در میان موجودات جهان هیچ موجودی به اندازه انسان نیازمند به تفسیر نیست. بیشترین مسأله ای که جوامع بشری تا به حال، از بیان عظمت آن عاجز بودهاند بحث «ماهیت انسان» است. علم انسان شناسی؛ حوزهٔ گستردهای از فرهنگ تا تاریخ تکامل انسان را در برمیگیرد که ریشههای آن در علوم انسانی، علوم طبیعی و علوم اجتماعی است. ماهیت انسان شناسی از دیرباز، مقایسهٔ بین فرهنگهای انسانها بوده است. دانشمندان تا به حال توانستهاند دربارهٔ ظاهر «جسم» آدمیزاد یا به قولی (انسان) نتایجی مطلوب به دست بیاورند، اما باطن این موجود عجیب «روح» را تا به امروز هرگز کسی به خوبی درک نکرده است.
-درک از ماهیت روح آدمی.
-درک درست از نوع بوجود آمدن آن دراین جهان هستی.
آیا انسان یک موجود دو سرشتی است که نیمی از سرشتش نور و نیمی دیگر آن ظلمت است؟
او چگونه موجودی است که این همه مجهولات را با خود دارد؟
در ورای این چهرهٔ به ظاهر ساده چه چیزی وجود دارد که او را تبدیل به یکی از عجایب خلقت کرده است؟
او کیست که در عین ضعف، بر تمامی موجودات عالم طبیعت سلطه جویی کرده، آنها را مغلوب خود ساخته است؟
بنا به تعبیری میگویند: «انسان اسم مبالغه است و مشتق از اُنس بوده، که معنی بسیار زود خوی گیرنده یا عادت یابنده به هر چیز باشد، به طوری که حتی به خانه، مکان، حیوانات و اشیای اطراف خود پس از مدتی چنان عادت می کند که از فراق آنها به اندازه ارتباط باطنی خویش رنج می کشد».
از نگاه قرآن انسان موجودی است که از یک سو دارای فطرتی الهی و از سوی دیگر، طبیعتی مادی دارد، فطرت؛ او را به سمت معارف بلند، معنویات و خیرات دعوت میکند. طبیعت؛ او را به حَضیض مادیّت، شهوات و شرارت فرا میخواند. حیات انسان صحنهٔ مبارزه دائم بین طبیعت و فطرت اوست. اگر طبیعت انسان بر فطرت غلبه کرد و او مسیر طبیعت را پی گرفت، از نگاه قرآن این انسان؛ انسانی است وارونه و منحرف و اگر فطرتش غالب شد و طبیعتش در مسیر فطرت قرار گرفت، در این صورت این انسان؛ انسانی است که در مسیر هدایت قرار گرفته و در طریق حق قدم برداشته است.
در وجه تسمیه انسان به این نام گفته شده است: با توجه به اینکه انسان اصلش «اِنسیان» بوده و آن هم از «نِسیان» است، و انسان چون با خدای خود عهدی بست و فراموش کرد، بدین نام، نامیده شد. یا به تعبیری میتوان گفت، بدان جهت نام انسان را؛ انسان نامیدهاند چون میتواند بین خود و سایر مخلوقات اُنس و الفت برقرار کند.
اصطلاحات انسان، بشر و آدم، هر سه تقریباً بر افراد انسان صدق میکند، لکن به لحاظی با هم فرق دارند، در بین اهل لغت، کلمه «انسان» و بشر عَلَمْ برای نوع انسان به کار رفته است، لکن اکثر اهل لغت واژه «آدم» را عَلَمْ برای شخص گرفتهاند. برخی هم آن را مثل انسان و بشر برای «نوع» به کار بردهاند. در قرآن هر کجا کلمه بشر به کار رفته، منظور جسم ظاهری، پوست و بدن انسان است، و هر کجا کلمهٔ «انسان» به کار رفته است مراد باطن، کمالات و استعدادهای درونی اوست. کلمه «انسان» در قرآن شصت و پنج بار، و کلمهٔ «بشر» سی و پنج بار و کلمه «آدم» بیست و پنج بار آمده است.
بحث از «ماهیت انسان» در منابع کلامی نیز به تناسبی، ذیلِ بحث از تکلیف و این که مکلّف در انسان چیست، مورد بحث واقع شده است. و برخی این بحث را ذیلِ مبحث معاد، به تناسب بحث از اینکه در معاد چه چیزی از انسان بازگشت میکند، مورد بحث قرار دادهاند.
دانشمندان اسلامی دربارهٔ حقیقت و ماهیت انسان، آراء مختلفی ارائه کردهاند که خلاصهٔ آنها این است که حقیقت انسان یا جسم است یا عرض، و یا مجرّد از جسم و عرض است یا مرکب از آنها به ترکیب ثنائی یا ثلاثی میباشد.
بنابراین میتوان دیدگاهها، در حقیقت انسان را به چهار قول به تفصیل ذیل برگرداند:
← قول اوّل:
جسم یا جسمانی بودن: برخی حقیقت انسان را جسم یا جسمانی بودن دانستهاند، و این دیدگاه اکثر متکلمان است. این طایفه نیز در اینکه کدام یک از ابعاد جسمانی انسان، حقیقت او را تشکیل میدهد، دچار اختلاف شدهاند، برخی آن را همین بُنیه و هیکل مخصوص و قابل مشاهده، دانستهاند. چرا که عقلاً در مقام اشاره و تخاطب، یا خبر دادن از خودشان، به همین هیکل مخصوص اشاره میکنند، و احکام و افعال مربوط به انسان و ادراک، همه به همین بُنیه ظاهری برمی گردد.
به عبارت دیگر، انسان در صورت صحت این بدن و اعتدال مزاجش، قادر به درک و فهم و انجام کارهایش خواهد بود و در صورت فساد و به هم خوردن اعتدال مزاج، تمامی فعالیتهای او از بین خواهد رفت، پس قوام انسانیّتِ انسان به بدن و اعتدال مزاجش برمی گردد.
برخی از قائلان به جسم بودن حقیقت انسان، آن را اجزای اصلی در بدن دانستهاند که از اوّل تا آخر عمر ثابت مانده و زیادت و نقصان نمیپذیرد. نظّام بر این باور است که انسان جسم لطیفی است در بدن و در اعضا سَریان دارد. «ابن راوندی» گفته است: «انسان جزء تجزیه ناپذیر در قلب است. چرا که در صورت مرکب بودن، ممکن است در بعضی از آن علم و در برخی دیگر جهل، حلول بکند»، برخی از پزشکان بر این باورند که انسان عبارت است از خون، چرا که با خروج خون از بدن، زندگی انسان منتفی میشود.
برخی دیگر نیز آن را «روح بخاری» دانستهاند که از لطایف اَخلاط اَربعه حاصل شده و جایگاهش در اعضای اصلی بدن عقل، مغز و کبد بوده و از آنجا به سایر اعضای بدن ساری و جاری میشود و عده ای دیگر انسان را خود اَخلاط چهارگانه دانستهاند.
← نقد قول اول:
دیدگاه جسم یا جسمانی پنداشتن انسان، به دلایل گوناگون عقلی و نقلی، مورد نقد دانشمندان واقع شده است.
←← دلیل عقلی بر نقد قول اول:
دلیل اوّل: بدیهی است که اجزای این بدن در حال تبدل بوده و دائماً در اثر نموّ یا ذَبول، در حال زیادت و نقصان است، و روشن است که امر متبدّل و متغیّر غیر از امر ثابت و باقی است، بنابراین انسان نمیتواند مجموع این جثّه باشد. به عبارتی این بدن در حال تغییر و تبدیل است، در حالی که انسان در همه حالات، خود را ثابت و باقی مییابد. پس حقیقت انسان، همین بدن متغیر نیست.
