مقدمه
پیشداوری یا قضاوت زودهنگام، فکر یا احساسِ مخصوص راجع به یک فرد، شیء، یا موضوع است که معمولاً قبل از جمعآوری و بررسی اطلاعاتِ لازم و معتبر پدید آمده و بر شواهدِ ناکافی و خیالی استوار است. بهعبارتدیگر، پیشداوری مبتنی بر منطق و واقعیت نیست، بلکه بیشتر بر حدس و گمان استوار است. حال پرسش این است: این حدس و گمانهزنی و فرضیه بافی از کجا میآیند؟ بهعبارتدیگر، چرا پیشداوری میکنیم یا مورد پیشداوری قرار میگیریم؟
اینکه در زندگیمان همیشه اسیر پیشداوری و قضاوتهای شتابزده در مورد افراد بر اساس ظاهرشان یا حرفهای دیگران هستیم برای همة ما پیش میآید و باعث از دست دادن فرصتها و افراد با ارزشی میشویم که در زندگی هستند؛ حتی شیخ بهایی- که از بزرگان زمان خود بود و علم این بزرگوار بر هیچ کس پوشیده نیست- دچار پیشداوری میشود. چنانکه امیر مؤمنان علی(ع) میفرمایند: «من بر امتم از پیش داوری و قضاوتهای شتابزده میترسم.»
روزی شیخ بهایی در بازار اصفهان میگذشت، در گوشة بازار و داخل یک مغازه کوچک، چشمش به پیرمردی افتاد که بیش از ۹۰ سال از عمرش میگذشت و در آن حال مُشته سنگینی به دست داشت و مشغول کوبیدن به تخت گیوه بود. شیخ بهایی با دیدن پیرمرد دلش به حال او سوخت و به داخل مغازه رفت و از پیرمرد پرسید: تو چرا در جوانی اندوخته و پساندازی برای خود گرد نیاوردی تا در این سن پیری مجبور به کار کردن نباشی؟ پیرمرد سرش را از روی گیوه برداشت و نگاه نافذش را بر روی شیخ بهایی انداخت ولی چیزی نگفت. شیخ دست پیش برد و مُشته را از دست پیرمرد گرفت و با علمی که داشت آن را به طلا تبدیل کرد. مشتهة فولادی سنگین وزن که در آن لحظه تبدیل به طلا شده بود، در زیر نور خورشید تلؤلؤ خاصی پیدا کرد و دکّان پینهدوز را روشن کرد. شیخ بهایی بعد از این کار به سرعت از مغازه خارج شد و در همان حال خطاب به پیرمرد گفت: من مشته تو را به طلا تبدیل کردم، آن را بازار طلافروشها ببر و بفروش و بقیه عمر را به راحتی زندگی کن. شیخ بهایی هنوز از دکان بیرون نرفته بود که ناگهان پیرمرد به او گفت: ای شیخ بهایی اگر تو مشته مرا با گرفتن در دستت به طلا تبدیل کردی، من آن را با نظر به صورت اولش در آوردم! شیخ بهایی برگشت و به مشته نگریست و دید مشته دوباره به فولاد تبدیل شده است، دانست که آن پیرمردِ به ظاهر تنگدست، از اولیالله و مردان خدا بوده و علم و دانش به مراتب از او بیشتر است و نیازی به مال دنیا ندارد. روی این اصل با خجالت و شرمندگی پیش رفت و دست پینهدوز را بوسید و عذر بسیار خواست و بدون درنگ از مغازه خارج شد. از آن پس، هرگاه از جلوی دُکان پیرمرد رد میشد، سری به علامت احترام خم کرده و با شرمندگی میگذشت!
ما بهطور طبیعی عادت به طبقهبندی اطلاعات داریم. از کودکی یاد میگیریم تا انسانها و اشیا را طبقهبندی کنیم. این طبقهبندی، ارتباطات، حفظِ معلومات و شناسایی محیط اطراف را برای ما آسانتر میکند. ما انسانها را به زنان و مردان، پیرها و جوانها، قد بلند و قد کوتاه، چاق و لاغر و… تقسیمبندی میکنیم. اشیا را به بزرگ و کوچک، باکیفیت و بیکیفیت، خوردنی و غیرخوردنی، و… تقسیم میکنیم. این طبقهبندی تا همین حد خوب است. مشکل زمانی پیدا میشود که بعضی ویژگیها که متعلق به یک فرد است را به دیگران تعمیم بدهیم.
حالا منظور ما از «تعمیم دادن» چیست؟ به بیانِ ساده، تعمیم دادن نسبت دادنِ ویژگی در یک شخص یا شیء یا مسئله به تمام گروههای مرتبط به آنهاست. تعمیم دادن یعنی اینکه من از یک نویسنده کتابی بخوانم و کتابش را نپسندم، بعد بدون اینکه کتابهای دیگرش را بخوانم، ادعا کنم که تمامی کتابهای این نویسنده بیکیفیت و غیرقابلخواندناند. یا با فردی از یک قوم و نژاد آشنا شوم، بعد خاطرة خوبی از این دوستی نداشته باشم و در نتیجه بگویم تمام افراد فلان قوم یا نژاد کسانیاند که به دوستی ارزش و احترامی قائل نیستند. مشکل از همین تعمیم دادن به وجود میآید. با تعمیم دادن، ما معمولاً ویژگیهایی را به یک شخص، شیء، یا موضوع نسبت میدهیم که شاید هیچ واقعیت نداشته باشند. مثلاً بدون اینکه راجع به دین اسلام، مسیحیت و یهودیت بفهمیم؛ بگوییم هر چه این ادیان میگویند مزخرف است. یا بدون اینکه تحقیق کنیم، بگوییم سکولاریسم و پلورالیسم و تفاوت فرهنگی و…بد است، در حالیکه الفبا و مبانی این مفاهیم را ندانیم.
