مقدمه
همه انسانها به دنبال چیزی هستند که بتواند نیازهای روحیشان را توسط آن تأمین کنند؛ مثل آرامش، عشق، صلح، دوستی و صفتهای مثبت دیگر. هر کدام به دنبال خاستگاهی میگردند، اما غافل از اینکه تمامی این علایق در این دنیا بازی بیش نیست. بشر از همان آغاز، برای به دست آوردن پاسخ این پرسشها که مرگ چیست و چگونه است، تلاش کرده است. اگرچه پیامبران، فلاسفه و اندیشمندان، اولیا و عرفا و حتی افسانهگویان و اسطورهپردازان، هر یک به نوعی به این پرسشها پاسخ دادهاند؛ اما مرگ برای انسان همچنان یک معما و راز ناگشوده است.
«وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌوَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (سوره الانعام، آیه 32)
و زندگی دنیا جز بازی و هوسرانی هیچ نیست و همانا سرای دیگر برای اهل تقوا نیکوتر است، آیا تعقل نمیکنید؟
انسان زمانی در نزول است و در نالزلترین سطح از قول ابوعلی سینا به سطح «هیولایی» میرسد که در انسان فطرت الهی بالقوه وجود دارد. انسان در حال صعود بفعل میرسد تا آنجا که درجه انسان متعالی گردد؛ حتی ممکن است به ملائکه عالم مجردات نیز برسد. تفاوت انسان با ملائکه در این است که از خود اختیار دارد و میتواند راه خود را اختیار کند. بیشتر آدمها آنقدر که به زندگی و علایق آن فکر میکنند، حاضر نیستند حتی لحظهای به مرگ خود فکر کنند؛ چرا که آنها مرگ را پایان زندگی خود میدانند، درحالی که مرگ، نوعی انقلاب انسان برای دستیابی به هویت اصلی خود است. مرگ يك حقيقت و گريز از آن غيرممكن است. یکی از مهمترین موضوعاتی که همیشه فکر آدمی را به خود مشغول میدارد، اندیشة مرگ است. اما این انسان حاضر نیست لحظهای را به آن فکر کند، زیرا از اندیشیدن درباره آن میترسد. وحشت از مرگ و کوتاه بودن عمر یکی از دغدغههای بشر در طول تاریخ بوده است. حکیمان و بزرگان برای رویارویی راحتتر انسانها، تاکنون مثالهای فراوانی در شکل قصّه، حکایت و روایت بیان کردهاند. بیشتر این نمونهها در صفحات تاریخ و ادبیات به ثبت رساندهاند. در حقیقت میتوان گفت: «مرگ حالتی در موجودات است که از مقامی به مقام دیگر در میآیند.» اما متاسفانه کسی آن را باور ندارد؛ برای همین است که از آن میترسند و میگریزند.
آثار مرگ در زندگی بشر
مرگ، اسم از مردن است و مردن به معنای باطل شدن قوت حیوانی و قدرت غریزی؛ همچنین فنای حیات و نیست شدن زندگانی و رفتن از عالم گیتی و دنیا به عالم مینوی و جهان دیگر است. (لغتنامه، دهخدا،ج ۱۲، ص ۱۸۲۸۱)
در فرهنگ عربی و قرآنی، واژگانی چون موت، هلاکت، وفات، اجل و مانند آن برای بیان این معنا به کار میرود. در رابطه با معنی مرگ تمامي فلاسفه اتفاق نظر دارند. يک تعريف از مرگ پايان هميشگي و دائمي همة کارکردهاي حياتي در يک موجود زنده است، (يعني) پايان حيات.
تمامي فلاسفه با بخش نخست اين تعريف موافقند، اما اختلاف در قسمت دوم آن است؛ يعني «پايان حيات». بسياري از مردم مرگ را به مثابه پايان هر شکلي از حيات میپذيرند. ديگران احتجاج خواهند کرد که مرگ پايان حيات نيست و استدلال میکنند که حيات ما در شکلي ديگر بعد از مرگ تداوم میيابد. نظريههاي متفاوتي نسبت به نوع شکلي که حيات بعد از مرگ ممکن است به خود بگيرد، وجود دارد. نظريهها دربارة بقاي ما بعد از مرگ شامل موارد زير است:
• استمرار ژنهاي ما در کودکان و فرزندانمان
• اينکه ما در آثار (دوران) حياتمان زندگي میکنيم
• اينکه ما در حافظة ديگران زندگي میکنيم
• جاودانگي روح
• رستاخيز جسماني
• تناسخ
پرسشي که از جانب فلاسفه مطرح میشود اين است که: آيا انسانها به واسطه مجموعهايي از ويژگيها که هم شامل خود جسماني (بدن) و هم خود ذهنيشان (آگاهي) است شناخته میشوند، يا اينکه اين دو، اجزاء متمايز هر فرد هستند که در مدت حيات ما با هم در تعاملند؟ آيا يک يا هر دوي اين اجزا بعد از مرگ بقا میيابد؟ دو نظريه اصلي دربارة ماهيت بشري که براي بقاي معنادار پس از مرگ ضرورت دارد، عبارتند از:
1- مادّه گرايي
2- دوگانه انگاري
• مادّه گرايي: نظريهای است مبني بر اينکه ذهنهای ما از بدنها تفکيک ناپذيرند.
• دوگانه انگاري: نظريهای است مبني بر اينکه هم بدنها و هم ذهنهای مجزا از يکديگر موجوديت دارند اما به نوعي در ارتباط با يکديگرند.
مادّه گرايي
نظريه اصالت مادّه بخش مجزايي به نام «روح» را براي بدن انسان نمیپذيرد. فردي زنده، پيکرهای جسماني است و نه چيزي فراتر از آن. بسياري بر اين باورند که با مرگ، جسم نابود میشود و بنابراين تماميت شخص از بودن دست میکشد. آنان معتقدند که يک عمل ثمره سلسلهای از حوادث است و سرانجام علم قادر خواهد بود که همه چيز را تبيين کند. موسيقي چيزي نيست، مگر مجموعهای از ارتعاشات در هوا، نقاشي چيزي نيست مگر نقاط رنگي بر روي يک بوم، و يک انسان چيزي نيست مگر مغزي که با کمک سيستم عصبي به يک بدن پيوند میيابد. آنچه که ما به عنوان واکنش احساساتي فرض میکنيم؛ همچون عشق و ترس، چيزي بيش از عکسالعملهاي شيميايي رواني در مغزمان نيست. بنابراين تمايزي میان بدن و روح وجود ندارد.
افلاطون
افلاطون يک دوگانه باور بود. او معتقد بود روح و جسم دو جوهر مجزا هستند که بر يکديگر اثر متقابل دارند. افلاطون در کتاب «جمهوريت» اظهار میکند روح به ساحتي از واقعيت که متعاليتر از جسم است، تعلق دارد. وي بر اين باور بود که روح جوهر و فناناپذير است. اين ديدگاه ناشي از نظرية صور است که او آن را «نظريه مُثُل» ناميده است. افلاطون معتقد بود براي هر چيزي در عالم هستي صورت کاملي (مثال) وجود دارد. به عنوان نمونه، براي هر انساني يک مثال انساني، براي هر سگي يک مثال سگي وجود دارد و.... همه امور منفرد در مثالهاي کلي شريک هستند. اين مثال بر جوهر فردياش مقدم است و بدين ترتيب واقعيتر است. مثالها امور جسماني نيستند، بنابراين بايد متعلق به حوزة روحاني حقيقت باشند که نسبت به حوزة مادي حقيقيترند.
در نزد افلاطون، هويت واقعي شخص در روح او نهفته است. اين روح، امري است که میتواند حوزه مُثُل را به چنگ آورد. روح ماده نيست که کثيف و فاقد قوّه ادراک باشد. جهان مادي، جهاني است که در آن جسم وجود دارد و بهواسطه آن ما تأثيرات حسي را دريافت میکنيم. روح غيرمادي و داراي قابليت شناخت حقايق ازلي وراي اين عالم است. روح خواهان سير در قلمرو مُثُل روحاني و درک آن است و جسم خواهان در آميختن با ماديات دنيوي است. روح در تکاپو است تا ذهن را به اين قلمرو رهنمون گردد. معرفت، يادآور آشنايي با عالم مُثُل قبل از گرفتار شدن روح فناناپذيرمان در اجسام ماست. هدف روح گسستن مطلق زنجيرهاي مادي و گريختن به قلمرو مُثُل است. جايي که روح قادر خواهد بود جاودانگي را در تأمل نسبت به حقيقت، زيبايي و خير سپري کند. وجود تفکر میتواند بدون جسم مادي بقا يابد. جسم پس از مرگ بقا نخواهد يافت، اما روح که جوهر واقعي شخص است، ادامه حيات خواهد داد. از ديدگاه افلاطون اين هويت شخصي ماست که «من» را میسازد.
ارسطو
ارسطو به حيات بعد از مرگ يا جاودانگي روح معتقد نبود. او «روح» را به مثابه بخشي از جسم که به آن حيات میبخشد، در نظر میگرفت. روح آن چيزي است که صورت جسماني را به موجودي زنده از نوع خاص آن تبديل میکند. براي مثال، يک سگ روحي سگي دارد و يک انسان روحي انساني. در نزد ارسطو درباره چگونگي تعامل روح و جسم مشکلي وجود ندارد. روح و جسم تفکيکناپذيرند. روح مهارتها، شاخصها يا خلق و خوي شخص را تکامل میبخشد، اما نمیتواند بعد از مرگ بقا يابد. جسم و روح يکپارچهاند و هنگاميکه جسم نابود میشود، حيات روح نيز خاتمه میيابد. اين عبارات به نظر «مادهباورانه» میآيد، اما ارسطو قائل به تمايز ميان جسم و روح بود. انسانها داراي روح يا نفسي هستند که مستعد حياتي عقلاني است. تنها انسانها قادر به انعکاس احساسات و هيجانات هستند و مفاهيم کلي را درک میکنند، (مفهوم خير در مقابل يک امر نيک) به همين شيوه، ما به درک حقايق ازلي نائل میآييم.
در نزد يونانيان باستان روان، هيجانات و احساسات ما در سويه جسماني دوگانگي نفس و بدن قرار داشت. هنگاميکه شخصي گرسنه باشد، بدن علائم گرسنگي را احساس میکند، اما ذهن بر مفهوم کلي گرسنگي تمرکز میکند نه بر علائم آن. در نظر يونانيان، فعاليت ذهني از بدن و هيجانات آن متمایز بود. بسياري از يونانيان بر اين باور بودند که اين جنبه از روح پس از مرگ بقا میيابد. بسياري از فلاسفه اينگونه بحث میکنند که علم جديد پيوندهاي میان مغز و بدن را نشان داده است، بنابراين چگونه ذهن میتواند بهصورت مستقل باقي باشد؟ آنها هر نظريهای در مورد بقاي روح پس از مرگ پيکر جسماني را مردود میشمارند.
تناسخ
اگر بقاي هويت شخصي پس از مرگ وابسته به رستاخيز بدن است، بنابراين تناسخ بايد به عنوان ابزاري که به موجب آن يک فرد پس از مرگ بقا مييابد، مردود شود. تناسخ شامل استقرار روح يک فرد در يک کالبد جديد است که ميتواند کاملاً متفاوت از کالبد حيات پيشين باشد. در هر تناسخ اين «روح» حياتي متفاوت در بدني متفاوت را تجربه میکند. اگر بقاي هويت شخصي بعد از مرگ وابسته به ذهنيات است، بنابراين تناسخ را بايد مردود دانست؛ چراکه با وجود کثرت مسائل، ذهنيات حياتهاي گذشته يا وجود ندارند يا عميقاً در ناخودآگاه مدفون شدهاند.
بوداييان وجود ارواح را انکار میکنند. بودائيان معتقدند که ارتباطي دروني ميان هر زندگاني که توسط يک شخص سپري شده، وجود دارد. هر حياتي با حيات پيشين از طريق قانون کرمه پيوندي دروني میيابد. اين «من» مذبور غير از آن شخصي است که زندگي جاري خويش را دارد، اما اين «من» وحدت میان تمام زندگيهاي سپري شده است. پيوندهاي علّي میان حياتهاي مختلف وجود دارد و از طريق اين پيوند است که هر حيات بخشي از همان شخص محسوب میشود.
رستاخيز جسم
نظرية همتا هيک اثبات کرد که تمامي مادّه باوران نمیپذيرند که مرگ پايان است و معتقدند که حيات بعد از مرگ وجود دارد. از آنجا که نمیتوان بدن جسماني را از روح (ذهن) جدا کرد، تنها يک راه براي تحقق آن وجود دارد و آن به فرض تداوم تمام بدن پس از مرگ است. اين بقا میبايست متضمن رستاخيز بدن باشد. اين پرسش مطرح میشود که اگر بدن پوسيده يا سوازنده شده باشد، چگونه رستاخيز بدن میتواند صورت پذيرد. همچنين اين امر معرّف مادّه باوراني است که حيات بعد از مرگ را با يک مشکل میپذيرند. اگر بقا در نزد يک ماده باور میبايست هم جسم و هم روح را در برگيرد، بنابراين حيات بعد از مرگ بايد از شکلي مشابه با حيات در اين عالم برخوردار باشد. اين امکان وجود خواهد داشت که شخص دوباره احيا شده به مثابه همان فردي که قبل از مرگ بوده است، شناخته شود. هر شکل ديگري به اين معنا خواهد بود که هويت شخصي فرد يعني (من) بقاي بعد از مرگ نيافته است. ديدگاه هيک با درک مسيحي نسبت به رستاخيز جسم تطابق دارد. قديس پُل در فصل قرنتيان اول کتابِ مقدس بخش 15 بند 35 الي 44 مینويسد: اما اگر کسي گويد: «مردگان چگونه برميخيزند و به کدام بدن میآيند؟»، اي احمق آنچه تو میکاري زنده نمیگردد جز آنکه بميرد، و آنچه میکاري، نه آن جسمي را که خواهد شد میکاري، بلکه دانهای مجرد خواه از گندم و يا از دانههاي ديگر/ ليکن خدا بر حسب اراده خود، آن را جسمي میدهد و به هر يکي از تخمها جسم خودش را، هر گوشت از يک نوع گوشت نيست، بلکه گوشت انسان، ديگر است و گوشت بهايم، ديگر و گوشت مرغان، ديگر و گوشت ماهيان، ديگر، و جسمهاي آسماني هست و جسمهاي زميني نيز، ليکن شأن آسمانيها، ديگر و شأن زمينيها، ديگر است، و شأن آفتاب ديگر و شأن ماه ديگر و شأن ستارگان، ديگر، زيرا که ستاره از ستاره در شأن فرق دارد، به همين نهج است نيز قيامت مردگان. در فساد کاشته میشود، و در بیفسادي برميخيزد، در ذلت کاشته میگردد و در جلال برميخيزد، در ضعف کاشته میشود و در قوت برميخيزد، جسم نفساني کاشته میشود و جسم روحاني برميخيزد. اگر جسم نفساني هست. هر آينه روحاني نيز هست.
البته آنچه دهخدا از معنا و مفهوم مرگ ارائه داده است، بر اساس تفسیری از مرگ موجودات در عالم ماده و دنیاست، وگرنه بر اساس آموزههای قرآنی، مرگ در عوالم دیگر چون عالم برزخ نیز رخ میدهد و حتی براساس برخی از آیات و روایات، مرگ در قیامت نیز اتفاق میافتد. از این رو از دو مرگ و دو زندگی سخن به میان آمده است.
«اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (آیه 11، سوره روم )
خداست که خلق را نخست (از عدم) پدید آرد و باز (پس از مرگ و فنا) باز گرداند و همه به حضرت او بازگردانیده میشوید.
همه میمیرند و رفتن را تجربه میکنند، اما در میان جانداران، تنها انسان است که از مرگ خود خبر دارد و پایان خویش را انتظار میکشد. مرگ، مسالة آدمیان است، زیرا برخلاف سایر موجودات، از مرگ خویش آگاهاند. به دلیل همین آگاهی از مرگ است که نظامهای عقیدتی، همواره در طول تاریخ پا برجا بودهاند. نظامهای الاهی به وجود آمدند تا بتواند به پرسش از مرگ پاسخ گویند. اما در هر حال، این مرگ است که طعم تلخ ناپایداری را در دهان آدمی میچکاند و نا امنی وجودی را در پنهانترین و عمیقترین زوایای روح مینشاند.
«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ» (آیه 2، سوره الملک)
خدایی که مرگ و زندگانی را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکارتر (و خلوص اعمالش بیشتر) است و او مقتدر و بسیار آمرزنده است.
آدمی در طول تاریخ از مرگ هراس داشته است، اما گویی انسان دنیای کنونی، هراسی چندین برابر از مرگ دارد، از این رو آن را از ساحت آگاهی خود بیرون میراند و انکار میکند. آگاهی از مرگ را به هر طریق ممکن، سرکوب کرده و نادیده میگیرد. گاهی مرگ در همین نزدیکی به نظاره مینشیند و خود را نشان میدهد و در پرده پنهان میشود. ما آدمیان، کم و بیش، تجربة رویارویی با مرگ را به انواع شیوهها داشتهایم. گاهی حتی قطراتی از آن را نوشیدهایم.
به عقیدة مولانا ترسیدن از مرگ در واقع ترسیدن از خود است!
مرگ هر یک ای پسر هم رنگ اوست، پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست.
آنکه میترسد ز مرگ اندر فرار، آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار!
روی زشت توست نه رخسار مرگ، جان تو همچون درخت و مرگ برگ.
در نگاه عارفان زندگی به معنی نفس کشیدن و نوعی رفتاری غریزی نیست، بلکه معنی زندگی تولد دوباره یافتن است. یعنی از حیات تیرة نفسانی مردن و در عرصة فضیلتهای اخلاقی و روانی تولد یافتن است.
تا همین چند دهة گذشته بود که گورستانها در نزدیکی روستا و در کنار خانهها قرار گرفته بود و مردگان، گویی همنشین زندگان بودند. کسی که میمرد، در همین نزدیکی به گورش میسپردند. همه میدانستند پس از زندگی و حیات، در کنار خانة خود و فرزندانش به خاک سپرده میشود. روستایی در خانهاش و در کنار فرزندان و همسایگان و نزدیکانش و در حضور آنها، بیآنکه احساس تنهایی کند، خود را به مرگ تسلیم میکرد. او در آغوش دوستان و آشنایانش، به جهان لبخند میزد و چشمهایش را میبست. ساکنان روستا نیز هر روز از کنار مردگان میگذشتند و با گوشة چشمی؛ آنها را بدرقه میکردند. مرگ و زندگی در جهان سنت، به وحدت رسیده بود و هر یک از دو شق مرگ و زندگی، همدیگر را معنا میکرند. ثنویتی در کار نبود.
