مقدمه:
میزان ناسازگاری در جامعه امروز ایران بسیار بالاست. ازدواجهای بسیاری به طلاق منجر میشود. زندگیها با رنج همراهاند و کشمکش میان زوجین به موضوعی شایع بدل شده است. درگذر زمان، چون موریانهای بنیاد خانواده را میخورد و طی یک فرایند استهلاکی آن را فرو میریزد. مسئله این است که اختلافات خانوادگی در ضمن موضوعاتی پیشپاافتاده بروز میکنند؛ حالآنکه ریشه و سبب واقعی آنها جای دیگری است. مشکلات خانوادگی در موارد زیر ریشهدار است:
* بیخدایی: خداوند در قرآن میفرماید: کسانی که از یاد من روی گرداندند، زندگی بر آنها سخت میشود. بسیاری از مشاورهها و توصیهها برای اصلاح زندگی زناشویی نتیجه نخواهد داد؛ زیرا قرار نیست یک زندگیِ بیخدا از رنج رهایی یابد. بهموازات دور شدن جوامع بشری از خدا، بنیان زندگی خانوادگی نیز در آنها سست شده است و این یک واقعیت است. پس نخستین کار بازگرداندن خانواده به درگاه خدا و یادآوری این نکته است که ما بندهایم. گفتنی است که مقصود از ارتباط با خدا در اینجا، دوستی و تسلیم بودن است نه الزاماً فرهنگ مذهبی داشتن. چون خیلی از افراد به ظاهر مذهبی، آدمهای بیخدا هستند.
* ترک قناعت: پرتوقعی رنجآفرین است و بهموازات برآورده نشدن خواستهها، نارضایتی شدت میگیرد و گروهی که به خواستههایشان نرسیدهاند به دنبال مقصّر میگردند. چشموهمچشمی به زیادهطلبی ختم میشود و آن نیز بهنوبه خود به اختلاف در زندگی خانوادگی منجر میگردد. قناعت، کمالِ دسترفتهای است که زندگیها را دردآور میکند. ارتباطات و رسانههای جمعی چشمها و گوشها را باز میکند و با نمایش زندگیهای آرمانی و ثروتمند، شاخصهای زندگی را بالا میبرد و تمنّای زندگی مرفّه را در همه اقشار به وجود میآورد؛ و چون این آرزو امکانپذیر نیست، بنابراین رنجآور میشود. آمارها نشان میدهد که زندگیهایی که با مهریه زیر یکصد سکه طلا آغاز شدهاند، بسیار باثباتتر از زندگیهایی هستند که با مهریههای بالاتر شکلگرفتهاند. گاهی بهانهگیری و خرجتراشی زن، دلیلش پرتوقعی نیست، بلکه چون به او بیتوجهی شده است، بدینوسیله میخواهد خودش را بهتر نشان دهد. اگر زن از نظر عاطفی اشباع شود نیازش به خرید کاهش مییابد.
* تغییر نقش زن و مرد: امروزه زنها به دنبال ادامه تحصیل و شغل رفتهاند، لذا از ایفای نقش اصلی خود بهعنوان یک زن و یک مادر بازماندهاند. بهموازات شیوع مشکلاتی مثل بیکاری در جامعه، مردها نیز از ایفای نقش نانآوری و بهتبع آن مدیریتِ خانه بازماندهاند. تغییر این نقشها زمینه تزلزل بنیاد خانواده را فراهم میکند. وقتی نمیگذاریم دختر یا پسرمان دست به سیاهوسفید بزند و او را مدام به تحصیل تشویق میکنیم، شاید سالها بعد پزشک یا مهندسِ خوبی تحویل جامعه بدهیم، امّا یک متخصص خوب الزاماً یک زن یا مادر خوب نیست.
