشد. چرا؟ چون توانایی و استنباط آدمها با یکدیگر فرق میکند. پس قانون دوم میگوید، توانایی ماست که اندازه (بزرگی یا کوچکی) مسئله را تعریف میکند. برای مثال، باران در کشورهای فقیر، سیل است، مصیبت است، بیماری و خرابی است. امّا همین باران در کشورهای پیشرفته نعمت است، آب است، سبزه و درخت و سرزندگی است. پس مواجهه با بسیاری از مشکلات بر میگردد به اینکه ما در چه حدّی از توانایی هستیم.
قانون سوم: باید یاد بگیریم که اگر میخواهیم زندگی خوبی داشته باشیم، مسئله یا مشکل را حذف نکنیم. چنین چیزی (نبودِ مشکل) وجود ندارد. همیشه میآید و خواهد آمد. نوعِ مشکلات عوض میشود. همانطور که نباید انتظار داشته باشید مشکلی نداشته باشید، همانطور هم هنگام روبهرو شدن با مشکلاتِ زندگی، آنها را همانطور و همانقدر که هست ببینید. به جای لعنت فرستادن به مشکلات، تمام سعی خود را به کار ببندید تا تواناییهایتان را بالا ببرید (و این مسئله را جدی بگیرید). به قول «كنفسيوس»، فيلسوف چينی: «به جای لعنت فرستادن به تاریکی، شمعی بیفروز.»
قانون چهارم: هر مشکلی در زمان خودش میآید، نه زودتر و نه دیرتر. مشکل یک بچۀ چهار ساله را به یک رئیس جمهور و یا یک وزیر یا وکیل نمیدهند. مشکل وزیر و وکیل هم برای یک بچه چهار ساله پیش نمیآید؛ چرا که موضوعیت ندارد. اصلا تا شما وزیر نشوید و تا چنین مسئولیتی به عهدهتان نباشد، مشکلاتِ چنین سِمَتهایی را درک نخواهید کرد. وزیر و وکیل هم اگر خودشان را جای یک آدم معمولی قرار ندهند، مشکلات آنها را درک نخواهند کرد. پس هر مشکلی جایگاه خودش را دارد و در زمان خودش میآید: مسائلِ بلوغ وقتی برای انسان پیش آمد که به سنِ بلوغ برسد؛ مسائل ازدواج زمانی مطرح شد که فرد تصمیم به ازدواج میگیرد؛ قبل از این زمانها، مسئلۀ بلوغ یا ازدواج برای او مطرح نیست. اگر ازدواج کرد و بچهدار شد، مسئله او دیگر ازدواج نیست؛ مسئله او رسیدگی به فرزندان و تربیت درستِ آنان است.
قانون پنجم: هر مشکلی متناسبِ تواناییهای فرد و قابل حل است. کافی است بهایش را بپردازید. یادتان باشد وقتی مشکلی را به شما نشان میدهند، به این معناست که شما توانایی حل آن را دارید! اگر این توانایی را نداشته باشید، آن مشکل پیش نمیآید. اگر بر فرض پول ندارید، سلامتیتان در خطر است، با همسرتان مشکل دارید، با بچههایتان مشکل دارید، و یا هر مشکل دیگری... بدانید که زمان «رویارویی» با آن مشکل فرارسیده و بدانید که «میتوانید حلش کنید!». قانون پنجم میگوید: مشکلات همه قابل حل هستند: میلیونها انسان قبل از تو آن را حل کردهاند، میلیونها انسان همین الان دارند حلش میکنند، میلیاردها انسان هم در آینده حلش خواهند کرد؛ و شما میتوانید جزو یکی از آنهایی باشید که این مشکل را حل کردهاند.
همه مسائل قابل حل هستند، فقط باید بهایشان را بدهید. بعضی وقتها قیمت آن «سکوت» است، یا «مشورت» است، یا کمی «صبر و حوصله» و غیره. باید ببینید در آن لحظه چه کار باید بکنید: صبر، سکوت و مشورت یا هر اقدام دیگری، در نهایت باید کاری بکنید. پس آن را بیابید.
قانون ششم: مشکلات با راه حل میآیند. هیچ مشکلی نیست که کلید و راه حل آن درست در کنارش نباشد! یعنی هر مسئلهای که شما دارید، بدانید جوابش در کنارش است؛ نه هزاران یا میلیونها کیلومتر آنطرفتر، درست در کنارش. اگر به این مسئله باور پیدا کنید و به این قوانین اعتقاد داشته باشید، زندگی برایتان بسیار هموار خواهد شد.
قانون هفتم: با افراد دانا و حکیم مشورت کنید. وقتی نمیتوانید مشکل خود را حل کنید لازم است به یک فرد مجرب و امین، آن را در میان بگذارید و از او کمک بگیرید. مشورت کردن ثمرات فراوانی دارد که بدان اشاره مختصری مینماییم:
1. بهتر شناختن منافع و مصالح و راه تأمین آنها و در نتیجه سرعت در حل مشکلات.
2. رشد اندیشه و قدرت تدبیر.
3. پی بردن به نقص و نارسایی فکر شخص (تواضع در فکر) و مصونیت از غرور و استبداد.
4. شناسایی افراد شایسته، خوش فکر و مبتکر.
5. شخصیت دادن به افراد و به دنبال آن رشد شخصیت اجتماعی.
6. ایجاد هماهنگی و وحدت در مقام اندیشه و عمل و جلوگیری از اختلافات نظری و عملی.
7. مقبولیت بیشتر امری که مورد مشورت قرار گرفته است.
8. زنده کردن حس همکاری؛ چرا که مشاورین احساس میکنند در تعیین خط مشی زندگی اجتماعی سهیماند.
9. کم شدن درجه خطا و لغزش و همچنین مصون ماندن از حسد دیگران.