اکنون، گورستانها را از محیط زندگی و از منظر ساکنان شهرها بیرون بردهاند. در این سوی شهر، زندگی در جریان است و در آن سوی دور دست، مردگان، در خاک خفتهاند. انسان امروز با طرد مردگان و تبعید آنها به بیرون از شهر، مرگ را انکار میکند و یا دست کم تلاش میکند آن را فراموش کند. او حتی از دیدن فرد محتضر میترسد و از او کنارهگیری میکند و با خود میگوید هنوز زندهام. از حضور در نزد فرد مشرف به موت میگریزد، زیرا از دیدن او، به یاد مرگ خود میافتد و مرگ آگاهی بر جانش رخنه میکند. او میمیرد و میداند که میمیرد، بنابراین باید به هر حیلهای، یاد مرگ را از خود دور کند. فراموشش نماید. زیرا «آسان نیست که هر دم سراپا خبردار از مرگ، زندگی کنیم. درست مثل آن است که به خورشید خیره شویم. فقط چند لحظه میتوان تاب آورد.» چشمهای انسان دنیای کنونی تاب خورشید را ندارد. اما انسان عصر سنت خیره به واقعیت مرگ مینگریست و چشمهایش را نمیبست و میتوانست زندگی کند. امروزه آرامش مردن در میان خانه و خانواده از انسان جهان جدید دریغ میشود. مردن در تنهایی اتاقهای بیمارستان، سخت ناگوار میآید. «ناتوانی ما در یاری دادن و محبت کردن به افراد دم مرگی که حین جدایی از دیگر آدمیان بیش از همیشه به چنین یاری و محبتی نیاز دارند، و دلیل ناتوانی مان چیزی نیست جز اینکه مرگ دیگری یادآور مرگ خود ماست.» تماس با شخص در حال مرگ، و یا پا گذاشتن به گورستان، آرامش بیحفاظ و لرزان و ناپایدار ما را در هم میریزد و مرگ را به صورت واقعیتی گریزناپذیر به ما نشان میدهد. امروزه، مرگ و مردن از جریان زندگی اجتماعی حذف شده است. اغلب افراد سعی میکنند، روی از فرد محتضر برگردانند و این تجربة تلخی برای محتضران است. آنها در عین حال که هنوز زندهاند، پیشاپیش مطرود گشتهاند. انسان جهان مدرن نمیخواهد به محدودیت، تناهی و به تعبیر یاسپرس، به موقعیت مرزی خود، اعتراف کند. نمیخواهد به مرزهایی که در آنجا همه چیز تمام میشود، بیندیشد. از هر وسیلهای برای فراموش کردن، سرکوب کردن و واپس راندن آگاهی از مرگ استفاده میکند. شیوة برگزاری مراسم ختم مردگان، نشان میدهد که تلاش جدی دارد تا مرگ را فراموش کند. آذینهای گل، پذیرایی با میوههای رنگارنگ، فیلمبرداری، حتی کارت دعوت فرستادن و.... همه از این رو است که لبههای تیز مرگ آگاهی را کند کنند و از مرگ، نشست خوشایندی را ترتیب دهند.
مرگاندیشی به معنای فرو رفتن در خود و گریستن بر رفتن این و آن نیست. مرگاندیشی در مصیبت ماندگی و افسرده نشستن و غم زده برخاستن نیست. مرگاندیشی، زندگی را رها کردن و در افسوس زمان از دست رفته، زانوی غم به بغل گرفتن نیست. مرگاندیشی، زار زدن و گریان بودن و ترک لذتها نیست. مرگاندیشی، ترس و هراس از رفتن و تنهایی نیست. مرگاندیشی، در مقابل زندگی و حس شورمندانة عشق ورزیدن نمینشیند. میتوان عاشق بود، میتوان از زندگی لذت برد، میتوان تبسّم بر لب داشت، میتوان دلی مملو از شادی و سر زندگی داشت، و میتوان در کنار اینها، مرگاندیش هم بود. مرگ در دور دستها و چیزی در بیرون ما نیست. ما مرگ خویش را همواره بر دوش میکشیم.
هر لحظه ممکن است زمین زیر پایمان سست شود و عدم تهدیدمان کند و اجل ما را با خود ببرد. مرگ، واقعیتی در بیرون ما نیست، بلکه امکانی است که در هستی خود «من» نهفته است. مرگ، شخصیترین و حتمیترین واقعیت درونی هر انسان است. ما تنها زاده میشویم و تنها میمیریم و به تعبیر قرآن، تنهای تنها (انفرادی) در محضر عدالت، حاضر میشویم. این همان ویژگی «اگزیستانسیالیسم» یا همان نظریة «اصالت وجود» آدمی است. در آمدن به این سرای و خروج از آن، تنها است و تنهایی را در عمیقترین وجود خود در مییابد. بر تنهایی خویش آگاه است و خود را در مسیر زندگی اش نیز تنها مییابد. مرگاندیشی، ما را با تنهایی وجودی مان آشنا میکند. آدمی تنها است و میداند که تنها است، همچنان که میمیرد و میداند که میمیرد. لذا اضطراب مرگ، اضطراب بیمعنایی است. هراس از مرگ، بنیانیترین اضطرابی است که از آن چاره نیست و هر کوششی برای رفع این اضطراب بینتیجه میماند و هیچ استدلالی نمیتواند آدمی را متقاعد کند و او را به آرامش برساند.
عالم مرگ از نگاه قرآن
مرگ حالتی در موجودات است که از مقامی به مقام دیگر در میآیند. انسانها هر دم مرگ را تجربه میکنند، ولی آنچه یک تجربة کامل را شکل میدهد، انتقال کلی از دنیا به جهانی دیگر است. انسان در هنگام مرگ همانند جوجهای است که پوسته آهکی را میشکند و به جهانی دیگر گام میگذارد. اما کسانی که ناظر این پوستاندازی هستند، توانایی دیدن پوست دیگر به تن کردن این مردگان را ندارند، از این رو بر ایشان مرگ گران میآید. البته شاید مسئله فراق و دوری از افرادی که دوستشان دارند و به آنها وابسته هستند، که این را برای برخی دشوار میسازد ولی تودههای مردم، به سبب عدم درک درست از واقعیت دنیای مردگان، مرگ را نوعی پایان زندگی میدانند؛ در حالی که تنها پایان نوعی از زندگی و آغاز نوع دیگری از آن است.
«كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» (سوره عنکبوت، آیه 57)
هر نفسی (طعم ناگوار) مرگ را خواهد چشید، و پس از مرگ شما را به سوی ما باز گردانند.
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ» (سوره مؤمنون، آیه 99)
(کافران در جهل و غفلتند) تا آن گاه که وقت مرگ هر یک از آنها فرا رسد، در آن حال گوید: بار الها، مرا به دنیا بازگردانید.
«نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ» (سوره واقعه، آیه 60)
ما مرگ را بر همه شما مقدّر ساختیم و هیچ کس بر قدرت ما سبق نتواند برد.
«ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (سوره بقره، آیه 56)
بر این پایه، مرگ را نمیتوان محدود به باطل شدن قوت حیوانی و قدرت غریزی و یا رفتن از عالم گیتی به عالم دیگر تفسیر و معنا کرد؛ بلکه مفهومی که قرآن از مرگ ارائه میدهد فراتر از این است؛ پس میتوان گفت که مرگ انتقال از حالتی به حالتی دیگر و از میان رفتن حالت نخست است. این حالت در پروانه به خوبی مشاهده میشود که از حالت کرم به شفیره و از شفیره به پروانه تبدیل میشود. پس مرگ در عوالم و جهان دیگر نیز اتفاق میافتد. خداوند بیان میکند که اولیای الهی و شهیدان، تنها یک بار مرگ را تجربه میکنند و از مرگ دوباره در ایمنی خواهند بود.
«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سوره سجده، آیه 11)
بگو: فرشته مرگ که مأمور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوی خدای خود بازگردانیده میشوید.
«كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» (سوره انبیاء، آیه 35)
هر نفسی مرگ را میچشد، و ما شما را به بد و نیک و خیرات و شرور عالم مبتلا کنیم تا شما را بیازماییم و (هنگام مرگ) به سوی ما بازگردانده میشوید. اما تودههای مردم گناهکار، دو بار مرگ و زندگی را تجربه خواهند کرد.
اما یک پرسش در اینجا مطرح میشود: اگر مرگ، انتقال از یک حالت به حالتی دیگر است؛ چرا برای اهل سعادت، شهیدان و اولیای الهی یک بار، اما برای اهل شقاوت و کافران، بارها اتفاق میافتد؟ در پاسخ باید گفت که هر انتقالی، انتقال مثبت و رو به کمالی نیست؛ بلکه انتقالی به حالت بدتر و سختتر نیز خواهد بود. لذا اهل شقاوت، از بدتر شدن وضعیت خویش چنان به درد و رنج میافتند که خواهان نیستی و نابودی (ثبور) مطلق هستند.
«فَانْظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ پس (ای بشر دیده باز کن و) آثار رحمت (نامنتهای) الهی را مشاهده کن که چگونه زمین را پس از مرگ (و دستبرد خزان باز به نفس باد بهار) زنده میگرداند! محققا همان خداست که مردگان را هم (پس از مرگ) باز زنده میکند و او بر همه امور عالم تواناست. (سوره روم، آیه 50)
«قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا»؛ (ای رسول ما، منافقان را) بگو: اگر از مرگ یا قتل فرار میکنید آن فرار هرگز به نفع شما نیست چه آنکه اندک زمانی بیش (از زندگی) کامیاب نخواهید شد. (سوره احزاب، آیه 16)
منافقان در قیامت و دوزخ بیان میکند که آنان خواهان استمرار مرگ خویش هستند و از خداوند درخواست دارند که پس از مرگ دوباره زنده نشوند؛ این آرزوی مرگ و زنده نشدن پس از آن، به سبب آگاهی از اعمال زشت خود و عذابی است که میبایست تا ابد آن را تحمل کنند.
انسانهای کامل و اولیای الهی چون در دنیا به کمال مطلق میرسند و متاله و ربانی میشوند، دیگر نیازی به انتقال چندگانهای ندارند و تنها نیاز است که این پوسته دنیوی و مادی را بر کنند و در جامه و تنپوش اخروی درآیند. اما متوسطین از مردم نیازمند توجه بیشتری هستند و عالم برزخ برای آنان نوعی فرصت کوتاه مدت دیگری است تا خود را به کمال برسانند؛ هر چند که فرصت عالم برزخ برای آنان همانند فرصت عالم دنیا نیست؛ چرا که فرآیند تکاملی در آنجا همانند دنیا سریع نیست، بلکه خیلی کند است و مرده در انتظار بهرهمندی از باقیات صالحاتی است که در زمان حیات خود در دنیا به جا گذاشته یا در انتظار بهرهمندی از خیرات و مبرات اهل دنیا است که دست ایشان هنوز برای کارهای نیک و صالح باز است وآن را هدیه به مردگان میکنند. به هر حال، مرگ دنیوی، حالتی است که همه موجودات دنیا آن را تجربه خواهند کرد؛ زیرا مرگ تنها مسیر بازگشت به سوی خداوند است.
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ بگو: عاقبت مرگی که از آن میگریزید شما را البته ملاقات خواهد کرد و پس از مرگ به سوی خدایی که دانای پیدا و پنهان است بازگردانیده میشوید و او شما را به آنچه میکردهاید آگاه میسازد. (سوره جمعه، آیه 8)
پس هر انسانی میبایست جامه دنیا و کالبد مادی را از تن بیرون اندازد و روح وی از حلقوم بیرون آید و کالبد مادی را فروافکند و به جهان دیگری درآید. از آثار مرگ برای مرده و دیگران، فراق و جدایی است؛ زیرا با مرگ، مرده و زندگان امکان ارتباط با یکدیگر را از دست میدهند و همین مسئله جدایی است که برای بسیاری از مردم و حتی مردگان سخت و دشوار است. (همان) جدایی از خانواده، خویشان و دوستان از مهمترین آثار مرگ در دنیاست. از این رو دو طرف از این جدایی در رنج هستند و مرگ را برنمیتابند. البته این رنج و ناراحتی برای فردی که فوت نموده تا زمانی که در برزخ است وجود دارد و بعد تعیین و تکلیف حکم الهی برای متوفی مراحل سیر دیگری بهوجود میآید. وقتی متوفی از میان باز مانده گانش میرود بعد از مدتی آنها میت را از یاد میبرند و این فراموشی مردگان از سوی خویشان و بستگان است. خاک، سرد است و هر رابطهای میان زندگان و مردگان را از میان برمیدارد. این گونه است که در مدت کوتاهی، مرده به فراموشی سپرده میشود. البته نه فراموشی کامل، بلکه کمکم از شّدت آن کاسته میشود.
با این تعریف بسیار زندگان مرده بشمار میآیند. اهل معرفت برای انسان دو تولد قائلند؛ یکی تولد صوری و دیگر تولد معنوی. تولد صوری آن است که کالبد عنصری انسان از زهدان مادر گام به پهنای دنیا میگذارد. این تولد عام است و همة حیوانات و افراد بشر را شامل میگردد. در این تولد اختیاری در کار نیست. اما تولد معنوی خاص بندگان برگزیده است و به اختیار صورت بندد. بدین گونه که انسان با تربیت و تهذیب نفس دل خود از زنگار هوسها میپردازد و از زندان محسوسات و غریزهها خارج میشود و در جهان معنوی و عرصة ملکوتی تولد مییابد.
«وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ»؛ و هیچ کس جز به فرمان خدا نخواهد مُرد، که اجل هر کس (در لوح قضای الهی) به وقت معیّن ثبت است، و هر که برای متاع دنیا کوشش کند از دنیا بهرهمندش کنیم، و هر که ثواب آخرت خواهد از نعمت آخرت برخوردارش گردانیم، و البته سپاسگزاران را جزای نیک دهیم. (آلعمران، آیه 145)
«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ خداست آن که وقت مرگ ارواح خلق را میگیرد و آن کس را که هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض میکند، سپس آن را که حکم به مرگش کرده جانش را نگاه میدارد و آن را که نکرده (به بدنش) میفرستد تا وقت معیّن (مرگ). در این کار نیز ادلهای (از قدرت الهی) برای متفکران پدیدار است. (سوره زمر، آیه 42)
برخی از مردم خواهان تاخیر مرگ خویش هستند. اما باید توجه داشت که اگر اجل معلق باشد، میتوان با اصلاح رفتار آن را به تاخیر انداخت ولی اگر اجل مسمی است، این درخواستها، خواهشی بیجا و غیرمقبول است.
انسانها اختیار مرگ خود را ندارند و تنها خداوند است که اختیاردار مرگ موجودات و جانداران است. برخی از مردم در دنیا خواهان تاخیر مرگ خویش برای مدتی اندک هستند. خداوند تاخیر مرگ و آرزوی بقای عمر را تنها زمانی جایز میداند که کارهای صالح و نیک باشد.
برخی از اولیای الهی نیز خواهان مرگ میشوند، چون میخواهند زودتر به لقای الهی نایل شوند. چنین بر میآید که یکی از نشانهها و علائم صداقت در ادعای ولی الله بودن، آرزوی مرگ است؛ این در حالی است که مدعیان اولیای الهی بودن همانند برخی از یهودیان، به رغم ولی الله بودن آرزوی مرگ نمیکنند؛ زیرا اعمال زشت آنان سبب خودداری آنان از چنین آرزویی میشود.
«قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَهادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (سوره جمعه، آیات 6-8)؛ بگو ای جماعت یهود، اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدایید نه مردم دیگر، پس تمنّای مرگ کنید اگر راست میگویید.
«وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»؛ و حال آنکه بر اثر آن کردار بد که به دست خود (برای آخرت خویش) پیش فرستادهاند ابدا آرزوی مرگ نخواهند کرد (بلکه از مرگ سخت ترسان و هراسانند) و خدا به (کردار) ستمکاران داناست.
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ بگو: عاقبت مرگی که از آن میگریزید شما را البته ملاقات خواهد کرد و پس از مرگ به سوی خدایی که دانای پیدا و پنهان است بازگردانیده میشوید و او شما را به آنچه میکردهاید آگاه میسازد.
از کسانی که خواهان مرگ خود بودند، حضرت مریم (س) است که هنگام زایمان به دلیل ترس از آبروریزی خواهان مرگ میشود. این نشان میدهد که آبرو و عرض انسان تا چه اندازه برای شخصیت انسان مهم است که شخص برای حفظ آن آرزوی مرگ میکند. (سوره مریم، آیه ۳۲)
در مطالب پیشین، نسبت به عالم مردگان و وضعیت آنان سخن به میان آمد، اما باید توجه داشت که وضعیت مردگان در عالم دیگر، وضعیتی پیچیده است که برخی اطلاعات آن از طریق قرآن به مردم داده شده است. بدین صورت که پس از مرگ انسان، روح از تن جدا میشود. لازم است برای تکریم کالبدی که انسانی در آن زیسته است، آن را دفن کرد و تفاوتی میان متوفی مؤمن و کافر نیست. با این تفاوت که مؤمن را میبایست تکفین و تدفین کرد و بر او نماز خواند و با تلقین کلیاتی از آموزههای اسلامی از اصول دین دفن نمود. انجام این کار برای هر مسلمانی نسبت به هر مسلمانی واجب کفایی است و میبایست انجام گیرد. پس از مرگ، بدن انسان از میان میرود و گوشت او به سرعت تبدیل به خاک شده و استخوان هر چند که مدتی باقی میماند ولی آن نیز به خاک تبدیل شده و اثری از جسد باقی نمیماند.
«أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ»؛ آیا به شما نوید میدهد که پس از آنکه مردید و استخوانهای شما هم پوسید و خاک شد باز (از گور) بیرونتان آرند؟! (سوره مؤمنون، آیه 35)
در این هنگام که روح از بدن جدا میشود، روح به عالم دیگر میرود که میتواند عالم برزخ و یا دیگر عوالم براساس کمالی هر شخص باشد.
«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا»؛ و تو را از حقیقت روح میپرسند، جواب ده که روح از (عالم) امر خداست (و بیواسطه جسمانیات به امر الهی به بدنها تعلق میگیرد) و (شما پی به حقیقت آن نمیبرید زیرا) آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است. (سوره اسراء، آیه 85)
بنابراین مرگ موجب نیستی نیست، بلکه انسان زندگی دیگری را در جهان دیگر تجربه خواهد کرد و زندگی و حیات او به شکلی دیگر استمرار خواهد یافت. مرگ از دنیا، فرصتی برای بازگشت به سوی خدا و محاسبه در نزد اوست. مرگ مؤمنان، آسان و مرگ کافران سخت و دشوار و حتی وحشتناک است. هنگامی که فرشتگان برای گرفتن جان کافر و ظالم میآیند، جان کافر و ظالم را به سختی میگیرند و او عذاب و دردی وحشتناک را تجربه میکند.
«قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»؛ بگو: اگر راست میگویید، مرا گویید که اگر عذاب خدا یا ساعت مرگ بر شما فرا رسد آیا (در آن ساعت سخت) غیر خدا را میخوانید؟! (سوره انعام، آیه 40)
اما حالت مرگ و قرار گرفتن لحظه مرگ برای مؤمنان با نشاط و راحتی مرگ را استقبال کرده و فرشتگان با حالت آسان جان ایشان را میگیرند. زیرا فرد مؤمن به خوبی میداند چه شرایطی دارد و در نهایت به کجا خواهد رفت.
«وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا» ، «وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا»؛ قسم به فرشتگانی که (جان کافران را) به سختی بگیرند.
قسم به فرشتگانی که (جان اهل ایمان را) به آسایش و نشاط ببرند. (سوره نازعات، آیه 1و2)
از بدیهیترین و آشناترین اصطلاحات در نزد مردم فارسی تبار «آب حیوان»، «نوش دارو»، «چشمه خضر» است.
آن یکی میگفت خوش بودی جهان گر نبودی پای مرگ اندر میان.
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ که نیرزیدی جهان پیچ پیچ.
اینکه آیا بشر سرانجام میتواند «نوش داروی» مرگ را کشف کند و حیات ابدیِ خود را در دنیا آغاز نماید، در حال حاضر مسئلهای است نامعلوم. اولیای الهی و حکیمان ربانی مرگ را به دو نوع تقسیم کردهاند:
الف: مرگ اختیاری
ب: مرگ اجباری
مرگ اختیاری چیست؟
«مرگ اختیاری آن است که آدمی با برنامههای الهی و عرفانی بر خودبینی و منیت خویش چیره شود و دیو نفس را به زنجیر ایمان درکشد و به تهذیب درون و صفای باطن رسد.» عارفان بدون شک اندیشههای بکر خود را از آیات قرانی استخراج میکردند. در این زمینه نیز در قرآن کریم آیات زیادی وجود دارد که نظریات عرفا بر اساس همین آیات شکل گرفته است. از جمله آیه 19 سورة مبارکه روم است که در آن خداوند میفرماید:
«يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ»؛ (آن خدایی را تسبیح و ستایش گویید که) زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورد (یعنی آدمی را از نطفه و نطفه را از آدمی برانگیزد) و زمین را پس از (فصل خزان و) مرگ (گیاهان باز به نسیم جانبخش بهارش) زنده گرداند، و همین گونه شما را هم (پس از مرگ زنده کنند و از خاک) بیرون آرند. (سوره روم، آیه 19)
موجود زنده را از مرده پدید میآورد و از موجود زنده مرده بر میآورد پس از مردن حیات دوباره مییابید و از گورها برانگیخته میشوید. مرگ اختیاری به مراتب سختتر از مرگ اجباری است. انقلاب انسان برای دستیابی به هویت اصلی خود است. دست کشیدن از نعمتها لذتها و آرزو و هوسهای بیپایانی است، که عالم پیر به صد رنگ و بو آنان را در نظر ما زیبا جلوه میدهد. لذتهایی که آغاز شیرین و پایانی تلخ دارند. به قول خواجة اهل راز حافظ شیراز:
منه دل به عهد جهانِ سست بنیاد که این عجوزه عروس هزار داماد است.
مرگ اختیاری رمز جاودانگی حیات معنوی است. عارفان خداوند را از همة جهان غیورتر دانند؛ زیرا معنی کلمة شریفة «لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ» چیزی جز غیرت حق نیست. به حکم این کلمه خداوند روا نمیدارد، که آدمی جز او مراد و مقصودی داشته باشد. بیگمان محبت آدمی به خود و نزدیکانش سبب غفلت اواز خدا میشود. بدین جهت حق تعالا به حکم غیرت الهی قلم نیستی بر دفتر زندگی انسانها در میکشد تا حقیقت کلمة لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ تحقق یابد. مرگ را هرگز به معنی نیستی و پایان کار آدمی نمیداند بلکه مرگ در فلسفة مولانا عبور از یک مقام به مقام بالاتر است. یا خود مرگ آغاز جاودانگی بشر است.
میوة شیرین نهان در شاخ و برگ زندگی جاویدان در زیر مرگ.
زندگی در مردن و در محنت است آب حیوان در درون ظلمت است.
تجربة مرگ معنوی
اگر بخواهيم به طور كامل و دقيق سخن بگوييم، ما قادر نيستيم از مرگ تجربه مستقيم داشته باشيم، خواه مرگ خودمان باشد و خواه مرگ ديگران. از دست رفتن آگاهي و شعور يكي از نشانههاي مرگ در انسان است، هر چند كه در بعضي موارد شعور خود را از دست میدهيم ولي نمیميريم (نظير حالت احتضار و اغماء) حتي كساني كه حالات اغماي طولاني را تجربه كردهاند آنها در مدت اغماء مرده به نظر میرسيدند ولي نمیتوانند چيزي درباره مرگ به ما بگويند به اين دليل ساده كه آنها نمرده بودند.
عالمان وعارفان و پاکان، نزديكترین مقايسه و شباهت را با تجربه مرگ دارد. تجربه ما از مرگ فقط میتواند غير مستقيم باشد. يعني با تماشاي صحنه مرگ يك شخص ديگر است كه انسان به طور عادي آگاه میشود كه همه میميرند و نتيجهگیری میكند كه او نيز بايد بميرد. بنابر گفتههاي ديگر ما فقط میتوانيم تجربههاي عادي خود را به ديگران انتقال دهيم و تجربههاي عميق زندگي، به لحاظ ذات و ماهيت شان، غيرقابل انتقال هستند. چون تجربه مرگ معمولا از مشاهده مرگ ديگران به دست میآيد صرف نظر از ميزان خويشاوندي و دوري يك فرد مرده با ما، لذا پديد آورنده يك تجربه روانشناسي اصيل نخواهد بود. با مشاهده مرگ ديگران، ما به فناپذيري خويش يقين میكنيم ولي تا وقتي كه زنده ايم فقط شخص ديگري است كه میميرد، همواره يك نفر ديگر، كه امكان ايجاد ارتباط عميق با او را نداريم. البته در مواردی کاملاً خاص اتفاق میافتد که برخی از افراد تا مرحله پایانی مرگ میرسند، اما بنا به دلایلی که خواهم گفت! دوباره به حیات و زندگی دنیایی خود باز میگردند. اغلب ما دلايل قابل قبولي براي پذيرش آنچه «تجربه نزديک به مرگ» (Near Death Experience) ناميده میشود، داريم. گفته میشود اين تجربه زماني اتفاق میافتد که شما تقریباً مرگ واقعي را تجربه میکنيد. در آن لحظه شما صداهاي عجيب و غريبي میشنويد. در ادامه میبينيد که به حالت شناور درآمده و به راحتي میتوانيد جسم خود را از بالا ببينيد. در اين حالت احساس آرامش و راحتي خيال کرده و از پرواز خود لذت میبريد. سپس میبينيد که به سمت تونلي حرکت کرده و وارد تونل میشويد. در انتهاي تونل، نور روشني را میبينيد. با نزديک شدن به منبع روشنايي عدهاي را میبينيد که آنها نيز مردهاند. آنها به تو میگويند که زمان مرگ تو نرسيده و تو بايد به زمين برگردي. به طور خلاصه میتوان گفت که اکثريت مردم معتقدند تنها افرادي که در حال مرگ هستند میتوانند NDE را تجربه کنند و در واقع، تنها آنها هستند که میتوانند زندگي پس از مرگ را ببينند، اما عدهاي نيز معتقدند که پديده «تجربه نزديک به مرگ» واقعيتي حقيقي است و به غير از مرگ، در برخي شرايط خاص نيز میتوان آن را تجربه کرد.
عاملی که باعث بهوجود آمدن NDE میشود. دليلش نيز بسيار ساده است: مغز ما به طرز خارق العادهاي پيچيده است. مغز اطلاعاتي را از حسهاي اوليه ما مثل بينايي، شنوايي، چشايي، بويايي و لامسه دريافت میکند. گيرندههاي موجود در پوست اطلاعاتي راجع به درجه حرارت، درد و فشار را دريافت میکنند در حالي که گيرندههاي موجود در گوش اطلاعات مربوط به تعادل و جهتگیری ما را تحت پوشش خود قرار میدهند. گيرندههاي موجود در مفاصل، تاندونها، ماهيچهها و استخوانها به مغزمان میگويند که اندامهاي حرکتي ما در چه وضعيتي قرار گرفتهاند. تمامي اين اطلاعات و اطلاعات ديگري از اين دست، همانند رودخانههايي که در نهايت به دريا میريزند به سمت مغز حرکت میکنند تا ما احساس قدرتمندي که هوشياري ناميده میشود را داشته باشيم. در آينده ممکن است اطلاعات ما درباره عملکرد مغز آنقدر افزايش پيدا کند تا بتوانيم «تجربه نزديک به مرگ» را به طور کامل درک کنيم. اما در حال حاضر میدانيم که براي تجربه اين پديده لازم نيست که شما حتماً بميريد. اين بدان معناست که زندگي پس از مرگ وجود داشته و نمیتوان آن را به کذب انکار کرد.
**********************************************
در سال 1932 آرتور ینسن، كاریكاتوریست ماتریالیست آمریكایی، تصمیم گرفت برای طراحی یك سری كاریكاتور مدتی را خارج از شلوغی شهر به سر برد. او ذاتا آدمی نبود كه بتواند مدتی طولانی در یك جا بماند، به همین خاطر شروع به سفر كرد و از شیكاگو به سوی مینهسوتا رفت. در میانه راه، قسمتی از جاده به روغن آغشته شده بود و رانندهای كه آرتور سوار ماشینش بود نتوانست اتومبیل را كنترل كند و اتومبیل پشتك سختی زد كه هم راننده و هم ینسن از آن به بیرون پرتاب شدند. راننده صدمه زیادی ندید ولی (ینسن) مجروح و مدتی بیهوش شد. قسمتهایی كه میخوانید توضیحاتی است كه (ینسن) درباره آن چند دقیقه بیهوشی در كتاب خود با عنوان (من بهشت را دیدم) آورده است:
(زمین كمكم محو و به جای آن نوری هویدا شد. نوری از دنیایی جدید و زیبا. آنقدر زیبا كه در تصور نمیگنجد. حدود نیم دقیقه من هر دو جهان را توامان میدیدم و وقتی سرانجام زمین ناپدید شد من در دنیایی ماندم كه جز (بهشت) نمیتوان واژه دیگری برای آن یافت. در افق دو كوه گرد و زیبا دیده میشد كه مرا به یاد كوه (فوجی یاما) در ژاپن میانداخت. نوك آن هم پوشیده از برف بود و دامنه با درختانی كه زیباییشان وصفناپذیر است مزین شده بود. با اینكه دور بودند ولی میتوانستم تكتك گلهای روی آن را ببینم. فكر میكنم قدرت بیناییام صد برابر شده بود. در سمت چپ من دریاچهای زیبا میدرخشید دریاچهای با آبهای زرین و پرتلالو. گویی زنده بود و نفس میكشید. اطراف دریاچه پوشیده از چمنزار سبز و شاداب بود. سمت راست بیشهای پر از درختان سبز به چشم میخورد. درختانی كه سبزی آنها غیرقابل توصیف به نظر میرسید. چند نفر در پشت اولین ردیف درختان قدم میزدند. با دیدن من، چهار زن و مرد از بقیه جدا شدند و به استقبال من آمدند. جوان و شاداب بودند، بدنشان سبك و بیوزن به نظر میرسید و خیلی نرم و سریع حركت میكردند. موهای بلندشان را به زیبایی با گل آراسته بودند.
شكوه و عظمت آنها مرا به لرزه انداخت. لرزهای توام با احساس احترام. مردی كه از دیگران مسنتر و قویتر به نظر میرسید با صدای گوشنوازی گفت (تو در سرزمین مردگان هستی. ما هم مثل تو روی زمین بودیم ولی یك روز به این جا آمدیم.) سپس از من خواست به دستم نگاه كنم. شفاف بود، یعنی میتوانستم آن طرف آن را ببینم. به درختان و چمنزار نگاه كردم. آنها هم شفاف بودند. احساس كردم آن منظره به تدریج برایم آشنا میشود. انگار قبلا هم آنجا را دیده بودم. به خاطر آوردم آن سوی كوهها چیست، سپس با شعف بسیار دریافتم وطن اصلی من همان جاست! من در زمین فقط حكم یك مهمان را داشتم. مهمانی در محیطی نامتجانس. غریبهای بودم و بدون آنكه خود بدانم قلبم برای وطنم میتپید. آهی از سر آسایش كشیدم و با خود گفتم پروردگارا تو را شكر میگویم كه دوباره مرا به خانهام بازگرداندی...
(ینسن) جزییات زیادی از دیدار خود از بهشت در كتاب خود نوشته است. آنجا آنقدر جذاب بود كه دوست داشت تا ابد در آن بماند ولی به او گفته شد (تو هنوز وظایفی در زمین داری و باید برگردی. وقتی كارت تمام شد آن وقت زمان آن است كه به اینجا بازگردی و بمانی.) ینسن كه پیش از آن وجود خدا را انكار میكرد و یك ماتریالیست متعصب بود، پس از بازگشت به زندگی و آن تجربه عجیب به انسانی با ایمان و عارفی بزرگ تبدیل شد. او به (ایداهو) در (پارما) رفت و ازدواج كرد و با كمك پسرانش سنگ خارا استخراج كرد و با آن خانهای برای خود ساخت و به پیكرتراشی پرداخت. او یكی از محترمترین مردم شهر ایداهو بود.
************************************************
فرد دیگری که بر اثر تصادف جان خود را از دست داده بود، اما دوباره زنده شد، میگفت: در چمنزاری هوشربا ایستاده بودم و میاندیشیدم این انوار با نورهای زمینی تفاوت اساسی دارند. خیلی زیباتر بود و تلالویی طلایی رنگ داشتند. یادم میآید آسمان خیلی آبی بود. رنگها غیر عادی و فوقالعاده بودند. سبزی چمنزار، خارقالعاده بود. گلها همه جا شکفته بودند و رنگهایی داشتند که نظیرشان را هرگز ندیده بودم. آنجا آنقدر زیبا بود که حس میکردم توانایی تحمل این همه قشنگی را ندارم و قالب تهی خواهم کرد. همهچیز تلالو خاصی داشت. نه اینکه چیزی را منعکس کنند. کانون این انوار درون خود گلها بود. احساس میکردم در درون تکتک این زیباییها زندگی موج میزند...
**********************************************
و فرد دیگری که در دریا غرق شده بود و پس از نجات همه میگفتند که او مرده اما پس از ربع ساعت از جا بلند شد، میگوید: دنیایی که در آن پا نهادم درست مثل زمین، واقعی بود. هنوز آن نور را میدیدم. نوری زندگیبخش. همهجا رنگارنگ بود. هم رنگهای آشنا و هم رنگهای جدید و حیرت انگیز که گویی از ترکیب رنگهای مختلف ایجاد شده بودند. همهچیز رنگین بود و طرحهایی زیبا و بکر داشت. طرحهایی هندسی که هرگز به مغزم هم خطور نمیکرد. این رنگها اصواتی را با خود داشتند. آهنگهایی تازه با نتهایی گوشنواز... انگار رنگها شنیدنی بودند، صدایشان مرا به یاد نیلبک میانداخت. این موسیقی ملکوتی همهجا را در برگرفته بود. آهنگی لطیف و نامحسوس و در عین حال عمیق و بیکران. گویی تا ابدیت ادامه داشت. ملودی از تکتک موجودات زنده آن محیط به گوش میرسید. نور و موسیقی، رنگ و طرحهای هندسی، همه با هماهنگی خاصی در کنار یکدیگر قرار داشتند و زیبایی آن جا را به حد کمال رسانده بودند.
*********************************************
شخصی که بر اثر سکته قلبی چند ساعت مرده بود و سپس دوباره زنده شد، میگوید: ناگهان احساس کردم در باغی زیبا هستم. زیباترین باغی که میتوان تصور کرد. همهچیز از عشق بود. احساس عالی داشتم. گلهای زیبا و رنگارنگ همهجا را پوشانده بود. گلهایی که نظیر آنها را روی زمین ندیده بودم...
********************************************
یکی از بیشترین اظهارات در مورد دنیای پس از مرگ این است که فرد در هوا شناور میشود و وارد تونلی میشود که آن سوی آن نور است. نوری که بسیاری از این افراد از آن به عنوان(عشق) یاد میکنند. یک تجربه مرگ را بخوانید: در برابر خودم نور کوچکی دیدم که از فاصلهای دور بر من میتابد. نور کمکم بزرگتر و لحظه به لحظه درخشانتر میشد. احساس میکردم عشقی قوی از آن به سوی من میآید. بدون تردید مطمئنم که آن نور، (خدا) بود. نور با من ارتباط برقرار کرد. ارتباطی به صورت تلهپاتی و ذهنی. حرفی و کلامی در بین نبود. نور از من پرسید آیا میخواهم با او بیایم؟ مفهوم این سوال را با تمام وجود درک میکردم و عواقب پاسخ خود را میدانستم. اگر بودن با آن را انتخاب میکردم باید میمردم و هرگز به زمین باز نمیگشتم. فکر کردم و پاسخ دادم به نظرم هنوز کارهای مهمی دارم که باید در آنجا (زمین) انجام دهم. در همان لحظه نور کمکم دور شد و من در اتاقم بیدار شدم.
******************************************
یکی از افرادی که بر اثر سکتهمغزی جان خود را از دست داده بود و در پزشکی قانونی دوباره زنده شد میگوید: وحشت بر من حکمفرما بود. آب خیلی سرد بود و لباسهای سنگین زمستانی نمیگذاشتند روی آب شناور بمانم. دست و پا میزدم تا شاید یک جوری خودم را نجات بدهم. با خود فکر کردم من فقط نهسال دارم، خیلی زود است که بمیرم. هر چه بیشتر زیر یخها میماندم، زمان برایم بیارزشتر میشد. انگار اصلا زمان معنایی نداشت. همهچیز یک دفعه اتفاق افتاد. خیلی خسته شده بودم. دیگر سرما را حس نمیکردم. شنواییام قوی شده بود. صدای حرکت آب را میشنیدم. صدای ترافیکی که پشت سرم روی پل بود را میشنیدم. هرچند هوا تاریک بود و من در زیر یخها با جریان آب رودخانه دور میشدم ولی میتوانستم همهچیز را ببینم. ناگهان سکوت و آرامش مرا در برگرفت. آرامشی کامل. کمکم احساس کردم همهچیز تمام نشده است. وجود نوری را حس کردم. نوری درخشان بود ولی چشمم را آزار نمیداد. در حقیقت به من انرژی میداد. وجود کسی را حس میکردم. میدانستم که او یک فرشته است که به من اطمینان میدهد اوضاع خوب است. حضور او عشقی عمیق را به من انتقال میداد. انگار در خانه بودم. نه خانه خودمان در دنیا بلکه یک خانه واقعی که به من تسکین میداد. احساسی در درونم به من میگفت اگر آنجا بمانم به سوالات زیادی پاسخ خواهم داد...