دلیل دوم: انسان وقتی که فکرش متوجه یک کار مخصوص میشود، در چنین حالتی از تمامی اجزا و اعضای بدنش غافل میشود، لکن از نفس خود غافل نیست، چرا که در چنین حالتی به راحتی میگوید من میبینم و میشنوم، غضبناک یا خوشحال هستم، بنابراین انسان در چنین حالتی به نفس خود عالِم، و از تمامی بدن و اجزای آن، غافل است، پس حقیقت انسان غیر از بدن و اعضای آن است.
دلیل سوم: هر یک از ما بالبداهه، اجزای بدن را به خودمان اضافه کرده و میگوییم: چشم من، سر من، گوش من، دست و پای من و..، بدیهی است که مضاف غیر از مضافٌ الیه است، بنابراین حقیقت انسان و این «من» که مضاف الیه واقع شده است، غیر از اعضای بدن است که به آن اضافه شده است، والاّ اتّحاد مضاف با مضافٌ الیه لازم میآید.
←← دلیل نقلی بر نقد قول اول:
خداوند در سوره آل عمران آیه ۱۶۹ میفرماید: «وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» «هرگز گمان مکن کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مردگانند، بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند».
در این آیه با توجه به اینکه بدن انسان مرده است، لکن خداوند میفرماید که انسان زنده است، و در پیش خدا روزی میخورد، بنابراین، حقیقت انسان غیر از این بدنی است که مرده و به خاک تبدیل میشود.
و نیز خداوند متعال در سوره انعام آیه ۶۱ میفرماید: «حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا یُفَرِّطُونَ» «زمانی که مرگ یکی از شما فرا رسد، در این موقع فرستادگان ما جان او را میگیرند، و آنها کوتاهی نمیکنند».
در این آیه خداوند بیان میکند در حالی که بدن انسان مرده است، لکن آنها به سوی خدا برگردانیده میشوند. پس آنچه را که به سوی خدا میبرند، غیر از بدن مرده است.
←← گواه تاریخی بر نقد قول اول:
علاوه بر ادلّه نقلی و عقلی، کاوشهای تاریخی در سیرهٔ فرقهها و ادیان جهان، از هند و روم، عرب و عجم، یهود و نصاری و… بر این مطلب دلالت میکند که مردم از طرف مردگان خود صدقه داده و برای آنان دعای خیر کرده و به زیارت آنها میروند، حال اگر آنها بعد از مرگ بدن، باقی نمانند همه این کارها لغو و عبث خواهد بود. پس اجماع امتهای گوناگون بر این کارها، ناشی از فطرت اصیل و سلیم آنان بوده و همه اینها گواه آن است که انسان غیر از این جسد بوده و حقیقت آن مرگ پذیر نیست.
← قول دوم
عَرَض بودن: عده ای دیگر از متکلمان، حقیقت انسان را عَرَض دانستهاند و عبارتشان در این باره مختلف است: برخی آن را مزاج انسانی دانستهاند، و برخی دیگر، خطوط اعضاء و شکل انسانی پنداشتهاند که از اوّل تا آخر عمر باقی است، طایفه ای دیگر آن را حیات تصور کردهاند که قائم به بدن است، چرا که با رفتن حیات، مرگ تحقّق مییابد.
←← نقد قول دوم
قول به عَرَض بودن انسان نیز غیر معقول است، چرا که:
اوّلاً: انسان متصف به علم، قدرت، تدبّر و تصرف است، و متّصف به این اوصاف قطعاً جوهر است نه عَرَض.
ثانیاً: اعراض در خارج، وجود مستقل نداشته، و نحوه وجودشان قائم به وجود جوهر است، بلکه وجود اعراض از شئون وجود جواهری است که موضوعاتشان هست. و در نقد دیدگاه اوّل بیان شد که بدن جسمانی که موضوع این عوارض است، در حال تغییر و تبدیل بوده و نمیتواند حقیقت انسان باشد، به دلیل اینکه حقیقت انسان ثابت و باقی است.
← قول سوم
مرکب از جسم و عرض: عده ای گفتهاند که انسان مجموعه ای مرکب از جسم و عرض است، گاهی انسان را مرکب از بدن و روح دانستهاند، به طوری که بدن را جسمی کثیف و روح را جسمی لطیف شمردهاند که صفات نفسانی راجع به جسم لطیف است و صفات بدنی راجع به جسم کثیف، ظهور و تحقق هر دو نوع صفات، مشروط به امتزاج و اختلاط هر دو جسم است و بعد از تفرّق و مرگ هیچکدام از صفات، باقی نمیماند.
←← نقد قول سوم
با تأمّل در ادلّه ای که برای بطلان قول اوّل و دوم بیان گردید، این دیدگاه نیز باطل میشود، و نیازی به تکرار آن نیست.
← قول چهارم
مرکب از بدن و نفس مجرّد: عده ای انسان را مرکب از بدن و نفس مجرّد میدانند و قائلان به این دیدگاه نیز دو طایفه هستند:
برخی از آنان حقیقت انسان را مرکب از نفس مجرد و بدن دانسته و بر این باورند که هیچیک از نفس و بدن به طور جداگانه نمیتواند مصداق انسان باشد، تَقوّم حقیقت انسان از نفس و بدن، شبیه تَقوّم جسم به مادّه و صورت است، لکن انسان بر دو معنا اطلاق میشود: یکی انسان محسوس و دیگری انسان معقول، در انسان محسوس، بدن، به جای مادّه است و نفس به جای صورت، و در انسان معقول، نفس به جای مادّه است و جهات کمالات مکتسبه به واسطه بدن، به جای صورت، و هر فرد از افراد انسان، به حسب معنای اوّل، انسان است، اما انسان به معنای دوم «انسان معقول» تنها شامل بعضی از افراد انسان که انسان کامل است، خواهد بود.
پس از بررسی ساختار وجودی انسان و اثبات اینکه حقیقت انسان همان روح و نفس اوست و بدن در حیات و بقای خود کاملاً وابسته به روح است، در این قسمت از بحث، لازم است جایگاه و رتبه وجودی انسان در نظام آفرینش مورد بررسی قرار گیرد.
در ذیل به برخی از مهمترین جایگاههای انسان اشاره میشود:
بارزترین مقامی که خداوند برای انسان مقدّر فرموده است، مقام خلافت الهی است، چنان که در قرآن میفرماید:
«وَإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ إِنّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» «و آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت، گفتند: آیا در آن مخلوقی قرار میدهی که تباهی کند و خونها بریزد، حال آنکه ما تو را به پاکی میستاییم و تقدیس میکنیم؟ گفت: من چیزی را میدانم که شما نمیدانید «بقره سوره ، آیه۳۰».
خداوند در سورهٔ مؤمنون، مراحل خلقت انسان را به صراحت بیان کرده و در ضمن به مرحلهٔ نهایی و گوهر وجود او نیز اشاره میکند:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِین* ثُمَّ جعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرار مَکین* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً… ثُمَّ أَنْشأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» «به یقین، انسان را از عصاره ای از گِل آفریدیم سپس او را نطفهای در جایگاهی استوار قرار دادیم، آن گاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم. سپس آن علقه را مضغه گردانیدیم، و آن گاه مضغه را استخوانهایی ساختیم، بعد استخوانها را گوشتی پوشانیدیم، آن گاه (جنین را) آفرینش تازهای دادیم» (سوره مومنون – آیه ۱۲ تا ۱۴).
بر اساس روشهای انسان شناسی تجربی، عرفانی، فلسفی و دینی؛ انسان موجودی است برگزیده از طرف خداوند که خلیفه و جانشین او در زمین است. نیمه ملکوتی و نیمه مادی، دارای فطرتی خدا شناس، آزاد، مستقل، امانت دار و مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، مُلهِم به خیر و شر. وجود انسان از ضعف و ناتوانی آغاز میشود و به سوی قوت و کمال سیر میکند سپس بالا میرود. ظرفیت علمی و عملیاش نامحدود است، از شرافت و کرامتی ذاتی بر خوردار است. احیاناً انگیزههایش هیچ گونه رنگ مادی و طبیعی ندارد، حق بهره گیری مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است. همه چیز برای اوست و در نهایت دارنده همه کمالات انسانی است.
