مقدمه:
افرادی که نسبت به نیازهای خود بیتوجهاند. نمیتوانند ادعای خوشبختی کنند. این افراد که معمولا سبک زندگی ناسالمی دارند، از نظر بهداشت روانی در معرض خطر ابتلا به اختلالات روانی از جمله افسردگی قرار دارند. بنابراین نخستین اصل بهداشت روان، صلح با درون و بیرون خود است؛ به عبارتی باید دوست مهربانی برای خود باشید. اما چگونه میتوان با همه مهربان بود؟
تن ز جان و جان ز تن مستور نيست ليك كس را ديدِ جان دستور نيست
افرادی که حس دلسوزی نسبت به خود در آنها پایین است، در برخورد با مشکلات ممکن است یک صدای درونی را که موجب شرم یا احساس بیارزشی میشود، تجربه کنند که این صدا مانع از ایجاد یک حس و پایگاه امن درونی برای آرامش فرد میشود. افراد مبتلا به بیماریهای روانی، احساس شرم و بیکفایتی میکنند و بیارزش بودن خود را دلیلی بر بیماری خود میدانند. حال به بررسی نکاتی میپردازیم که یاد بگیریم چگونه اندکی با خود مهربانتر باشیم. خوشبختانه حس خود دلسوزی را میتوان با آموزش یاد گرفت و با تمرین تقویت کرد. آموزش حس خود دلسوزی به افراد اجازه میدهد که یک روش حمایتی را در درون خود تقویت کنند.
مهربانی با خود یعنی مهربانی با روان و ذهن ممکن است از خود بپرسید چنین چیزی، چگونه عملی خواهد بود؟ افراد مهربان با خود به سلامت روان توجه دارند. آنها میدانند که نگرانی نسبت به آینده و افکار منفی و غیر منطقی، آرامش آنان را به هم میریزد و به تنش و استرس میانجامد. آنها میکوشند برای کمک به خود از استرسهای زندگی بکاهند. از این رو، از ذهن خود مراقبت میکنند و اجازه نمیدهند افکار منفی همچون علف هرز در ذهن شان ایجاد شود.
عاشق خودتان باشید:
باید در برخورد با خود به گونهای رفتار کنید که با عزیزترین فرد زندگیتان مواجه هستید؛ مثل فرزند خود. اگر شما حرفهایی را که به دیگران نمیتوانید بگویید در درون خودتان میریزید، باید از درون با خود به گونهای رفتار کنید که باعث ایجاد آرامش از درون شود. دوست داشتن خود با عزّت نفس تفاوت دارد؛ زيرا عزّت نفس ممكن است به خودشيفتگی بينجامد. همچنين نبايد آن را با ضعيف دانستن خود يا خودخواهی اشتباه گرفت. دوست داشتن خود به اين معناست كه همان قدر كه دوست خود را مورد توجه و محبت قرار ميدهيد، به خودتان نيز به همان اندازه توجه و محبت كنيد. افرادی كه خود دلسوز هستند، به ابراز انتقادات تند و تيز يا ارزيابی شتابزده در مورد خود نمی پردازند و مشكلاتشان را به خاطر وجود خود ندانسته و آن را يكی از هزاران مشکلِ انسانها به حساب می آورند.
سعی کنید ساعتهایی را در روز یا هفته به خود اختصاص داده و به فعالیتهایی که برایتان لذّتبخش است، بپردازید. فعالیتهای لذّتبخش انرژی و سوخت شما را در زندگی تامین میکنند. بنابراین آنها را جدی بگیرید.
داشتن خلوتی با حضرت دوست و راز و نیاز با او، برقراری تمرینات مداوم ورزشی، گوش دادن به صدا آبشار و یا پرندهها، گوش کردن به موسیقی آرام، انسان را به آرامش روانی میرساند. تمریناتی که با روحیه شما سازگاری دارد، پیدا کنید و آن را به صورت یک عادت در بیاورید. با استفاده از این روش میتوانید احساسات شرم و بیارزشی را هنگام بروز مشکل کنار بگذارید.
مقایسه کردن خود با دیگران میتواند باعث افزایش حسِ بیکفایتی شود. باید به خاطر داشته باشید که درون خود را با ظاهر بیرونی فرد دیگری هیچ گاه مقایسه نکنید. ممکن است حس دلسوزی خود برای شما در حال حاضر حس طبیعی نباشد، اما اینها راههایی هستند که شما میتوانید تمرین کنید و باعث افزایش و بهبود حس دلسوزی به خود شوید.
