مقدمه
بدون شک، وجود انسان گذشته از جسم و آثار مخصوص بدان، دارای خواص و حالاتی همچون فکر کردن، دوستی و نفرت، احساسات و عواطف، سخاوت و بخل، شجاعت و ترس و غیره است. گاه انسان به چیزی نگاه میکند، امّا چون در اندیشه و تفکر غرق شده است آن را نمیبیند؛ چون دیدن کار روح است نه چشم. گاهی در میان جمعی نشسته ولی او هیچ حرفی از سخنان آنان را نمیشنود؛ چون روحش متوجه جای دیگر و کار دیگر است. معرفتِ انسانی از حس آغاز میشود. نکتة جالب توجه این است که با وجود آنکه معرفت از حسِ ظاهر (بوییدن، لمس کردن، شنیدن، چشیدن و دیدن) آغاز میشود، امّا هرگز در مرتبة حس باقی نمیماند. انسان با کسب معرفت به شناختی از مقام و منزلت خود دست مییابد که محبوبی را در خور خویش میطلبد. انسان، هر اندازه محبوبش را در اوج زیبایی بیابد، به همان اندازه شرافت و منزلت کسب میکند؛ بنابراین به جایی میرسد که تنها محبوبش را خدا بر میگزیند و اگر محبوب انسان خدا شد، انسان به درجة فنا میرسد و دیگر چیزی به نام «من» از او باقی نمیماند.
خدا، معنیِ محض است؛ بنابراین حسّ همه چیز را درک میکند، در این عالم هیچچیز بیمعنایی وجود ندارد. حکیمی میگوید: «کسانی که با تجربیّات حسی سروکار دارند، از درک معنیِ مطلق و درکِ هستی بینصیب هستند، مگر اینکه لحظههایی را در خواب ببینند، اما انسان هستیشناس در بیداری متوجه میشوند.»
خودشناسی
اولین و مهمترین عاملِ غفلت انسان از خودسازی و تلاش ناکافی در جهت رشد و شکوفایی، ناآشنایی با حقیقتِ مجرد و مقام و موقعیت خود در نظامِ خلقت است؛ ارزش والای نفسِ انسانی خویش را نمیشناسد؛ از تواناییهای عظیمی که خدای متعال در نهاد او قرار داده، مطلع نیست و نسبت به ضعفها و کاستیهای وجود خود آگاهی کافی ندارد. اگر آدمی ارزشهای وجودی خود را بازشناسد، مقصود از زندگی را بداند و به ضعفهایش آگاه شود، انگیزة بسیاری برای خودسازی خواهد داشت؛ تلاش فراوانی در این مسیر خواهد کرد و از سختیهای آن نخواهد رنجید. کمالِ انسان در عرفان خداوند است و راه این وصول با «خودشناسی» آغاز میشود. «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ کسی که خود را شناخت به حقیقت خدای خویش را شناخته است. بهپیش بروید و کارها را به خدا بسپارید، قدرتی را که متعلق به خداست، به او واگذارید و بگذارید که او خود امور را کنترل کند. در مخلوقاتِ زمین تعمّق کنید و به مکاشفه بپردازید. راز و نیاز با خدا و مراقبه، سبب میگردند تا ما حقایق را نادیده نگیریم و در حقیقت همه امور را با دیدی حقیقتجویانه نظاره کنیم. اینها فکر و روحمان را آرامش میبخشند.
وفای به عهد
بارها گفتهایم مهمترین سرمایة جامعه، اعتمادی است که افراد به یکدیگر دارند و هر چیزی که این اعتماد و همبستگی را تقویت کند، مایة سعادت و پیشرفت جامعه است و هر کار که بر آن لطمه وارد کند، عامل شکست و بدبختی است. از مهمترین اموری که اعتماد عمومی و خصوصی را شکوفا میکند، «وفای به عهد و پیمان» است که از فضایل مهم اخلاقی محسوب میشود و برخلاف آن، پیمانشکنی از بدترین رذایل اخلاقی است. لزوم وفای به عهد جزء سرشت و فطرت انسانها است.
فطریات اموری هستند که هر انسانی آن را درک میکند و میپذیرد، بیآنکه نیاز به دلیل و برهانی داشته باشد، خوبیِ عدالت، زشتیِ ظلم و همچنین اهمیت وفای به عهد و ناپسندی پیمانشکنی، جزء واضحترین فطریات هر انسان است که هر کس با رجوع به وجدانش آن را درک میکند. به همین دلیل در میان اقوام صاحب شریعت و سایر ادیان، پایبندی به عهد و پیمانها لازم شمرده میشود، حتّی پیمانشکنان سعی میکنند بهانه و دستاویزی برای کار خود پیدا کنند تا به پیمانشکنی متهم نشوند، و اعتبار آنان از بین نرود؛ زیرا میدانند اگر مردم آنها را به پیمانشکنی بشناسند، هیچکس برای وعدهها و تعهدات آنها ارزشی قائل نخواهد شد.