*********************************************
اگر بخواهيم به طور كامل و دقيق سخن بگوييم، ما قادر نيستيم از مرگ تجربه مستقيم داشته باشيم، خواه مرگ خودمان باشد و خواه مرگ ديگران. از دست رفتن آگاهي و شعور يكي از نشانههاي مرگ در انسان است، هر چند كه در بعضي موارد شعور خود را از دست میدهيم ولي نمیميريم (نظير حالت احتضار و اغماء) حتي كساني كه حالات اغماي طولاني را تجربه كردهاند آنها در مدت اغماء مرده به نظر میرسيدند ولي نمیتوانند چيزي درباره مرگ به ما بگويند به اين دليل ساده كه آنها نمرده بودند.
برخي مولفان معتقدند كه عارفانه نزديكترین مقايسه و شباهت را با تجربه مرگ دارد. تجربه ما از مرگ فقط میتواند غير مستقيم باشد. يعني با تماشاي صحنه مرگ يك شخص ديگر است كه انسان به طور عادي آگاه میشود كه همه میميرند و نتيجهگیری میكند كه او نيز بايد بميرد. بنابر گفتههاي ديگر ما فقط میتوانيم تجربههاي عادي خود را به ديگران انتقال دهيم و تجربههاي عميق زندگي، به لحاظ ذات و ماهيت شان، غير قابل انتقال هستند. چون تجربه مرگ معمولا از مشاهده مرگ ديگران به دست میآيد صرف نظر از ميزان خويشاوندي و دوري يك فرد مرده با ما- لذا پديد آورنده يك تجربه روانشناسي اصيل نخواهد بود. با مشاهده مرگ ديگران، ما به فناپذيري خويش يقين میكنيم ولي تا وقتي كه زنده ايم فقط شخص ديگري است كه میميرد، همواره يك نفر ديگر، كه امكان ايجاد ارتباط عميق با او را نداريم.
گوشهای از کلمات اعظم مولی الموحدین علی بن ابیطالب (ع) دربارة مرگ آگاهی:
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْیَا أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ أَلَا وَ إِنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَایَةُ النَّارُ أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیَّتِهِ أَ لَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ یَوْمِ بُؤْسِهِ أَلَا وَ إِنَّکُمْ فِی أَیَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِی أَیَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یَضْرُرْهُ أَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فِی أَیَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ أَلَا فَاعْمَلُوا فِی الرَّغْبَةِ کَمَا تَعْمَلُونَ فِی الرَّهْبَةِ أَلَا وَ إِنِّی لَمْ أَرَ کَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا کَالنَّارِ نَامَهارِبُهَا أَلَا وَ إِنَّهُ مَنْ لَا یَنْفَعُهُ الْحَقُّ یَضُرُّهُ الْبَاطِلُ وَ مَنْ لَا یَسْتَقِیمُ بِهِ الْهُدَى یَجُرُّ بِهِ الضَّلَالُ إِلَى الرَّدَى أَلَا وَ إِنَّکُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَتَزَوَّدُوا فِی الدُّنْیَا مِنَ الدُّنْیَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَداً» (خطبه 28) اما بعد. دنیا روى در رفتن دارد و بانگ وداع برداشته و آخرت روى درآمدن دارد و بناگاه، رخ مینماید. بدانید، که امروز، روز به تن و توش آوردن اسبان است و فردا روز مسابقه. هر که پیش افتد، بهشت جایزه اوست و هر که واپس ماند، آتش جایگاه او. آیا کسى نیست، که پیش از آنکه مرگش در رسد، از خطاى خود توبه کند؟ آیا کسى نیست، که پیش از بدحالى و شوربختى، براى خویش کارى کند بدانید که شما در این روزهاى عمر غرق امیدها و آرزوهایید و حال آنکه، مرگ پشت سر شما کمین کرده است. هر کس در این روزها، پیش از رسیدن مرگش براى خود کارى کند، کارش بدو سود رساند و مرگش زیان نرساند و هر که، در این روزها، قصور ورزد و براى خود کارى نکند، کارش سود ندهد و مرگش زیان رساند. به هنگام امن و آسایش چنان به کار خدا پردازید که در روزگاران بیم و وحشت میپردازید. بدانید که من مانند بهشت چیزى را ندیدهام که جوینده آن به غفلت خفته باشد و مانند دوزخ چیزى را ندیدهام که گریزنده از آن، به جاى گریختن و رهانیدن خویش به خواب راحت فرو رفته باشد. بدانید، هرکس که از حق سود نجوید، باطل به او زیان رساند و کسى که به هدایت، استقامت نپذیرد، ضلالت به هلاکتش کشاند.بدانید، که باید بار سفر بندید و شما را گفتهاند که ره توشه تان چیست و در کجاست. بر شما از دو چیز میترسم، که مبادا به دام آنها افتید. یکى در پى خواهش دل رفتن و دیگر آرزوى دراز باطل در سر پختن. در این جهان، از همین جهان توشه برگیرید، تا فردا در آن سراى خویشتن از عقوبت برهانید.
واژه مرگ، مانند کلمه زندگی، هستی و پیدایش، مفهوم روشن و عامی دارد که بر کسی پوشیده نیست. اما در آن سوی این مفهوم همگانی و روشن، چیزی قرار دارد که شاید هرگز برای کسی درست و دقیق معلوم نگردد و شناخته نشود. باری، به هر دلیل، مرگ درهالهای از راز و رمز قرار دارد.
حضرت علی (ع) در اسرار و رموز مرگ میفرمایند: «ایها الناس، کل امری لاق ما یفر منه فی فراره؛ والاجل مساق النفس، والهرب منه موافاته. کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابی الله الا اخفاءه. هیهات! علم محزون!»؛ هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبهرو خواهد شد! چرا که اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است! وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواستخدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر!
انسان هم از آغاز پیدایش مرگ آگاه، نیست. بلکه بهتدریج با مفهوم مرگ آشنا میشود.
«وان للموت لغمرات، هی افظع من ان تستغرق بصفة اوتعتدل علی عقول اهل الدنیا»
مشکلات مرگ چنان پیچیده و دردناکند که به وصف در نمیآیند و با قوانین خرد مردم این دنیا، سنجیده نمیشوند.
علی علیه السلام هم میفرمایند: «ولو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم وسمعتم واطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عاینوا و قریب ما یطرح الحجاب»؛ مرگ، ما را با دنیای تازهای روبهرو میکند که همه عوالم آن برای ما شگفتانگیز ورود به این دنیای جدید، تنها با برافتادن پردهای امکان مییابد که به دست مرگ فرو افتد.
پدیده مرگ، چنان پیچیده و پر راز و رمز است که اگر مردگان هم به این دنیا باز گردند و بخواهند، جریان مرگ را توصیف کنند، نخواهند توانست. جهان باطن، به دلیل بطون نهادی خود، بر اهل ظاهر قابل شناخت نیست. یعنی جهان محسوس و دنیا، با جهان غیب و آخرت، از جنس هم نیستند و لذا تا در دنیاییم، از آخرت بیخبریم. مرگ از همان آغاز حضورش ارزشها را وارونه میکند. ما در این دنیا، خلق را میبینیم و حق را نمیبینیم؛ با مجاز آشناییم و از حقیقت بیگانه. لذا ارزشها و ارزش گذاریهای ما براساس معیارهای حیات مادی و دانش محدود دنیوی است. با حضور مرگ، عالم غیب نمایان گشته، معیارها و بینشهای دیگری اساس ارزشها و ارزیابیهای ما قرار میگیرند. لذا، انسان دست پشیمانی میگزد و از دلبستگیهای خود دست میشوید و آرزو میکند که ای کاش او به دنبال این دنیا نمیرفت.
فلاسفه بزرگ اسلام همچون ابنسینا و سهروردی، تعلق روح را به جسم، مانع توجه او به کمال و نقص روحی خود دانسته، و همین عامل را دلیل غفلت او از لذات روحانی و رنجهای عقلانی میدانند. ابنسینا میگوید: «کمال نفس ناطقه در آن است که از لحاظ وسعت و عمق معرفت، تبدیل به جهان معقولی گردد که دقیقا موازی و مطابق با جهان عینی باشد و به حسن مطلق و خیر و جمال مطلق دستیابد. روح انسان اگر به چنین معرفتی دستیابد از بهجت و لذت وصف ناپذیری بهرهمند میشود که مقایسه آن با لذایذ حسی، زشت و مسخره خواهد بود. اما این روح مادامی که گرفتار حجاب تن و اسیر جاذبههای حیات حیوانی است از این گونه لذت و بهجت با خبر نخواهد شد، چنان که اگر به این کمال هم دست نیابد مادامی که در حجاب تن است احساس رنج نخواهد کرد تا زمانی که مرگ فرا رسد. با فرا رسیدن مرگ حجاب تن کنار رفته، موانع ادراک زایل میگردد. در نتیجه روح انسان به کمال یا نقصان خود پی برده، غرق در لذت شده یا گرفتار رنج و عذاب خواهد شد، لذت و رنجی که هرگز با لذایذ و دردهای جهان مادی قابل مقایسه نیستند.»
و در نهایت اینکه ترس از مرگ، کاملا طبیعی است. چنان که عشق و دلبستگی به زندگی کاملا طبیعی است. از هر چه بترسیم به خاطر آن است که به کمالات زندگی زیان دارد و یا اصل حیات و زندگی ما را تهدید میکند. ما از شکستها، بدبختیها، فقر، جهل و بیماریها بیمناکیم برای این که با وجود نواقص و کاستی در زندگی و وسایل و اندامهای خود، حالت طبیعی زندگی را از دست میدهیم. یعنی اگر چه اصل زندگی را داریم اما بیماری، شکست و ضعف و نقص، فعالیتحیاتی را با مشکل روبهرو ساخته، ما را از بهرهمندی کامل از ثمرات و لذایذ زندگی محروم میسازد.
اما این کاستیها و بیماریها وقتی مخوف و خطرناک جلوه میکنند که ما را در معرض مرگ قرار بدهند! برای انسان بیماری، بهتر از مرگ است. برای این که بیماری اصل حیات را قطع نمیکند و تا ریشه در آب باشد امید ثمری هست. اما اگر به مرگ بیانجامد چون ریشه زندگی را قطع میکند خطرناکتر و ترسناکتر میگردد. ترس از مرگ علل و جهات مختلفی دارد.
انسان در دشوارترین شرایط هم دل از زندگی برنمیکند و معذور هم هست برای این که عشق به زندگی یک عشق غریزی و نهادی است. انسان زندگی را حتی در شرایط تلخ و ناگوار هم بر مرگ و تلخیهای آن ترجیح میدهد. به هر حال هر گونه آرزویی ممکن است با حلول مرگ، بر باد رود و لذا انسانی که به سرنوشت و مرگ بیندیشد، دل به فریب آرزوها نمیسپارد. یکی دیگر از عوامل ترس از مرگ، نگرانی و ترس از چگونگی مرگ است. این چگونگی گاهی به خود مرگ مربوط است و گاهی به شرایط و موقعیت مرگ. انسان گاهی علاوه بر خود مرگ، از شرایط خاص مرگ نیز نگران میشود، مانند مرگ تصادفی و نابهنگام، مرگ با بیایمانی، مرگ در بستر نه در میدان جهاد، مرگ پس از بیماری طولانی، کشته شدن به دست دیگران، مرگ در غربت و تنهایی و امثال اینها.
براى اينكه از مرگ نترسيم، ابتدا بايد چيزهايى را كه از عوامل ترس است از میان ببريم، يعنى اگر ريشه ترس، ناآگاهى و ضعف شناخت و خيال نابودى و سقوط است، بايد به دليل عقل و راهنمايىهاى قرآن بدانيم كه مرگ به معناى نيستى نيست و بدين وسيله با اوّلين عامل ترس از مردن مبارزه كنيم. اگر ترس به خاطر دلبستگى به دنيا و جدايى از مال و فرزند و همسر است، بايد بدانيم كه اگر خداوند در آستانه مرگ ما را از خانه و مال و فرزند فانى جدا میكند، در عوض نعمتهاى ديگر (كه قابل قياس با نعمتهاى دنيا نيست،) در اختيارمان قرار میدهد. پس بايد در دنيا سعى كنيم كه زاهد باشيم و نگذاريم حبّ دنيا در دل ما آنچنان اثر كند كه جدايى از آن مثل كندن چسب زخم از پشت دست، سبب زجر ما شود. البتّه منظور اين نيست كه مال و ثروت بد است، بلكه علاقه و وابستگى به آن خطرناك است كه سبب ترس از مرگ و جدايى از آن میشود. زيرا مالى كه بتوان با آن آخرت را آباد كرد، باعث اشتياق انسان به مرگ و ترك دنيا میشود.
اگر ترس به خاطر تصوّر ورود به يك مرحله مبهم و تاريك و خطرناك است، بايد بدانيم كه راه مرگ تاريك نيست، بلكه پاگذاردن به يك مرحله از مراحل تكاملى انسان است و در جاى خود لازم و زيباست. زيرا مرگ و حركت به سراى ديگر و طىّ كردن مراحل تكاملى، يكى پس از ديگرى سبب رشد و امرى لازم و ضرورى است.
اگر بيم مرگ به خاطر كمى توشه راه و ايمان و عمل صالح است، بايد خودمان را با توشه تقوا مجهز نماييم. همان گونه كه قرآن كريم سفارش میفرمايد: «وتَزوّدوا فَانّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى»؛ توشه برداريد كه بدون شك بهترين توشههاى راه شما تقوا است. اگر به خاطر تخلّفات و گناهان بسيارى است كه مرتكب شدهايم، بايد ضمن توبه و جبران آن، بدانيم كه خداوند ارحم الرّاحمين است و رحمت او بر غضبش پيشى دارد. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «لو تَعلَمونَ قَدرَ رَحمَةِ اللّه لَاتّكلتُم علَيها»؛ اگر میدانستيد كه چقدر لطف و رحمت خداوند بزرگ است، بر آن تكيه و اعتماد میكرديد و هرگز به خود ترس راه نمى داديد. آرى، اساس ترس ما از مردن، همان ضعف عملكرد و تخلّفات زياد ماست كه آن هم با توبه و كارهاى خوب و اميد صادقانه، قابل جبران است.
كسانى كه از مردن میترسند بدانند كه راه توبه باز و خداوند بسيار بخشنده است. در قرآن حدود سيصد مرتبه خود را با صفات رحمان، رحيم، غفّار، غفور، ودود، قابِلُ التَّوبِ، ستوده است. «اِنّ اللّه يُحِبُّ التّوّابِين»؛ خداوند توبه كننده را دوست دارد.
نخستين گرهي كه فرد باید در راه خودسازي و غفلت زدایی خود بگشاید، گره مرگ است. تزكيه بدون حل این مشکل امكانپذير نيست. انسان بايد كاري كند که مرگ برايش حالت وحشتناك و دلهرهآور نداشته باشد. مرگ در كام فطرتي كه حاكم بر طبيعت است، احساس شيرينی دارد و موضوعی حل شده است. برای چنین شخصی بینهايت نقاط بين راه خود به خود در مسير اصلي قرار میگيرند. اما انساني كه مقصد براي او مشخص نيست و بخواهد بینهايت نقاط بين راه را ضمن حركت در جايگاه اصلي قرار دهد، به كاري غير عملي و خستهكننده دست زده است. تجربه نشان داده است كساني كه نتوانستهاند در خودسازي و تهذيب نفس موفق باشند و بسياري از اوقات خسته شده و منحرف گردیدهاند، دليلش اين است كه تعيين مقصد را به پايان حركت موكول نمودهاند. اولين و آخرين خواستة فطرت، اطمينان به دستيابي و ملاقات با خداست؛ خواستهای كه عدم امنيت و اضطراب ناشي از تمدن امروزين را حل میكند. كسي كه براي ديدار با خدا اهميت قايل است، مرگ را به عنوان نوعي ملاقات با خدا محافظت مینمايد؛ هر كه معتقد به معاد و ملاقات است، چنين جاذبهای در وجود پیداست. كسي كه مرگ و پس از مرگ برايش شيرين و مهم است، به حيات دنيا به صورت مقطعي میانديشد و خود به خود در مسير پيش بيني شده قرار میگيرد. كه بدون توجه به مقصد نهايي كه همان مرگ يا بازگشت به خداست باز نمیشود. وقتی انسان در میان غافلان قرار بگیرد، از رحمت خدا مأیوس میشود. امید به رحمت خدای تعالی مرتبهای از نور و درک و شناخت است که باعث میشود انسان خدا را رحیم بداند. گاهی در نتیجة شدت غفلت، انسان به جایی میرسد که نسبت به رحمت خدا مأیوس میشود و بیاعتقاد میگردد.
گاهی فقر موجب غفلت میشود. مثلاً شخصی که مسایل را از دیدگاه توحیدی نمیبیند، در این فکر میرود که خدا به فلانی آن نعمت را داده و به من نداده است، فلانی راحت است و من راحت نیستم؛ اینها موجب غفلت فرد میشود. وقتی که میگوید: «ثروتم از فکر و تلاش خودم بوده است» و یا به وسایلی که از ثروت خویش تهیه كرده سرگرم شود و به محیط اطراف دل ببندد، این حالتِ ناشکری و غفلت است. آگاهی از مرگ و شناخت دقیق مرحله موت باعث میشود انسان هیچ وقت دردام غفلت نیفتد. هنگامى که انسان میگوید چشم، گوش، زبان، دست و پاى من فلان کار را میکنند در حقیقت مقصودش از (من) روح است؛ زیرا روح به وسیله چشم میبیند، به وسیله گوش میشنود، به وسیله زبان تکلم میکند، به وسیله مغز درک مینماید، به وسیله پا حرکت میکند و به وسیله دست کارهایى را انجام میدهد. اگر این وسائل نباشد روح به تنهایى نمى تواند کارى انجام دهد. اما وقتى روح، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع میکند، آن بىحرکت میشود و باید دفن گردد و در قبر میپوسد و از بین میرود، ولى این پوسیده شدن، لطمهاى به روح او وارد نمى کند و روح همچنان باقى میماند و به صورت موجودى مستقل و اصیل به زندگى خود ادامه میدهد. مثالهایى که براى حقیقت روح زدهاند از این قرار است. حقیقت «مرگ » مفارقت روح از بدن است. این مفارقت، به معناى فساد و نابودى روح نیست. تنها چیزى که از این مفارقت حاصل میشود فساد ترکیب بدن و متلاشى شدن آن است، اما روح که همان ذات آدمى است هم چنان باقى میماند. با سپرى شدن عمر و فرا رسیدن «مرگ»، آن چه پایان میپذیرد حیات بدن است اما روح باقى و برقرار میماند و پس از «مرگ»، به سراى دیگر منتقل میشود و در اقامت گاهى جدید با شرایطى نوین به حیات خود ادامه خواهد داد.