چنانچه باردار هستید و یا فرزند خردسالی دارید، میتوانید دعوت دوستان را به خانه خود كاهش دهید. این كار را نه به دلیل ایجاد محیطی ضد اجتماعی، بلكه به خاطر حفظ تعادل و هماهنگی در خانه انجام دهید. هنگامی كه شناخت بیشتری نسبت به تمایلات خود (به داشتن محیطی آرامتر) پیدا كنیم و خود را با موضوع محافظت از خلوت خود، هماهنگ سازیم، مجدداً میتوانیم تعادل محیط زندگی خود را برقرار كنیم.
اگر یاد بگیرید خودتان را دوست بدارید، میتوانید اعتمادبهنفس و حسّ مثبت این احساس را به خودتان بدهید. در این صورت دیگر منتظر یک نیروی خارجی برای عزّت نفس خود نخواهید بود و میتوانید عشق متقابل را هم بهتر مدیریت کنید. اگر یاد بگیرید خود را دوست داشته باشید، میتوانید دیگران را هم دوست داشته باشید. طی کردن این قدمها به شما کمک میکند علاقه به خودتان را در خودتان تقویت کنید.
آیا از زندگی خود راضی هستیم؟
مدتها بود در فکر بودم که چرا بیشتر ما انسانهای امروزی از زندگی خود راضی نیستیم و از همه چیز و همه کس شکایت داریم و دیگران را مقصر میدانیم. همگی ما منتظر قهرمانی هستیم تا بیاید و مشکلات ما را به تنهایی حل کند و البته این خیالی خام بیش نیست. بسياري از انسانها از زندگی خود راضی نیستند. چرا؟ چون زندگی آنها تهی است؛ تهی از شادی و نشاط، بدون فروغ و امیدواری و کسلکننده است. تمام عمر از صبح تا شام میدوند، تلاش میکند، عرق میریزند و یکباره میبینند همان جایی هستند که صبح بودند و در واقع به هیچ جا نرسیدهاند. از خود میپرسند این هم شد زندگی؟ اين انسان احساس میکند زندگی باید چیزی غیر از این باشد که هست. بهراستی در طول روزها، هفتهها، ماهها و سالهایی که میگذرد، تاکنون چند بار فارغ از چیزهای دیگر، تنها و تنها به خود و مسیری که در زندگیمان میپیماییم، فکر کردهایم؟ در طول زندگی، چند بار به حقیقت و هویت اصلی خویش اندیشیدهایم؟ گاهی اوقات هنگامی که انسان به خود میاندیشد و کارهای خود را مرور میکند و یا حتی زمانی که در کنار خواستهای که برای رسیدن به آن بسیار تلاش نموده، قرار دارد و به آن دست یافته است، احساس میکند که بر روی دایرهای بسته در حرکت است و مرتباً یک مسیر را دور میزند. گویی در یک چرخه به دام افتادهایم؛ کار میکنیم و غذا میخوریم و به تفریح میپردازیم تا زندگی کنیم، ولی زندگی روزمره ما نیز انگیزهای جز کار و تفریح و لذّت ندارد. بعضی وقتها، هنگامی که سناریوی زندگیمان را میبینیم، مثل اینکه داستانی تکراری را میخوانیم که به اندازه تمامی روزهای عمر، در حال تکرار است. برخی اوقات برایمان پیش میآید که حتی از خودمان نیز خسته میشویم و از خود میپرسیم: آیا زندگی جز خستگی و تکرار، مسیر دیگری نیز دارد؟ چرا دائم یک مسیر را دور میزنیم و روز و شبمان رنگی جز کهنه گی به خود ندارد؟ واقعاً من کیستم؟ و چه میکنم؟ و به کجا میروم؟
او درست ميگويد؛ چرا كه زندگی او با نگرانی، اضطراب، ترس و دلهره دائم، خشم و خودخوریها، آرزوهای برآورده نشده و غم و اندوه آمیخته است. انسان هر گامی که میخواهد بردارد خود را با این پرسش روبهرو میبیند که آیا این گام که بر میدارم درست است؟ خطری برای من، برای منافع و علائق و خواستهای من، برای زندگی من، برای ادامه حیات من، در بر ندارد؟ مرا با مشکلی دست به گریبان نمیکند که نتوانم از شرش خلاص شوم؟ و وقتی از اين انسان نااميد سؤال میکنيد كه خوب به نظر شما انسان خوب كيست؟ و انسانها چگونه باید باشند تا شایسته نام انسانی شوند؟ او در ذهن خود به سراغ چهرههای اسطورهای میرود و از آنها به عنوان سرمشق یاد میکند. از کسانی نام میبرد که در ذهن مردم زمانه، نمونه بیهمتایی هستند؛ نمونه راستی، دلاوری، جوانمردی، مهر و نیکی، جسارت و دادگری و ... در راه به کرسی نشاندن حقیقتی که به آن اعتقاد داشتهاند و میگوید: «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»؛ وقتی میخواهد سخن از زیبایی بگوید و یادآور زيبايی شود از «حضرت یوسف» یاد میکند که در بخشی از جهان به مثابه نماد دیرینه زیبایی صورت و سیرت پذیرفته شده است «دیدار خوب یوسفِ کنعانم آرزوست».