از دیگر موارد مسئلهساز در خانواده، تغییر نقشِ زن از یک عنصر مطیع و مهربان و یاور مرد، به یک عنصر کنترلکننده است. ریشه سلطهجویی و کنترلِ مرد، در این است که زن در گذشته هر چه خواسته توسط خانوادهاش برایش فراهم شده است، لذا عادت کرده که به اصطلاح «همیشه حرف، حرفِ او باشد»؛
شوهران در مواجهه با چنین همسرانی چگونه باید رفتار کنند؟ آیا باید همیشه گذشت کنند و خود را بیتفاوت نشان دهند یا با برخورد قاطع، زندگی را ترک کنند و بروند. در مورد اول بااینکه زندگی به ظاهر ادامه پیدا میکند، امّا رو به افول است و به بالندگی نمیرسد و ضربه اصلی را در این زندگی، فرزندان آینده خواهند خورد؛ خروجی چنین خانوادههایی، فرزندانی پرتوقع و ضعیف است و این مشکل به نوعی در زندگی آنها هم تکرار خواهد شد.
*خودمحوری: پیامبر خدا (ص) میفرمایند: کسی که در زندگیاش حکیمی نباشد تا رشدش دهد، هلاک میشود. جوانهای امروزی یاد نگرفتهاند گوش شنوا داشته باشند. یاد نگرفتهاند که استاد، معلم و یا حتی مشاور داشته باشند. میخواهند همه چیز را با فکر و اندیشه خود تجزیه و تحلیل کنند؛ این است که هزینههای زیاد و غیرقابلجبران میپردازند. آدم هر وقت گفت: «من»، بلا و مصیبت برایش شروع میشود. خودمحوری ریشه در غرور بنیآدم دارد. آدمی در دستگاه هستی آنقدر چوب میخورد تا خودش را فراموش کند. پس رنج و گرفتاری به خاطر غرور و خودخواهی است. اگر خود را از این «من بودن» رها کنیم، به آرامش واقعی میرسیم.
*بیوفایی: امروزه پدیده خیانت و ارتباطهای نامتعارف زیاد شده است و بنیان خانواده را بهشدت تهدید میکند. این پدیده میتواند یک خانواده بهظاهر سالم را در عرض چند روز متلاشی و نابود کند. ریشه بیوفایی تسلیم در برابر هوس است. کسی که خط و مرزی برای زندگیاش ندارد و به عبارتی در این امور تقوا و پرهیز را رعایت نمیکند، محتمل است که به دام روابط نامشروع و ناسالم بیافتد. معمولاً ارتباط نامشروع از روابط عادی مثل مهمانیهای خانوادگی یا کاری شروع میشود. معمولاً شروعش با یک شوخی، یک لبخند یا یک پیامک است و در ادامه وسوسههای شیطانی شعله میکشد و پیش میرود. امروزه شبکههای اجتماعی مجازی در طلاقهایی که منشأش بیوفایی است، نقش عمدهای ایفا میکنند.
* بیمصرفی: آدمها دو دستهاند: تولیدکننده و مصرفکننده. آدمهای تولیدکننده به فکر این هستند که خروجی داشته باشند؛ زندگیشان قرین بخشش، روزیرسانی، دستگیری و مشکلزدایی باشد. اینها خود را بدهکار هستی میدانند و همیشه شکور و شاد و شادیبخش و پرکارند. گروه دوم خود را طلبکار هستی میدانند و دائم به فکر این هستند که چرا دیده نشدند؛ چرا سهمشان از دیگران کمتر است؛ چرا به آنها ظلم شد؛ بیکار و بیمصرف و بیثمرند. آبی از آنها گرم نمیشود و نه خود شادند و نه شادی میآفرینند.
*بیصبری: واقعیت این است که مشکلات در زندگی همه انسانها هست، امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: «بلاها در زندگی انسانها مساوی تقسیم شدهاند»؛ اما آدمهای صبور از آنها میگذرند و عبور میکنند ولی آدمهای کمصبر آسیب میبینند و هزینه میدهند. علت شعلهور شدن خیلی از مشکلات خانوادگی و تبدیل آنها به «بحرانِ بیصبری» است. آدمها وقتی یاد گرفتند که صبور باشند، خیلی از مصائب برایشان بهراحتی و با کمی اغماض، برطرف میشود. این وظیفه بیشتر بر عهده مرد است که با بخشش و دریادلی، لنگر ثبات در خانه باشد. قرآن نیز این وظیفه را صریحاً بر عهده مرد نهاده است و به آنها وعده میدهد که اگر عفو کنند، خداوند آنها را میبخشد. بهطور طبیعی مرد در برابر شهوت و زن در برابر غضب ذلیل است، لذا وظیفه زن است که مرد را تأمین کند تا بهجاهای خطرناک برای اطفای غریزهاش تمایل پیدا نکند و وظیفه مرد است که با مهربانی و بخشش و بخشایش، خانه را به محیطی امن و آرام برای زن تبدیل کند.