پُرسش بعدی این است: اگر پیشداوری آسان است، چرا این رفتار را ادامه ندهیم؟ در پاسخ باید گفت که پیشداوری، پیامدهای مخربی دارد. اولین مشکل عمدة پیشداوری ایجاد سوءتفاهم و شکاکیت است. سوءتفاهم میتواند منجر به اختلاف و کشمکش و خشونت گردد. در بهترین حالت، پیشداوری سبب تنبلی ذهنی و فکری ما شده؛ در دنیای کوچک تعصّب و محدوداندیشی باقی میمانیم؛ از تجربة برخورد و تعامل و لذت بردن از تنوّع فرهنگی و فکری و رفتاری محروم میمانیم و مانع دوستیها و صمیمیتها و اشتراکات کاری، فکری، فرهنگی و تجارتی میشویم. نزدیکی و تعامل با گروههای متفاوت میتواند سبب رشد تحمل و مدارا و دگرپذیری و تکثرگرایی یا همان پلورالیزم گردد.
بزرگترین مانع یا نیروی بازدارنده انسان «جهل» است، نه شیطان. وقتی به پارک میرویم و سوار چرخ و فلک میشویم، با حرکت این وسیله ما دید درستی از اطراف نمیتوانیم داشته باشیم. اشکال از دیدن نیست، اشکال از وضعیت یا موقعیت ماست. برای زیاد کردن سرعت حرکت، چرخ و فلک به نیرو احتیاج دارد. نیروهای ما در چرخ و فلک استفاده میشود. تمام مشکلات ما را به وجود میآورد، یعنی ما برداشت و قضاوت غلط داریم.
اگر نتوانیم سرعت را کند کنیم، نمیتوانیم درست فکر کنیم و تصمیم بگیریم، این جا جهل اتفاق میافتد و با قضاوت کردن باعث تندتر شدن حرکت چرخوفلک میشویم. هر کس سواره، میچرخد و لذّت میبرد. یعنی ماندن در جهل لذت بخشه و هر چقدر بیشتر اصرار کنیم، سرعتش بیشتر میشود. مقاومت ما در مورد اینکه این چیز هست یا نیست میشود «جهل»؛ یعنی عدم پذیرش. با قضاوت کردن، انرژی حیاتی که کائنات در اختیار ما گذاشتند، صرف حرکت آن چرخه میشود. این حرکت باعث میشود، شخص بار منفی ذخیره کند و تعادلش را از دست بدهد. باید سرعت را کم کند و این انرژی را درست خرج کند. این باوری است در ناباوری، عبور از تاریکیها و ضد ارزشها، و شناخت درون و فائق آمدن در نبرد درون، با آموزشهای غنی و راهگشای. با دقت در عملکرد درخت در مییابیم که یک درخت اصلاً نظر ما برایش ارزشی ندارد و انتقاد یا تشویق ما هیچ تغییری در نظام و ساختار عملکردی آن ایجاد نمیکند، اما ما انسانها که لقب «موجودات برتر عالم» را به خود منسوب میکنیم، حتی استعداد یک درخت را در کنترل هیجانات و احساسات خود نداریم و به سادگی با یک کلمه، جمله، رفتار و حتی گاهی یک نگاه از کوره در میرویم، تب میکنیم و کنترل خود را از دست میدهیم. این برتر بودن و یا اشرف بودن به چه درد میخورد. وقتی شخصی از فاصلة دور میتواند با یک تلفن یا پیامک ما را دگرگون کند و حتی خواب و خوراک را از ما بگیرد. انسان عاقل وقتی بر چیزی کنترلی ندارد و کاری از دستش برنمیآید، آن را میپذیرد و سعی میکند به چیزهایی که کنترل دارد بپردازد. چنین انسانی هنگامی که قادر نیست مانع از تأثیر نظر دیگران روی خود شود، لااقل تلاش میکند که این تأثیر ماندگار نباشد.
چگونه مانع ماندگاری تأثیر نظرات روی وجودمان شویم؟
مثال: شخصی با رفتار یا جملهای که میگوید ما را خشمگین میکند، بلافاصله به زنجیرة اتفاقاتی که در وجودمان بعد از این تحریک بیرونی رخ میدهد دقت میکنیم و واکنشهای غیرارادی ضمیر ناخودآگاهمان را رهگیری میکنیم. وقتی مثل یک رهگذر کل صحنه و سناریو را تماشا میکنیم، بلافاصله رفتاری که قرار بود واکنشی باشد و توسط ضمیر ناخودآگاه مدیریت شود، به یک پاسخ عاقلانه و منطقی تبدیل میشود و کنترل این رفتار به ضمیر بیدار ما باز میگردد. در این هنگام فردی که مثلاً دشنام میدهد در مییابدکه با یک موجود قابل پیشبینی روبهرو نیست، مقابل ما متوقف میشود؛ چون میفهمد که با فردی متفاوت روبهروست. علت اینکه میبینیم دخالت مردم در زندگی ما زیاد میشود و هر کسی احساس میکند میتواند واکنشهای غیرارادی ما را به نفع خود کنترل کند، دلیلش فقط این است که ما استعداد یک درخت در بیمحلی به نظرات بقیه را در خود کشتهایم. باید به خودمان تذکر دهیم که ما موجودات برتر عالم هستیم و نباید از اینکه دیگران نسبت به ما نظر مثبتی نداشته باشند احساس بدی پیدا کنیم.
گاهی اوقات پیشداوری با تبعیض یکسان پنداشته میشود؛ اگرچه این دو مفهوم در حالت عمومی به یک معنا به کار میرود، اما تبعیض میتواند از نتایج پیشداوری باشد و رفتاری است که طی آن یک گروه راه دستیابی گروه دیگر به منابع کمیاب را میبندد یا در رسیدن به آن موانعی ایجاد میکند. البته همیشه پیشداوری به تبعیض منجر نمیشود.