در قرآن اموری به عنوان امور مشترک در بین انسانها ذکر میشود، گاه در مقام فضیلت و گاه رذیلت. البته هیچ یک از اینها به این معنا نیست که انسانها بالفعل دارای تمام این فضایل یا رذایل هستند، بلکه مقصود این است که در انسان هم زمینهٔ فضایل وجود دارد و هم زمینهٔ رذایل.
در جایی دیگر دربارهٔ فطرت انسانها میگوید:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهْا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَاکِنَّ أَکْثرَالنَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» پس تو مستقیم روی به جانب آیین پاک اسلام آور در حالی که از همه کیشها روی به خدا آری، و پیوسته از طریقه دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن که هیچ تغییری در خلقت خدا نباید داد، این است آیین استوار حق، و لیکن اکثر مردم (از حقیقت آن) آگاه نیستند (سوره روم آیه ۳۰).
در جای دیگری میگوید: «إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا» که انسان مخلوقی طبعاً سخت حریص و بی صبر است (سوره روم آیه ۱۹).
در واقع یک جایی از فضیلت انسان سخن میگوید و جایی از رذیلت. جایی فطرت الهی انسان را ذکر میکند، جایی بی صبری، ناتوانی، و طمع کاری او را. هیچ یک از این دو بیان ناظر به این نیست که وقتی انسانها به دنیا میآیند بالفعل دارای فضایل یا رذایلی هستند. خداوند تبارک و تعالی دربارهٔ انسان میگوید:
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَرَ وَ الْأَفْدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» و خدا شما را از بطن مادران بیرون آورد در حالی که هیچ نمیدانستید و به شما گوش و چشم و قلب اعطا کرد تا مگر (دانا شوید و) شکر (این نعمتها) به جای آرید (سوره نحل آیه ۷۸).
انسان از نگاه قرآنی موجودی است که وقتی پا به عرصه این عالم میگذارد علمی ندارد، آگاهی ندارد، ولی فطرتی الهی دارد. در عین حال کششی به سمت مادیات در طبیعت او وجود دارد. وقتی وارد صحنه عالم میشود، در واقع از یک سو، شناخت و معرفت را آغاز میکند و از سوی دیگر، در راستای طبیعت یا فطرت جهت میگیرد. این نگاهی است که قرآن به انسان دارد و در ورای پوستهٔ متفاوت انسانها، یک باطن واحد را میبیند.
انسان کامل از دیدگاه ابن عربی
انسان که در مراتب وجودی تنزل یافته بود، نوعی صعود و ترقی را آغاز میکند. از انسان و در انسان، حرکتی تدریجی و سلوکی در مراتب وجود تا حد وصول به مبدأ اول و علة العلل جهان هستی تحقق میپذیرد. ترتیب صدور موجودات بر حسب رتبه از نخستین موجود عیناً مثل ترتیب معنوی آنها است، یعنی از عقل اول آغاز میشود و به خاک پایان میپذیرد و از همین پستترین و آخرین مراتب (یعنی خاک) است که وجود در شرف و ظهور و رتبت، تصاعد و ارتقاء مییابد و این تصاعد و ارتقاء به اولین موجود منتهی میگردد.
او معتقد است انسان کامل، موجودی است که به وسیلهٔ او سرّ حق، به حق، ظاهر میگردد. مراد از سرّ حق نیز کمالات ذاتیه خداوند است که تنها انسان قادر است آنها را نشان دهد. چون کمالات ذاتیهٔ خداوند درغیب مطلق بود، خداوند خواست تا در عالم شهادت آنها را مشاهده کند. لذا انسان کامل را آفرید تا در آیینهٔ وجود او خود را مشاهده کند. او در «فص آدمی» میگوید: «لکونه متصفاً بالوجود ویظهر به سرّه الیه».
چون انسان کامل، مظهر جمیع اسماء حق تعالی است پس خدا را باید به وسیله او شناخت یعنی با شناخت، انسان کامل است که معرفت به حق پیدا میشود و خداوند نیز آیات خود را که نشانههای وجودیش میباشد در این موجود قرار داده است. باز در «فص آدمی» میگوید «ثم لتعلم انه لما کان الامر علی ما قلناه من ظهوره بصورته احالنا تعالی فی العلم به علی النظر فی الحادث و ذکر انه تعالی ارانا آیاته فیه».
او در «فص شیثیت» آورده است:«فیتقبل الاتصاف بالأضداد کما قبل الاصل الاتصاف بذلک الجلیل و الجمیل و کالظاهر و الباطن و الاول و الآخر» یعنی انسان کامل متصف به صفات گوناگون است، حتی صفات متضاد نیز در او جمعاند، از قبیل جمال و جلال، ظاهر و باطن و اول و آخر.
در «فص موسوی» میگوید: «کذلک لیس شیء فی العالم الا وهو مسخر لهذا الانسان لما یعطیه حقیقة صورته». به خاطر انسان کامل، موجودات عالم مسخر او هستند. انسان کامل به خاطر برخورداری از اسمای الهی میتواند در عالم تصرف کرده و آن را اداره نماید. از نظر ابن عربی انسان کامل روح عالم است و به خاطر کمالاتی که دارد همه چیز مسخر اوست.
در «فص موسوی» آمده است: «وجعله روحا للعالم فسخر له العلو و السفل للکمال الصورة» چون انسان سبب وجود افراد و غایت خلقت است واسطهٔ میان حق و خلق است، به واسطهٔ وی فیض وجود از حق تعالی به موجودات میرسد.
انسان کامل به صورت، در دنیاست و به باطن، در آخرت. در ظاهر بر وی احکامی که به موطن دنیا تعلق دارد جاری است و در باطن قلب وی تعلق به عالم آخرت دارد. انسان کامل بر حسب سیر در ملکوت و جبروت دارای مراتب و مقامات است. وی متناسب با مقام و مرتبهٔ وجودی خود دارای حشر و نشر است. چنین انسانی مشاهده میکند که از خویش مرده و رخت هستی به حق سپرده است. وی چیزهایی را مشاهده میکند که محجوبان هیچ گاه قادر به درک و مشاهده آنها نخواهند بود. به طور مثال انسان کامل میتواند کسی را که در قبر معذب است یا منعم، مشاهده کند. او میتواند اموات را در حال حیات برزخی مشاهده نماید. (فصوص الحکم ابن عربی، فص آدمی).
ابن عربی در «رساله الغوثیه» دربارهٔ مقام و مراتب انسانهای کامل میگوید: «و گفت جل جلاله که ای غوث! مرا بندگانی هست غیر انبیای مرسلین، که مطّلع نیست بر احوال ایشان هیچ کس از اهل دنیا و هیچ کس از اهل آخرت و هیچ کس از اهل جنت و هیچ کس از اهل دوزخ و نه ایشان را مالک است و نه رضوان و نه به آنچه خلق کرده ام از اهل جنت و اهل نار و نه ایشان را ثواب است و نه عقاب و نه حور و نه قصور و نه غلمان. خوشا به حال کسی که ایمان آورد به ایشان، اگر ایشان را شناسد. ای غوث! تو از ایشانی و از علاماتشان در دنیا آن است که جسمهای ایشان سوخته است از قلت طعام و شراب و نفس های ایشان سوخته است از شهوات و دلهای ایشان سوخته است از خطرات و جنایات فاسده و روح های ایشان سوخته است از خطیئات و ایشان اصحاب بقایند که سوخته اند به نور لقا».
انسان کامل؛ حافظ عالم است و تا زمانی که انسان کامل در این عالم است، عالم و خزائن موجود در آن محفوظ میماند و چون این انسان از این عالم گام به عرصهٔ آخرت نهد هر چه از خزائن دنیا در آن باشد مانند کمالات و معنویات با خود به آن عالم میبرد. به بیان دیگر با انتقال این انسان از این عالم به عالم دیگر خزائن این عالم به آن عالم منتقل میشود و این هم به آن جهت است که اسرار الهی در وجود این انسان متمکن گردیده است و هرگاه وجود وی از این عالم رخت بربندد خزائن الهی نیز با او به آن عالم خواهد رفت. هر چند انسان کامل دارای مقام و مرتبه ای والاست و ابن عربی او را برخودار از علو مکانی و مکانتی میداند، اما هرگز برای او علو ذاتی در نظر نمیگیرد، چرا که علو ذاتی منحصر به ذات الهی است.