*دخالتهای بیجا: در خانوادههای زوجین وقتی محبّت زیاد با بیتدبیری و عجولی همراه شد، زمینه دخالت بیجا فراهم میشود. مثلاً وقتی مادر شوهر احساس میکند که عروس به پسرش بیتوجه یا پرتوقع است، پسرش را به مقاومت در برابر او تشویق میکند. با انتقال این نقطهنظرات به عروس بذر کینه در دلها کاشته شده و یک جنگ مخفی شکل میگیرد که روزی علنی خواهد شد. در چنین مواردی مرد باید حرفها را بشنود و سنگ صبور باشد؛ به زن و مادرش حق بدهد و هر دو را آرام کند. او نباید هیچ یک را مقصّر بداند و بهظاهر طرف هر دو را بگیرد و در باطن بیطرف باشد و اختلاف را با گذر زمان و دوری مقطعی درمان کند.
مورد شایع دیگر وقتی است که اختلاف در میان زن و شوهر آغاز میشود، امّا با انتقال آن به خانوادهها آنها هم بهجای خاموش کردن آتش به آن دامن میزنند و جانبداری میکنند. در این موارد باید هر یک نقشِ مُصلح بیطرف را بازی کنند؛ زیرا آشوب در زندگی آتشی است که عاقبت دودش به چشم همه خواهد رفت. جنگی است که پیروز ندارد و دو سر شکست است.
*بیتوجهی: موردتوجه واقع شدن، نیاز اساسی در زندگی انسان است. وقتی در کسی این احساس پدید آمد که دیده نمیشود و بهحساب نمیآید، دوری میکند و به دنبال محیط یا کسانی میگردد که به او توجه و او را بزرگ کنند و بتواند در میان آنها بدرخشد. پس اگر مردی از خانه و خانواده گریزان است، دلیل اصلیاش این است که تلاشها و زحماتش دیده نمیشود و از او قدردانی نمیشود؛ در مقابل وقتی مرد، به زنش بیتوجه است و از او تمجید و تشکر و قدردانی و تعریف نمیکند، زن احساس تنهایی و بیکسی میکند و باعث ایجاد مشکلات ریز و درشت میشود. گفتگو در خانوادههای ایرانی بهشدت پایین است و در راستای تحکیم روابط خانواده باید زن و مرد هر دو دست بهکار شوند و ارتباط کلامی و باهم بودن را در خانواده بالا ببرند. برای تحکیم روابط خانوادگی باید وقت صرف کرد. پدر با هر یک از بچهها و مادر با هر یک و نیز بچهها دو به دو باید برای هم وقت بگذارند و اوقاتی را با هم باشند. هدیه دادن مرد، ولو ناچیز، یادآور توجه و موجب مهر و محبّت است.
راههای رفع مشکلات در خانواده چیست؟
خانوادههایی که به راحتی با مشکلات خود کنار میآیند، مهارتهای پیشرفتهای برای از بین بردن مشکلاتشان دارند. آنان بهخوبی با مراحل از بین بردن مشکلات آشنا هستند. حل مشکلات یک مهارت تدریجی است که همانند مهارتهای دیگر میتواند توسط خانواده آموخته شود. شش مرحله زیر به شما کمک میکند تا بهراحتی مشکلات خانوادگیتان را برطرف کنید.