در آیات قرآن و روایات اسلامی نیز این مسئله بهصورت گستردهای مطرحشده و با قویترین تعبیرات بر لزوم وفای به عهد تأکید شده و پیمانشکنی سخت نکوهش گردیده است. بخشی از آیات قرآن در این زمینه به شرح زیر است:
1- «والموفون بعهدهم اذا عاهدوا»؛ (همچنین) کسانی که به عهد خود، هنگامی که عهد بستن وفا میکنند. (بقره، آیه 177)
2- «و الّذینهم لاماناتهم و عهدهم راعون»؛ و آنها که امانتها و عهد خود را وفا میکنند. (مؤمنون، آیه 8) (معارج، آیه 32)
3- «و أوفوا بالعهد انّ العهد کان مسؤلا»؛ و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال میشود! (اسراء، آیه 34)
4- «بلی من أوفی بعهده و اتّقی فانّ اللّه یحبّ المتّقین»؛ آری کسی که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید، خداوند پرهیزگاران را دوست دارد. (آلعمران، آیه 76)
5- «الّا الّذین عاهدتم من المشرکین ثمّ لم ینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم أحدا فاءتمّوا الیهم عهدهم الی مدّتهم انّ اللّه یحبّ المتّقین». مگر کسانی با مشرکان که با آنها عهد بستید و چیزی از آن را در حق شما فروگذار نکردند و احدی را بر ضدّ شما تقویت ننمودند پیمان آنها را تا پایان مدتشان محترم بشمرید، زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد! (توبه، آیه 4)
6- «و أوفوا بعهد اللّه اذا عاهدتم و لاتنقضوا الاءیمان بعد توکیدها و قد جعلتم اللّه علیکم کفیلا»؛ و هنگامیکه با خدا عهد بستید به عهد او وفا کنید و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید، درحالیکه خدا را کفیل و ضامن بر سوگند خود قرار دادهاید، بهیقین خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است. (نحل، آیه 91)
7- «و ما وجدنا لاکثرهم من عهد و ان وجدنا أکثر هم لفاسقین»؛ و بیشتر آنها را بر سر پیمان خود نیافتیم (بلکه) اکثر آنها را فاسق و گنهکار یافتیم! (اعراف، آیه 102)
8- «اوکلّما عاهدوا عهدا نبذه فریق منهم بل أکثرهم لایؤ منون»؛ و آیا چنین نیست که هر بار آنها (یهود) پیمانی (با خدا و پیامبر) بستند جمعی آن را دور افکندند (و مخالفت کردند) آری بیشتر آنان ایمان ندارند! (بقره، آیه 100)
انسان بهحسب طبع حیوانیاش، دوست دارد کاملاً آزاد باشد؛ یعنی هیچ تقیّدی نداشته باشد؛ هر وقت هر چه دلش میخواهد عمل کند و چیزی مانع انجام خواستش نباشد. این خواسته را حیوانی یا شیطانی یا نفسانی بگوییم فرقی نمیکند؛ چون به همه اینها انتساب دارد. اصلش طبیعت حیوانی است که اینگونه اقتضا میکند. بهحسب اصطلاح اخلاقی، آن را «هواهای نفسانی» میگوییم. وقتی آدم دلش میخواهد به هیچچیز مقید نباشد، اگر در یک موضوعی فکر میکند، بعد ناخودآگاه تصور میکند که این فکر باید بهجایی منتهی شود، تقیّدی برای آدم بیاورد، اصلاً حاضر نمیشود فکر کند.
اگر بهحسب شرایط، کسانی این فکر را به آدم القا کرده باشند و مجبور شود دربارهاش فکر کند، بحثی پیش بیاید و کسی موعظهای کند و او را به این وادی بکشاند که در آن زمینه فکر کند، سعی میکند جوری مقدمات فکری را تنظیم نماید که نتیجهاش دلخواه خودش باشد. کسی نمینشیند درباره این مطالب فکر کند، همه اینها بهصورت ناخودآگاه در نفس انسان انجام میگیرد. اسمش «حیلههای نفسانی» است. اغلب اینگونه فعالیتهای نفسانی در لایههایی از ابهام انجام میشود که آدم خودش هم متوجه نیست. اگر هم در نهایت، مجبور شد و بهجایی رسید که دلیل واضحی داشت و کسی آن را برایش تبیین کرد، با اینکه نمیخواست بشنود، یا شنید و نتیجة ذهنی گرفت و یقین پیدا کرد که واقعیت چیست، تازه نوبت میرسد به اینکه دلش آن را نمیپذیرد. در این مواقع، ایمان نمیآورد. میداند ذهن پذیرفته ولی بهاصطلاح اخلاقی، قلب او نمیپذیرد. «و لما یدخل الایمان فی قلوبکم» (سوره حجرات، آیه 14)
اساس زندگی اجتماعی که چند نفر یا یک گروه از انسانها بخواهند بر اساس آن با هم زندگی کنند، این است که نسبت به هم تعهدی داشته باشند؛ در غیر این صورت هیچ زندگی اجتماعی شکل نمیگیرد؛ مثلاً هر وقت دلم بخواهد قرض تو را میدهم، هر وقت نخواستم نمیدهم. اما از نظر اخلاقی، هر نوع تعهدی که انسان انجام دهد؛ اگرچه یک طرفه و داوطلبانه هم باشد، باید رعایت کند. البته ارزشهای اخلاقی هم مراتبی دارد. همانگونه که احکام فقهی از «مباح» شروع شده و تا «وجوب مؤکد» ادامه دارد، ارزشهای اخلاقی هم همینطور است. همه ارزشها یکسان نیست. مرتبهای از آن حتی تعهدهای شخصی را هم شامل میشود. این ارزش اخلاقی است، هرچند کسی در مقابلش قولی نداده باشد. وعدهای که آدم میدهد، اگر به آن عمل کند، اگرچه بهطرف مقابل تعهدی نکرده باشد، پسندیده است؛ مثلاً وقتی پدر به بچهاش وعده میدهد، بدان عمل کند.
پس یکی از عامترین ارزشهای اخلاقی- انسانی، صرفنظر از اعمال تعهد شرعی، «وفای به عهد» است. این یک ارزش اخلاقی است. بعضی مراتب آن وجوب فقهی دارد؛ بعضیهایش وجوب فقهی ندارد، اما ارزش اخلاقی دارد. خدای متعال در مواردی، بر عهدهایی هم که انسانها با خدا میبندند تأکید کرده است که مواظب باشند رعایت کنند.
بزرگترین و مقدسترین عهد و پیمانها، عهدِ میان خداوند و بندهاش است. بدون تردید خداوند انسان را با قدرت خویش آفریده و به نعمت خویش پرورده و از وی خواسته است که این حقیقت را بداند و بدان اعتراف کند و نگذارد که گمراهیها او را از این طریق دور سازند و آن را نشناسد و منکرش شود. اگر رعایت نکنند، عواقب بدی دارد! گاهی بهطورکلی و بهعنوان یک ارزش عام معتبر، میفرماید: باید وفای به عهد کرد؛ چون یک ارزش بزرگ اخلاقی است. در جایی میفرماید: «لیس آلبران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن آلبر من آمن بالله و الیوم الآخر... و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فی الباساء و الضراء و حین الباس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون». (سوره بقره، آیه 177) «بر» را شاید بتوانیم در مفهوم امروزیاش، ارزش اخلاقی، خوبی و نیکوکاری بدانیم. اینها ارزشهایی است که مراتبی دارد. بعضی مراتبش واجب است، بعضی مستحب، بعضی مستحب مؤکد، بعضی واجب مؤکد. وفای به عهد هم همینطور است. بعضی مراتبش فقط ارزش اخلاقی دارد، وجوب فقهی ندارد، اما بعضیهایش وجوب فقهی هم دارد.