اگر خوب دقت کنیم، تفاوتهای فراوانی با دیگران داریم؛ زیبایی، وضع ظاهر، موقعیت مالی، قدرت جسمی، ملیت و نژاد، زبان، هوش، استعداد و ... همه و همه از خصوصیاتی هستند که سبب تفاوت بین انسانها میگردند. چه بسا بعضی وقتها که با خویش فکر میکنیم، به خاطر همین خصوصیات در برابر عدهای دیگر احساس کوچکی و کمبود کنیم و یا اینکه احساس بزرگی و برتری داشته باشیم؛ در حالیکه تمامی این ویژگیها طبیعی و خارج از اختیار ماست. ولی علیرغم همه این تفاوتها، ما و دیگران همه انسانیم و همه یک چیز را جستوجو میکنیم. همه ما میخواهیم در زندگی خویش به موفقیت دست یابیم. دستیابی به سعادت و موفقیت در زندگی، ویژگی مشترک تمامی ماست و همه ما به دنبال رضایت از زندگی خویش هستیم. کامل بودن خواسته بیچون و چرای بشر است. اما سعادت چیست و موفقیت در زندگی چگونه معنا میشود؟ قطعاً هر کدام از ما ممکن است در ذهن خود مفهومی متفاوت از سعادت و خوشبختی داشته باشیم. ولی به راستی علت این همه اختلاف نظر در معنا کردن کلمه «سعادت» در چیست؟ این نگرش ما به زندگی است که سعادت و موفقیت در زندگی را برایمان تعریف میکند و راه رسیدن به آن را به ما نشان میدهد. نگرش به زندگی، باور، چشمی که با آن جهان را میبینیم و ... این کلمات را زیاد شنیدهایم و شاید حوصله شنیدن آنها را نداشته باشیم. از روز اولی که زندگی خویش را آغاز نمودیم، باور ما را پدر و مادر و اطرافیانمان رقم میزدند و ما هم کیش خانواده و محیط اطراف خود بودیم، این محیط زندگی ما بود که مسیحی بودن، مسلمانی، مادی مسلکی و ... را برای ما تعیین مینمود. اما سالها بعد که انسان خود را کمی بیشتر میشناسد، عدهای دوباره همان مسیر را ادامه میدهند و همان نگرشها را بدون تحقیق و بررسی دنبال میکنند.
میگویند: «افسرده دل افسرده کند انجمنی را»؛ مولوی معتقد است، عکس این قاعده نیز درست است و اگر غمزدگان رخ شاد و خندان ما را ببینند آنها نیز شاد خواهند شد.
نا امیدان که فلک ساغر ایشان بشکست چو ببینند رخِ ما، طرب از سر گیرند
کسانی هستند که غم زده و نومیدند؛ زیرا روزگار یا سرنوشت با آنها سر یاری نداشته، سنگ به کاسه آنها انداخته و ساغر آنها را شکسته است. این کسان چون چشمشان به چهره ما افتد، زندگی را از نو آغاز میکنند.
اینک این پرسش مطرح میگردد که چگونه میتوان به این اوج مرتبت رسید؟ پاسخ ساده است: باید خود را از نو ساخت، باید این ذهنیت تباه را به دور افکند و ذهنیتی نو آفرید.