پیشداوری بهعنوان یک نگرش، دارای سه عنصر اساسی است. عنصر شناختی که بهصورت تصورات قالبی و کلیشهای است. عنصر عاطفی که بهصورت حس قدرتمندی از خصومت است و عنصر رفتاری که میتواند به شکل رفتارهای مختلف وجود داشته باشد، گاهی جزئی و در مواقعی دیگر آشکار است. بیشتر باورهای ما در بارة انسانهای اطرافمان و حتی دورتر از ما، قالبی است. به این معنا که ما راجع به گروههای اجتماعی در کشور خودمان یا گروههای قومی و مذهبی و سنی و جنسی تصورات از پیش مشخصی داریم. این تصورات بهمرور و در جریان زندگی در جامعه و تعامل با دیگران در درون ما شکل گرفته است. کارکرد تصورات قالبی این است که قضاوت در بارة دیگران را برای ما بسیار آسان و سریع میکند.
در برخورد با دیگران ابتدا به طبقهبندی ذهنیمان رجوع میکنیم و شخص مورد نظر را با قالبهای از پیش مشخص میسنجیم تا بفهمیم در کدام چارچوب و قالب ذهن ما جا میگیرد؛ پس از پیدا کردن قالب مورد نظر، سریع به قضاوت میپردازیم. به این نوع قضاوت کردن، «پیش داوری» میگویند؛ یعنی قبل از اینکه ما رفتار و گفتار فرد را ببینیم در بارة او حکم صادر کنیم. برای مثال در فرهنگ ما ایرانیها باورهایی دربارة اعراب وجود دارد که تنبل و تنپرور و اهل تفریح و خوشگذرانی هستند. این باورها توسط فرهنگمان، درست یا غلط، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود تا اینکه به ما میرسد. حال اگر ما در برخورد با فردی، پس از آگاهی از اینکه او عرب است، سریع دربارة او قضاوت کنیم و با تصورات قالبی که در ذهنمان داریم چند برچسب به او بزنیم، در واقع ما گرفتار باورهای قالبی یا دچار همان «پیشداوری» شدهایم. اگر به قضاوتهای روزمره خودمان دربارة دیگران کمی نگاه کنیم، از این نوع پیشداوریها بسیار خواهیم یافت. دربارة زنان، مردان، نوجوانان، مذهبیها، دختران، پسران، کارمندان، کاسبها و هزاران پیشداوری که روزمره به آن گرفتاریم؛ در واقع جامعهای سالم و انسانی سالم است که دربارة دیگران به پیشداوری نپردازد. چون هر انسانی هر گونه رفتاری را ممکن است از خودش نشان دهد. جوامع و انسانها هر روز در حال دگرگونی و تحوّل میباشند.
پیشداوری و قضاوت
چرا با اینکه همة ما میدانیم قضاوت کردن بر رفتار و گفتار دیگران از زشتترین و آزاردهندهترین نابهنجاریهای رفتاری انسانهاست، امّا بیشتر اوقات آگاهانه یا ناآگاهانه مرتکب آن میشویم. درحالی که اگر هر یک از ما به درستی خود را بشناسد و تأثیر قضاوتهای نادرست خود را بر زندگی افراد ببیند و این نکته را درک کند که گاهی قضاوتهای نادرست میتواند مسیر زندگی دیگران را تغییر دهد، به طور قطع در قضاوت عجله نکرده و ترجیح میدهد انجام این موضوع مهم را به افراد دارای صلاحیت بسپارد.
در واقع پیش داوری بر اساس منطق و واقعیت نیست، بلکه بر پایة مجموعهای از فرضیات، مفاهیم نیمهدرست و گمانهزنیها شکل گرفته و بر تعمیم غلط و انعطاف مبتنی است. اگر پیشداوری نوعی نگرش است، تبعیض تجلّی آن و تحقیر یا برچسب زدن، پیامدهای آن میباشد.
برای مثال هنگامی که با افراد جدید و ناآشنا برخورد میکنیم، به جای اینکه سعی کنیم او را بشناسیم، صرفاً به این دلیل که وی عضو صنف یا گروهی است، در مورد تمام ویژگیها و خصوصیات وی قضاوت میکنیم. بخش عمدهای از پیش داوری به صورت ناآگاهانه انجام میشود و در فرضیات قالبی روزمره در مورد سایرین نمود پیدا میکند. این تعمیمها، رفتار ما را تحت تأثیر قرار میدهند و موجب میشود که در مورد بخشهای مختلف اجتماع تبعیض قائل شویم.
یاد گرفتهایم که حقایق را به شکل نادرست تعمیم میدهیم؛ نه به دلیل بد خواهی یا تنفر، بلکه به این دلیل که در اغلب موارد این کار آسانتر از درک تفاوتها و پیچیدگیهای واقعی دنیای اطرافمان است. در ابتدا ممکن است فکر کنیم که زنان عاطفیتر از مرداناند. یا قوم خاصی را خسیس یا ساده لوح فرض کنیم. این فرضها و بیانات مبتنی بر اطلاعات ناقص و ناکافی است که به تدریج از آنها برای طبقهبندی و در نهایت قرار دادن اعضای این گروهها در قالبهای سفت و سخت و تغییر ناپذیر استفاده میکنیم. پیشداوری حاصل تمایل طبیعی ما برای قالببندی جهان به منظور معنا دادن به آن است. این قالبها مبتنی بر واقعیت نیستند، بلکه بر اساس تجارب قبلی محدود ما که آن را درست و قطعی تلقی میکنیم، شکل میگیرد.
چگونه پیشداوری را مورد چالش قرار دهیم؟
هر یک از ما باید با تبعیض و پیشداوری مقابله کرده و نقش قابل ملاحظهای در کاهش سطوح تبعیض در جامعه ایفا کنیم. پیشداوری قضاوت زود هنگام، پندار یا احساسی ویژه نسبت به یک موضوع است که معمولاً قبل از جمعآوری و بررسی اطلاعات لازم پدید میآید و مبتنی بر شواهد ناکافی یا خیالی است. پیشداوری مفهومی عام است، ولی در متون روانشناسی اجتماعی، در اغلب موارد فقط پیشداوری منفی نسبت به اعضای گروههای اجتماعی بررسی گردیده و کمتر به موارد دیگر پیشداوری اشاره شده است؛ در حالی که ممکن است پیشداوری نسبت به اشخاص، اشیاء و حتی مکانها باشد. افزون بر این، پیشداوری ممکن است مثبت باشد.