الف) شناسایی و پذیرفتن مشکل: نخستین مرحله برای حلِ مشکلات شناخت آن است. اگر چه این کار بسیار ساده به نظر میرسد، امّا بیشتر خانوادهها در این زمینه مشکل دارند. آنان بهجای آنکه علت بروز مشکل را جستجو کنند، یکدیگر را سرزنش و ملامت میکنند. در حقیقت اعضای خانواده باید پیش از هر چیز نوع مشکلات را تشخیص بدهند تا بدانند چطور با آن برخورد کنند. برای مثال، اگر مشکل در ارتباط با انجام یک وظیفه باشد، در این صورت آیا آن مشکل جزء مشکلات ابزاری است یا عاطفی؟ ممکن است خانواده مشکل ابزاری را تشخیص بدهد امّا از جنبه عاطفی آن بیخبر باشد و آنگاه تعجب کند که چرا مشکل برطرف نمیشود. یا ممکن است یکی از افراد خانواده از اینکه در خانواده بهحساب نمیآید، بنای پرخاشگری بگذارد؛ بنابراین خانوادهها باید ابتدا نوع مشکل را تشخیص بدهند و آن را بهعنوان مشکل بپذیرند.
ب) ایجاد هدف و انگیزه: دومین مرحله ایجاد هدف و انگیزه در افراد خانواده برای از بین بردن مشکلات است. برای از بین بردن مشکلات باید تمام اعضای خانواده دست به دست هم بدهند. برای ایجاد انگیزه، میتوان با تکتک افراد مشورت کرد و نظر آنان را برای حل مشکل جویا شد.
ج) ارزیابی نظرات: سومین مرحله ارزیابی نظرات اعضای خانواده برای حل مشکل مطرح شده است. نظر خانوادهتان را در خصوص آن مشکل بپرسید. شاید نظرات آنان با شما متفاوت باشد و نیز نگرش و راه حلهایی که برای حل مشکلات ارائه میدهند، بتواند با نگاه و راهحلهای شما بسیار متفاوت باشد. در این میان هدف، یافتن یک راه حل مناسب و مؤثر برای از بین بردن مشکل است؛ بنابراین احترام و پذیرفتن نظرات دیگران بسیار مهم است.
د) یافتن راه حل برای مشکل: پس از شنیدن نظرات و عقاید دیگران و ارزیابی آنان، از میان نظرات پیشنهادی بهترین راه حل را انتخاب کنید. پس از انتخاب و مشخص شدن راهحل برای آن یک برنامه طراحی کنید. این برنامه میتواند شامل انجام برخی از وظایف جدید یا انصراف از برخی از رفتارهای گذشته باشد. میتوانید مراحل مختلف حل مشکل را بر روی کاغذی بهصورت خلاصه بیاورید و وظایف هر یک از اعضای خانواده را در قسمت پایین آن بنویسید. نوشتن، بهترین راه برای تفهیم وظایف به افراد است. به خاطر داشته باشید که یک نوشته، بهتر از هر گفتهای در خاطر میماند.
ه) یادآوری راه حل: یادآوری وظایفی که افراد خانواده برای حل مشکل بر عهده دارند، میتواند در حل آن بسیار مؤثر باشد. انسان ذاتاً فراموشکار است؛ بنابراین تا حل کامل مشکل باید مدام وظایف و کارهایی را که برای برطرف کردن آن لازم است، تکرار و تکرار کنید.
و) ارزیابی طرح پیشنهادی: مرحله آخر عبارت از ارزیابی و بررسی طرحی است که اعضای خانواده بهاتفاق یکدیگر برای حل مشکل خانوادگی ارائه دادهاند. ممکن است یک طرح نتیجهای به همراه نداشته باشد و حتی گاهی موجب وخیمتر شدن اوضاع شود؛ بنابراین بررسی طرح موجب میشود که به ضعفها و تواناییهای آن پی ببریم. یکی از علائم خانواده موفق، توانایی افراد در حل مشکلاتشان است.
تحقیقات نشان میدهد خانوادههایی که از روشهای حل مشکلات بهره میگیرند، این مهارتها را به فرزندانشان میآموزند و آنان را برای ایجاد خانوادهای مستحکم و موفق یاری میکنند. همچنین خانوادههایی که خود مشکلات خانوادگیشان را برطرف میکنند، اعضای آن در زمینههای تحصیل و شغل و فعالیتهای اجتماعی موفّقتر بودهاند.
چرا گاهی آدمهای خوب بد میشوند؟
از زمانی که علم به وجود آمد، همیشه این موضوع که ذات انسان خوب است یا بد؟ و اینکه رفتارهای خوب یا بد او از طبیعتش ناشی میشود یا از نحوه تربیت، تحصیل و محیطی که در آن رشد کرده، مورد بحث بوده است.