ادای امانت بهعنوان یک ارزش و خیانت در امانت بهعنوان ضد ارزش، بدیهی انسان است. همة اقوام ارزش امانتداری و درستکاری را و ضد ارزش بودن خیانت را میدانند؛ همه قبول دارند. اصلاً انسان از واژة «خیانت» احساس ناخوشایندی میکند. به یک معنا، میتوان گفت: ادای امانت و درستکاری یکی از مصادیق وفای به عهد است. وقتی کسی امانت را از کسی میپذیرد؛ یعنی با او قول و قرار میگذارد که هر وقت خواستی به تو میدهم. این خودش نوعی «وفای به عهد» است. ولی چون اهمیت دارد خدا آن را جداگانه ذکر میکند و در این آیه شریفه، یکی از اوصاف رستگاران این است که امانت را ادا میکنند و نسبت به عهد و پیمانشان وفادارند.
شکرگزاری از خداوند
مِنّت خدای را عَزّوجَل که طاعتش موجب قُربت است و به شکر اندرش مَزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِد حیات است و چون بر میآید مُفرَح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید کز عهدة شکرش به در آید؟
باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده. پردة ناموس بندگان به گناه فاحش ندَرد و وظیفة روزی به خطای منکر نبرد. (دیباچة گلستان سعدی)
روحیة شکرگزاری، از بارزترین ویژگیهای انسان است. آدمی فطرتاً در برابر احسان کننده و نعمت دهندة خویش، احساس خضوع و فروتنی میکند؛ مگر آنکه با غفلت و عصیان، آینة صاف فطرتِ خویش را دچار زنگار کرده باشد. شاکر بودن، خصلتی است الهی که هر انسان با ایمان باید برای رهایی از عذاب دنیوی و اخروی و رسیدن به سعادت و اوج کمال انسانی بدان آراسته گردد:
«مَا یفعَلُ اللّهُ بِعَذابِکُمْ اِنْ شَکَرتُمْ وءَامَنْتُمْ وَکانَ اللّهُ شاکِراً عَلیماً»؛ اگر شکرگزاری کنید و ایمان آورید؟ خدا میخواهد با عذاب شما چه کند؟ خدا شکرگزارِ آگاه است. اعمال و نیات شما را میداند و در مقابل اعمال نیک شما، پاداشی نیک عطایتان میکند.) (سوره نساء، آیه 147)
آنان که از معرفت و حکمت بهرهای دارند، نیک میدانند که شکرِ نعمتهای خداوند، وظیفهای انسانی است که مایة رشد و تعالی روح و آثار بیشماری برای خودِ ایشان خواهد بود. این انسان است که به شکرگزاری و آثارِ ارزشمند آن، نیازمند است و گرنه خداوند، ذاتی نامحدود و بینیاز است:
«ولَقدْ ءَاتَیْنَا لُقْمانَ الحِکْمَةَ اَنِ أُشْکُرلِلّهِ وَمَنْ یشْکُرُ فانّما لِنَفْسِهِ ومَنْ کَفَرَ فاِنَّ اللّهَ غَنی حمید»؛ ما به لقمان حکمت دادیم؛ (و به او گفتیم:) شکر خدا را به جای آور. هر کس شکرگزاری کند، (هیچ سودی به خداوند نمیرساند؛ بلکه) تنها به سود خویش شکر کرده است و آن کس که کفران کند، (به زیان خود اوست و هیچ زیانی به خدا نمیرساند؛ چرا که) خداوند، بینیاز و ستوده صفات است». (سوره لقمان، آیه 12)
شکرگزاری از نعمتهای الهی، آثار و نتایج ارزشمندی را برای انسان در همین دنیا به ارمغان میآورد که آشکارترینِ آن «فراوانی روزی»، «فزونی خیر و برکت»، «دوام و ماندگاری نعمت» و «در امان ماندن نعمت از بلا و نِقمت» است. آثار گرانبهایی که از رهگذر آیات و روایات به خوبی قابل اثبات و دستیابی است.
در تورات آمده است: هر که تو را نعمتی داد، شکرش گزار و بر هر که شکرت گزارد، نعمت بخش؛ چرا که با شکرگزاری، نعمتها نابود نگردد و با ناشکری پایدار نماند؛ شکرگزاری مایة فزونی نعمت و ایمنی از دگرگونی و نقمت است. بنابراین هر کس توفیق شکرگزاری دایم بیابد، از خیر و برکت و فزونی مداوم نعمت بهرهور خواهد بود و هر که از ناسپاسان باشد و شکرگزاری ننماید، نعمتهای موجود را نیز از دست خواهد داد.
نعمتهای خداوند بر بندگان، بیاندازه است و هیچ آفریدهای را به نهایت و شمارش آن راهی نیست:
به قول ابوسعید ابوالخیر:
من بـیتو دَمی قرار نتوانم کرد احسان تو را شـمار نتـوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
شکرگزاری و سپردن به خدا (رها کردن) معجزه میکند. بهتر است فهرستی از تمامی چیزهایی که به نظرتان میرسد تهیه کنید. تکتک آن را همیشه با خود یادآوری کنید و بگوید و شکر کنید: امروز کدامیک از نعمتهای پروردگارم را شکرگزاری میکنم؟ سلامتی • پدر و مادرم • خانواده و دوستان خوبم • نیروی جسمانیام • قوّه تفکر و خلاقیتم • احساس شادی و نشاطم • آرامش و امنیت درونیام • توانایی کار کردنم • رزق و روزیام • خیر و برکت زندگیام • ثروت و داراییهایم • امید و آرزوهایم • انرژی الهی درونم • هدایت الهیام • استجابت دعاهایم • عشق و صمیمیتام • زندگی و زنده بودنم • آزادیام •
پیش از اینکه کارهای روزانة خودتان را شروع کنید، احساس شکرگزاری را که گویی همه چیز بر وفق مراد پیش رفته است حس کنید. هنگام راه رفتن هم ذکر «خدایا شکر» را از صمیم قلب به زبان بیاورید. به هر حال که شما موقع راه رفتن فکر میکنید، پس چه بهتر که از این موقعیت استفاده کنید و با ادای «خدایا شکر» از وجود کائنات بهرهمند شوید.