گاهی اوقات پیشداوری با تبعیض یکسان پنداشته میشود؛ شایان ذکر است اگرچه این دو مفهوم در حالت عمومی به یک معنا بهکار میرود، اما تبعیض میتواند از نتایج پیشداوری باشد و رفتاری است که طی آن یک گروه، راه دستیابی گروه دیگر به منابع کمیاب را میبندد یا در رسیدن به آن موانعی ایجاد میکند. البته همیشه پیشداوری به تبعیض منجر نمیشود.
روشهای کاهش پیشداوری
قضاوت کردن در مورد دیگران، اتفاقی است که توسط بسیاری از ما ایرانیان هر روز و به دفعات صورت میگیرد، بدون آنکه متوجه باشیم صلاحیت انجام آن را داریم یا خیر؛ به بیان دیگر بسیاری از مردم مرتکب عملی میشوند که حتی معنای آن را به درستی درنیافتهاند. اگرچه محو کامل پیشداوری و تعصب امر بعیدی به نظر میرسد، اما روانشناسان اجتماعی روشهایی را برای کاهش آن پیشنهاد دادهاند:
1. تغییر تصورات قالبی: این امر بهوسیله ارائه اطلاعات واقعی در برابر اطلاعات نادرست امکانپذیر است.
2. تماس بین گروهها: تعصب و پیشداوری چنانچه بهطور عمیق مربوط به ساختار شخصیتی افراد نباشد، بهوسیله برقراری موقعیتهای مساوی بین گروه اقلیت و اکثریت، کاهش مییابد، به خصوص اگر از طرف نهادها و سازمانها حمایت شود.
3. کوششها و اهداف مشترک: دو گروهی که در ابتدای کار با یکدیگر دشمنی دارند، اگر همکاری در پروژة مشترک را یاد بگیرند، بخت یکپارچگی آنها افزایش خواهد یافت.
4. گذاشتن ادراک خوب بهجای ادراک بد: طبقهبندی و تمایز بین دو گروه اغلب منبع اسناد تصورات قالبی است که به شکلگیری تعصب و تبعیض منجر میشود. میتوان شکل طبقهبندی را به سه روش تغییر داد:
- طبقهبندی مجدد؛ اعضای دو گروه متقابل بفهمند که به نفع آنهاست که خود را متعلق به یک گروه بدانند.
- انفرادی کردن؛ تاکید بر تفاوتهای افراد، به طوری که مانع نسبت دادن خصوصیات یکسان، تصورات قالبی و در مجموع پیشداوری درباره افراد یک گروه شود.
- طبقهبندی متقاطع؛ اگر فردی به چند طبقه اجتماعی مختلف (شغلی، قومی و ...) تعلق داشته باشد، میتوان با خارج کردن وی (در ذهن و تصور خودمان) از آن طبقهای که مورد تبعیض است پیشداوری را از بین برد؛ مثلاً در پیشداوری قومی راجع به کسی، وی را بهعنوان عضوی در یک طبقة دیگر در نظر بگیریم.
بنابراین میتوان گفت: افرادی که اقدام به قضاوت و پیشداوری میکنند، بیشتر از روی ناآگاهی و بیتوجهی به آثار تخریبی آن، این کار را انجام میدهند. متأسفانه بسیاری از اوقات این تخریبها از سر دوستی است که به اصطلاح به آن «دوستی خاله خرسه» گفته میشود.
شاید مشکل قضاوت کردنهای نابجای ما از آنجا نشأت میگیرد که ما بیشتر اهل حرف زدن هستیم تا عمل کردن؛ یعنی به راحتی راجع به دیگران حرف میزنیم و در قالب حرفهایی که میزنیم آنها را قضاوت میکنیم؟ خیلیها معتقدند افرادی که مشغلة کمتری دارند، بیشتر دیگران را قضاوت میکنند. فراموش نکنید تمام آنچه گفتیم برای پرهیز از قضاوتهای اشتباه بود که بهنوعی جامعه و مردم ما به آن مبتلا هستند. اگر قضاوت با در نظر گرفتن تمام جنبههای فردی، اجتماعی، شخصیتی و فرهنگی شخص صورت بگیرد و مبتنی بر واقعیات و بهدور از احساسات و اظهارنظرهای شخصی باشد، اشکالی ندارد؛ اما متأسفانه در موارد بسیار اندکی، آگاهی پشتوانة قضاوتهای ماست. بهخصوص آنکه در موارد بسیاری عذرخواهی کردن و تلاش برای از بین بردن عوارض و اثرات ناشی از یک قضاوتِ اشتباه ممکن نیست. پس فراموش نکنیم که پرهیز از قضاوت کردن، به معنای تلاش برای بازگرداندن آبی است که دیگر به جوی باز نمیگردد.
نمونههایی از داوریهای حضرت علی (ع)
بخشی از روایاتی که بیانگر ماجراها و داوریهای حضرت در دین و احکام اسلام است و همچنین روایـاتـی که پناهنده شدن دانشمندان در مسائل دشوار و پیچیده را به آن حضرت ثابت میکند و حاکی از سر فرود آوردن بزرگان اصـحـاب در برابر عظمت مقام علمی ایشان است، در ادامه نقل شده است.
حضرت علی (ع) صاحب قضاوتها و پاسخها و مسائل عجیبی است که برخی از آنها در زمان حیات پیامبر اسلام و برخی در زمان خلفای سهگانه و قسمتی هم در زمان خلافت آن حضرت، واقع شده است. قضاوتهایی که آنچنان اعجاببرانگیز است که اینک پس از گذشت قرنها، اندیشمندان و نوادر عالم از این درخششهای الهی، انگشت حیرت به دندان گرفته و در شگفتی فرو رفتهاند. چنانکه رسول خدا (ص) فرمود: «یا علی! آنت أعلمُ هذه الامة و اقضاها بالحق»؛ یا علی! تو داناترین این اُمت و برترین آنان در قضاوت به حق هستی.