نظریهپردازهای اقتصادی در خصوص رفتار انسان گفتهاند که بشر بسیار خودخواه است و همیشه روی نیازهای خودش تأکید دارد. برخی فلاسفه نیز معتقدند خوی حیوانی انسان، او را وادار میکند تا کاملاً به نفع خودش رفتار کند؛ در حقیقت اگر جامعهای، مقام صاحب نفوذ و قدرتمندی نداشته باشد، بین افراد جامعه جنگی دائمی وجود خواهد داشت. از طرفی، برخی فلاسفه عکس این عقیده را باور دارند و میگویند انسان طبیعتاً خوب و شاد است و این جامعه و معیارهای آن است که انسان را به سمت نابودی شادی و سعادت و در نتیجه تخریب پیش میراند. آنها محیط تربیتی و فشارهای جامعه را در ایجاد رفتارهای نادرستِ انسان دخیل میدانند.
اما سؤال اینجاست که کدامیک درست است؟ انسان طبیعتاً بد است یا خوب؟ تحقیقات نشان میدهد که انسان از همان ماههای اولیه زندگی میتواند تشخیص دهد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است و در ضمن او همیشه تمایل دارد که خوب را انتخاب کند؛ امّا چه اتفاقی میافتد که گاهی انسانهای خوب تربیتشده نیز رفتار بدی از خود نشان میدهند؟
*رسیدن به اهداف:
تحقیقات نشان داده است هدفگزینی، بهویژه اهدافی که رسیدن به آنها تلاش میخواهد، اثر مثبتی روی انگیزه افراد برای ساختن زندگی محترم و آبرومندانهای دارد، اما این کار یک خطر پنهان دارد و آن، اینکه وقتی فردی روی اهدافش متمرکز میشود، دیگر به چیزهای دیگر اهمیتی نمیدهد و او تنها نوری را که در انتهای تونل است، میبیند و میخواهد به هر شکل ممکن خود را به آن نور برساند. دیگر چشمانش جای دیگری را نمیبیند و هر چیز دیگر را فدای هدفش میکند. این نوع تفکر گاهی باعث میشود فرد رفتاری غیرمنطقی و غیراخلاقی انجام دهد؛ چراکه او فقط هدف را میبیند و به هر وسیلهای که شده میخواهد به آن دست یابد.
*وسوسه در برابر پول و ثروت:
اگرچه انسان همیشه تمایل دارد خوبیها را انتخاب کند، امّا وقتی پای نیازهایش به میان میآید، احتمال اینکه مقاومتش شکسته شود بسیار زیاد است. او بیشتر مواقع وقتی احساس میکند منافعش به خطر افتاده، ممکن است رفتارهای نادرستی از او سر بزند. حتی گاهی اوقات نمیتواند در برابر پیشنهادهای مالی بسیار خوب در برابر انجام دادن کاری نادرست و حتی خلاف مقاومت کند.
*دیدگاه فرد به خود:
افرادی که خودشان را بد و بدجنس و غیرقابلاعتماد میدانند، درست همینطور رفتار میکنند و برعکس، اگر اشخاص در خود احساس ارزش و شخصیت کنند، مسلماً رفتار خوبی از خود بروز خواهند داد؛ بنابراین وقتی فردی تحتفشار دیگران احساس بدی نسبت به خود پیدا میکند، احتمال اینکه رفتار نادرستی انجام دهد، بسیار بالا میرود.
*تعصبات خودیاری:
یکی از تعصباتی که در بیشتر انسانها دیده میشود خودیاری است. هر وقت در کاری موفق میشویم، معتقدیم که به خاطر استعدادها و تواناییهایمان موفق شدهایم و همیشه شکستهایمان را به گردن شرایط میاندازیم. البته این تفکر باعث میشود اعتمادبهنفسمان را از دست ندهیم و از ارزش و هویت خود در برابر اثرات منفی محافظت کنیم؛ زیرا تردید داشتن نسبت به وجود خود باعث تخریب زندگیمان میشود.