انسان موجودی است که غالباً دوست دارد تا به خدای خود علاقه خاص داشته باشد و میخواهد این علاقه را به زعم خود از طرق بسیار مشکلی با انجام انواع تکالیف به دست آورد، حال آنکه در عصر حاضر فقط یاد خداوند در هر جا و مشاهدهٔ اشیاء و پی بردن به کمال و جمال صانع آن اشیاء را یافتن راه کوتاه تر و مؤثرتر میباشد. انسان، موجودی که همه از وی ترسند، ولی خود او از خودش نمیترسد، با آن که هر چه ضرر میرسد از انسانها بر انسان و انسانیت و امثال اوست. چنین انسانی حریص است، خونریز است، بخیل و ممسک است. انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او و یاد او دلش آرام میگیرد بپیوندد، دارندهٔ همهٔ کمالات خواهد شد و اگر از آن حقیقت، یعنی خداوند، جدا بماند، درختی را ماند که از ریشه خویشتن جدا شده است.
انسان موجودی است که به غَرَض مشاهدهٔ انواع اسرارِ اشیا و طرز استفاده از آنها خلق گشته تا هر چه خوب تر و بهتر خالق این همه بحر و بر مرئی و نامرئی را با کمال و جلالی که دارد بشناسد.
انسان اگر چه بواسطهٔ قوّه تعقّل به کسب دستاوردهای شگرف علمی و فناوریهای خارق العاده نائل آمده است. ولی بدلیل عدم برخورداری از کمال معنوی، از انسانیت و هویت انسانی خویش، بسی به دور افتاده است. (تفسیر صدرالمتألهین، ج۲، ص۵).
تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت
شَغَبست و جهل و ظلمت (سعدی).
در نتیجه آن انسان دستاوردهای علمی خود را نیز مصروف اقدام بر علیه انسانیت میکند. اما انسانی که هویت خود را بشناسد و برای وجود خویش ارزش و کرامتی به سزا قائل باشد، میداند که دیگر در گرداب هولناک و دهشت زای بی هویتی و پوچ انگاری گرفتار نخواهد شد که او را به سوی فساد و جنایت سوق دهد. بنابراین هر کسی باید هویت اصلی خود را پیدا کند و دریابد که در این دنیا چه میکند و هدف از خلقت او چیست؟ تجربهٔ هرکس بیهمتاست، بدین معنا که هیچ کس دیگر به طور کامل، نظیر آن تجربه را ندارد.
انسانها از لحاظ ویژگیهای جسمانی مثل قد، وزن و رنگ چشم و خصوصیات روانی از قبیل هوش و شخصیت تفاوتهایی با یکدیگر دارند. تواناییهای مختلف در یک فرد، یکسان نبوده و هر فرد در برخی زمینهها دارای استعداد خوب و در زمینههای دیگر استعداد متوسط یا ضعیف دارد. ارادهٔ انسان معمولاً بر امیال و خواهشها و شهوتها و کششهای درونیاش قرار میگیرد و تصمیمات انسان تقریباً همیشه در جهت ارضای آنهاست.
یکی دیگر از عوامل مهم و موثر بر ویژگیهای شخصیتی افراد عامل «محیط» است.
تجاربی که فرد از محیط خود کسب میکند، ارتباط و تعاملی که با محیط دارد، بازخوردها و تأثیراتی که از محیط دریافت میدارد، رشد و شکل گیری شخصیت او را تحت تاثیر قرار میدهد. هرچند افراد انسانی با یک سری ویژگیهای ذاتی که جنبه ارثی و ژنتیک دارند، متولد میشوند، اما محیط و جنبههای مختلف آن تاثیر به سزایی در بروز این ویژگیها یا مکنون ماندن آنها ایفا میکند.
بر این اساس هرچند برخی ویژگیهای شخصیت با پایه و اساس «ژنتیک» در فرد وجود دارند، اما ظهور و بروز آنها به شرایط محیطی بستگی دارد. برخی از ویژگیهای شخصیتی نیز عمدتاً توسط محیط در فرد بوجود میآیند و ریشههای ارثی ضعیفی را در آنها میتوان شناسایی کرد چرا که بیشترین اثرات را محیط طبیعی بر شخصیت فرد میگذارد، زیرا افراد تا حد وسیعی سطح کارآیی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیط میگیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ، و در محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت، فرهنگهای مشابهی ملاحظه میشوند.
آگاهی از وجود تفاوتهای فردی بین انسانها، شاید قدمتی به اندازه خلقت انسان داشته باشد، زیرا انسانهای اولیه نیز که در غارها و جنگلها زندگی میکردند از پدیده تفاوتهای فردی بین انسانها آگاه بودند و بر اساس تفاوتهای فردی، تقسیم کار میکردند. به عنوان مثال: دسته ای از افراد، شکارچی و عده ای دیگر تهیه کنندهٔ هیزم و خوراک بودند. عوامل بسیاری در ایجاد تفاوتهای فردی دخالت دارند که از آن جمله میتوان به «وراثت و محیط» اشاره کرد. مثلاً در مقابل کودکی که تازه به دنیا آمده است، اطرافیان دو واکنش کاملأ متفاوت نشان میدهند: بعضی تلاش میکنند ویژگیهایی را در وجود او بیابند که اجداد او را به خاطر میآورد و بعضی دیگر میکوشند تا ویژگیهایی بی همتا و منحصر به فرد در او پیدا کنند و بیشتر تأکید بر تفاوتها دارند.
قسمت اعظم یادگیریهایی که شخصیت افراد را تحت تأثیر قرار میدهد نه در فضای معمولی محیطهای طبیعی، بلکه در محیطهای بسیار پیچیده که به وسیله رفتار افراد دیگر خلق و ایجاد شده است، انجام میپذیرد. منظور از محیطهای پیچیده اجتماعی؛ یعنی الگوهای فرهنگی، طبقه اجتماعی، شیوههای تربیتی کودکان، ساختار خانواده، سیستم های تعلیم و تربیت و الگوهای استخدامی است. هر کدام از اینها به نوعی تأثیرات خود را روی شخصیت افراد نشان دادهاند. انسان موجودی اجتماعی است، در نتیجه رفتارهای اطرافیان (یعنی محرکهای محیط) میتواند بر وی تأثیرات خاص خود را داشته باشند. در نتیجه ما انسانها میبایست توجه بیشتری به محیط زندگی خود مبذول داریم.
آنچه بیشتر مد نظر این حقیر است، شناخت ماهیت اصلی خود انسان است. چرا که متأسفانه در این خصوص و شناسایی دقیق آن کمتر بحث و صحبت شده است. البته محیط زندگی و به طور کل «اجتماع» نیز نقشی اساسی در شکل گیری هر انسانی دارد و بنده منکر آن نیستم ولی آنچه مسلم است این است که اجتماع و جامعه را همین انسانها تشکیل میدهند و اگر آگاهی و بینش فرهنگی و معنوی انسانها ارتقاء یابد جامعه ای مطلوب خواهیم داشت در غیر این صورت، غالب مفاسد و جنایات، از نیازها و احتیاجات انسانها سرچشمه میگیرند.