قضاوت درباره دو شخص به هم چسبیده
آوردهاند، زنی در خانة شوهرش فرزندی زایید که از کمر به پایین یک نفر بود و از کمر به بالا دو بدن و دو سر داشت؛ خانوادهاش در مورد او تردید داشتند که آیا یک نفر است یا دو نفر، به حضور علی (ع) آمده و از این جریان سؤال کردند تا احکام او را بدانند. حضرت علی (ع) فرمود: وقتیکه خوابید او را امتحان کنید، به این نحو که یکی از بدنها را بیدار کنید، اگر هر دو در یکزمان بیدار شدند، آن دو یک انسان است و اگر یکی از آنان بیدار شد و دیگری در خواب بود، بدانید که دو شخص هستند و حقشان از ارث بهاندازة دو نفر است.
حلّ مسئله ریاضی
عبدالرّحمن بن حجّاج میگوید: از ابنابیلیلی شنیدم که میگفت: امیرمؤمنان علی (ع) در حادثهای قضاوت عجیبی کرد: دو مرد در سفری با هم رفیق شدند، هنگام غذا در محلی نشستند تا غذا بخورند، یکی از آنان پنج قرصِ نان از سفره خود بیرون آورد و دیگری سه قرصِ نان؛ شخصی از آنجا عبور میکرد، او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنار سفره آنان نشست و از آن غذا خورد. مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظی، هشت درهم به آنان داد و گفت: این هشت درهم را بهجای آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت؛ آن دو نفر در تقسیم پول نزاع کردند، صاحب سه نان میگفت: نصف هشت درهم مال من است و نصف آن مال تو. ولی صاحب پنج قرصِ نان میگفت: پنج درهم آن مال من است و سه درهم آن مال تو. آنان نزاع و کشمکش خود را نزد علی (ع) آوردند و داوری را به او واگذار نمودند. حضرت علی (ع) فرمود: نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگی و پستی است، صلح و سازش بهتر است، بروید سازش کنید. صاحب سه نان گفت: من راضی نمیشوم مگر به آنچه حقیقت است و شما دراینباره قضاوت بهحق کنید. امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: اکنونکه تو حاضر به سازش نیستی و حقیقت را میخواهی، بدان که حق تو از آن هشت درهم، یکدرهم است. او گفت: سبحان اللّه! چطور، حقیقت اینگونه است؟!
حضرت علی (ع) فرمود: اکنون بشنو تا توضیح دهم: آیا تو صاحب سه نان نبودی؟ او گفت: چرا من صاحب سه نان هستم؟ علی(ع) فرمود: رفیق تو صاحب پنج نان است؟ او گفت: آری. علی (ع) فرمود: بنابراین، این هشت نان، 24 قسمت (با توجّه به سه نفر خورنده) میشود تو صاحب سه نان هشت قسمت نانها را خوردهای و رفیق تو نیز هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده، هفت درهم آن مال رفیق تو (صاحب پنج نان) است و یکدرهم آن مال تو (صاحب سه نان) است. آن دو مرد درحالیکه حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر علی (ع) رفتند.
دو نمونه از داوریهای علی (ع) در عصر خلافت ابوبکر
الف: اجرا نشدن حدّ در مورد شرابخوار جاهل
مردی شراب خواری را نزد ابوبکر آوردند، او تصمیم گرفت تا حدِ شرابخواری (هشتاد تازیانه) را بر او جاری سازد. شرابخوار گفت: من به حرام بودن شراب تاکنون آگاه نبودم. ابوبکر دست نگهداشت و نمیدانست که چه کند؟ شخصی از حاضران اشاره کرد که دراینباره از علی (ع) سؤال شود. ابوبکر شخصی را به حضور علی (ع) فرستاد که جواب این سؤال را بگیرد. امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: دو مرد مورد اطمینان از مسلمین را دستور بده به میان مجالس مهاجر و انصار برود و آن شرابخوار را نیز با خود ببرند؛ مسلمین را سوگند بدهند که آیا شخصی آیه حرمت شرابخوار را و یا سخن پیامبر (ص) در مورد حرام بودن شراب را بر این شخص خواندهاند و خبر دادهاند یا نه؟ اگر دو مرد از مسلمین گواهی دادند که آیة تحریم شراب را برای او خواندهاند و یا سخن پیامبر (ص) را در مورد تحریم شراب به گوش او رساندهاند، حدّ را بر او جاری ساز در غیر این صورت او باید توبه کند و سپس آزادش کن. ابوبکر همین کار را انجام داد، هیچکس از مهاجر و انصار گواهی نداد که آیة قرآن و یا سخن پیامبر (ص) پیرامون حرام بودن شراب را برای او خوانده باشد؛ او توبه کرد و سپس آزاد شد و به این ترتیب قضاوت علی(ع) را پذیرفت.
ب: سؤال از معنای کلمهای در قرآن
از ابوبکر سؤال شد، معنای این آیه چیست که خداوند در قرآن میفرماید: «وَ فاکِهَةً وَ اَبّاً»، ابوبکر معنای «اَبّْ» را ندانست و گفت، کدام آسمان بر من سایه افکند؟ و یا کدام زمین مرا به پشت گیرد، یا چه کنم در مورد کتاب خدا که چیزی را ندانسته بگویم، اما فاکهة که معنای آن را میدانیم (میوه) اما معنای اَبّْ را خدا داناتر است. سخن ابوبکر به سمع علی (ع) رسید فرمود: عجبا! آیا او نمیداند که اَبّ یعنی علوفه و چراگاه؟! و قول خداوند که میفرماید: «وَ فاکِهَةً وَ اَبّاً» بیانگر شمردن نعمتهای الهی بر بندگانش است. نعمتهایی از غذا که برای آنان و حیواناتشان آفریده است که بهوسیله آن، جان خود را زنده نگه میدارند و بدن خود را نیرومند میسازند. فاکهه یعنی میوهها برای انسانها، اَبّ یعنی علوفه و چراگاه برای حیوانات.