بنده به شكرگزاري ايمان كامل دارم و ميدانم كه اصليترين و قويترين كليد موفقيت است! معتقدم اگر كليد طلاييِ «شكرگزاري» را در دستان خود داشته باشيم، به هر چيزي كه بخواهيم خيلي زود ميرسيم. اگر تفکر خود را بر تنگ نظری قرار دهیم و زندگی خود را بر پایة کمبودها مستحکم کنیم، قطعا انرژی و زمان خود را هدر خواهیم داد. و همین موجب خواهد شد که آرزوهای انسان به دلیل تفکر بر چیزهایی که با دنیای بیکران انسان متناقض است تخریب شود. اگر واقع بینانه به این موضوع بنگریم، خواهیم دید برای هر کس به میزان کافی مایحتاج زندگی در جهان بیپایان در نظر گرفته شده که ما میتوانیم با تلاش خود آن را بیشتر نماییم. زیرا ما جزئی از این جهان لایتناهی هستیم. و به مجرد آنکه به این ادراک دست یافتیم، شاهد تاثیر آن در زندگی خویش خواهیم بود.
پرهیز از خشم
امام علی(ع) فرمود: «ایاک و الغضب فاوله جنون و آخره ندم»؛ از خشم بپرهیز که آغازش دیوانگی و آخرش پشیمانی است. (بحارالانوار، ج 73: 453)
برخی صفات اخلاقی هست که بر سعادت و سرنوشتِ انسان تأثیر میگذارند. از جمله صـفـات نـاشـایـسـتـه اخلاقی که اثر زیانباری دارد، «خشم» است. خـشمِ مهارشده، مانند آبِ مهارشده یا آتش مهارشده بسیار مـثـبـت و مـقـدس اسـت، امّا اگـر مـهـار نـشـود، مـانـنـد شعلههای آتـش یـا سیلی، همهچیز را ویران و خاکستر میکند. خـشـمـگـیـن شـدن در امـور جزئی و کـارهـای روزانـه و عکسالعملهای تند و جنونآمیز و برخوردهای نابخردانه، با همسر، فرزندان، دوستان، همکاران، کارفرمایان و ... کاملاً نادرست است و باید باقدرتِ ایمان، بردباری، صبر و شکیبایی، آنها را فرونشاند که فرونشاندنِ خشم، شیرینترین چیز است.
بگویید نمیدانم
امام علی(ع) میفرماید: «لا یستحین احدکم اذا لا یعلم شیئا ان یقول لا اعلم»؛ اگر از شما چیزی را پرسیدند که نمیدانید، شرم مکنید و بگویید نمیدانم. (همان: 452)
آن روز که انسان به دنیا آمده، نادان و جاهل بوده است و قدمبهقدم، به بعضی از امور دانـا و عـالم گـشـتـه، ولی هـمـچـنـیـن نـسـبـت بـه بـسـیـاری از امـور جـاهـل اسـت هرچند علامه دهر شود. هیچ عالمی ادعا نمیکند که همهچیز را میداند و هیچکس نـیـز ایـن انتظار را ندارد که ما همهچیز را بدانیم. در زندگی بسیار اتفاق میافتد که دربارة موضوعی از ما میپرسند. ما اگر میدانیم، پاسخ میگوییم و اگر نمیدانیم، راه درست این است که بگوییم: «نمیدانم.» این موضوع نهتنها زشت نـیست، بلکه شهامت و صداقت آدمی است؛ بنابراین، اگر چیزی را از تو پرسیدند کـه نمیدانی، بدون ترس و نگرانی بگو: «نمیدانم» و دیگران را شریکِ جهل خود مساز.
ریاستطلبی
امام صادق(ع) میفرماید: «من طلب الریاسه هلک»؛ کسی که طالب ریاست و مقام باشد، هلاک خواهد شد. (همان: 464)
قدرتطلبی یـک بـیـمـاری بـسـیار خطرناک است که اگر کسی گرفتار آن شد، دنیا و آخـرتـش تـباه میشود. جنایاتی که در تاریخ روی میدهد، معمولاً معلول این بیماری خطرناک است و اگر افرادی مانند «هیتلر» دنیا را به آشوب میکشند، دچار همین بیماری بودهاند. وقتی کسی شما را به خود دعوت میکند از او بترس، ولی وقتی کسی شما را به خدا دعوت میکند با او همراه شو. چنانچه در وجـودِ خـود احـسـاسـی کـردی کـه بـه قـدرت و مقام علاقه داری و برای به دست آوردنش تلاش میکنی، بدان که گرفتار بیماریِ ریاستطلبی شدهای و باید در جهت علاج آن بکوشی.
مسئولیتپذیری
رسول خدا صلی الله علیه و اله فرموده است: «ان لله عبادا خلقهم لحوائج الناس»؛ (همان: 483).
کسی که توان انجام کاری را دارد، نباید خود را کنار بکشد. انسان متعهد نمیتواند به کاری که زمینمانده بیتفاوت باشد و اگر به وجودش نیاز بود، باید به میدان آید. مسئولیتپذیری از صفات پسندیدة انسانِ خردمند است. در احـادیث اسلامی تأکید شده که اگر مسلمان کاری از عهدهاش برمیآید، باید انجام دهد و نـباید آن را به دیگری واگذار کند؛ چنانکه اگر کار به او پـیـشـنـهـاد شـد و از انـجام آن ناتوان بود و شرایط را نداشت و کسی که آن کار را بهتر انـجـام دهـد وجـود داشـت، نـبـایـد آن کـار را قبول کند. در حقیقت انسان متعهد و فهمیده تابع تـکلیف و انجاموظیفه است، هر جا تکلیف انجام کاری باشد آن را میپذیرد و بیتفاوت و بیمسئولیت نخواهد بود.