گویند اسکندر قبل از مرگ وصیّت کرده بود که هنگام دفن کردن، دست راست مرا بیرون از خاک بگذارید، پرسیدند چرا؟ گفت: میخواهم تمام دنیا بدانند که اسکندر با آن همه شکوه و جلال دست خالی از دنیا رفت.
بیست سال بودم که در جایی خواندم اگر هر روز طوری زندگی كنید كه انگار آن روز، آخرین روز زندگیتان باشد، شاید یك روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی كه توی آینه نگاه ميكنم از خودم ميپرسم، اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم كارهایی را كه امروز باید انجام بدهم، انجام ميدهم یا نه. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد؛ چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنهها را از میان بر ميدارد و راه را برای تازهها باز ميكند. مرگ بههمگی ما لبخند میزند، تنها کاری که میتوان انجام داد این است که لبخندش را با لبخند پاسخ گوییم. خدایا! رحمتی کن تا در لحظه مرگ بر بیهودگی لحظهای که به نام زندگی تلف کردهام سوگوار نباشم.
مرگ شروعی نو، سفری زیبا
برای بنده بسیار عجیب است که چرا علما و اندیشمندان، بزرگان دینی، موضوع و بحث مرگ را آنگونه که شایسته و بایسته است برای مردم بیان نمیکنند. متاسفانه برخی از آدمها به علت نداشتن آگاهی لازم، یا ندانم کاریها آنقدر از مرگ میترساند که کمتر کسی حاضر است دربارة مرگ و عالم آخرت چیزی بداند. چرا انسانها اینقدر از مرگ گریزان و فراری هستند؟ آیا مفهوم «مردن» با «مرگ» یکی است؟ آیا شما اختلاف بین این دو را میدانید؟ چطور تا به حال درباره این دنیای خاکی و فانی اینقدر تحقیق، بررسی و اطلاعات داریم، مثلا اطلاعات در مورد شناسایی دریاها، کوهها، جنگلها، بیابانها، کرات دیگر و ... اما درباره سفر آخرتمان هرگز! عجیبتر اینکه نه تنها اطلاعات درستی مطرح نشده است، بلکه تا آنجایی که توانستند آن اطلاعات اندک را هم، به خرافات و تردیدها کشاندهاند. برای شناسایی این عالم خاکی و فانی هزاران تحقیق و تفحص کردهاند. برای سفر اصلی و نهاییمان (سفرآخرت) هیچ .... آیا فکر نمیکنید یکی از علتهای اصلی آن این باشد که از مرگ خود میترسیم، یا به جهت اعمال خوبی که انجام ندادهایم، از عقوبت الهي خداوند گریزانیم؟ آیا این نگرانیها و گریزها بهخاطر ناآگاهی ما نیست؟ دقت کردهاید وقتی میخواهید به سفر بروید ساکی را آماده میکنید، حولهای، مسواکی، لباسی و کفشی، برای آن مسافرت چند روزه این همه دقت و تلاش، اما برای مسافرت نهایی خود هیچ!!! در حالی که اگر مردم واقعاً بفهمند مرگ چقدر زیباست، همگی آنها برای مهیا شدن و رسیدن به این سفر باشکوه، مشتاقانه تلاش میکنند تا هرچه زودتر آماده این سفر شوند. واقعاً هرچه میکشیم از ناآگاهی خودمان است. از شما عزیزان درخواست دارم برای بنده هم دعا کنید تا درک بیشتری پیدا کنم و بتوانم لیاقت این سفر نهایی را دریابم. باور و ايمان قلبي داشته باشيم که ما همگي از سوی خدا آمدهايم و سرانجام به سوی خدا باز میگردیم. شاید بتوان گفت یکی از بهترین روشها برای رسیدن به این هدف نهایی چنین است که در طول زندگي خود پيوسته به یاد خدا باشيم و اسباب سفر خود را برای باز گشت نهایی آماده و مهیا کنیم.
آدمى از اوّلين روزهاى تاريخ حيات فكرى خويش به تأمل در ماهيت «مرگ» پرداخته و اين كاوش همچنان ادامه دارد.
مرگ، واقعيتى است غيرقابل انكار! رسيدن به مرگ براى هر موجود، ضرورىتر از حيات اوست. «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ». هر نفسی (طعم) مرگ را خواهد چشید، و پس از مرگ شما را به سوی ما باز گردانند. (سوره عنكبوت، آيه 57)
وضعیت جسم انسان بعد از مرگ
انسان هنگامی که در وضعیت مرگ قرار میگیرد و قلب از تپیدن میایستد بدن فوری شروع به سرد شدن میکند. هر ساعت دمای بدن حدود ۰٫۸۳ درجه سیلسیوس کاهش مییابد، تا جایی که به دمای آن فضایی که در انجام هست میرسد و در همین زمان خون از چرخش باز ایستاده و بین ۲ تا ۶ ساعت بعد از مرگ بدن شروع به سفت شدن میکند. در حالی که در این زمان بدن مرده به نظر میرسد، هنوز قسمتهایی از بدن وجود دارند که زنده هستند. به عنوان مثال سلولهای پوست تا بعد از ۲۴ ساعت از مرگ هنوز فعالیت خود را ادامه میدهند. چند روز پس از مرگ؛ باکتریهایی که در بدن وجود داشتهاند شروع به از بین بردن صاحبخانههای خود یا در واقع همان ارگانهای داخلی میکنند. لوزالمعده به عنوان مثال در نوع خود آنقدر در خود باکتری جمع کرده است که باعث تخریب سریع خود پس از مرگ میشود. وقتی که ارگانهای داخلی شروع به از بین رفتن توسط باکتریهای میکنند، بدن رو به کبودی میرود و سپس سیاه میشود. شما ممکن است تغییرات را نبینید اما بو را به خوبی میتوانید استشمام کنید. همان بو است که باعث ورم کردن بدن میشود. یک هفته بعد از مرگ، پوست شُل میشود و کوچکترین دستی میتواند آن را از هم بپاشد. یک ماه بعد از مرگ نیز موها، ناخنها و داندانها میافتند و برخلاف آنچه شایع است، ناخنها و موها در زمان مرگ هیچ رشدی نمیکنند. اخلاقیات پزشکی در مرگ: فناوری پزشکی میتواند بدن را زنده نگهدارد، حتی اگر مغز از بین رفته باشد و این همان زمانی است که خود هیچ اختیاری نداریم و نفس کشیدن و یا نکشیدن را دیگران باید تعیین کنند؛ در واقع آنها هستند که میگویند دستگاهها تا چه زمان بدن را نگه دارند. این همان نکتهای است که در سالهای اخیر بحثهای بسیار در پی داشته است. اینکه مرگ فرد با توقف دستگاههایی که ارگانهای بدن را زنده نگه داشتهاند اعلام شود و یا اینکه همان لحظه که مرگ مغزی رخ داد، موضوعی است که هنوز در مورد آن بحث بسیاری میشود اما بنده معتقدم که در این هنگام فرد، مرده است. مگر ارادة الهی او را به حیات دوباره برگرداند.
در زمانی که کاملاً روح از بدنش جدا میشود، مراحل دیگری برایش آغاز میشود که فرد متوفی میبایست آن مراحل را آرام آرام طی کند. در این باره حرفها و حدیثهای بسیاری است که متاسفانه به علت ناآگاهی بیشتر این صحبتها شخصی و بدون تحقیق صورت گرفته و دهان به دهان انتقال پیدا کرده است. بنده سعی میکنم تا آنجایی که میفهمم آن مراحل را برای شما شرح دهم تا شما بتوانید با آگاهی بیشتر درباره این موضوع ترس و نگرانیهای خود را از مرگ از بین برده و آن را با آغوش باز بپزیرید.
در اين فراز حضرت علی (ع) شرح حال جسماني و مادي مردگان را در عالم قبر و برزخ مجسم كرده است. به لحاظ بُعد جسماني هرگاه شخصي میميرد، به فاصله چند ساعت، اجزاي بدن او فاسد و متعفن میگردد. لذا بايد هر چه زودتر او را به خاك سپرد. روي قبر را باید محكم ببندند كه نه حيوان وحشي متعرض آن شود و نه تعفن آن خارج گردد تا بدين سبب خاك هم اجزاي متلاشي شده را در خود جذب كند. با تامل در فرازهاي بعدي اين خطبه در میيابيم كه اموات همسايگاني هستند كه قبورشان در كنار هم واقع شده و قرب مكاني هم دارند ولي چون انس و علاقه مربوط به روح است و منشأ محبت هم روح است، با هم مانوس نيستند و ارتباطات دنيوي آنها با مرگ از میان میرود و هيچ احساس و عكسالعملي نسبت به يكديگر ندارند. ارواح مؤمنين روزها در وادي السلام هستند و حلقهحلقه مینشينند و با هم سخن میگويند و ارواح کفار شبها در برهوت...! شايد اين دو جمله حضرت مربوط به کساني است که نه از مؤمنين محضند و نه از کفار محض؛ يعني آنهايي که عالم برزخ را در بیخبري و خواب میگذرانند و در انتظار سرنوشت آينده خود میباشند.
حضرت امام صادق (ع) میفرمايد: «همانا ميت به سبب ترحم و استغفاری که برايش انجام شده شاد میشود همانطوري که انسان زنده به سبب هديهای که به او میدهند خوشحال میشود.» و فرمودند: «هر مسلمانی که عمل صالحی برای ميتی انجام دهد، ثواب آن عمل برای خودش مضاعف میگردد و نفعش به ميت هم میرسد.» البته تمام این حالات میت فقط تا چهل و هفت روز ادامه دارد، بعد از گذشت چهل و هفت روز مراحل اموات شکل دیگری دارد.
مرگ بسیار شيرين است، چرا که خداوند هيچ گاه زندگي را از مخلوقاتش نخواهد گرفت. به بياني با مرگ تنها کالبد مادي از میان خواهد رفت اما همچنان روحمان باقيست. بايد اين موضوع را درک کنيم که ما هميشه زندهايم و بخشش و رحمت و نعمت خداوند آنقدر نامتناهي است که از روزي که مخلوقاتش را خلق کرد، هيچ گاه آنان را از میان نمیبرد و تنها از دنيا و مکاني (چه بسا فاني) به دنيا و اماکني فناناپذير و جاويدان گام مینهد. در زندگی امروزی، با مشغلههای کاری که وجود دارد که تقریبا همه ما با آن درگیر هستیم، گاهی حتی فرصتی به دست نمیآوریم که اندکی به خواستههای قلبی و معنوی که داریم نزدیک شویم. زندگی دنیوی و مادی با زندگی در جهان اخروی رابطهای ظریف و مستمر دارد كه اگر انسان در توجه به معنویات و اعتقادات شخصی خود كمی بیتوجهی كرده و قدرت كنترل احساسات و علایق خود را نداشته باشد و با تمام اشتیاق جذب زندگی دنیوی گردد از زندگی اخروی باز میماند. در این مرحله است که اگر انسان نفهمد چگونه زندگی کند و هدف او در این دنیا چیست، ارتباط و علاقه او به اشیا به تعلق و وابستگی تغییر شكل میدهد. رابطه به صورت بند و زنجیر در میآید، حركت و تلاش و آزادی متوقف میشود و به رضایت و اسارت مبدل میگردد، پس دنیا وسیله است نه هدف و اغلب همین جا اشتباه میكنند، زیرا هدف آخرت است. رابطه میان برخورداری از دنیا و برخورداری از آخرت كه در این رابطه هیچ تضادی نیست و جمع این دو ممكن است. رابطه میان قرار گرفتن دنیا و هدف قرار گرفتن آخرت كه در این تضاد است و جمع میان این دو ممكن نیست. رابطه میان هدف قرار گرفتن دنیا و برخورداری از آخرت تضاد است و نقص غرض است. اما رابطه میان هدف قرار گرفتن آخرت و برخورداری از دنیا نه تنها تضادی نیست بلکه کاملاً ممكن است. باید در نظر داشته باشیم كه بزرگترین خطری كه در امتحانات دنیوی متوجه انسان است، مال دوستی و دنیا دوستی است. مال خوب است اما به چند شرط:
1- وسیله باشد نه هدف.
2- اینكه انسان را اسیر خود نسازد بلكه انسان امیر بر آن باشد.
3- از راه مشروع به دست آید و در راه خدا مصرف گردد.
ولی متاسفانه اغلب مردم همین كه مال و ثروتی به دست میآورند یاغی شده و همه چیز را فدای مال میكنند. «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»؛ راستی که انسان سرکش و مغرور میشود. چون که خود را در غنا و دارایی ببیند. (سوره قلم، آیه 6و7)
چنین نیست كه انسان حقشناس باشد. مسلماً طغیان میكند. به خاطر اینكه خود را بینیاز میبیند. در حدیث قدسی آمده است: «یابن آدم: خلقت الاشیاء و خلقتك لاجلی»؛ یعنی ای انسان خلق كردم همه چیز را برای تو و تو را خلق كردم برای خودم.
پس نتیجه میگیریم كه دنیا وسیله است و وسیله خوبی هم هست برای رسیدن به هدف و مقصد عالی و با این حساب هم باید وسیله را خوب شناخت و از او مواظبت كرد تا بتوان به وسیله آن به هدف عالی رسید. همچنان كه انسان برای رفتن به یك مسافرتی و رسیدن به یك محل و مقصدی، احتیاج به هواپیما یا ماشین یا وسیله دیگری دارد، پس برای اینكه سالم به مقصد برسد از آن وسیله هم خوب مراقبت میكند به امید اینكه هر چه زودتر به نتیجه برسد.
در حدیث آمده است: «الدّنیا حرامٌ علی اهل الاخره و الاخره و الاخرهٌ حرامٌ علی اهل الدّنیا و كلاهما حرامٌ علی اهل الله.» پس معلوم شد هدف صحیح و درست، اهل كار است و بالعكس اگر انسان هدف و غایت انحرافی داشته باشد نه تنها به مرض خود گم كردن مبتلا میشود، بلكه ماهیت انسانی او مسخ میشود و این یك حقیقت است كه انسان هر چه را دوست بدارد و به او عشق بورزد با او محشور میشود. خداوند متعال میفرماید: «و ما هذه الحیوه الدّنیا الاّ لهوٌ و لعبٌ وانّ الدّار الاخره لهی الحیوان لو كانوا یعلمون.» یعنی این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازی مطلبی در آن یافت نمیشود و برای آخرت زندگی و حیات واقعی است اگر آنها میدانستند. چه تعبیر جالب و رسایی، چرا كه لهو به معنی سرگرمی است و هر كاری كه انسان را به خود مشغول میدارد و از مسائل زندگی منحرف میكند و لعب به كارهایی میگویند كه دارای یك نوع نظم خیالی برای یك هدف خیالی است. (حلیه المتقین، علامه محمد باقر مجلسی)
دركتاب جامع الاخبار روايت شده كه مردي از ابوذر غفاري سوال كرد: چرا مردن در نظر ما ناپسند است؟ ابوذر در پاسخ گفت: به علت اينكه شما دنياي خود را آباد نموده و آخرت خود را ويران كرده ايد؟ البته بر شما ناگوار خواهد بود كه از محل آباد و معمول به محل خراب و ويران كوچ كنيد. ترس از مرگ چيزي است که اغلب انسانها به آن مبتلا هستند، مگر اندكي كه با علم و ايمان و درك صحيح به حقيقت مرگ پي برده باشند و در دنياي زود گذر با عبادت خالق يكتا و اجراي فرمانهاي او در جهت رضاي حضرت حق جل جلاله گام برداشته باشند. كه در غير اين صورت نه تنها از مرگ هراس نخواهند داشت، بلكه آن را گرم در آغوش خواهند فشرد. زیرا مرگ را نابودي و نيستي نمیدانند، بلکه مرگ را آغاز زندگي حقيقي، آن هم در جوار رحمت الهي با صالحان و نيكان و اولياءالله میدانند، همچنین آن را برخورداري از نعمات بیشمار الهي و آسايش دائمي میپندارند، آنان هم به آيات الهي ايمان دارند. از ميان عوامل گوناگون که موجب ترس و وحشت انسان میشود، شايد هيچ يک به اندازه انديشه مرگ، آدمي را به وحشت و هراس نيندازد. هر چند ممکن است که انسان با پرداختن به امور ديگر خود را از انديشه مرگ غافل کند، اما هرگاه که حوادثي همچون مرگ خويشان و نزديکان پيش آيد، خود را گرفتار اين انديشه و ناتوان از درک حقيقت آن میبيند و سرانجام رهايي خود را دگربار در همان غفلت از مرگ جست و جو میکند.
البته ترس از مرگ از ويژگيهاي انسان است. حيوانات درباره مرگ نمیانديشند. آنچه در حيوانات ديده میشود غريزه فرار از خطر و ميل به حفظ حيات است. البته علاقه به بقا و عشق به زندگي، از خصايص جدانشدني موجودات به شمار میرود، ولي آدمي غير از علاقه به حفظ حيات خويش، آرزوي ابدی نيز دارد. او میخواهد به حيات ابدي دست يابد و جاودان و ماندگار بماند. از اين رو با تمام توان با عوامل پيري و مرگ میجنگد و براي دست يابي به چشمه حيات و راز بقا میکوشد. بر اساس اينکه هيچ ميل و علاقهای در انسان بیحکمت و مصلحت نيست و معني ندارد که در انسان ميلي ايجاد گردد ولي هيچگاه تحقق نپذيرد، چنانچه تشنگي نشاندهنده وجود آب و گرسنگي نشاندهنده وجود غذاست ميل و علاقه به زندگي پيوسته و جاودانه، گواه بر اين است که بشر علاوه بر اين زندگي دنيوي، زندگي ديگري دارد که تجلي گاه اين ميل طبيعي است.
عوامل ترس از مرگ
ميتوان عوامل ترس از مرگ را به دو نوع طبيعي و غير طبيعي تقسيم کرد. عامل طبيعي مرگ، ريشه در انس و الفت انسان با عزيزان خويش مانند همسر، فرزند، دوستان و... دارد، گسستن از اين انس و الفت بهطور طبيعي در هر انساني موجب نگراني و رنج خواهد بود. ارواح پس از جدایی کامل از بدن مایل هستند که با نزدیکان و عزیزان خود تماسهایی را برقرار کنند ولی اغلب آنها در برقراری این نوع تماسها موفق نمیشوند و در نهایت از تلاش خود خسته میشوند و از آنان دور میگردند. عمدهترین عوامل ترس و نگراني غيرطبيعي از مرگ عبارتند از:
1- ناآگاهي از حقيقت مرگ: از عوامل مهم ترس از مرگ آن است که انسان از حقيقت مرگ، که انتقال از سراي فاني به سراي باقي است، غافل باشد و چنين پندارد که با مرگ هستي او پايان میپذيرد. طبيعي است که چنين انساني که به صورت فطري خواستار بقا و زندگي جاودان است، از فرا رسيدن مرگ در هراس خواهد بود. تعاليم اسلام با تشريح حقيقت مرگ به مبارزه با اين عامل برميخيزد. اسلام مرگ را تولدي تازه معرفي میکند که از رهگذر آن، انسان عالم فاني و گذرا را ترک میگويد و به جهاني باقي و جاودان گام مینهد.