نجات زن دیوانه
در زمان خلافت عمر بن خطاب، مردی با زن دیوانهای زنا کرد، گواهان عادل بر این مطلب گواهی دادند؛ عمر دستور داد تا به آن زن، حدّ بزنند، مأموران، آن زن را میبردند تا حدّ (صد تازیانه) را بر او جاری کنند. علی (ع) در مسیر او را دید و فرمود: زن دیوانه از فلان قبیله چه کرده است؟
شخصی به علی (ع) گفت: مردی با این زن زنا کرده و فرار نموده است و گواهان عادل گواهی بر این کار دادهاند، عمر دستور جاری ساختن حدّ (تازیانه) بر این زن داده است. علی (ع) فرمود: این زن را به نزد عمر ببرید و به وی بگویید: آیا نمیدانی که این زن دیوانه از فلان طایفه است و پیامبر (ص) فرمود: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتّی یُفِیقُ»؛ قلم تکلیف از دیوانه برداشته شده تا خوب شود. این زن عقل خود را از دست داده است، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند. عمر گفت: خدا در کار علی (ع) گشایش دهد؛ نزدیک بود با جاری ساختن حد بر این زن، هلاک گردم. سپس زن را آزاد کرد و گفت: «لَوْلا عَلِی لَهَلَکَ عُمَرُ»؛ اگر علی نبود، عمر هلاک میشد.
حلّ مشکل با قرعه
وقتی علی (ع) به یمن رفت و از جانب رسول گرامی اسلام به حکومت و داوری پرداخت، دو مرد برای داوری نزد آن حضرت آمدند. آنان کنیزکی را خریده بودند و بهطور مساوی هرکدام مالک نیمی از او بودند؛ آنان بر اثر جهل به احکام، در فاصله بین دو خون حیض با او آمیزش کردند، به خیال اینکه این کار جایز است و این ناآگاهی به مسائل از آنجهت بود که آنان تازهمسلمان بودند و اطّلاعاتشان به احکام دین، اندک بود. آن کنیز، حامله شد و سپس پسری از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع کردند؛ هر یک از آنان میگفت من پدر او هستم. به حضور علی (ع) آمده و از آن حضرت خواستند تا داوری کند. علی(ع) آن پسر را بین آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام یکی از آنان افتاد و علی (ع) آن پسر را به او واگذار کرد و او را الزام کرد که نصف قیمت آن پسر بچه را اگر برده است به شریک خود بپردازد و فرمود: اگر میدانستم شما از روی آگاهی دست به این کار زدید (و آمیزش حرام را انجام دادید) در مجازات شما، سختگیری بیشتر مینمودم. این ماجرا به گوش پیامبر(ص) رسید؛ پیامبر (ص) صحّت داوری علی (ع) را امضا کرد و همین داوری را در اسلام مقرّر کرد و سپس فرمود: «اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذی جَعَلَ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ یَقْضِی عَلی سُنَنِ داوُدَ (ع) وَ سَبِیلِهِ فِی الْقَضاءِ»؛ حمد و سپاس خداوندی را که در میان ما خاندان نبوّت، کسی را قرارداد که طبق سنّت و روش حضرت داوود (ع) قضاوت میکند؛ یعنی قضاوت او بر اساس الهام الهی و همسان وحی است و داوری علی (ع) همانند آن است که دستور صریح از طرف خدا آمده باشد.
داوری در مورد گاوی که الاغی را کشت
دو مرد به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، یکی از آنان گفت: ای رسول خدا! گاو این شخص، الاغ مرا کشته است؛ دراینباره بین ما قضاوت کن. رسول خدا (ص) فرمود: نزد ابوبکر بروید تا او قضاوت کند. آنان نزد ابوبکر رفتند و جریان خود را به او گفتند. ابوبکر گفت: چرا نزد رسول خدا (ص) نرفتهاید و نزد من آمدهاید؟ گفتند: به حضور آن حضرت رفتیم، ایشان ما را به نزد شما فرستاد. ابوبکر گفت: حیوانی، حیوانی را کشته است، چیزی بر گردن صاحبِ حیوانِ کشنده نیست! آنان به حضور رسول خدا (ص) بازگشتند و قضاوت ابوبکر را به عرض آن حضرت رساندند. پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: نزد عمر بن خطاب بروید تا او در این باره قضاوت کند. آنان نزد عمر رفته و جریان را گفتند، او گفت: چرا نزد رسول خدا (ص) نرفتهاید؟ گفتند: به حضور رسول خدا (ص) رفتیم، او ما را نزد شما فرستاد. عمر گفت: چرا پیامبر (ص) شما را نزد ابوبکر نفرستاد؟ گفتند: نزد او نیز فرستاد. عمر گفت: او چه گفت؟ گفتند: ابوبکر گفت: حیوانی، حیوان دیگر را کشته است و چیزی بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست. عمر گفت: به نظر من نیز همین است که ابوبکر گفته! آنان به حضور رسول خدا (ص) بازگشتند و ماجرا را به عرض آن حضرت رساندند. پیامبر خدا به آنان فرمود: به حضور علی بن ابیطالب (ع) بروید تا او در این مورد قضاوت کند. آنان به حضور علی (ع) رفته و جریان را گفتند. علی (ع) فرمود: اگر گاو به اصطبل و جایگاه الاغ رفته و الاغ را کشته است، صاحب گاو باید قیمت الاغ را به صاحبش بدهد و اگر الاغ به اصطبل و جایگاه گاو رفته و گاو او را کشته است، بر گردن صاحب گاو چیزی نیست. آن دو به حضور رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بازگشتند و چگونگی قضاوت علی (ع) را به عرض رساندند. پیامبر(ص) فرمود: «لَقَدْ قَضی عَلی بْنِ اَبِیطالِبٍ بَیْنَکُما بِقَضاءِ اللّهِ عَزَّاسمُهُ»؛ علی بن ابیطالب مطابق حکم خداوند متعّال، بین شما قضاوت نموده است. سپس فرمود: حمد و سپاس خداوندی را که در میان ما خاندان نبوّت، مردی را قرارداد که طبق سنّت حضرت داوود (علیهالسلام) در قضاوت داوری میکند.