خدمت به خلق
خدمت کردن به بندگان خدا زیباترین کار و شیرینترین عبادت است. مبادا یکوقت از این لذیذترین لحظه زندگی شانه خالی کنی یا احساس خستگی و دلتنگی نمایی.
از رسول خدا (ص) نقل است که فرمود: «اذا اراد الله بعبد خیرا صیر حوائج الناس الیه»؛ هرگاه خداوند بخواهد به بندهای خیر برساند، مردم را به او نیازمند میسازد و کارهای مردم را به او وا میگذارد. (همان: 467). و در جای دیگر فرمود: «ان لله عبادا خلقهم لحوائج الناس»؛ خداوند بندگانی دارد که آنها را برای کار مردم خلق کرده است. (همان: 468)
خـداونـد نعمتهایی را نزد انسانها قرار میدهد تا در خدمت مردم باشند و چنانکه از خدمت کـردن دریـغ نمایند، خداوند، نعمتها را از آنها میگیرد و به دیگری میدهد. امام صادق(ع) نـیـز فـرمـود: «افـراد بـاایـمـان خـادم یکدیـگـرنـد. سؤال شد: چگونه؟ فرمود: «اینکه به یکدیگر سود برسانند و برای هم مفید باشند» (همان: 469). رسول خدا(ص) فرمود: «ایـمـا مـسـلم خـدم قـومـا مـن المـسـلمـیـن الا اعـطـاه الله مثل عددهم خدما فی الجنه»؛ هـر مـسـلمـانـی که به مسلمانان خدمت کند، خداوند به عدد آنها خادمانی در بهشت به او عطا فرماید. (همان: 470)
و انـسـان مـوفـق کسی است که بتواند گرهگشا باشد. هر جا خدمت میکنی، در هر نهادی هستی، در میان هر جمعیتی که هستی، خدمت کردن را افتخار بدان و به آنها مباهات کن تا مبادا توفیق خدمتگزاری از تو سلب شود.
حفظ حرمتِ دیگران
رسول خدا(ص) میفرماید: «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه»؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. (478).
هـرکـس برای خود شخصیتی و حرمتی قائل است و دوست دارد دیگران حرمت او را حفظ کنند و بـدیـهـی اسـت که از حرمتشکن بدش میآید و از کسانی که او را احترام نمایند خشنود میشود. از دسـتـورهای مؤکد اسلام عزیز و امامان معصوم (علیهاسلام) این است که حرمت اشخاص را حـفـظ کـنید و هیچگاه در مقام حرمتشکنی برنیایید که عُقدهها و کینهها و دشمنیها را علیه خود تحریک خواهید نمود. بدزبانی و دشنام دادن، اهانت کردن، تحقیر نمودن، مـسخره نمودن، ملامت کـردن و... هـمـگـی حرمتشکنی اسـت و عـوارض مـنـفـی غیر قابل جبرانی دارد. حتی پدر و مادر نیز نباید شخصیت کودک را نزد دیگران تحقیر کنند.
انصاف داشتن
امام علی(ع) میفرماید: «الانصاف یرفع الخلاف و یوجب الائتلاف»؛ (همان: 487). اگر در جامعه و خانواده انصاف حاکم شود، اختلاف برطرف میشود و بهجای آن الفت و وحدت پدید میآید. انصاف در زندگی اثرات مثبت بسیاری دارد و محبت و همدلی میآورد و کینه و دشمنیها را برطرف، خدا را خشنود و اطرافیان را راضی میسازد. انصاف یعنی طرف حق را گرفتن، قبول کردن سخنِ منطق و حق را به صاحبِحق دادن؛ اگرچه به زیان خود انسان باشد.
اگـر آدمـی با کسی نزاع میکند و خود مقصر است، به اشتباهش اعتراف کند و از طرف مقابل عذرخواهی نماید؛ اگر حق کسی را خورده، اعتراف کند و حق را برگرداند؛ اگر قضاوت بیجایی کرده، جبران نماید و معذرتخواهی کند و اگر همسرش درست میگوید، سخنش را بپذیرد. ریـشـه اخـتـلافـات و جنگها و نزاعهای اجتماعی بیانصافی است و ریشة وحدت و رفع اختلافات همان انصاف و پذیرش سخنِ حق است.
پرهیز از خرافهپرستی
رسول خدا(ص) میفرماید: «الطیره شرک»؛ فال بد زدن، شرک است. (همان: 488)
اعـتـقـاد بـه خـرافـات هـمـیـشـه بـلای جـان انسانهای بیخرد و بیفرهنگ اسـت. عامل اصلی آن جهل است. هر چقدر جهلِ انسان بیشتر باشد، اعتقادش به خرافات بیشتر است. البته منظور از جهل، بیسوادی نیست، بلکه فهم و درک صحیح است که بسا سوادی که بیشتر به خرافات دامن میزند. کـم نـیـسـتـنـد کـسـانـی کـه بـه فـال نیک یا بد عـقیده دارند یا دنبال سحر و جادو و دعانویسی و... میروند؛ چـه در مـیـان مـردان و چـه در مـیـان زنـان و چـه بـاسـوادان و چـه بیسودان. اعـتـقاد به مسائل خرافی که گاهی آن را به دین و اسلام هم نسبت میدهند، موجب عقبافتادگی و انـجـمـاد فکری میشود. اسلام با خرافات مخالف است و خرافهپرستی را کاری زشت و ضد فرهنگ میشمارد.
نـقـل اسـت کـه یکی از منجمان به علی(ع) عرض کرد: این سفر نحس است و سـتـاره، سـتـاره پـر خـیـری نـیـسـت. از ایـن سفر صرفنظر کن. حضرت سخنش را نـپـذیـرفـت و فـرمـود: مـگـر جـهـانِ هـسـتـی تـابـع نـظـر شخصی مثل تو حرکت میکند؟! حضرت برخلاف نظر او به سفر خود ادامه داد (همان: 489).