امامهادي (ع) به يکي از ياران خويش که در بستر بيماري بود و از ترس مرگ بیتابي کرده و میگريست، فرمود: «يا عبدالله تخاف من الموت لانک لاتعرفه» اي بنده خدا، تو از مرگ میترسي به دليل آنکه حقيقت آن را نمیشناسي. همچنين وقتي از امام جواد (ع) در مورد ترس مسلمانان آن زمان از مرگ سوال شد، فرمودند: «لانهم جهلوه فکرهوه و لو عرفوه و کانوا من اولياء الله عز و جل لاحبوه و لعلموا ان الآخرة خير لهم من الدنيا» چون بدان جهل دارند پس آن را ناخوشايند میدارند، و اگر آن را میشناختند و از دوستان خداوند بودند بدان محبت میورزيدند و میدانستند که آخرت براي آنان از دنيا بهتر است. (شيخ صدوق، معاني الاخبار، بيروت، موسسه الاعلمي، ص290، ح9)
2- دلبستگي شديد به دنيا: يکي ديگر از عوامل مهم ترس از مرگ، دلبستگي شديد به دنياست؛ به گونهاي که از آخرت خويش کاملا غافل گردد و حيات دنيوي را هدف نهايي خود قرار دهد. چنين انساني براي بهرهمند شدن هر چه بيشتر از لذايذ دنيوي، به دنبال زندگي ابدي در اين دنياست و همواره از فرا رسيدن مرگ خويش در نگراني و اضطراب به سر میبرد، زيرا چنين میپندارد که مرگ پايان بخش تمام لذتها و کاميابيهاي اوست و او را از علايق و دلبستگيهايش، براي هميشه جدا میسازد. اسلام براي برطرف کردن اين عامل، همواره حقارت و زبوني دنيا را گوشزد میکند و به انسان هشدار میدهد که دنياي فاني و زودگذر شايسته دلبستگي نيست. ارواحی که به سادگی توانستهاند جسم را رها کنند و به عالم روحی سفر کنند از همان لحظه جدایی جسم و روح در صورت موافقت روح میتوان با آنان تماس گرفت ولی چنانچه روحی پس از مرگ نتواند وابستگیهای حیات را کاملا از خود جدا سازد تا زمان جدایی کامل وی از ماده نمیتوان با روح تماس برقرار کرد. بیشتر ارواح تا مدتها پس از مرگ جسم مادی در نزد عزیزان یا وابستگان خود باقی میمانند و در میان آنان زندگی میکنند به طوری که اگر فرد روشنبینی در جمع آن خانواده باشد در شرایط خاصی میتواند آنان را مشاهده کند.
قرآن کريم چنین میفرماید: دنيا را با تمام نعمتهايش ناچيز، و آخرت را برتر و بهتر معرفي میکند: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقي» «به آنها بگو سرمايه زندگي دنيا ناچيز است و سراي آخرت براي كسي كه پرهيزكار باشد بهتر است.» (سوره نساء، آیه 77)
حضرت علي(ع) نيز با گذرا خواندن دنيا و جاودان خواندن آخرت، در همه انسانها اين انگيزه را ايجاد میکند که به دنياي زودگذر دل نبندند:«ايها الناس انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار»؛ ای مردم، دنيا سرای گذرا و آخرت خانه جاودان است. (سيد رضي، نهج البلاغه، خطبه 203)
کسي که بر اثر تعاليم ديني، جهان آخرت را سراي برتر و لذايذ آن را ارزشمندتر از نعمتهاي دنيوي بداند و دلبستگي حقيقي او به جهان جاودان باشد، از اينکه با مرگ از لذتهاي دنيوي محروم گردد، هراسي نخواهد داشت.
3- ترس از حسابرسي اعمال: يکي ديگر از علل ترس از مرگ، بيم از حسابرسي اعمال است. اين عامل به آن گروه از انسانها اختصاص دارد که از يک سو به معاد اعتقاد دارند و از سوي ديگر از اعمال خويش راضي نيستند. بديهي است که اين دسته از گنهکاران به شدت از مرگ میترسند، زيرا میدانند که با مرگ مهلت آنان به پايان میآيد و زمان کيفر اعمالشان فرا میرسد. قرآن کريم از گروهي از يهوديان ياد میکند که به سبب اعمال زشتشان، هرگز آرزوي مرگ را نکرده و از مرگ هراسانند: «وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِين» ولي آنها هرگز تمناي مرگ نميكنند به خاطر اعمالي كه از پيش فرستادهاند، و خداوند ظالمان را به خوبي ميشناسد.» (سوره جمعه، آیه 7)
شخصي از امام مجتبي(ع) پرسيد: به چه دليل ما مرگ را ناخوشايند میدانيم؟ امام(ع) پاسخ دادند:
«إِنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ وَ عَمَرْتُمْ دُنْيَاكُمْ فَأَنْتُمْ تَكْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَي الْخَرَابِ»؛ زيرا شما آخرت خويش را (به دليل گناهان و اعمال زشت) ويران ساختيد و دنياي خود را آباد کرديد و دوست نمیداريد که از آبادي به ويراني رويد. (علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، موسسه الوفاء، ج6، ص129، ح18)
هر روز انسانهايي را میبينيم که بار سفر بسته و به سراي جاويدان سفر میکنند، کوچکنندگان به سراي باقي چند دستهاند؛ گروه اول مرگ را «فناي مطلق» و نيستي همه چيز، دانسته و از آن وحشت دارند. علت ترس و وحشت اين گروه، اين است که پس از مرگ، زندگي وجود نخواهد داشت. گروه دوم با اينکه به زندگي پس از مرگ اعتقاد دارند و نيک میدانند که مرگ به معني فنا و نيستي مطلق نيست، اما به خاطر آنکه پرونده اعمال خود را سياه و تاريک میبينند و به خاطر عشق به زندگي، از چگونگي مرگ و رويدادهاي پس از آن، سختي جان دادن و شکنجههاي طاقتفرسا و مجازات دردناک بعد از مرگ، از مردن وحشت دارند. گروه سوم آنهایی هستند که با آغوش باز به استقبال مرگ میشتابند و از مرگ وحشتي به خود راه نمیدهند چرا که مرگ را پايان هستي نمیدانند و به سراي جاويدان ايمان دارند و مرگ را همچون تولدي ديگر میدانند که با عبور از گذرگاه دنيا به سراي آخرت گام خواهند گذاشت. تمام عمرمان را حرص و حسرت این و آن را زدیم! پس کی زندگی کردیم؟ برای دنیای ابدیمان چه فرستادیم؟.
سختيهاي لحظه مردن
بيشتر انسانها از سختيهاي لحظه مرگ، وحشت دارند و هنگامي که از مجازات و سختيهاي مرگ سخني به ميان میآيد، ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا میگيرد. حضرت علي (ع) در خطبهای به سختيهاي لحظه مرگ اشاره کرده، میفرمايند: «يکي میگفت تا لحظه مرگ بيمار است، ديگري در آرزوي شفا يافتن بود و سومي خاندانش را به شکيبايي در مرگش دعوت میکرد، و گذشتگان را به ياد میآورد، در آن حال که در آستانه مرگ و ترک دنيا و جدايي با دوستان بود، ناگهان اندوهي سخت به او روي آورد، فهم و درکش را گرفت، زبانش به خشکي گراييد. چه مطالب مهمي را میبايست بگويد که زبانش از گفتن آنها بازماند، چه سخنان دردناکي را از شخص بزرگي که احترامش را نگه میداشت، يا فرد خردسالي که به او ترحم میکرد، میشنيد و خود را به کري میزد. همانا مرگ سختيهايي دارد که هراس انگيز و وصف ناشدني است و برتر از آن است که عقلهاي اهل دنيا آن را درک کند.»
چنان که از کلام امام علي (ع) بر میآيد، مرگ اسراري دارد که عقل بشري نمیتواند آن را درک کند، اما علت چيست؟
حضرت علي (ع) در خطبهاي، «راز مرگ» را علمي پنهان میداند که خواست خداوند بر آن قرار گرفته است، تا اين علم پنهان بماند؛ «اي مردم! هر کس از مرگ بگريزد، به هنگام فرار آن را خواهد ديد، آجل سرآمد زندگي، و فرار از مرگ رسيدن به آن است، چه روزگاراني که در پي گشودن راز نهفته اش بودم، اما خواست خداوند جز پنهان ماندن آن نبود، هيهات! که اين، علمي پنهان است.».
مرگ و اسرار آن
چگونگي «مردن» (جدا شدن روح از بدن)، در خطبهای در نهج البلاغه، چگونگي مردن را اين گونه تشريح میکند؛ سختي جان کندن و حسرت از دست دادن دنيا، به دنياپرستان هجوم آورد. بدنها در سختي جان کندن سست شده و رنگ باختند، آرام آرام همه اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز میدارد، او در ميان خانوادهاش افتاده با چشم خود میبيند و با گوش میشنود و با عقل درست میانديشد که عمرش را در پي چه کارهايي تباه کرده و روزگارش را چگونه سپري کرده؟ و به ياد ثروتهايي که جمع کرده میافتد، همان ثروتهايي که در جمع آوري آنها، چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبههناک گرد آورده و اکنون گناه جمعآوري آن همه بر دوش اوست که هنگام جدايي از آنها فرا رسيده، و براي وارثان باقيمانده است تا از آن بهرهمند گردند و روزگار خود گذرانند، راحتي و خوشي آن براي ديگري و کيفر آن بر دوش اوست، و او در گرو اين اموال است که دست خود را از پشيماني میگزد، به خاطر واقعيتهايي که هنگام مردن مشاهده کرده است. در اين حالت از آنچه که در زندگي دنيا به آن علاقمند بود، بیاعتنا شده آرزو میکند، اي کاش، آن کس که در گذشته بر ثروت او رشک میبرد، اين اموال را جمع کرده بود. اما مردن و فنا شدن هم چنان بر اعضاي بدن او چيره میشود، تا آن که گوش او مانند زبانش از کار میافتد، پس در ميان خانواده اش افتاده نه میتواند با زبان سخن بگويد و نه با گوش بشنود، پيوسته به صورت آنان نگاه میکند، و حرکات زبانشان را مینگرد، اما صداي کلمات آنان را نمیشنود. سپس چنگال سخت مردن تمام وجودش را فرا میگيرد و چشم او نيز مانند گوشش از کار میافتد و روح از بدن خارج میشود، و چون مرداري در میان خانواده خويش بر زمين میماند که از نشستن در کنار او وحشت دارند، و از او دور میشوند. نه سوگواران را ياري میکند و نه خوانندهای را پاسخ میدهد. سپس او را به سوي منزلگاهش در درون زمين میبرند، و به دست عملش میسپارند و براي هميشه از ديدارش چشم میپوشند.
این حالت میت را که در بالا شرح داده شد، بنده اسمش را مردن میگذارم، که البته با «مفهوم واقعی مرگ» خیلی خیلی فرق میکند؛ چرا که مردن انسان چنین حالاتی دارد که شرح داده شد، ولی «حالات مرگ» حکایتی شیرین دیگری دارد که بنده میخواهم آن را برایتان شرح دهم تا فرق بین مردن و مرگ را بهتر احساس کنید.
مفهوم مرگ
و هر کس که عبادتش بر پایه خوف و رجاء باشد گمراه نخواهد شد و به مقصود خود نائل مىشود. (بحار الانوار، ترجمه جلد 67 و 68، ج1، ص: 400)
برای رسیدن بدین منظور باید: خود را در طول زندگی مهیا زنده کردن عقل با تحصیل و کسب معارف الهی از طریق کشف الشهود، چنانچه خود را مسلط بر هوای نفسش کند. به گونهای هوای نفس در برابر دستورهای الهی او همچون مردهای مطیع و بیاختیار باشد.
و دیگر اینکه خوف و رجاء از خدا داشته باشد. حضرت امام صادق (ع) فرمود: خوف و رجاء از خدا رقیب و نگهبان دل است (دل را از هواهاى نامشروع مصون میدارد) و رجاء و امید شفیع و واسطه کمال نفس انسان است. آن کس که خدا را بشناسد حتما داراى خوف از خدا و رجاء از او خواهد بود و این دو صفت مانند دو بالى است که بنده متصف باین دو صفت پرواز کرده و بمقام رضوان خدا نائل میگردد و موجب بینائى عقل و چشمى است براى خرد که وعده و وعید الهى را مىبیند. و خوف نشانگر عدل الهى و باز دارنده از موارد وعید و نهى خدا است و رجاء و امید موجب فضل و عنایت الهى است و مایه زنده بودن دل است و خوف الهى نفس اماره را میمیراند. (بحار الأنوار، ج67، ص: 390)
و زمانی که فرد به این درجات نائل شود به مرحله یقین رسیدن است. یکی از اتفاقهایی که به هنگام مرگ به وقوع میپیوند این است که به وعدههای الهی نائل میگردد و در واقع با این مرگ به حقیقت یقین خود میرسد. لذا انسان باید قبل از اینکه بهواسطه مرگ طبیعی و از روی اضطرار به یقین برسد و این ندا را بشنود که به او گفته شود: «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»؛ به او خطاب مىشود: تو از این صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودى و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم، و امروز چشمت کاملاً تیزبین است! (سوره ق، آیه 22)
همانگونه که خداوند فرموده: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ»؛ و پروردگارت را عبادت کن تا یقین تو فرا رسد! (سوره حجر، آیه 99)
از دیگر تفاسیری که برای این روایت نمودهاند این است که انسان به جایگاهی برسد که بتواند موقتاً جسم خود را از روح تخلیه کرده و ظاهراً بمیرد که به آن «مرگ اختیاری» گفته میشود و از آنجا که در موضوع مرگ اختیاری این امکان وجود دارد که فرد با رعایت حدود و شرایط حساسی که این روش دارد، آن را چندین بار هم تکرار کند به همین دلیل به آن مرگ مکرر هم میگویند. مرگ مکرر به این معناست که انسان میتواند چندین بار بمیرد و زنده شود.
اما اینکه چگونه میتوان به این جایگاه رسید باید گفت: همانگونه که امام صادق (ع) در روایتی میفرماید: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة»؛ بندگی روح و جوهرهای در درون خود دارد که قادر است انسان را به مقام ربوبیت و خدایی نزدیک سازد. یا در حدیث قدسی دیگری خداوند سبحان میفرماید: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا حی لا اموت اجعلک حیا لاتموت و انا اقول للاشیاءکن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون»؛ ای بنده من! مرا فرمان بر، تا تو را همانند خود سازم. من حی نامیرایی هستم و تو را نیز زنده نامیرا میسازم. من به هرچیزی فرمان دهم خواهد شد، تو را نیز چنان میکنم که به هر چه فرمان دهی انجام پذیرد. از این رو میتوان گفت نائل شدن به این رتبه و مقام و منزلت که چه بسا با دعا پدر و مادر و صدقه و خیرات و مبرات بخشی از آن قابل تحصیل است مراحل بالاتر و عالیتر آن نیز در سایه بندگی و اطاعت حضرت حق قابل دریافت خواهد بود.
علل پنهان بودن اسرار پس از مرگ
حضرت علي (ع) به اين سؤال که چرا انسانها نمیتوانند اسرار پس از مرگ را درک کنند؟ اين گونه پاسخ میدهد: «آنچه را که مردگان ديدند اگر شما میديديد، ناشکيبا بوديد و میترسيديد؛ و میشنيديد و فرمان میبرديد. ولي آنچه آنها مشاهده کردند بر شما پوشيده است و نزديک است که پردهها فرو افتد. گرچه حقيقت را به شما نيز نشان دادند، اگر به درستي بنگريد؛ و نداي حق را به شما شنواند اگر خوب بشنويد! و به راه راست هدايتتان کردند، اگر هدايت بپذيريد! راست میگويم، مطالب عبرتآموز اندرز دهنده را آشکارا ديديد و از حرام الهي نهي شديد؛ و پس از فرشتگان آسماني، هيچ کس جز انسان، فرمان خداوند را ابلاغ نمیکند.»
پاسخ اميرالمؤمنين علي (ع) میرساند که علت پنهان بودن اسرار مرگ براي انسانها به دليل عدم ظرفيت و شکيبايي آنها است، اما اين گونه نيست که خداوند بزرگ تمام حقيقت را از بندگانش پنهان کند، اگر درست نگاه کنيم و به آفرينش مخلوقات و چرخش فصول بنگريم، بسياري از اسرار مرگ را درک خواهيم کرد.
شرح حالات مردگان
شاید مرگ بهترین حالت زندگی است چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنهها را از میان بر ميدارد و راه را برای تازهها باز ميكند. مرگ به همگی ما لبخند میزند، تنها کاری که میتوان انجام داد این است که لبخندش را با لبخند پاسخ بگوییم. انسانها دوست دارند، بدانند که مردگان پس از مرگ چه حالاتي دارند؟ حضرت علي (ع) حالات مردگان را اين گونه وصف میکند؛ در حالي که آنها داراي عزت پايدار، و درجات والاي افتخار بودند، پادشاهان حاکم، يا رعيت سرفراز بودند که سرانجام به درون برزخ راه يافتند، پس در شکاف گورها بیجان و بدون حرکت پنهان ماندهاند، نه از دگرگونيها نگرانند، و نه از زلزلههاي ترسناک، و نه از فريادهاي سخت هراسي دارند، غائب شدگاني که کسي انتظار آنان را نمیکشد، و حاضراني که حضور نمیيابند، اجتماعي داشتند و پراکنده شدند، با يکديگر مهربان بودند و جدا گرديدند، اگر يادشان فراموش گشت، يا ديارشان ساکت شد، براي طولاني شدن زمان يا دوري مکان نيست، بلکه جام مرگ نوشيدند، گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و کر گشتند، و حرکاتشان به سکون تبديل شد، چنان آرميدند که گويا بيهوش بر خاک افتاده و در خواب فرو رفتهاند. همسايگاني هستند که با يکديگر انس نمیگيرند و دوستانياند که به ديدار يکديگر نمیروند، پيوندهاي شناسايي در ميانشان پوسيده، و اسباب برادري قطع گرديده است. با اينکه در يک جا گرد آمدهاند، تنهايند، رفيقان يکديگرند و از هم دورند، نه براي شب صبحگاهي میشناسند، و نه براي روز شامگاهي.