شتاب در داوری؟!
روزی عمر به علی (ع) گفت: چرا در داوری شتاب میکنی؟ علی (ع) در همان لحظه کف دستش را گشود و به عمر فرمود: چند انگشت در این دست است؟ عمر گفت: ۵ انگشت. علی (ع) فرمود: در پاسخ شتاب کردی. عمر گفت: نیاز به تأمل نداشت. در نگاه اول آشکار بود که ۵ انگشت داری. علی (ع) فرمود: من نیز در حکم در مورد آنچه برایم آشکار است شتاب میکنم.
دو مادر و یک فرزند!
در زمان خلافت عمر، دو زن بر سر کودکی نزاع میکردند و هرکدام او را فرزند خود میخواند، به نزد عمر رفتند؛ عمر نتوانست مشکلشان را حل کند، ازاینرو دست به دامان امیرالمؤمنین علی (ع) گردید. امیرالمؤمنین نخست زنان را فراخوانده، آنان را موعظه و نصیحت فرمود، اما اثری نداشت و همچنان به مشاجره خود ادامه میدادند.
امیرالمؤمنین (ع) دستور داد تا ارهای بیاورند، در این موقع، آن دو زن گفتند: یا امیرالمؤمنین! میخواهی با این اره چه کنی؟
ایشان فرمود: میخواهم فرزند را دو نصف کنم، برای هرکدامتان یک نصف! از شنیدن این سخن یکی از آن دو ساکت ماند، ولی دیگری فریاد برآورد: خدا را خدا را! یا ابوالحسن! اگر حکم کودک این است که باید دو نیم شود، من از حق خودم صرفنظر کردم و راضی نمیشوم عزیزم کشته شود.
آنگاه امیرالمؤمنین (ع) فرمود: اللهاکبر! این کودک پسر توست و اگر پسر آن دیگری میبود او نیز به حالش رحم میکرد و بدین عمل راضی نمیشد، در این موقع آن زن به دروغگویی خود اقرار کرد و بهواسطه قضاوت آن حضرت، حزن و اندوه از عمر برطرف گردیده برای آن حضرت دعای خیر نمود!
قضاوت حضرت برای شناسایی غلام
در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع) مردی با غلام خود به حج میرفتند؛ در بین راه غلام خطایی مرتکب شد و مولایش او را کتک زد. غلام برآشفته، به مولای خود گفت: تو مولای من نیستی بلکه من مولای تو هستم و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم میگفتند: ای دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمؤمنین علی (ع) ببرم. چون به کوفه آمدند، هر دو با هم نزد حضرت علی(ع) رفتند؛ مولا (ضارب) گفت: این شخص، غلام من است و مرتکب خلافی شده او را زدهام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته، مرا غلام خود میخواند. دیگری گفت: به خدا سوگند دروغ میگوید و او غلام من هست و پدرم وی را بهمنظور راهنمایی و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده، مرا غلام خود میخواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید. چون صبح شد، امیرالمؤمنین (ع) به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن! آن حضرت عادت داشت همهروزه پس از ادای فریضة نماز صبح به خواندن دعا و نیایش مشغول میشد تا خورشید بهاندازه نیزهای در افق بالا میآمد. آن روز هنوز از تعقیبات نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده میگفتند: امروز مشکل تازهای برای امیرالمؤمنین(ع) رویداده که از عهده حل آن برنمیآید! تا اینکه امام علی (ع) به آن دو مرد رو کرده، فرمود: چه میگویید؟ آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگری غلام. حضرت علی (ع) به آنان فرمود: برخیزید که میدانم راست نمیگویید و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا (ص) را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت. امیرالمؤمنین (ع) به غلام رو کرده، فرمود: مگر تو ادعا نمیکردی من غلام نیستم؟
گفت: آری، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایی شدم. پس آن حضرت از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وی تسلیم نمود.
چگونگی تشخیص ادعای شاکی
در زمان خلافت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع)، مردی را نزد آن حضرت آوردند که ادعا میکند کسی بر سرش ضربهای زده و بر اثر این ضربه، نابینا شده و زبانش توانایی سخن ندارد و حس بویایی خود را نیز از دست داده است. حضرت فرمود: «اگر راست بگوید، سه دیة کامل بر او واجب است.» اطرافیان گفتند که از کجا صحتوسقم ادعاهای او را تشخیص دهیم؟ امیرالمؤمنین فرمود: برای اینکه درستی ادعای او مبنی بر اینکه چشمش نمیبیند ثابت شود او را در مقابل آفتاب قرار دهند، بهطوریکه آفتاب مستقیم به چشمانش بتابد. اگر راست نگفته باشد نمیتواند چشمانش را باز نگهداری؛ در مورد ادعای دومش فرمود: پنبهای را بسوزانند و مقابل بینیاش بگیرند اگر از چشمانش آب سرازیر شد و سرش را از دود دور کرد، دروغ گفته است. ولی در اینکه ادعا میکند زبان آسیبدیده بهطوریکه تکلمش را از دست داده، باید سوزنی به زبانش بزنند، اگر خون سرخ بیرون آید زبانش سالم است ولی اگر خون سیاه بیرون آید در ادعایش صادق است.
سؤالات یهودی از امیرالمؤمنین (ع) دربارة چهار چیز
شخص یهودی در نزد امیرالمومنین (ع) عرض کرد، میخواهم از چهار مسئله سؤال کنم.
حضرت فرمود: سؤال کن ولو چهل مسئله باشد.