هنگامی که نیازهای طبیعی یک انسان برآورده نشود، چنانچه وی به سطح مطلوبی از کمال معنوی دست نیافته باشد، جهت ارضای آنها ممکن است به هر جرم و جنایتی تن در دهد. اصولاً «نیازمندی» قُبح اعمال را در نظر فرد، کم رنگ جلوه میدهد و به نوعی توجیه گر هر جرم و جنایتی در مقابل نیروی مقاومت کننده «وجدان» است. اما داشتن ایمان و معنویت، انسان را به درجه ای از استغنای روحی میرساند که بتواند ازبسیاری نیازهای ثانویه و حتّی اوّلیه خود چشم پوشی نماید (و یا دست کم میل «زیاده خواهی» را در انسان از میان میبرد و او را از چپاول حقوق دیگران منع مینماید) گسترش معنویت و ایمان و بازشناسی هویت انسانی، عاملی بسیار موثّر و نیرومند و البته لازم و ضروری برای مهار اخلاقی انسان و راهی برای تعالی فرهنگی و معنوی اجتماع و نجات بخش آن از بحرانهای هولناک اخلاقی فرد میباشد.
هنگامی که انسان ماهیت و وظیفهٔ اصلی خود را دریافت، خواهد توانست خود را از این سر گردانی نجات دهد و به هدف نهایی خود فکر کند و لازمهٔ آن اینست که این مهم را به خوبی درک کند که زندگی عرصه هنرمندی ماست باید همگی تشنه تحول و تغییر در عرصهٔ زندگی خود باشیم و بالاخره انسان موفق؛ انسانی است که برای رسیدن به هدف نهایی، ارادهٔ خود را قوی ساخته، پس باید تلاش کنید که کار امروز را به فردا موکول نکنید.
همین قدر که انسان بفهمد از کجا آمده، برای چه آمده و بعد در نهایت به کجا خواهد رفت، متوجه خواهد شد که وظیفه او در دنیا چیست؟ از آن پس دیگر سرگردان نمیماند. هیچ معرفتی بعد از معرفت الهی، شریف تر و نافع تر از معرفت نفس انسانی نیست. هر ذره ای درعالم هستی حیات دارد، زیرا مدام درحال حرکت و تحول است و هیچ چیزی بی دلیل و بدون هدف نیست و مبدأیی معین، وظیفه ای مشخص و سرانجامی خاص دارد.
بر سرچشمه و قلبِ عالمِ محسوس و نامحسوس، اندیشه ای بسیار توانا، با درایت، صاحب اراده، فعال و خیرخواه، حضور دارد که بر همه چیز محیط و حاکم است. اینکه او را چه بنامیم، خالق، یهوه، خدا، الله، حق، وجود مطلق و … اهمیتی ندارد مهم اینست که بدانیم او همان یگانه ای است که بنیانگذاران ادیان توحیدی او را شناختهاند و دانشمندان علوم تجربی، بدون شناخت وی او را در مکانیزم سیستم های منظم طبیعت و هم در موجودات زنده یافتهاند. بی آنکه الزاماً او را بشناسند هر هستی ای از اوست و همه چیز، پس از رشد (سیر کمال) در نهایت به سمت او باز میگردد.
به موازات فرایند رشد جسمی در تمام موجودات، فرایند سیر کمال روحی نیز جریان دارد که به آن «سیر کمال معنوی» هم میگویند. تأمین کنندهٔ انرژی این فرآیند، یک نیروی جاذبهٔ صعودی است (درمرتبه و مقام، نه در بعد فیزیکی) که در تمام موجودات ایجاد یک حرکت درون میکند به نام حرکت جوهری که جهتش همواره رو به مبداء است. اما انسان علاوه بر این حرکت جوهری عام و خودکار، حرکتی خاص و آگاهانه و ارادی در مسیر کمال روحی نیز دارد، که جهتش تابع اختیار و ارادهٔ خود آن فرد است. جهان هستی بی هدف نیست، وجود انسان تنها به این جسم بیولوژیکی محدود نمیشود و ویژگی ضمیر آگاهش آن گونه است که نمیتوان او را صرفاً حاصل فعل و انفعالات شیمیایی سلولهای عصبی دانست. هرچند که ارگانیزم بیولوژیکی انسان یا جسم، خود از شگفتیهای خلقت است، اما وجود حقیقی انسان چیزی ورای آن است.
اگر بخواهیم رابطهٔ انسان و خداوند را به درستی تبیین و بررسی نماییم، ضرورت دارد به بحث «خداوندی خدا» بپردازیم و این عنوان را درست معنا کنیم؛ در آن صورت بهتر میتوانیم وظایف بندگی را دریابیم؛ چرا که در رابطه خدا و انسان، یک طرفِ رابطه، خداوند و طرف دیگر، انسان است؛ بنابراین فهم معنای خداوندی خدا و انسان بودن انسان به یکدیگر مرتبط است. همه میدانیم که هر پدیده ای یک ویژگی اساسی دارد که با آن شناخته میشود. اساساً درک ذات الهی، فراتر از توان آدمی است؛ اما انسان میتواند اوصاف الهی را بشناسد و رابطهٔ بین آنها و نسبت این اوصاف با انسان را تبیین نماید. آیا خداوندی خدا با توجه به اوصاف او مانند: توانایی، دانایی، مهربانی و … اقتضا نمیکند همه انسانها را به سعادت ابدی برساند؟ آیا عذاب کردن، از چنان موجودی شایسته است؟ بازتاب صفت مهربانی خداوند در زندگی انسان چیست؟ و مهم تر اینکه انسان چگونه این مهربانی را درک و تبیین مینماید؟
اختیاری که خداوند به انسان داده است
مسالهٔ مهمی که در فهم کار خدایی خداوند با انسانها، تأثیر دارد، توجه به اراده و اختیار انسان است. خداوند کار خدایی خود، مثلاً مهربانیاش را دربارهٔ انسان براساس این نظام، را انجام میدهد. در جهان طبیعت نیز کار خدایی خدا براساس نظام تکوینی علة العلل سامان مییابد. خداوند با تمام مهربانی ذاتیاش در این دنیا بدبختیها، ناکامیها و شکستهای آدمی را مشاهده میکند، اما برای حل این مشکلات با نیروی قدسی خود گرهی نمیگشاید تا وقتی که انسان بخواهد و حرکت کند. خداوند در آخرت، برخی بندگانش را عذاب خواهد کرد. این مسأله چگونه با مهربانی خداوند سازگار میباشد؟ خداوند در دنیا میبیند و میداند انسانهای بی شماری به بی راهه میروند. مانند جوانی که با اعتیاد یا فساد همه استعدادهایش را هدر میدهد و آرام آرام به هلاکت میرسد؛ ولی خداوند همچنان نشسته است تا خود جوان حرکتی بکند.
کلید حل چنین تعارضاتی را، تنها باید در نظام اختیاری انسان جست.
خداوند اراده و اختیاری به انسان داده است تا با پای اختیار، به سوی سعادت گام بردارد. به عبارتی، میزان بهره مندی انسان از مهربان بودن خداوند به خود انسان و اراده او بستگی دارد. باید توجه داشت اینکه گفته میشود «خداوند کار خدایی خود را دربارۀ انسان، براساس نظام اختیاری انسان انجام می دهد» به معنی مستقل نبودن خداوند از انسان در داشتن صفت مهربانی یا صفات دیگر نیست. خداوند داناست، زیباست، مهربان است، چه آدمی باشد، چه نباشد.
سخن اینجا است که خداوند در تنظیم روابط خود با آدمی، و آدمی در تنظیم روابط خود با خداوند با معیاری به نام اختیار و ارادهٔ انسان عمل خواهد کرد. خداوند خودش انسان را آفریده و با دادن اختیار به انسان از او انتظاراتی دارد. پس اختیار انسان، معیار و ملاکی برای تنظیم روابط او و خدا است.
انسان موجودی است که ضمن ارتباط با دیگران و خدای تعالی، با خود نیز در ارتباط است. انسانی که میخواهد در مسیر کمال قدم بردارد، ابتدا باید خود را بشناسد و بیابد. آدمی با شناختن حقیقت خود و عظمت وجودی خویشتن، شوق تحصیل کمالات و تزکیه نفس از پلیدیها در وجودش جوانه زده و رشد میکند و به این ترتیب از رذائل اخلاقی دور میشود.