ویژگی انسان و تفاوت او با حیوان در پوست و گوشت و استخوان او نیست. فرق انسان با دیگر موجودات در ذهنیت اوست. انسان از آن رو انسان است که میاندیشد. این نکته را مولانا بدین صورت بیان میدارد:
ای برادر تو همه اندیشهای مابقی خود استخوان و ریشهای
اندیشه ابزاری است در دست انسان که با آن میتواند خود را و جهان را دگرگون کند. میتواند جهان را جهنم کند یا از آن بهشتی بسازد؛ یعنی اینکه چگونگی کیفیت زندگی ما بستگی به نوع تفکر و نگاهمان دارد. اگر در پی زیبایی و خوبی باشیم و دنیا را با دیدِ مثبت بنگریم، زندگیای سرشار از خوشحالی، موفقیت و آرامش خواهیم داشت و اگر در پی دیدن زشتیها و کمبودها و ... باشیم، مطمئناً حال و روز خوبی نخواهیم داشت. پس دنیایی که ما در بیرون از خودمان میبینیم، بازتاب دنیای درونی و نگاه ماست.
برای تغییر در کیفیتِ زندگی باید از خودمان شروع کنیم و به این سؤال مهم جواب دهیم که سهم من در بهتر کردن شرایط زندگی خودم و جهان اطراف چیست؟
راهکارهای مقابله با انرژی منفی:
تابهحال شده با کسی گفتوگویی داشته باشید به طوری که وی چند روزی شما را ناراحت کرده باشد؟ شاید کسی در زندگیتان باشد، مثل رئیس یا یکی از اعضای خانواده که این اتفاق با او مدام تکرار میشود؟ در مکالمات و اتفاقات انرژی ردوبدل میشود و اگر این اتفاق برایتان افتاده باشد، احتمالاً انرژی منفی دریافت کردهاید. اگر این اتفاق در دفعات مختلف با بعضی آدمها برایتان تکرار شود، این احتمال وجود دارد که آن افراد عادت به صادر کردن انرژی منفی دارند و شما هم نمیدانید چطور باید از شرّ وی خلاص شوید. به خصوص برای آن دسته از ما که حسّاستر هستند، رها کردن این انرژی منفی میتواند خیلی دشوار باشد. خوشبختانه، راههایی وجود دارد که به آزاد کردن این انرژی از خودمان و کوتاهتر کردن مدت زمانی که موجبات ناراحتی ما را فراهم میکند، کمک میکند:
- یک راه ساده آنکه خیلی راحت خودتان را تمیز کنید. وقتی معمولاً دیگران این توصیه را به ما میکنند، بیشتر منظورشان از نظر فکری است، امّا این کار را میتوانید فیزیکی هم انجام دهید. دستها، پاها، سر و پشتتان را با یک برس یا دستمال تمیز کنید؛ مثل اینکه میخواهید یک لایه گردوخاک از روی بدنتان تمیز کنید. بلافاصله پس از اینکه انرژی منفی از روی بدنتان پاک شد، احساسِ خوبی پیدا خواهید کرد. بهتر است این عمل را در فضای باز و در طبیعت انجام دهید. این روش، روش اولیه است و سایر روشها باید به دنبال این روش انجام شوند.
- نفس عمیق کشیدن راه فیزیکی دیگری است که کمکتان میکند. پس یک نفس عمیق بکشید و هوا را به سرعت و با قدرت از دهانتان بیرون کنید. این کار کمک میکند تا انرژی منفی از محیط درونیتان بیرون بیاید.
- نمک دریایی هم میتواند انرژی منفی را تغییر دهد. یک محلول ساده که از چند قاشق غذاخوری نمکدریایی خوب با چند قاشق روغن نارگیل یا زیتون درست شده است میتواند کمکتان کند. این محلول را با یک فنجان آبِ داغ مخلوط کنید تا نمک دریایی در آن حل شود و آن را به آرامی زیر دوش روی سر و بدنتان بریزید. آن را چند دقیقه خوب روی پوست سرتان و بدنتان ماساژ دهید و به این روش محلول پاک کننده خانگی خودتان را ساختهاید. با این احساسِ فوقالعاده، انرژی منفی به انرژی مثبت تبدیل میشود.
- پاکسازی روده و کبد خیلی کمک میکند. زیرا احساسات ساکن معمولاً در روده جای میگیرند و یک کبد سمی معمولاً زودتر خشم را احساس میکند. در واقع، اگر کبدتان تمیز باشد، احساس کردن خشم سختتر خواهد شد. امّا احساسات ساکن میتوانند در هر جای بدن رخنه کنند و برای بیرون آوردن آنها نیاز به پاکسازی عمیق بدن است.