*نام خوشایند روی اعمال بد:
گاهی اوقات افراد به آزار دیگران میپردازند و اسم آن را شوخی میگذارند. در واقع استفاده از نامهای خوشایند برای رفتارهای غلط موجب میشود مردم بدون احساسِ گناه، مرتکب آن اعمال شوند. مثلاً نام رشوه را هزینههای خدمات میگذارند. دزدی، فرار از تنگنا نام میگیرد. خوابیدن در محل کار اندکی آرامش یافتن و سرحال شدن نام میگیرد. در حقیقت با این کار بدون احساسِ گناه، مجوزِ رفتارهای بد را به خود میدهند.
*نظریه مقاومت:
روانشناسان از واکنشی میگویند که «نظریه مقاومت» نام دارد. در واقع وقتی افراد قوانینی میبینند، از محدود شدن آزادیهایشان ناراحت شده و سعی در نافرمانی دارند. برای مثال تابلویی روی یکی از دیوارهای سرویس بهداشتی دانشکدهای نصب میشود که با لحنی تند روی آن نوشته بود: «تحت هیچ شرایطی روی دیوار چیزی ننویسید»؛ روی دیواری دیگر تابلویی دیگر نصب شد که با لحنی مودبانه و ملایمتر نوشته شده بود: «لطفاً روی دیوار چیزی ننویسید». مشاهده شد که روی دیوار اولی نوشتههای بسیار بیشتری وجود داشت. در حقیقت مردم احساس میکنند قوانین، آزادیهایشان را محدود میکند و این حس در آنها ایجاد مقاومت میکند. هرچقدر افراد بیشتر احساس کنند که میتوانند بر مبنای تصمیمهای خودشان زندگی کنند، کمتر دست به رفتارهای نادرست میزنند و زمانی که آزادیهایشان محدود میشود، با مقاومت در برابر قوانین میخواهند آزادیشان را پس بگیرند و بیشتر کارشکنی میکنند.
*فرضیه پنجره شکسته:
دهههای 80 و 90 در نیویورک میزان دزدی، جرائم خشن و فروش مواد مخدر بهشدت بالا رفته بود تا آنجا که پلیس مجبور شد برای کاستن این جرائم از جامعهشناسان کمک بگیرد و برنامههای کیفیت زندگی ایجاد کند. بنا به گفته محققان، وقتی در منطقهای پنجره ساختمانی بشکند و تعمیر نشود، احتمال اینکه ساختمانهای دیگر با پنجرههای شکسته دیده شود، بسیار بالا خواهد رفت. به این منظور وقتی افراد جامعه شاهد بینظمی در شهر باشند، با خود فکر میکنند هیچ مقام مسئولی نیست که کنترل شهر را به عهده بگیرد، پس میتوانند بهراحتی قانونشکنی کنند، حتی افراد خوب در نبود قانون میتوانند دستبهکارهای خلاف بزنند.
*فشار وقت:
در تحقیقی از دانشجویان الهیات خواسته شد، درباره افراد نیکوکار سخنرانی کنند و از آنها خواستند بهسرعت خودشان را به ساختمان دیگری که محل سخنرانی بود، برسانند. در بین راه شخص به ظاهر فقیری با وضعیت نامناسب نشسته بود و از آنها کمک میخواست. 90 درصد دانشجویان به دلیل وقت کمشان به مرد توجهی نکرده و به راهشان ادامه دادند. این موضوع بین همه افراد جامعه صحت دارد. فشار زمان باعث میشود دیگران را نادیده بگیریم.
*خستگی و تقلب:
نتایج بعضی تحقیقات مشخص کرد، افراد هنگام خستگی نمیتوانند اعمال خود را بهخوبی کنترل کنند؛ یعنی اگر کمتر بخوابند، احتمال اینکه بیشتر تقلب کنند، بسیار افزایش مییابد. سازمانها باید برای خواب کارمندانشان اهمیت بیشتری قائل شوند. مدیران باید بدانند هر چقدر کارمندانشان را به کار بیشتر وادار کنند و آنها دیر خانه بروند و زود سرکار بیایند، سرانجام رفتاری غیراخلاقی در پیش خواهند گرفت.