انسان در طول زندگی مادی خود شرح وظایفی دارد که اگر بتواند از آنها اطلاع پیدا کند و آن وظایف را به خوبی انجام دهد، دارای درجات و منزلتهای خوبی میشود که این درجات در هنگام خواب و بیداری به او منتقل خواهد شد.
لذا خوب است قبل از هرچیزی مقداری در رابطه با شرح این وظایف مطالبی را خدمت شما عرض کنم:
۱- وظایف اختیاری انسان: وظیفه نسبت به خودش؛ بداند کیست و چیست یعنی آنچه ذاتاً هست را بشناسد: بُعد جسمانی، ظاهری و بُعد معنوی، پنهانی و وظایف مربوط به آن را انجام دهد. انسان وظایف اختیاری نسبت به جسمش مانند: خوراک و پوشاک و سلامت و تفریح و نیز وظایف اختیاری نسبت به روحش دارد مانند: حفظ سلامت و کمک به رشد طبیعی روح و کوشش برای دست یافتن به اصول واقعی معنوی و به کار بستن آن اصول در زندگی.
۲- وظیفه نسبت به خالق: که مهمترین آن توجه به خداوند بزرگ است. نه اینکه او به توجه ما نیاز داشته باشد بلکه ما هستیم که از انجام وظیفهٔ خود نسبت به او بهره مند میشویم که رشد طبیعی روح، مستلزم توجه به اوست همانند گیاهی که نیازمند به نور خورشید است و خورشید از گیاه بی نیاز و …). توکل و شکر گزاری از دیگر وظایف است.
۳- وظیفه نسبت به دیگران: شمار وظایف نسبت به دیگران بسیار است اما در مجموع به قول مولا علی (ع) میتوان گفت: «با دیگران چنان رفتار کنیم که از آنها نسبت به خود انتظار داریم» و فراموش نکنیم که اگر خالق بر حسب رحمت، حق الله را ببخشد برحسب عدالت، از حق الناس نمیگذرد.
۴- انجام ندادن گناه: از میان تمام آثار معاصی؛ مخربترین و خطرناکترین گناهان، اثری است که بر قلب یعنی مرکز ادراکی و اعتقادی انسان و جایگاه محبت الهی گذاشته میشود و باعث فساد و سرنگون شدن قلب میگردد. استمرار بر گناه باعث ایجاد حالاتی در انسان میشود که منشأ این حالات، تحول و دگرگونی قلب است.
از نظر بنده «گناه» عملی است که با اراده و رضایت الهی در تضاد بوده، با ایجاد نوعی «تاریکی» معنوی در نفس انسان، آدمی را از خدای متعال که «نور» آسمانها و زمین است، دور میسازد و به عبارت دیگر، موجب بازماندن وی از کمال و قرب به خدا میگردد.
بسیاری از ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی، به دلیل رعایت نکردن این تعهدات شش گانه است:
۱- صادق نبودن: زمینه ساز بیاعتمادی افراد به یکدیگر و در نتیجه تلاشهای پنهانی هر یک علیه دیگری است.
۲- بیوفایی: بی وفایی نسبت به وعدهها نیز مخرب و دارای عوارض منفی فراوانی است که خود معلول عدم صداقت است.
۳- امانت داری: یعنی شخص امین باید به امانت داری خویش پایبند باشد و اعتمادی را که دیگران به او کردهاند پاس بدارد.
۴ -پاکدامنی: پاکدامنی نیز تعهدی است سازنده که رعایت نکردن آن عاملی برای پیدایش ناهنجاری اخلاقی است.
۵- فرو بستن چشمان: فرو بستن چشمان از گناه.
۶- فرو بستن زبان: و رعایت سکوت در بین دیگران.
البته درک اینکه چه اعمالی را گناه میدانیم خودش مقوله بسیار مهمی است. که شاید در آینده مطلبی ویژه را درهمین خصوص خدمت شما عرض کنم. زیرا برخی از عزیزان کارهایی میکنند که حتی فکر آن را هم نمیکنند که گناه باشد. درحالی که آن عملشان جزء بدترین اعمال نزد خداوند است.
اگر انسان به شناخت صحیحی از خود دست نیابد، تصویر صحیح و واقعی از خود نخواهد داشت و به نیازهای واقعی خود پی نمیبرد و چون حقیقت وجودی خود را آنچنانکه هست، نشناخته است؛ دچار تصویر پنداری و غیر واقعی از خود میگردد و ایدهآلهای خیالی و به دور از واقعیت در نظر او مطرح میگردند. همه کمالات خود را در تقویت و بهرهبرداری بیشتر از قوای جسمانی میپندارد و همه سعی و تلاش خود را در جهت رسیدن به آنها صرف مینماید.
اگر انسان خودِ اصلی را مورد غفلت قرار دهد و خودِ فرعی و بدلی را به جای آن قرار داده باشد و بیگانه را به جای خویشتن تلقّی کند، در آن صورت کاری را که به سود بیگانه است، به نفع خود میپندارد و آن را به سود او انجام میدهد و خیال میکند، به نفع خود اوست و کاری را که به زیان بیگانه است، به زیان خود میپندارد و از آن اجتناب میورزد. به عنوان مثال شهوت و غضب را که از فروعات انساناند و باید از عقل او اطاعت کنند، به جای امیرِ معزول یعنی عقل مینشانند و وقتی شهوت و غضب، فرمانروای درون او شدند، محبوب او خواهند بود و آنگاه هرکاری انجام میدهد، یا باید شهوت بپسندد یا غضب، و به این جهت دست به گناه میزند.
اگر کسی بداند که خدا او را میبیند و در محضر خدا کار میکند، هرگز دستش به تباهی و زبانش به بدگویی آلوده نمیشود. در برخی از موارد متأسفانه گاهی انسان خود را «مُحِقّ» میپندارد و با اینکه در برابر وحی ایستاده و فکر و عملش تیره و تاریک است، میگوید حق با ماست.
«وَیَحْسَبُونَ أنَّهُم مُهْتَدُونَ» آنان میپندارند که هدایت یافتهاند، در حالیکه به بیراهه میروند (سوره اعراف – آیه ۳۰).
«وَ هُم یَحْسَبُونَ أنّهم یُحْسِنُونَ صُنعاً» در حالی که میپندارند خوب عمل میکنند. (سوره کهف – آیه ۱۰۴).
انسان در نتیجهٔ پیبردن به مقام والای خود و ارزش و بهای آن، این گوهر گرانبها را با حساسیّت و توجه فوقالعاده حفظ و صیانت نموده و آن را ارزان نمیفروشد و درصدد برنامه ریزی دقیق برای حرکت خود میباشد و با شناختن آنچه برای او مصلحت دارد (مصلحتشناسی) نیازهای حقیقی خود را شناخته و تأمین میکند و با شناختن مفاسد و آفتها و موانع حرکت و تکاملِ خود، سعی در فاصله گرفتن از آنها و دور نمودن آنها از مسیر زندگی خود مینماید.
انسان با شناختِ منِ حقیقی و منِ مجازی خود و تفکیک بینِ آنها، پی میبرد که من مجازی، گذرگاه است و باید از آن عبور کرد: بدن انسان و طبیعت او همان «من مجازی» است و منِ حقیقی انسان «جان و روح» اوست و تمام سرمایهگذاریهای انسان باید در رابطه با من حقیقی باشد و منِ مجازی در خدمت و فدای من حقیقی باشد. هر انسانی با مراجعه به خود مییابد که از اموری لذت میبرد که جسمانی نبوده و حتی در بعضی موارد، با وجود چنین لذاتی، جسم به سختی و رنج میافتد و از بعضی بهرههای مادی نیز محروم میگردد و با وجود این، انسان حاضر است برای درک این لذات والا از لذات جسمانی بگذرد. برای مثال: لذت از خودگذشتن و ایثار یا لذت قناعت و دست به سوی نا اهلان دراز نکردن یا لذت مطالعه و اکتشاف و اختراع علمی و امثال آنها لذاتی فراتر از لذات مادی است و اثبات میکند که لذات منحصر در امور جسمانی نیستند و چه زیانکار است کسی که ذرهای از آن را نچشیده و با آن انس نگرفته باشد.