نتیجهگیری:
در طول زندگی بارها برايمان اتفاق افتاده است که از نحوه عملکرد خود پشيمان شدهايم و از خود پرسيدهايم که من چرا اين کار را کردم يا برای چه دست به چنين عملی زدم؟ گاهی جواب پرسش خود را مییابیم؛ چه بسا در بسياری از مواقع نيز، سؤالمان بی پاسخ باقی میماند و نمیتوانيم انگيزه خود را از انجام آن کار مشخص کنيم. ولی حقيقت اين است که هيچ يک از کارهای بیشماری که در طول زندگی، آنها را انجام میدهيم، خالی از هدف و انگيزه نيست. اما چگونه؟
شادکامی، احساس رضایت از خودتان، جایی که در آن هستید و مکانی که میخواهید بروید، هیچ کس جز خودتان نميتواند اینها را به وجود آورد. حس خوشی، احساس اينکه زندگی در کل، به خوبی و خوشی ادامه مییابد؛ اين احساس، از طريق رسيدن به چيزهای خوب و برجسته به دست نمی آيد؛ بلکه لذّتهای کوچک، بيشتر می توانند ما را شادمان سازند. اگر مردم عوامل شادکامی نسبتاً پايدار (همسر يا دوستانی مهربان و حمايتکننده، شغلی سالم و سازنده، برنامه تفريحی لذّتبخش و منظم) را با شادی های کوچک و گذرا (گرفتن نمره خوب يا تشويق کاری، رفتن به گردش يا مسافرتی کوتاهمدت) بياميزند، به بالاترين درجه شادکامی نائل میشوند.
مدتهاست که ثابت شده مال و ثروت، امکانات رفاهی، موقعيت اجتماعی، جنسیّت، نژاد و قومیت و ... خوشبختی و شادکامی نمیآورد؛ چرا که بسياري از دارندگان موقعیتهای یادشده، گرفتاریها و رنجهای فراوانتری نسبت به مردم عادی دارند. میتوان گفت که از نظر شادی پايدار و درونی، امتيازی بر ديگران ندارند. پس شادکامی به چه خصوصيات و عواملی مربوط است؟ صفات و خصلتهای شخصيت، اعتماد به نفس بالا، خوشبينی، برونگرايی و احساس و باور کنترل داشتن بر خود، اهميت بيشتری دارند. اشخاص شاد برای آینده خود برنامهریزی دقيق میکنند. انسانهای شاد میدانند باید تسلط داشتن بر زندگی را تمرین کنند تا در برابر احساساتی مانند قربانی بودن یا بیدفاع بودن مقاوم باشند. برنامهریزی در جهت درست انجام دادن کارها، امری ضروری است. برای آنچه که برایتان مهم است برنامهریزی کنید و تصمیم بگیرید تا وقت، پول، انرژی و منابع محدود خود را برای آن صرف کنید. بنابراین راههای ساده برای اینکه شادتر زندگی کنیم عبارتند از:
1- تمرکز کردن را تمرین کنید: در لحظه باشید به جای این که نگران نتیجه معاینه پزشکی فردا باشید به اینجا و اکنون توجه کنید؛ به غذایی که سر میز شام میخورید و به گفتگو با دوستان متمرکز شوید.
2- با صدای بلند بخندید: درست در زمان یک واقعه شاد و خندهدار، میزان اندروفین و سایر هورمونهایی که باعث افزایش شادی در بدن میشوند زیاد میشود و میزان هورمونهای استرسزا پایین میآید.
3- بخوابید: یک چُرت روزانه و یا ساعتی از بعدازظهر با یک کتاب خوب به خواب رفتن، میتواند برای خلق و خوی شما و نگاه شما به زندگی خیلی مؤثرتر از یک حمام گرم و یا پیام اخلاقی باشد.
4- در کارها نظم و ترتیب داشته باشید: وقتی همه جا با کاغذ و مجلات و چیزهای دیگری پوشیده باشد، تقریباً غیرممکن است که مراقبه کنید. سعی کنید همه چیز مرتب باشد تا بتوانید تمرکز داشته باشید.
5- نه گفتن را تمرین کنید: فعالیتهایی را که لازم نیستند و از آنها لذّت نميبرید، حذف کنید، استعفا دهید و بگذارید کس دیگری آن کار را انجام دهد.
6- فهرستی از کارهایتان تهیه نمایید: هیچ چیز مانند این که کارهای خود را یادداشت نمایید به شما کمک نمیکند تا افکار خود را سازماندهی کرده و اضطراب خود را کاهش دهید.