عرض کرد: واجب کدام است؟ واجبتر کدام است؟ قریب کدام است؟ قریبتر کدام است؟
دشوار کدام است؟ دشوارتر کدام است؟ عجیب کدام است؟ عجیبتر کدام است؟
حضرت فرمود: واجب طاعت است؛ واجبتر، ترکِ معصیت است. قریب قیامت و قریبتر رگ است.
دشوار دخول در قبر و دشوارتر بیزاری از داخل قبر شدن. عجیب دنیا و عجیبتر دلبستگی مردم به دنیاست.
سوالات رأس الجالوت
بعضی از رأس الجالوب به نزد ابوبکر آمدند و سوالاتی کردند، حتی یک سوال را نتوانست پاسخ دهد؛ او را به امیرالمومنین حوالهکرد، حضرت فرمود سوالات تو کدام است.
رأس گفت: اصل اشیا چیست؟ حضرت فرمود: اصل اشیا آب است، چنانچه خداوند فرمود: «و من الما کل شئی حی».
رأس پرسید: آن دو جماد چیست که تکلم کردند؟ حضرت فرمود: آسمان و زمین است.
پرسید: آن دو چیز که کم میشوند و زیاد میگردند چیست؟ حضرت فرمود: آن شب روز است.
دوباره پرسید: آن آب چه آبی است نه از آسمان است نه از زمین؟ حضرت علی (ع) فرمود: آن عرق اسبهایی است از سلیمان بن داود که در هنگام دویدن از آنها ریخت.
پرسید: آن چیست که نفس میکشد و روح ندارد؟ حضرت فرمود: صبح است «و الصبح اذا تنفس».
پرسید: آن دو زوج کدماند که لا بدند از همدیگر و حال آنکه حیات ندارند؟ حضرت فرمود: شمس قمر است.
پرسید: آن نور چیست که نه از آفتاب است و نه از قمر است، نه از نجوم و نه از مصابیح؟ فرمود: آن عمودی است که خداوند برای موسی در تیه فرستاد که نور میبخشید.
پرسید: کدام ساعت است نه از روز است و نه از شب؟ فرمود آن بین الطلوعین است، از طلوع فجر تا طلوع شمس.
پرسید: آن چیست که او را قبله نیست؟ حضرت فرمود: خانه کعبه.
پرسید: آن کیست که پدر عشیره ندارد؟ حضرت فرمود: حضرت آدم (ع).
اگر علی علیهالسلام نبود!
در روزگار خلافت عثمان مردی به نزد او رفت و جمجمه انسان مردهای در دست او بود. پس گفت: شما میپندارید که آتش را بر این موجود عرضه میکنند و در گور عذابش مینمایند. با اینکه من دستم را بر آن نهادم و گرمای آتش را از آن احساس نکردم. عثمان پاسخ او را نداد و کسی را در پی حضرت علی(ع) فرستاد. امام علی(ع) پس از آنکه از سؤال آگاه شد، دستور داد که سنگ و یا چوب و یا آهن آتشزنهای بیاورند؛ آنگاه درحالیکه سؤالکننده و دیگر مردم مینگریستند، آن دو را بگرفت و از زدن آن دو به یکدیگر، آتش برافروخت. سپس به آن مرد گفت: دستت را به سنگ بگذار و چون بگذاشت به وی گفت: دستت را بر چوب و آهن آتشزنه بگذار. چون بگذاشت به وی گفت: آیا حرارت آتش را از آن احساس میکنی؟ مرد مبهوت شد و عثمان گفت: اگر علی (ع) نبود عثمان هلاک میشد.
قضاوت امام علی (ع) دربارة چهار نفر که طعمه شیر شدند
شیری را در گودالی دستگیر کرده بودند مردم برای تماشای شیر ازدحام نمودند، یک نفر در نزدیکی گودال ایستاده بود، ناگهان قدمش لغزید و دست به دیگری زد و دومی به سومی و سومی به چهارمی و همه در گودال افتاده طعمه شیر شدند. این ماجرا در یمن اتفاق افتاد. خبر به آن حضرت رسید، پس درباره آنان چنین قضاوت نمود که اولی طعمه شیر بوده و بهعلاوه باید یکسوم دیه به دومی بپردازد؛ دومی نیز دو سوم دیه به سومی و سومی دیه کاملی به چهارمی باید بپردازد.
رسول خدا (ص) از این قضاوت آگاه شد و فرمود: «ابوالحسن به حکم خدا داوری نموده است.»
مولف: علت این تفصیل این است که نفر اول خودش افتاده، بهعلاوه افراد دیگری را با خود انداخته، از این جهت، دیهای طلب ندارد؛ زیرا مرگش مستند به خودش بوده است؛ و سبب مرگ نفر دوم ممکن است یکی از سه چیز باشد، کشیدن نفر اول و یا افتادن نفر سوم و یا چهارم بر روی او که خودش عامل آن بوده است؛ بنابراین، احتمال استناد قتلش به نفر اول 33/0 است و امام علی(ع) نیز 33/0 دیهاش را به عهدة نفر اول قرار داده است و اما نفر سوم ممکن است علت مرگش کشیدن و افتادن نفر چهارم بر روی او باشد که خودش عامل آن بوده و یا افتادن نفر اول و یا دوم بر روی او که عاملش نفر دوم بوده است و امام علیهالسلام نیز دو سوم دیه او را بر عهده نفر دوم گذاشته است؛ اما نفر چهارم تمام علت مرگش مستند به نفر سوم بوده است، بنابراین، تمام دیهاش بر عهدة نفر سوم است.
نزاع سه مرد بر سر یک طفل
سه مرد بر سر طفلی نزاع داشتند و هر کدام آن طفل را از آن خود میدانستند؛ تا اینکه قضاوت به امام علی (ع) بردند و مولا دستور داد تا نام هر سه را بر روی کاغذهای نوشته و نزد طفل برده و هر کدام را که طفل بردارد، آن پدر بچه باشد. چون خبر به رسول خدا(ص) رسید گفت: شکر خدا را که در میان ما اهلبیت کسی را گذارد تا سنت داود نبی را زنده میسازد.