در احـادیـث از فالگیری و خرافهپرستی نهی شده و همه آنها را مصداق خرافات دانسته و فرمودهاند: اگر دلت نسبت به چیزی بد شد، صدقه بده و اعتنا نکن یا در حدیث دیگر آمده است: اگـر نـاخـودآگـاه بـه چـیـزی بـرخـوردی و فال بدزدی و دلت بد شد، اعتنا مکن و راهکار خود را ادامه ده.
رسول خدا(ص) فرمود: «لیس منا من تطیر»؛ از ما نیست کسی که اهل فال بد زدن باشد. (همان: 491).
یا در حدیث دیگر فرمود: کـسـی کـه بـه فـال و خـرافـات عـقـیـده دارد، شـرک به خدا آورده است. بنابراین، انواع خرافات چه تاریخی، چه عقیدتی و چه فرهنگی از نظر اسلام مردود است.
دوری از تعصّب
پیامبر خدا (ص) میفرماید: «لیس منا من دعا الی عصبیه»؛ از ما نیست کسی که دیگران را به تعصب فرابخواند (همان: 492). تـعـصب خشک و حساسیت غیرمنطقی روی فرد یا گروهی یا موضوعی و جریان خاصی، کار خردمندانهای نـیـسـت، جـز اینکه موجب تنش و اختلافات، جدایی، کشمکش، از دست دادن ایمان و شقاوت ابدی میشود. پس مواظب باش هیچگاه روی موضوع یا فردی تعصب نابجا و جاهلانه نداشته باشی، حتی تعصب روی وطن، شهر، قبیله، طایفه و غیره. فقط حق برای تو مهم باشد و روی آن مـحـکـم بـاشـد؛ زیـرا تـعـصـب در احـکـام الهـی و حـفـظ و حـراسـت از دیـن از کـمـال ایمان است که از آن به غیرت دینی تعبیر میشود، ولی حساسیتهای نابجا محکوم است، چون منجر به دفاع ناحق از آنها میشود و لغزیدن در بیعدالتی.
رسول خدا(ص) میفرماید: «مـن کـان فـی قـلبـه حـبـه من خردل من عصبیه بعثه الله یوم القیامه مع اعراب الجاهلیه»؛ هرکه بهاندازه دانه خردلی در دلش تعصب باشد، خداوند در قیامت او را با اعراب جاهلی محشور مینماید. (همان: 493). در حدیث دیگر امام صادق (ع) فرموده است: «من تعصب عصبه الله بعصابه من نار»؛ هرکه تعصب دارد، خداوند دستمالی از آتش به پیشانی او خواهد بست. (همان: 495)
پرهیز از زخمزبان زدن
امام علی(ع) میفرماید: «ضرب اللسان اشد من ضرب السنان»؛ زخمزبان از زخم نیزه بدتر است. (همان:496).
ضربالمثل معروفی است که میگوید: زخم شمشیر خوب میشود، ولی زخمزبان خـوب نمیشود. البته این ضربالمثل یک واقعیت است و احادیث اخلاقی اسلامی نیز آن را تأکید میکند و بهشدت زخمزبان زدن و شماتت را نکوهیده است. زخمزبان گونهای مردمآزاری اسـت؛ یـعـنـی سـخـنـی بـر زبان آوریم کـه شـخص مقابل را برنجاند.
حضرت علی(ع) میفرماید: «طعن اللسان امض من طعن السنان»؛ زخمزبان از زخم نیزه عمیقتر است. (بحارالانوار: 497). بنابراین، مبادا به خود اجازه دهی که قلب کسی را با نیش زبان خود به دردآوری. اینکه فردی اشک عروس خود را با نیش زبان درآورد یا عروس، اشک مادر شوهر خود را درآورد و بـا نـیـش زبـان هر یک دیگری را برنجاند، هنر نیست؛ هنر مَرهم بر زخم گذاشتن اسـت؛ هنر، تحمّل یکدیگر و سکوت است. اینگونه کارها عقوبتش در همین دنیا دامن آدمی را میگیرد و کسی بر آدم مسلط خواهد شد که همین بلا را بر سرش درآورد؛ زیرا دنیادار مکافات است و از مکافات عمل غافل مشو.
امام صادق(ع) میفرماید: «من انب مومنا انبه الله فی الدنیا و الاخره»؛ کسی که مؤمنی را سرزنش کند، به سرزنش خدا در دنیا و آخرت گرفتار میشود. (همان: 498).
از مـسـائل اخـلاقـی کـه مـقـتـضـای عـقـل و خـرد اسـت، ایـن اسـت کـه نـبـایـد کـسـی را بـه دلیل کار بدی که انجام داده ملامت و سرزنش نمود؛ زیرا ملامت کردن بهخصوص اگر بیشتر از حد متعارف باشد، خود زمینة جری شدن به گناه را بیشتر فراهم میکند.
امام باقر(ع) میفرماید: «لا تعیرن بخطیعه و ابک علی خطیعتک»؛ احدی را به دلیل خطایی که کرده است، سرزنش نکن و بر خطاهای خود گریه کن. از رسول خدا(ص) نقلشده است که فرمود: «من عیر مومنا بذنب لم یمت حتی یرکبه»؛ کسی که مؤمنی را برای چیزی سرزنش کند، نمیرد مگر خود همان کار را مرتکب شود. (همان: 499). بنابراین هیچگاه در زندگی از گرفتاری کسی شادمان مشو و او را برای اشتباهش مـلامـت و سـرزنـش مـکـن بهخصوص در مورد فرزندان که اگر مرتکب اشتباه شدند، این اصل اخلاقی باید بیشتر رعایت شود.
پرهیز از افراط و تفریط
امام موسی بن جعفر(ع) میفرماید: «خیر الامور اوسطها»؛ بهترین کارها، میانه آنها است.