در میان موجودات و مخلوقات جهان آفرینش، انسان موجودی است که به خاطر ویژگیهایی که دارد اشرف مخلوقات و خلیفه الله لقب گرفته است. موجودی که از چهار سو میتواند دارای رابطه باشد. رابطه با خود، خدا، جهان و دیگر انسانها. اما ارتباط انسان با خود چگونه میتواند باشد؟ به یقین انسان که دارای اراده و اختیار است، میتواند در مسیری حرکت کند که به کمال خاص وجودیاش نایل شود و یا در مسیری مخالف آن قدم بردارد.
حرکت در مسیر کمال و زدودن کاستیها، موجب توسعه یافتن و رشد وجود او میشود. از آنجا که آدمی موجودی خودآگاه است، قدرت ایجاد ارتباط با خویشتن را داراست. این ارتباط به معنای پیوند رابطه او با حقیقت، جایگاه و منزلت خود در نظام هستی، قابلیتها و تواناییهای خویش میباشد.
بنابراین کسی که به دنبال خود واقعی و خواستهها و تمایلات واقعی خود میرود، ترک لذت نکرده، بلکه لذتی برتر و والاتر و پایدار و دائمی را به جای لذتهای پست، حقیر و گذرای مادی پذیرفته و به هر مقدار که انسان از کمالات علمی و عملی بیشتر برخوردار باشد، احساس لذت شدیدتر خواهد بود. وقتی انسان با توجه به باطن ذاتش، خود را میبیند، عدم سازگاری این حقیقتِ با ارزش با پستی را در مییابد. وارونه جلوه دادن حقیقت، دروغگویی، نفاق و امثال این امور با آن تناسب و هماهنگی ندارد.
انسان با نوعی توجه و معرفت نفس و دریافت الهامات اخلاقی در مییابد که چه کاری را باید انجام دهد و چه کاری را باید ترک کند. رها شدن از سرگشتگی و سرگردانی که از ویژگیهای مهم انسان عصر ماست، فقط از راه شناساندن تصویری درست و کامل از وجود او میسّر میشود و بهره مندی از جهان طبیعت نیز در صورتی به نحو کامل صورت میپذیرد که انسان بداند، برای چه آفریده شده، چه چیزهایی و چگونه برای سعادت او مفیدند. انسان تنها برای مسائل مادی کار نمیکند و یگانه محرک او حوائج مادی زندگی نیست. او برای هدفها و آرمانهایی بس عالی حرکت میکند و میجوشد.
او ممکن است که از حرکت و تلاش خود جز رضای آفریننده، مطلوبی دیگر نداشته باشد:
«یا أیّتُهَا النّفْسُ الْمُطْمَئِنّةُ ارْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیّةً فَادْخُلِی فی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنّتِی» ای نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد، و در میان بندگان من درآی و در بهشت من داخل شو. (سوره فجر- آیه ۲۷ تا ۳۰).
با توجه به مباحثی که پیرامون جایگاه انسان مطرح گردید روشن شد که خداوند انسان را موجودی خودآگاه و مختار آفریده است و در وجود او شایستگیهای منحصر به فردی همچون خداشناسی و خداگرایی فطری و بالاتر از آن دریافت علم به اسماء و صفات الهی و سیر صعودی در اسماء و صفات الهی و نیل به مقام خلیفة اللهی قرار داده است. بنابراین آسمانها و زمین و نعمتهای آن همهاش مقدمهٔ خلقت انسان بوده و بایستی در راستای تعالی و وصول به قرب خدای سبحان قرار گیرد.
چنان که خدای سبحان میفرماید: «یا أَیُّهَا الإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیه» ای انسان تو در حرکت به سوی پروردگارت سخت کوشنده هستی، پس او را دیدار خواهی کرد.
انسان در بین موجودات بایستی حرکت تکاملی خودش را از پایینترین و ضعیفترین مرحلهٔ وجود شروع کند، لذا مسیر او تا نهایتِ کمال طولانیترین و سختترین مسیر است، به دلیل اینکه صورت نوعیه انسان از بین انواع حیوانات، ضعیفترین صورت بوده و به لحاظ ابزارهای حسی و حرکتی در حدّ پایین قرار دارد.
و آیه شریفه «خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعیفاً» آدمی ناتوان آفریده شده است. (سوره نساء – آیهٔ ۲۸).
نیز به همین مطلب اشاره دارد. و البته این ضعف و قوّه هست که در انسان منشأ حرکت به سوی کمال و تعالی است. در حالی که سایر حیوانات معمولاً در همان کمال حیوانی ابتدایی خود متوقف میشوند. از سوی دیگر فرشتگان نیاز به حرکت به سوی کمال را ندارند چرا که آنها تقرّب و وصولشان دایمی است. با توجه به این اصل، جای تعجب است که برخی (همچون صابئان) برخورداری انسان از قوّه و استعداد را مایه برتری فرشتگان بر او دانستهاند، در حالی که این خصیصه دقیقاً مایه تعالی انسان بر ملائک است.
تجلی انسانی از درون به بیرون است نه از بیرون به درون
کودک بدون پیش فرض و پیش داوری است، میگذارد حقیقت در او جاری شود و به راهش ادامه میدهد. بدون نا امیدی و این راه از پیش به ما نشان داده شده بود ولی زمانی که وارد این بدن خاکی شدیم، خودآگاه ما پاک شد و حال باید آن را جستجو کنیم. در این سفر و جستجو، مهم (مسیر سفر) است و باید آگاهیهای بسیاری بدست بیاوریم.
چه زیباست آن زمانی که در همین بدن خاکی آن را بیابیم و به سوی بیداری جهان پیش برویم. فقط باید درست دید، آن هم نه با چشمان سر بلکه با چشمانِ عمقِ وجود و روح؛«خوب دیدن ، خوب شنیدن ، خوب تحلیل کردن وخوب بیان کردن»، دراین راه تا به حرکت و کوشش درنیاییم، چیزی اتفاق نخواهدافتاد.
وقتی چشمان ما به طبیعت بکر و زیبا میافتد، ناخود آگاه احساس عجیب و ناشناخته ای به انسان میدهد و شادی وصف ناپذیری در او زنده میشود. پس طبیعت برای خود رازها و روشن بینیهایی برای ما دارد و ما را در یادآوری آن مسیر کمک خواهد کرد. زمان چیزی است که ما درآن محصور شدهایم ولی کل تاریخ چشم به هم زدنی بیش نیست، لحظه ای فرا میرسد که متوجه میشویم تمام تاریخ برای رسیدن به هدفی مشخص و تعیین شده بوده است. در زندگی ما موارد به ظاهر ناخوشایند پیش میآید و ما آنها را ناپسند میخوانیم در حالی که شاید آنها برای کمک به ما برای رسیدن به هدفی مطلوب تر باشند. پس هر اتفاقی خود زمینه ساز پیشرفت و ایجاد آگاهی در ما میباشد.
همگی ما بلدیم تا دیگران را چگونه به خوبی نصیحت کنیم ولی هیچگاه فکر درستی برای خودمان نکردهایم. اصلاً در مورد خودمان فکر نکردهایم، بلکه از آن فراری هستیم. چرا؟ چون از نگریستن دقیق به خودمان میترسیم و هراس داریم، چون یک چیزی درونمان هست که از آن وحشت داریم و آن نفس خودمان است.
چیزی که باعث پیشرفت و حرکت انسان به جلو است، ایجاد پرسش در ذهن اوست و جالب اینجاست که آفرینش، این قدرت را به ذهن انسان داده است که هرچه در ذهن خود مجسم کند و یا برای او سؤال شود، روزی پاسخ خواهد داد. این همان قدرت خداگونگی انسان بر روی این کرهٔ خاکی بسیار کوچک است که خداوند برای او ودیعه نهاده است.