7- در هر زمان فقط یک کار را انجام دهید و بر روی آن تمرکز نمایید: سعی نکنید چند کار را همزمان با هم انجام دهید. روانپزشکان دریافتهاند که انجام چند کار همزمان، میتواند فشار خونی افراد را بالا ببرد.
8- باغبانی کنید: هوای تازه، استرس را کاهش میدهد و احساس شادی و تندرستی در انسان ایجاد میکند. احساسی که از پاک کردن علفهای هرز و یا تماشای دانههایی که تبدیل به گل میشوند، روحیه شما را برای یک زندگی سالم تقویت میکند.
9- هوا را خوشبو کنید: تحقیقات نشان میدهد که عطر درمانی در کاهش استرس مؤثر است.
10- داوطلب کمک به دیگران شوید: کمک به دیگران شما را قادر میسازد تا مشکلات خود را بهتر درک کنید و همچنین تعامل اجتماعی برایتان فراهم میسازد. بررسیها نشان میدهد، کمک به دیگران، جنبه شادی، رضایت از زندگی، سلامت روان، عزّت نفس، احساس کنترل بر روی زندگی و سلامت جسمانی را بهبود میبخشد.
11- به روابط نزدیک و صمیمی اهمیت دهید.
12- از روان خود مراقبت نمایید.
13- نعمتهای خود را یادآوری و محاسبه کنید.
14- افکار منفی خودکار خود را کنترل کنید.
15- بدانید خوشبختی مقصد نیست، خوشبختی همین لحظاتی است که به امید آینده طی میکنید.
16- ثانیههای عمر خود را در حسرت گذشته و امید به آینده سپری نکنید، فقط در حال زندگی کنید.
17- به ارزشهای اخلاقی خود معتقد باشید و به آن عمل کنید.
تمامی فعاليتهايی که انجام میدهيم، مجموعهای از حرکاتی است که در کنار يکديگر و به دنبال هم انجام میشوند؛ برای مثال، يکی از سادهترین کارها را در نظر بگيريد. عملی که ما از آن به عنوان غذا خوردن تعبير میکنيم، مجموعهای از حرکت و سکون اعضای مختلف بدن نظير: دست، دهان، دستگاه گوارش و ... است که با نظم و ترتيب خاصی، پشت سر هم انجام میشود. اگر کمی دقت کنيم، مشخص میشود که اگرچه اين حرکات با هم هماهنگ میباشد ولی حرکت تکتک اعضا و جوارح ما مستقل از ديگری است. مثلاً حرکت دست و حرکت دهان، دو حرکت مستقل از هم هستند که هيچ ارتباطی به يکديگر ندارند. پس چه عاملی باعث آن شده است که اين حرکتهای مستقل از يکديگر، در کنار هم قرار گيرند و با نظم خاصی پشت سر هم انجام شوند؟ به يقين عاملی که به اين حرکات، رنگ وحدت بخشيده و سبب شده است تا ما آنها را مجموعهای واحد بدانيم و از تمامی آنها با يک نام تعبير کنيم، هدف واحد آنها، يعنی همان «رفع گرسنگی» است. در حقيقت، عملکرد هر يک از اعضا و جوارح مختلف به هنگام تمامی کارهايی که آنها را انجام می دهيم، نظير معماری، نقاشی، بنایی و برقکاری است ولی هنگامی که تصميم گرفته میشود ساختمانی بنا گردد، همه در کنار يکديگر قرار میگيرند و از آنجايی که هدفی مشترک دارند، طبق نظمی خاص کار میکنند تا به هدف واحدشان که ايجاد يک بنای جديد است، دست پيدا کنند. روشن است که اگر هدفی واحد وجود نداشته باشد، هرگز اين افراد در کنار يکديگر جمع نمیشوند و طبق نظم خاصی به کار خود نميپردازند.
بنابراين تکتک اعمالی که در طول زندگی انجام میدهيم، چه بدانيم و چه ندانیم و نتوانيم تشخيص دهيم، دارای مقصدی معيّن است؛ چرا که در غير اين صورت هرگز آن کار محقق نمیشود و حرکات اعضا و جوارح گوناگون به طور منظم به دنبال هم انجام نمیگيرد. از این رو در درون ما، هدف و مقصدی تعيين میشود و سپس حرکات لازم برای دستيابی به آن را تشخيص میهيم و آنها را به طور حساب شده به دنبال هم قرار میدهيم و پس از آن با تحريک اراده، کار مورد نظر را به انجام میرسانيم.