میانهروی در هر کاری حتی در عبادت مطلوب حتی در عبادت مطلوب و خردمندانه است و زیادهروی و کوتاهی نیز در هر کاری زیانآور و این همان افراطوتفریط است. اعـتـدال در خـوردن، آشـامیدن، لباس پوشیدن، خرج کردن، خواب رفتن، عبادت کردن، انـقـلابـی بـودن، تفریح کردن، بازی کردن، درس خواندن، تلویزیون تماشا کردن، کـتـاب خواندن، در اجتماع بودن، محبت کردن و هر آنچه آدمی با آن در شبانهروز سروکار دارد، عـاقـلانـه و مـوجـب پـیـشـرفـت و مـوفـقـیـت اسـت، ولی هـر چـیـزی کـه از حـد اعتدال خارج شد، به نتیجه مطلوب نمیرسد. خوب است انسان بکوشد که در زندگی اعتدال داشته باشد و در همه تصمیمگیریها و کارها از حـد مـیـانـه خـارج نـشود؛ اسلام دستورهای اکیدی دراینباره دارد تا جایی که در روایتی آمده:
پـیامبر صلیالله علیه و اله به فردی که زندگی خانوادگی را رها کرده و به عبادت پرداخته بود، فرمود: خداوند نیاز به این عبادت تو و لباس پشمی تو ندارد، من که پیغمبر تـو هـسـتـم، هـم میخورم و هـم میآشامم و به امور زن و فرزند میرسم و در کنار آن به عبادت و بندگی خداوند میپردازم. قـرآن دربـاره انـفـاق میفرماید: نه بخیل و نظر تنگ باش، نه آنقدر سخاوتمند که هر چه داری انفاق کنی و خود محتاج گردی، بلکه میان این دو را انتخاب کن. در مـقـام خـرج و انـفـاق، اسرافکاری، ولخـرجـی و یـا خساست و نظر تنگی که مصداق افراطوتفریط است نکوهش شده، ولی حد میانه مورد توجه قرار گرفته است.
سختگیری در زندگی
امام علی(ع) میفرماید: «المومن خفیف المومنه»؛ مؤمن سبکبار و کمهزینه است. (504)
بـرخی از مردم بر اثر نوعی وسواس، زندگی خود را دچار مشکلات کرده، یا مشکلات را در نـظر خود بزرگ جلوه میدهند؛ برای یک مسئله بسیار بیاهمیت، نیرو و فرصتهای خـود را صـرف میکنند و هـنـوز از دسـت آن خـلاص نـشـده، دچـار مـشـکـل دیگر میشوند. حساسیت زیاد بر چیزی نشان میدهند و یک کلمه را مدتها در مغز و ذهـن خود نگه میدارند و روی آن فکر میکنند و اعصاب خود و اطرافیان را ناراحت میکنند یـا مـمـکـن اسـت کـار اشـتـبـاهـی کـه رخ داده، مدتها ذهن و وقـت آنها را بـه خـود مـشغول سازد. اینگونه افراد از کارهای اساسی باز میمانند. کسی که میخواهد سالم زنـدگـی کـنـد، بـایـد نـسـبت به برخی از امور بیاهمیت یا بیاعتنا باشد. خلاصه اینکه زندگی را سخت نگیرد؛ در عبادت کـردن، مسافرت رفتن، مهمانی رفتن، ازدواج کردن و... سختگیر نباشد.
مـمـکـن اسـت یک خانم برای مهمانداری سختگیر و بهانهگیر باشد، چنین کسی ممکن است بـرای یـک یا دو نفر مهمان که قص دارند به خانه آنها بیایند، خود را بهسختی اندازند؛ مثلاً سـفـره بـایـد چـنـیـن بـاشـد، سـالاد چـنـانـی باشد و آنقدر سخت بگیرد که همسر و فـرزنـدان خـود را خـسته کند که از مهمان بیزار شوند، امّا ممکن است، زن خانه، آنقدر مـوضـوع را آسـان بگیرد که هم خود و هم میهمانها لذت ببرند.
حساسیت زیـاد بـه چـیـزی و بـزرگ کـردن آن و سـخـت گـرفـتـن کـارهـا، عـامـل خـسـتـگـی، فـرسـودگی و ناامیدی و ازکارافتادگی خواهد شد. انسان باید در عین مسئولیتپذیری و تـوجـه بـه امـور زنـدگـی، آن را سـاده بـگـیـرد. اگـر هـمـیـن اصل در مسئله ازدواج، خواستگاری، مهریه و رسوم دیگر رعایت میشد، این همه مشکلات و سختیها سر راه جوانان نبود و ازدواج و زندگی بسیار آسان میشد. افسوس که هـمین سختگیریها مانعِ بزرگی بر سر راهِ جوانان شد و از سروسامان گرفتن آنان جـلوگـیـری میکند؛ بهدنبال آن گرفتاریها ناگفتنی بسیار که بر کسی پوشیده نیست.
سختگیری بر خانواده
امام رضا(ع) میفرماید: «ینبغی للرجل ان یوسع علی عیاله»؛ سزاوار است انسان بر خانوادهاش فراخی و توسعه دهد تا مرگ او را آرزو نکنند. (505)
خـانـواده هـر کـس، چـشـم امیدشان به او است؛ پدر در عین حال که مدیر خانواده و همسر است، بـایـد دوسـت و دلسـوزِ خـانـواده بـاشـد و اگر ثروتی دارد، از آنها است و اگر زحـمـتـی میکشد، بـرای راحـتـی آنـان اسـت. پـس بـایـد در خـانـواده بهگونهای عمل کند که زندگی در آسایش و خانواده در رفاه و آرامش باشند. هرگونه خـشـونـت و تندخویی و یا بیتوجهی به خواست خانواده یا سختگیری، مـمـکـن اسـت زنـدگـی را تـلخ و مـحـبّـت او را از دلِ خانواده بیرون ببرد.
سختگیریهای بیمورد و بهانهگیریهای نابجا و در تنگنا قرار دادن خانواده به صـلاح نـیـسـت. سـخـتـگـیـری در هـزیـنـة زنـدگـی و پول ندادن و در فشار اقتصادی قرار دادن خانواده به صلاح نیست. مـرد و پـدر خـانـواده بـایـد در عـیـن نـظـارت به امور زندگی، نصیحت کردن و مراقبت در امرِ تربیت، از سختگیریهای بیمورد دوری جوید.
امام علی(ع) در سفارش به امام حسن(ع) میفرماید: «از غیرت بیمورد و حـسـاسـیـت نـابـجـا بـه همسرت بپـرهـیـز کـه مـمـکـن اسـت فـرد بیگناه را بـه خطا بـکـشـانـد» (همان: 506). هـمـچـنـیـن در روایات دیگر آمده که خداوند خرجی را بهاندازه هزینه زنـدگـی میفرستد. پـس اگـر سـخت گرفتی، خداوند هم سخت خواهد گرفت.