راهنما
تمام پیشرفت بشر از وقوع بحرانها آغاز شده است، چون باعث به حرکت در آوردن ذهن انسان شده و او را یک گام دیگر به جلو برده است و به مقتضای آن خداوند کلیدها و وسایل آن را سر راه بشر قرارداده است. ما انسانها همیشه سعی میکنیم با ظاهر افراد، خودمان را درگیر کنیم و به واقعیت آنها نمیخواهیم برسیم. زمانی میتوان به واقعیت هر فردی رسید که بتوان بدون پیش داوری و قضاوت به او نگریست.
معمولاً بعد از کسب بسیاری از دانشها آخرش نمیفهمیم که برای چه به دنبال آنها بودیم، دلیلش چه بود و به کجا میخواستیم برسیم! چون هیچ وقت درست به آن فکر نکردیم، پس باید نگرش خود را عوض کنیم. مسلماً هرچه را که ما میشنویم، در وقت مناسبِ خود است. فقط ما درست گوش نمیدهیم و فرصتها را از دست میدهیم و جالب اینجاست که شهودات در زمان خود به سراغ ما میآیند.
در طی این سفر هرکدام از ما راهنمای خود را میبیند و آنها به ما پیغامهایی را میرسانند، پس اگر میخواهیم مسیر سفر را بهتر طی کنیم، باید با دقت به پیغامهای آنان گوش فرا دهیم. اگر انسان در لحظه زندگی کند، آنگاه الهامات و شهودات به راحتی در او ظهور پیدا میکنند و میفهمد که چه کاری را باید انجام دهد، مهم نیست این کار به ظاهر درست باشد یا غلط مهم این است که چه کاری باید انجام دهد. همیشه ما سعی میکنیم راحتترین و کم خطرترین راه را انتخاب کنیم ولی شاید این راه درست نباشد، شاید جایی که شداید بر ما وارد میشود خیلی برایمان بهتر باشد.
روزی تمامی ما انسانها که روح خداوند در ما دمیده شده به تمامی روشن بینیها خواهیم رسید ولی هرکداممان بنا بر سعی و تلاش خودمان و عنایت خداوند، در زمانهای مختلف به آنها میرسیم ولی بالاخره میرسیم.
روشن بینیها را باید درک کرد، با توضیح دادن صِرف آنها، کسی به جایی نمیرسد، برای درک روشن بینیها نباید فقط شنونده بود، بلکه باید خودمان آنها را تجربه کنیم. یعنی باید لیاقت پیدا کنیم و لیاقت پیدا کردن فقط با تمیز شدن ظرفمان امکان پذیر است. باید کاری کنیم که عشق و دوست داشتن مخلوقات در اجزای صورت ما جاری شود و دیگران را آنگونه که هستند ببینیم و دوستشان داشته باشیم و در مورد آنها قضاوت و پیش داوری نکنیم چون هرگونه پیش فرض، انرژی عشق را تبدیل به چیز دیگری میکند.
یکی دیگر از روشهای درک صحیح برای روشن بینی صَرفِ زمان است «سال ها سفر باید، تا بخته شود خامی»
همان چیزی است که باید بگذرد تا بسیاری از تغییرات و درکها در ما ایجاد شود، با تعمق بیشتر در تاریخ، این واقعیتها را بسیار راحت تر میتوان درک کرد. در این مسیر باید چشمانمان را باز کنیم، راهنمایی به ما داده میشود که باید از آن به خوبی استفاده کنیم و سعی کنیم که از آن بهترین کمکها را بگیریم. بهترین سوالات و راهنماییها را از آن بپرسید و به حرفها و حرکتهای او موشکافانهترین دقتها را انجام دهید. او برای هرکس برنامه منحصر به فرد خود را دارد.
میتوانیم راهنما را در درون خود کشف کنیم (تجلّی از درون به بیرون است نه از بیرون به درون) و
میفهمیم که چگونه باید در مسیر تکامل قرار بگیریم و آن گاه اگر گوش به زنگ باشیم و از الهامات درونی و شهودات کمک بگیریم، ایدههای معینی برای ما به وجود میآیند و تصاویری به ذهن انسان میآید که ما را راهنمایی میکنند. اگر از آنها پیروی کنیم، شهودات و الهامات بیشتر میشوند. زمانی که خود را رها میکنیم و خودمان را وارد پیش داوری نمیکنیم، ناخودآگاه آن مسیری که باید بروی و درست است، پیش میآید و خودش را نشان میدهد. هیچکس نمیداند واقعاً به کجا میرود، پس فقط باید به درون خود گوش فرا دهیم. مهم راههای رسیدن به حقیقت است و خود حقیقت به اندازه مسیر مهم نیست.
همه چیز همیشه آن طوری نیست که به نظر میآید، این اشتباه است که زود فکر بد کنیم و از مسیری که انتخاب کردهایم پشیمان شویم، همیشه باید به دنبال یک معنی عمیق تر باشیم، یک نور امید، این همان چیزی است که ما را در جریان نگه میدارد.
نکته جالب در اینجاست که آن افرادی آینده را احساس میکنند و یا میبینند که پیش داوری و قضاوت در مورد وقایع نمیکنند و میگذارند تا اتفاقها و رویدادهایی که باید بیفتد، رخ دهند. (مانند داستان حضرت خضر و موسی) چون خوب و بد معنی ندارد. اگر میخواهیم شنونده خوبی باشیم باید کاملاً به احساس طرف مقابل دقت کنیم و آنر درک نماییم. ترس، از عوامل مهم بازدارنده است، باید آن را کنار گذاشت، ترس باعث بیدار شدن پیش فرضهاست و نتیجهٔ آن پیش داوری و قضاوت نسبت به همه چیز، گذشته، حال و آینده است.
باید انرژی را بدون توقّع به دیگری بدهیم (بدون پیش فرض و پیش داوری). دادن انرژی یک فرآیند است، وقتی انرژی کسی افزوده میشود، میتوان آن را در حالت و اعمال آن فرد ببینی، زمانی انرژی ما به دیگران منتقل میشود که دارای احساس باشیم، حسِ نوعی کمال، یک سرخوشی بی همتا، عشق، دیدن زیبایی. تقدیم کردن و بخشیدن همان رازی است که ما را به منبع اصلی انرژی متصل نگه میدارد. چون وقتی انرژی و عشق ما به دیگران روانه میشود، در خودت بیشتر تقویت میگردد، این همان چیزی است که بزرگان همیشه میدانستند و میدانند که آن را چگونه انجام بدهند و این انرژی دادن، کاری است که ما باید انجام بدهیم. دادن یک طرفهٔ انرژی یک چیز است، اما اگر آن را به کسی بدهیم که او هم به ما برگرداند، در نتیجه ما دور خودمان یک هاله بزرگتر انرژی میسازیم که گسترده تر میشود و اگر همه ما با هم این کار را بکنیم، بشریت یک گام دیگر در مسیر تکامل بر میدارد.
بنابر این معنای رسیدن؛ فانی شدن در خداوند است و فانی شدن؛ یعنی انسان برسد به آنجا که حقیقت را آن چنانکه هست درک کند و وقتی خودش این حقیقت را درک کرد، دیگر از نظر او، من و ما، باقی نمیماند. سخن عرفا این است که حقیقت یک چیز بیشتر نیست و غیر او هر چه هست، ثانی است، یعنی جلوهها و اسماء و صفات و تجلیات همه اوست.
کمال انسان در رسیدن به حقیقت است و رسیدن به حقیقت یعنی اینکه انسان برسد به جایی که این حالت را کاملاً درک کند که در همه چیز و با همه چیز او را ببیند.
«و هو معکم اینما کنتم» خدا با شماست هر کجایید (سوره حدید- آیه ۴).
با هر چیزی و بلکه قبل از هر چیزی او را ببیند، قوام هر چیزی را به او ببیند، این همان معنی «فنا» است که میگویند و اگر انسان به این حالت رسید و این فنا و اتصال برای او رخ داد، به قول آنها «یدالله الباسطه» میشود.