نکتهای کـه نـبـایـد از یاد بـرود، رسـیـدگی به امور فرزندان است. کودکان و نوجوانان بهتناسب سِنشان به پول نیاز دارند تا در مدرسه و در میان همکلاسیهای خود، نیازمند جلوه نکنند و شخصیت آنان خُرد نشود. توجه به این مسئله میتواند از بـسـیـاری نابهنجاریها جلوگیری کند و مانع تحقیر کودکان شود.
قدرشناسی
رسول خدا(ص) میفرماید: «المعروف بقدر المعرفه»؛ خوبی کردن بسته بهاندازه معرفت است. (همان: 508).
قدرشناسی خـود یـک فـضـیلت است. افراد قدرشناس از محبوبیّت برخوردارند و موجب تقویت روح خیرخواهی و تعاون و انجام امور خیر میشوند. فرزندی که قدرشناس زحمات والدین باشد، عروسی که قدرشناس زحمات مادر شوهر باشد و مادری که قدرشناس خوبیهای عروس و فرزند خود باشد، راحتتر میتواند زندگی کند. انـسان هرگز نباید زحمات و تلاشها و محبتهای دیگران را به خود نادیده بگیرد؛ زیرا همین کار موجب سلب محبت آنها میشود و خود را از برکات دیگران محروم میسازد.
بدیهی است که پدر یا مادر وقتی دیدند فرزندشان حقشناس است و قدر زحمات آنها را میداند، حاضرند جان خود را فدای او کنند؛ یا دانشآموز قدرشناس بیشتر میتواند از محبتها و مساعدتهای آموزگار خود بهره بگیرد تا دانشآموزی که هیچ توجهی ندارد. در احـادیـث اسـلامـی نیز به آیین اصل توجه شده و موارد بسیاری یافت میشود که ائمه (علیهمالسلام) بـر فـرهـنـگ سپاسگزاری و قدرشناسی توجه نمودهاند. یک نمونة آن داستان امام حسین(ع) و فردی است که از حضرت کمک خواست. عـقل و خرد حکم میکند که انسان برای جلب حمایتها و محبتهای دیگران، مانند پدر، مادر، اسـتـاد و بـلکـه خـداونـد مـتعال باید قدرشناس بود، از خوبیها و زحمات و عنایت آنان تقدیر نماید.
هوشیاری در برابر شیطنت واسطهها
قرآن میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا»؛ ای اهل ایمان! اگر فاسقی خبری برای شما آورد، دربارة آن تحقیق و بررسی کنید. (بحارالانوار: 515)
بـسـیـاری از گرفتاریها، حوادث، کدورتها، نزاعها و غیبتها و تهمتها بر اثر فتنهگری افـرادی اسـت کـه واسـطه بین اینوآن میشوند؛ سخنی را از کسی به کسی میرسانند و یـا مـوضـوع درونـی را از جـایـی و از فـردی بـه دیـگـری منتقل میکنند. عـاقـل بـایـد بـا اینگونه افـراد مـبـارزه کـنـد، به گفتههای آنان اعتنا نکند و از همان گام نخست راه را بر آنها ببندد. قـرآن کـریـم هـشـدار میدهد که سخن واسطههای فاسد و بیبندوبار، بدون تحقیق و بررسی موردپذیرش قرار نگیرد. مـوضـوع واسـطـه آنقدر مهم است و باید در آن دقت شود که حضرت علی(ع) سخنان واسـطـه را بـاطـل میداند و میفرماید: «امـا انـه لیـس بـیـن الحـق و البـاطـل الا اربـع اصـابـع»؛ مـیـان حـق و بـاطـل چهار انـگـشـت فـاصله است (همان: 516) و آنگاه تفسیر میفرماید که حق آن چیزی است که میبینی و بـاطـل آن چـیـزی اسـت که میشنوی و میان چشم و گوش چهار انگشت فاصله است. مـقـصود از شنیدنیهایی که باطل است و نباید به آنها ترتیب اثر داد، گفتاری است که افراد دربارة مردم میزنند. بنابراین اگر فردی بهعنوان واسطه چیزی به شما گفت که مثلا فلانی چنین کرد یا چنان گفت، باور مکن که مگر خود شخصاً تحقیق کنی و به نتیجه و یقین برسی.
فراموش نکردن مرگ
رسول خدا(ص) میفرماید: «اکثروا ذکر هادم اللذات»؛ نابودکننده لذتها (مرگ) را بسیار یاد کنید. (512). مـشـکـلات زندگی ممکن است آدمی را از پای درآورد و یا گاه ممکن است غفلت و غرق شدن در امور دنیوی و شهوانی، انسان را به سقوط بکشاند. انسان اگر توجه داشته باشد که روزی خواهد مُرد و از همهچیز جـدا خواهد شد، شاید از خواب غفلت بیدار شده و مشکلات دنیا برایش آسان شود؛ شاید از دست زدن بـه بـسـیـاری از کارهای ناشایسته و غرق شدن در لجنزار دنیا دست بردارد و گفتار و کردار خود را محاسبه کند. در احـادیـث اسـلامـی، بـسـیـار تأکید شده که به یاد مرگ باشید و از مردن و حساب قیامت غافل مشوید. چه خـوب اسـت که انـسـان هـمـیشه هم خود را پند دهد و هم از پند دیگران بهرهمند شود. حضور در مـسـاجـد و قبرستانها و زیـارت اهـل قـبـور و حـتـی گـاه فـکـر و تأمل میتواند انسان را از خواب بیدار کند. سفارش اسلام به تشییع جنازه و حضور در مجالسِ ختم شاید یکی از فوایدش همین تذکر و بیدار شدن از خواب غفلت باشد.
حضرت علی(ع) میفرماید: «من ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر»؛ کسی که به یاد مرگ باشد، به اندکی از دنیا راضی میشود. (همان: 513).
امام صادق(ع) میفرماید: «ذکر الموت یمیت الشهوات»؛ یاد مرگ شهوات را میمیراند. (514)