پدیدة مرگ موضوعی است که میتوان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفتگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از: تعطیلی سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او است. این دیدگاه به بدن فقط از لحاظ ساختار جسمانی و به عبارت دیگر از نقطه نظر مادی و از منظر حواس خمسه مینگرد و علایم مرگ را توقف فعالیت مغز و قلب و اندامها و از بین رفتن حرارت جسم میداند و معمولاً به خروج چیزی به نام «روح» یا نفس اشاره نمیکند. اما از نظر فلسفه، مرگ عبارتست از جدا شدن دائمی روح یا نفس که بهطور طبیعی و به سبب درهم ریختن نظم طبیعی بدن و نارسایی آن ایجاد شود. فلاسفه، مرگ و خروج روح یا نفس را از بدن به کسی تشبیه میکنند که خانهاش خراب شده و ناگزیر است آن را ترک کند و به جایی دیگر پناهنده شود. اما علاوه بر این گونه مرگ که به آن مرگ طبیعی میگویند، فلاسفه مرگهایی را که نه به سبب زوال نظم طبیعی آن بلکه به سبب حوادث و یا افعال عمدی و غیر عمدی افراد بشر حاصل میشود نوع دیگری از مرگ دانسته و به نام مرگ اخترامی (غیر طبیعی) میشناسند که به سبب خرابی خانه نفس و روح، یعنی بدن، بر اثر حادثه روح از آن جدا و مرگ نامیده میشود. به تعبیری آن را «عجل معلق» نیز میگویند.
مرگ آدمی به دو سبب اصلی اتفاق میافتد، مرگهایی که به سبب پایان یافتن توانایی و ظرفیت جسمی بدن فرا میرسد و از آن به مرگ طبیعی یاد میشود، و مرگهایی که به سبب اتفاقات و رفتارهای آدمی رخ میدهد و از آن به مرگ زودرس و ناگهانی تعبیر میشود. در فرهنگ قرآنی، دو دسته مرگ مورد شناسایی قرار گرفته است که از آن به «اجل مُسمی» و «اجل معلق» یاد میشود. اجل مُسمی شاید تا اندازهای شباهت به همان مرگ طبیعی داشته باشد هرچند که تفاوتهایی نیز میان آن دو میتوان قائل شد. اجل معلق نیز شباهتهایی با مرگ ناگهانی دارد. البته بهتر است که از اجل معلق به مرگ زودهنگام یاد شود. مرگ زودهنگام یا مرگ ناگهانی و یا همان اجل معلق، به طور مستقیم ارتباط تنگاتنگی با رفتارهای ما دارد. از این رو ارتباط گناهان با مرگ زودهنگام و ناگهانی و نیز اجل معلق در آیات و روایات ثابت شده است. براین اساس سخن گفتن از مرگ گناهی و گناهان مرگ آفرین، در روایات امری طبیعی جلوه داده شده است. به این معنا که گناهان، کارکردهای متفاوت و متعددی در زندگی بشر در دنیا و آخرت دارند؛ از جمله کارکردها و آثار آن در زندگی دنیوی میتوان به ایجاد مرگهای ناگهانی و زودهنگام و همچنین کاهش نعمتها و روزیها، افزایش نعمتها و گرفتاریها و مانند آن اشاره کرد. نظام احسن الهی، نظامی ساده و پیچیده است، به گونهای که همه چیز آن به هم پیوستهاند. این گونه است که حتی حرکت برگ درختی در درون چاهی تاریک میتواند تاثیرات شگرفی بر هستی به جا گذارد.
اسلام براي خنثي کردن اين عامل، همواره بر گشودگي در توبه و بخشندگي و توبهپذيري خداوند تاکيد میکند. جرم و گناه انسان هر قدر هم که سنگين باشد، در صورت توبه حقيقي و جبران حقوق تضيع شده، قابل بخشايش است و نااميدي از رحمت خدا، خود گناهي بس بزرگ شمرده میشود. از سوي ديگر انسان بر اساس آموزه شفاعت میتواند با ايجاد شايستگي و قابليت لازم در خود، به شفاعت شفيعان در آخرت اميدوار باشد. نكته قابل توجه اين كه همه عوامل ذكر شده براي ترس از مرگ، ريشه در خود فرد دارند و مرگ به خودي خود براي انسان ترسآور نيست. اگر انسان شناخت صحيحي از مرگ داشته باشد، دل از دنيا بكند و از اعمال زشت دست بردارند، نه تنها از مرگ هراسان نخواهد داشت بلكه رغبت به آن نيز پيدا میكند چنانچه انسانهاي معصوم، نمونه بارز اين حالت اند. از طرفی هم بایست بدانید که هر کس هرچه کند مطمئن در همین دنیا نتیجه اعمال خودش را خواهد دید، شاید شکل و نوع آن تغییر کند؛ ولیکن حتما نتیجه آن را خواهد دید. دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد.
خداوند وقتی انسان را به جهان خاکی فرستاد مرگ را آغاز بازگشت او به سوی خود قرار داد و چه زیباست لحظة بازگشت، اگر با آرامش باشد و تمامیت آن آرامش را از این دنیا باید آموخت پس مرگ زیباست همانگونه که زندگی زیباست. اگر با روح بلند و سرشار از بخشش و گذشت و عشق باشد، مرگ زیباست. مسلماً روزی مرگ به سراغ ما میآید و نوبت ما میرسد. لحظهای که بزرگ است و شکوهمند و پر از زیبایی. اما ترس، ترس برای آنکه تا به حال با آن روبهرو نشدهایم و تجربهاش را نداریم. پس زیباییاش را بیابیم که حاصل زندگی با صداقت و الهی است. پایان زندگی با صداقت، ایمان، آرامش و بخشش مرگ است، که دروازه ورود به تمامی صداقتها، آرامشها و زیباییهاست. مرگ سرنوشت همه ماست و گریزی از آن نیست و آنقدر زیباست که شروعی بهتر از آن نیست. مرگ شروع است نه پایان، زندگی است نه فنا، رسیدن است نه گُم شدن.
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ»؛ و هر قومی را دورهای و اجل معینی است که چون اجلشان فرا رسد لحظهای پس و پیش نخواهند شد. (سوره اعراف، آیه 34)
مرگ یعنی عصاره زندگی. مسئله مرگ در فرهنگ انبیای الهی این نیست که انسان میمیرد، بلکه مرگ به این معناست که انسان، مرگ را میمیراند و بین این دو خیلی فرق است؛ زیرا کسی که میگوید: «من میمیرم و نابود میشوم»، چنین آدمی یا پوچ خواهد بود یا بیبند وبار، یا همیشه ناامید است یا باری به هر جهت؛ زیرا میگوید وقتی پایان زندگی، نابودی است، چرا از لذت زودگذر بهره نبرم؟ برای او حلال و حرام یکسان است؛ زشت و زیبا یکسان است؛ مسئله غیرت و مسئولیت و تعهد مطرح نیست؛ میگوید عاقبت زندگی نابودی است. این یک فکر باطل و یک جهانبینی غلط است. انبیا به ما آموختهاند که انسان، مرگ را میمیراند، مرگ را تسلیم خود میکند نه انسان بمیرد و تسلیم مرگ شود. تعبیر قرآن این نیست که شما میمیرید؛ این است که شما مرگ را میچشید: فرمود: «کل نفس ذائقه الموت»؛ هر کسی طعمِ مرگ را میچشد. (سوره انبیاء، آیه ۳۵).
اما مرگ در نگاه عرفان اسلامی بسیار زیباتر و با شکوهتر است؛ زیرا نه فقط برخلاف نظر مادهگرایان و حسگرایان، مرگ نابودی و فنا نیست، بلکه گامی به مرحله کاملتر زندگی و آغاز حیاتی دوباره و به تعبیری دیگر: در حکم تولد دوباره انسان است، همانند تولد کودک و خروج از حالت جنینی به حالت مستقل بشری، از این منظر، جهان مادی برای انسان در حکم رحم مادر برای فرزند است. ما برای همیشه زندهایم. اگر بزرگان ادب پرور گفتهاند ما وقتی میمیریم، به خورشید میرسیم و دیگر بیغبار زندگی میکنیم، یعنی ما به دارالقراری که قرآن گفته است، میرسیم. الان ما در عالم حرکتیم، سیال و سیاریم و به دارالقرار میرسیم و آرام میگیریم.
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحُيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛ چگونه خدا را منكريد؟ با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد باز شما را مىميراند [و] باز زنده مىكند [و] آن گاه به سوى او بازگردانده مىشويد. (آیه 28، سوره بقره )
«أَوَلَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ»؛ آیا (مردم بارها به چشم خود) ندیدند که خدا چگونه ابتدا خلق را ایجاد میکند و باز به اصل خود برمیگرداند؟این کار بر خدا بسیار آسان است (سوره عنکبوت، آیه 18)
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست هم از زندگی است اینک زخاموش نفیرید
(مولوی)
پس اگر برای ما روشن شد که ما مرگ را میمیرانیم، نه میمیریم، ما تحول و دگرگونی را از پای درمیآوریم، نه از پا درافتیم؛ آنگاه درست میاندیشیم. میگوییم هر کاری که انجام میدهیم، باید با ابدیت ما سازگار باشد. وجود مبارک ولی عصر (عج) که ظهور میکند، این معارف را به ما القا میکند. وقتی این معارف را به ما القا کرد، امور مادی برای ما جاذبه ندارد. میگوید هرگز نمیمیری. آنچنان این بزرگان بر مرگ مسلط هستند که میگویند: «ای مرگ، اگر نمردهای، مرا دریاب! مبارز میطلبند.»
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ.
من از او عمرى ستانم جاودان او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ.
مالکیت حقیقی خداوند تنها بر جان و حیات انسان نیست، بلکه بر جان تمام جانداران اعم از نبات و حیوان و همه عرصه زندگی بشر در این کره خاکی است. و به همین دلیل از نظر اسلام کشتن جانداران (حیوان یا گیاه) (جز برای حفظ حیات خود یا برای دفاع از خطرات) جایز نیست. از نظر حقوقی اثبات شده است که مالکیت محدود بشر بر دستاوردهای مادی و ثروتهای طبیعی مالکیت درجه دو و مجازی است؛ در واقع اموال او نیز مانند جان او امانتی نزد اوست و نص صریح قرآن مجید همه چیز یعنی جهان و هر چه در آن هست ملک مطلق خداست. بر اساس نص صریح قرآن مجید، انسان جانشین خدا بر روی زمین و امانتدار اوست و باید زمین را آباد سازد و حق ندارد به بهانه پیشرفت فناوری یا زیست فناوری (بیوتکنولوژی) زمین و فضای اطراف آن را تخریب کند. همه تغییراتی که به طبیعت آسیب رسانده یا برساند (و نتیجه اختراعات بشر و چیزهای به نام ماشینها یا انواع سوختها و موادشیمیایی مضر است)، از نظر قرآن ممنوع است؛ زیرا برخلاف وظیفه انسان و مأموریت او برای آباد سازی جهان و نگهبانی از آن است. تا بشر بتواند بهترین و راحتترین صورت زندگی كند و مراحل كمال و تكامل خود را طی كند و برای ورود سرافراز به مرحله بالاتر كه منتظر اوست آماده شود.
«فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ پس (ای بشر دیده باز کن و) آثار رحمت (نامنتهای) الهی را مشاهده کن که چگونه زمین را پس از مرگ (و دستبرد خزان باز به نفس باد بهار) زنده میگرداند! محققا همان خداست که مردگان را هم (پس از مرگ) باز زنده میکند و او بر همه امور عالم تواناست. (سوره روم، آیه 50 )
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است قدرش بدان ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود؟
مرگ، در هر موجود زندهای، قبل از هر چیز، نقطهای در مقابل زندگی است. هر زندگی با تولد و مرگ محدود شده است. با یکی از آنها آغاز میشود و با دیگری خاتمه مییابد ولی در مورد موجود انسانی این تضاد و تقابل مابین زندگی و مرگ، صرفاً یک تضاد انتزاعی نیست، بلکه امری ملموس است. به عبارت دیگر، موجود انسانی، چیزهایی در مورد مرگ خودش میداند و این دانستن، تأثیر ملموسی بر زندگی او دارد. فلاسفه همواره از این نکته بحث کردهاند که رابطهای ضروری، مابین زندگی، آگاهی حقیقت و مرگ وجود دارد. افلاطون، زندگی را وجود روحی حلولکننده، در زمین دانسته است. در نظر او، زندگی قلمرو فانی ظهور است، حال آنکه مرگ به زعم او قلمروی نامیراست که در آن هیچ تغییری در سرشت اشیا رخ نمیدهد. اما بحث بنده هم در اینجاست که در جهان نمود و ظهور، هر چیزی در حال تغییر است. ولیکن به این شکل که برخی از این تغییرات که در عالم «کون» میتواند ایجاد شود، اما برخی که در لوح محفوظ است نمیتواند تغییر داد، زیرا لازم الوجود و ثابت الوجود است و زمانی این تغییرات انجام میگیرد که حضرت حق خودش بخواهد و لاغیر.... اما تغییراتی که براساس حکمت الهی تبیین شده است، آهسته و پیوسته صورت میگیرد، اما انسانها فقط به مقدار اندک از ماهیت آنها با خبر میشوند بلکه با طی زمان در مییابند که اراده و برنامهریزی خداوند متعال چقدر دقیق و حساب شده است.
«رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ»؛ پروردگارا، ما را از آنچه به زبان رسولان خود وعده دادی نصیب فرما و ما را در روز قیامت محروم مگردان، که تو هرگز در وعده تخلّف نمیورزی.(سوره آلعمران، آیه 196)
«وَآتَيْنَاهُمْ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»؛ و نیز به آن قوم آیات و معجزات روشن در امر (دین و نظم دنیا) عطا نمودیم و آنها خلاف و نزاع بر نینگیختند مگر دانسته، برای ظلم و تعدّی به حقوق یکدیگر. البته خدا بین نزاع و اختلافات آنها روز قیامت داوری خواهد کرد. (سوره جاثیه، آیه 17)
«إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ»؛ اگر آنها را بخوانید (چون جمادند) نشنوند و اگر بشنوند (مانند عیسی و عزیر و فرشتگان و فراعنه چون بندهاند بیاذن خدا) به شما جواب ندهند و روز قیامت از این که آنان را شریک خدا دانستید (و به پرستش آنها پرداختید) بیزاری جویند. و (ای رسول و ای امّت) هیچ کس مانند (خدای) دانا تو را (به حقیقت) آگاه نگرداند. (سوره فاطر، آیه 14)
از طریق آگاهی است که موجود انسانی از محدودههای زندگی گامی به آن سو میگذارد و به قلمرو الهی از طریق مرگ راه پیدا میکند. پس این موجود بایست برخلاف سایر حیوانات که مرگ برایشان معنایی ندارد، آگاهیهای بیشتری از قسمت مهم زندگی خود یعنی (مرگ) به دست آورده و در نهایت دانستههای خود را در باب فلسفه مرگ کامل کند، و این دانستهها را به دیگران منتقل کند. مانند کودکی که ادبیات انگلیسی میآموزد تا معلم شود و به کودکی دیگر ادبیات انگلیسی بیاموزد. تلاش خود را دوباره و دوباره تکرار میکند. حتی زندگی در روی زمین، تنها در سایه دانستن این نکته که زندگی به واسطه استعداد گشوده به مرگ است، میتواند سمت و سوی زندگی ابدی داشته باشد؛ از این پس این ارتباط با مرگ چیزی نیست که تنها به حیطه تئوری محدود شود، ما بایستی فعالانه در جستوجو و گسترش این رابطه باشیم و در این معنا میتوان گفت که ما باید مردن را بیاموزیم. یادگیری مردن و مرده بودن در این معنا یعنی درجستوجوی زندگی کامل بودن.
مرگ، واقعيتى است غيرقابل انكاراست! رسيدن به مرگ براى هر موجود، ضرورىتر از حيات اوست. وقتی انسان در حالت مرگ قرار میگیرد. ناگهان متوجه میشوند كه خارج از جسم خود قرار دارند.اما هنوز در همان خانه و سالن یا اتاق، آنها جسم خود را از فاصلهای دور میبینند، گویی كه تماشاگر آن بودند. در حالی كه آنان از جسم خود جدا میشوند و مانند یك تماشاچی به آن مینگرند. آنان هنوز احساس میکنند به جسمشان تعلق دارند. اما نمیداند كه جسمشان دیگر متعلق به آنها نیست.البته بعد از مدتی به شرایط عجیب خود عادت میكنند و تشخیص میدهند كه جسم فیزیكی خود را ترك كرده و در قالبی جدید متولد شدهاند كه با جسم فیزیكی كاملا متفاوت است. آنها در قالب جدید خود لبریز از سرور عشق و آرامش میشوند. آنگاه چیزی را میبینند كه شرح آن دشوار است، در واقع نوری درخشنده را میبینند كه بسیار خیره كننده است. گویی هزاران خورشید هم زمان با هم در حال تابیدن هستند. از درون این نور موجودی نورانی بیرون میآید. افراد مختلف این موجود نورانی را به اشكال مختلف میبینند و این بستگی دارد به این كه در دوران زندگی در جسم فیزیكی خود چگونه عمل کردهاند.
نكته قابل توجه این است که هنگامی آن فرد میمیرد و وقتی جسم خود را ترك میكند با یك موجود نورانی مواجه میشود كه ممكن است بنا به زمینههای دینی و اعتقادی فرد او را به افرادی چون حضرت محمد(ص)، حضرت عیسی، حضرت موسی(ع) حضرت زردتشت و ... سایر قدیسان و مردان خدا باشد مقایسه کنند. میت وقتی كه جسم خود را ترك میكنیم با این موجود نورانی مواجه میشوند. سپس كوچكترین كارهایی كه از زمان تولد تا هنگام مرگ انجام داده است به صورت تصویری كلی نمایش داده میشود. گویی باید تماشاچی فیلم زندگی خود و مشاهده تمامی جرینات آن باشد. هر كار كوچكی كه در خلوت یا در جمع، در روشنی یا تاریكی، در برابر چشم مردم یا پنهان از آنها انجام داده است مانند فیلمی در برابر او نمایش داده میشود. ممكن است كارهای بسیاری در خفا انجام داده باشد كه هیچ كس از آنها مطلع نباشد. اما وقتی كه این كارها را میبیند از حس پشیمانی و ندامت شرمنده میشود. وقتی كه نمایش این فیلم به پایان میرسد سر به زیر میاندازد. آن موجود نورانی كنارش ایستاده است و این صحنهها را میبیند.
«وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَىٰ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ و اوست خدایی که چون شب (به خواب میروید) جان شما را برمیگیرد (و نزد خود میبرد) و کردار شما را در روز میداند، و پس از آن (خواب) شما را بر میانگیزد تا اجلی که در قضا و قدر او معیّن است به پایان رسد، سپس (هنگام مرگ) به سوی او باز میگردید آن گاه به نتیجه آنچه کردهاید شما را آگاه گرداند.(سوره انعام، آیه 60)
«وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ»؛ و اوست خدایی که قهر و اقتدارش مافوق بندگان است و فرشتگانی را به نگهبانی بر شما میفرستد، تا آن گاه که هنگام مرگ یکی از شما فرا رسد رسولان ما او را میمیرانند و در قبض روح شما هیچ کوتاهی نخواهند کرد. (سوره انعام، آیه 61)
«ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ»؛ سپس به سوی خدای عالم که به حقیقت مولای بندگان است بازگردانده میشوند. آگاه باشید حکم (خلق) با خداست و او زودترین حسابرسان است. (سوره انعام، آیه 62)
اما شما در همان زمان احساس دیگری هم خواهید داشت. درحالی كه شرمنده هستید و همه خطاهایی را كه مرتكب شدهاید میبینید، اما با تمام این حالات یک احساس خوبی هم خواهید داشت كه در حضور موجودی نورانی در کنارتان حس میکنید و او این آرامش را به شما میدهد تا نگرانی شما کم شود. با اینکه او از همه چیز شما آگاه است. اما شما را كاملا میپذیرد و به شما عشق میورزد. او در آن شرایط یگانه دوست شما است. همیشه استاد میفرمودند: «دوست حقیقی شما كسی است كه عیوب و خطاهای شما را میداند و میبیند، ضعفها و نقصهایتان را میشناسد اما با این وجود هم چنان به شما عشق میورزد» در سفر مرگ یك لحظه پیش از آنكه فیلم زندگی خود را ببینید، به شدت احساس تنهایی و ترس میكنید. احساس میكنید كه تاریكی و ظلمت شما را در برگرفته است. اما در حضور آن یار، آن موجود نورانی احساس امنیت میكنید. او را هر چه میخواهید بنامید. او آن كسی است كه قدیسان با نامهای متفاوت میخوانند. مردان خدا او را به اشكال و صورتهای مختلف میبینند. در حضور او احساس میكنید كه باید دامنش را بگیرید و بگویید «هرگز از تو جدا نخواهم شد» به پایش میافتید و پاهایش را با اشك شوق و عشق میشویید. او شما را بلند میكند با دیدگانی عمیق. درخشنده و لبریز از عشق به شما مینگرد و میگوید: «فرزندم تو با زندگیات چه كردی؟» در آن لحظه تشخیص میدهید كه زندگی هدیه خدا برای هدفی خاص است و اما افسوس كه وسوسهها. خواستهها و احساسات شوریده شما را گرفتار كرده است و این هدف را از خاطر بردهاید و به دنبال سایهها رفتهاید. شما به كسب لذت، دارایی و قدرت پرداختهاید. این عمر ارزشمند را در طلب این سایهها به هدر دادهاید و در ازای آن هیچ به دست نیاوردهاید؛ حال با دستهای تهی در برابر آن موجود ایستادهاید. به او چه میخواهید بگویید؟ امیدوارم كه شما یک شب، این اندیشه را در ذهن خود نگاه دارید. وقتی كه سفر مرگ را آغاز میكنی باید در حضور آن فرد نورانی که نماینده خداوند است پاسخگو باشید. او از شما میپرسد: فرزندم با زندگیات چه كردی؟ آنگاه چه پاسخی به او خواهید داد؟ مادامی كه جان در بدن تان وجود دارد، فرصت رسیدن به هدف نهایی را دارید، بنابراین هر روز مدتی را در سكوت بگذارید و از خود بپرسید «من كیستم؟» هدف از به دنیا آمدنم چیست؟ به كجا میروم؟ آیا از هدف دور شدهام. یا به آن نزدیك میشوم.
«قُلْ سِيرُوافِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍقَدِيرٌ»؛ بگو که در زمین سیر کنید و ببینید که خدا چگونه خلق را ایجاد کرده (تا از مشاهده اسرار خلقت نخست بر شما به خوبی روشن شود که) سپس خدا نشأه آخرت را ایجاد خواهد کرد، همانا خدا بر هر چیز تواناست. (سوره عنکبوت، آیه 19)
وقوع رجعت از منظر عقل و فلسفه
رجعت چيست؟ رجعت، در لغت به معنای بازگشتن، و برگشتن است. (فرهنگ معين، ج 2 ص164). در اصطلاح به این معناست که عدهای از افراد (مؤمنین خالص و مشرکین محض) پس از مردن و قبل از بر پایی قیامت دوباره به این دنیا بر میگردند. اعتقاد به رجعت، از جمله معتقدات مذهب اهلالبیت و مستند به آیات و روایات متعددی است.
آیاتی که به وقوع رجعت در آینده اشاره دارد: «وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ»؛ و (ای رسول، امت را به یاد آر) روزی که به عرصه قیامت یا رجعت به دنیا (به خاطرآور) روزى را كه ما از هر امّتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكردند محشور مىكنيم؛ از هر قومی یک دسته را که تکذیب آیات ما میکنند بر میانگیزیم و آنها (برای سؤال) باز داشته خواهند شد. (سوره النمل، آیه 82).
«أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ یا به مانند آن کس (عزیز) که به دهکدهای گذر کرد که خراب و ویران شده بود، گفت: (به حیرتم که) خدا چگونه باز این مردگان را زنده خواهد کرد! پس خداوند او را صد سال میراند سپس زنده کرد و برانگیخت و بدو فرمود که چند مدّت درنگ نمودی؟جواب داد: یک روز یا پارهای از یک روز درنگ نمودم، خداوند فرمود (نه چنین است) بلکه صد سال است که به خواب مرگ افتادهای، نظر در طعام و شراب خود بنما که هنوز تغییر ننموده، و الاغ خود را بنگر (که اکنون زندهاش کنیم تا احوال بر تو معلوم شود) و تا تو را حجت و نشانهای برای خلق قرار دهیم (که امر بعثت را انکار نکنند) و بنگر در استخوانهای آن که چگونه درهمش پیوسته و گوشت بر آن پوشانیم. چون این کار بر او روشن گردید، گفت: به یقین میدانم که خدا بر هر چیز قادر است. (سوره البقره، آیه 258)
«وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛ و چون ابراهیم گفت: بار پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خدا فرمود: باور نداری؟ گفت: آری باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهده آن) دلم آرام گیرد. خدا فرمود: چهار مرغ بگیر و گوشت آنها را به هم درآمیز نزد خود، آن گاه هر قسمتی را بر سر کوهی بگذار، سپس آن مرغان را بخوان، که به سوی تو شتابان پرواز کنند؛ و بدان که خدا (بر همه چیز) توانا و داناست. (سوره بقره، آیه 260)
در آيه 55 و 56 سوره بقره. دربارة بنى اسرائيل مىخوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بهجای آورند: «ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون»
«إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَىٰ وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ»؛ (ای پیغمبر، مردم را متذکر گردان) آن گاه که خدا گفت: ای عیسیِ مریم: به خاطر آر نعمتی را که به تو و مادرت عطا کردم آن گاه که تو را به تأیید روح قدسی توانا ساختم که در گهواره و بزرگسالی با مردم سخن میگفتی، و آن گاه که تو را تعلیم کتاب و حکمت کردم و به تو علم تورات و انجیل آموختم، و هنگامی که از گِل، شکل مرغی به امر من ساخته و در آن میدمیدی تا به امر من مرغی میگردید، و کور مادرزاد و پیس را به امر من شفا میدادی، و آن گاه که مردگان را به امر من (از قبر) بیرون میآوردی، و آن گاه که (دست ستم) بنی اسرائیل را از سر تو کوتاه کردم وقتی که تو با معجزات روشن بر (هدایت) آنها آمدی و کافران بنی اسرائیل گفتند که اینها جز سحری آشکار نیست. (سوره المائده، آیه 110)
در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (ع) مىفرماید: «تو مردگان را به فرمان من زنده مىكردى: «و اذ تخرج الموتى باذن» اين تعبير نشان مىدهد كه مسيح (ع) از اين معجزه خود (احياى موتى) استفاده كرد، بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج) دليل بر تكرار آن است و اين خود يك نوع رجعت براى بعضى محسوب مىشود.
وقوع رجعت در آیات: از تدبر در آیات قرآن میتوان نتیجه گرفت که قرآن کریم به دو گونه به مسئله رجعت اشاره نموده است:
1- رسيدن به تكامل: عالم دنيا ظرف فعليت يافتن قوهها و تكامل استعدادها است و براي رسيدن به آخرت خلق شده است تا موجودات را در دامن خود پرورش داده به تكامل مطلوب برساند، اما از آنجايي كه عدهای از مؤمنان خالص به خاطر موانع و مرگهاي غير طبيعي از ادامه اين مسير معنوي باز ماندهاند. حكمت خداي حكيم ايجاب ميكند كه آنان به دنيا بر گردند و سفر تكاملي خود را به پايان برسانند. چنان چه امام صادق عليه السلام ميفرمايد: «هر مؤمني كه كشته شده باشد به دنيا بر ميگردد تا بعد از زندگي مجدد به مرگ طبيعي بميرد و هر مؤمني كه مرده باشد به دنيا بر میگردد تا كشته شود» (و به ثواب شهادت برسد).
2- كيفر دنيوي: چه بسا افرادي در اين دنيا بودند كه از تمامي حقوقشان به عنوانهاي مختلفي محروم گشته و مظلومانه به قتل رسيدهاند بدون اينكه حق او گرفته شده باشد، از حكمتهاي رجعت اين است كه خداوند، هر دو طرف را به دنيا بر میگرداند تا شخص مظلوم به دست خود داد خود را از ظالم بگيرد.
بنابراين هدف از بازگشت مجدد اين دو گروه، تكميل يك حلقه تكاملي براي دستة اول و تنزل به پستترین درجة ذلّت براي دستة دوم است و با توجه به اين كه رجعت عمومي نيست و اختصاص به مؤمنان خالص و كافران محض دارد، چنان چه امام صادق عليه السلام فرمود: «رجعت جنبه عمومي ندارد، بلكه اختصاص دارد به كساني كه به ايمان كامل و شرک خالص رسيده باشند. معلوم ميشود كه اين دو مورد از حكمتهاي اساسي رجعت است.
از آيات متعدد استفاده ميشود كه دين اسلام و حكومت عدل الهي به دست توانمند و با كفايت قائم آل محمد صلي الله عليه و آله جهانگير ميشود، خداوند ميفرمايد: «همانا ما فرستادگان خويش و مؤمنان را در دنيا و روزي كه شاهدان بر خيزند، ياري خواهيم كرد».از ظاهر اين آيه استفاده ميشود كه اين نصرت دسته جمعي انجام ميشود نه به صورت فردي اما از اين كه چنين نصرتي هنوز تحقق پيدا نكرده است، قطعاً در آينده محقق خواهد شد، زيرا وعده الهي تخلف ناپذير است. لذا امام صادق (ع) در تفسير همين آيه ميفرمايد: «به خدا سوگند اين نصرت در رجعت است، چرا كه بسياري از پيامبران و ائمه عليهم السلام در دنيا كشته شدند و كسي آنها را ياري نكرد؟ و اين مطلب در رجعت تحقق خواهد يافت»
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحُيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛ چگونه خدا را منكريد؟ با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد باز شما را مىميراند [و] باز زنده مىكند [و] آن گاه به سوى او بازگردانده مىشويد. (سوره بقره، آیه 28)
«إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ»؛ بازگشت شما همه به سوی او خواهد بود، این به حقیقت وعده خداست که او در اول، خلق را میآفریند و آنگاه (به سوی خود) بر میگرداند تا آنان را که ایمان آورده و عمل صالح کردند به عدل و احسان، ثواب و جزای خیر دهد و آنان که کافر شدند به کیفر کفرشان به شرابی از آب جوشان دوزخ و عذابی دردناک معذّب خواهند گشت. (سوره یونس، آیه 4)
«أَوْ خَلْقًا مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هُوَقُلْ عَسَىٰ أَنْ يَكُونَ قَرِيبًا»؛ یا خلقتی (سختتر از سنگ و آهن) از آنچه در دلتان بزرگ مینماید (باز به امر خدا زنده میشوید)، پس خواهند گفت: که ما را دوباره زنده میکند؟ بگو: همان خدایی که هم اول بار شما را آفرید؛ آنگاه آنها سر به سوی تو جنبانده گویند: پس این وعده کی خواهد بود؟بگو: شاید که از حوادث نزدیک باشد (زیرا مرگ به هر کس نزدیک است و قیامتش به مرگ برپا میشود). (سوره الاسراء، آیه28)
«يخُرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يخُرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ يحُىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتهِا وَ كَذَالِكَ تخُرَجُونَ»؛ زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد. (سوره الروم، آیه 19)
قرآن کریم همین طوری که حیات را یک امر وجودی میداند و رسول و مأمور و فرشته برای آن قائل است، برای مردن هم فرشته مخصوص و فرشتگان مخصوص قائل است. اگر مردن تمام شدن حیات میبود، دیگر این حرفها که ما فرستادگان و فرشتگانی داریم و آنها را میفرستیم که بگیرند و بیاورند معنی نداشت. بله، (درباره) هر چه حیات است میگفت ما فرشتگان خودمان را میفرستیم، به این عالم روزی میدهند، حیات میدهند، آن ساعتی که حیات ندادند مردن است، مردن یعنی حیات ندادن. اما قرآن مسئله مرگ را یک امری مافوق مردن و فقدان حیات تلقی میکند، یعنی آن را یک نوع حیات، یک نوع انتقال، یک تطور حیات و تنور حیات تلقی میکند. '«میرانده شد» مثل این است که بگوییم بچهای از مادر متولد شد، وضعی تبدیل به وضع دیگر شد، حیاتی تبدیل به حیات دیگر شد، نه اینکه حیاتی بود و به کلی سلب شد.
مسئله رجعت نیز همانند مسائل دیگر ممکن است دچار شبهههایی زیادی شوند، مثلاً سؤال میشود که: آیا رجعت با تناسخ فرقی دارد؟
پاسخ: بسیار هم فرق میکنند، چرا که بحث تناسخ را همه ادیان مردد میدانند. تناسخیون اساساً وجود خداوند و معاد را رد میکنند، زیرا آنها اعتقادی به توحید ندارد. چکیده عقیده تناسخیون، این است که جهان آفرینش پیوسته در گردش و هر دورهای، تکرار دوره پیش است و این گزارش و تکرار پایان ندارد. عقيده تناسخيون دربارة روح چنین است:
اول اینکه: هر موجودي به هر جسمي در اين دنياي مادي وجود داشته باشد، هنگام مرگ و فساد و اضمحلال بدن بايد روحش به جسم عنصري ديگري مباين و منفصل از جسم اوليهاش در همين نشأه مادي دنيوي منتقل شود.
دوم اینکه: انتقال روح اولي به جسم دومي یا حتی جسمهای دیگر.
سوم اینکه: لازم است كه اتصال، وقت فساد اين موجود اولي به وقت تحقق وجود موجود دومي كه روح اولي به جسم او تعلق ميگيرد، بدون يك لحظه وقفه و تقدم و تأخر باشد.
چهارم اینکه: براي انتقالات روح، آغاز و انجام و بدايت و نهايت و مبدأ و مقصدي و هدف و مطلوبي مطلقاً قائل نيستند و ميگويند: هر موجودي تا أبدالدهر بايستي در حال انتقال از جسمي به جسمي ديگر باشد.
پنجم اینکه: قضيه معاد و جزا و سراي قيامت هم از نظر آنان مفهومي ندارد. معتقدند كه هر پاداش و مكافات و عكس العملي را در اين دنيا به وسيله همان انتقالات خواهند يافت. يعني اگر در جسمي مرتكب عمل نيك يا بد شدهاند در جسم يا جسمهاي ديگر متعاقبا ثمره آن را خواهند برد.
ششم اینکه: قائلين به تناسخ، بر مذاهب عديدهاند، از جمله مذهبهاي زير است:
الف) اين جماعت قائل هستند به انتقال روح انساني بعد از موت و فساد بدن انسان ديگر، و آن را نسخ گويند.
ب) اين جماعت قائل هستند به انتقال روح انسان بعد از موت به بدنهای حيوانات جنبنده (اعم از بهايم و حشرات الارض و غيره) به تناسب اخلاق و اعمال زشت و زيبايي كه در بدن انسان داشتهاند، مثلاً اشخاص حريص، به مورچه يا خنزير و اشخاص سارق، به موش و كلاغ و امثالهم منتقل ميشوند، و آن را مسخ گويند.
ج) نيز مانند مسوخيهاند به اضافه انتقال ارواح انساني به نباتات (اعم از اشجار و گياه و غيره) و آن را فسخ گويند.
د) كه آن فرقه هم به عقيده مسوخيه و فسوخيهاند به علاوه انتقال ارواح انساني بعد از موت به سوي جمادات (اعم از خاك و سنگ و غيره) و آن را رسخ گويند.
دلايل بطلان تناسخيـون از ديدگاه علمـای دين
با توجه به بخشهای مختلف عقايد تناسخيون، اينك مختصري هم از دلايلي كه علماي دین بر بطلان آن مذاهب اقامه نمودهاند که جهت قضاوت محققان بیان میشود:
1- اجماع اهل ملل و ضرورت دين اسلام و ساير اديان معتقد به معاد، اعم از معاد جسماني و روحاني و غيره، به بطلان آن رأي دادهاند.
2- هنگامي كه نفس، تدبير بدن را به علت فساد مزاج و خروجش از قابليت تصرف ترك نمود، اگر به بدن طبيعي ديگري از همين نشأه دنيوي منتقل شود صحيح نيست و منجر به تالي فاسد ميگردد. زيرا هر بدني در بدو پيدايش لابد است به داشتن استعداد مخصوصي تا پس از تماميت استعداد و حصول معلول مزاج مخصوصي به سبب تماميت علت از علهالعلل قديمه، آنگاه تعلق بگيرد نفس حادثه بر آن بدن از جانب حضرت واجب الوجود كه معطي نفوس مدبره به غير مهلت و معطلي است. به عبارت ديگر هر بدني كه به سبب علت و معلول تامه از طرف علهالعلل اصلي، يعني ذات واجب الوجود استعداد و قابليت پيدا كرد، نفس حادثه مدبره بدون تأخير و معطلي بر آن بدن تعلق ميگيرد. با اين وصف اگر مصادف شود نفس منتقله مورد بحث با نفس حادثه مذبوره. در اين صورت لازم خواهد آمد اجتماع دو نفس متغاير در بدن واحد كه (واللازم باطل و الملزوم مثله). چرا كه به حكم طبيعت، هر بدني جز يك نفس حادثه ندارد. همچنين به حكم برهان عقلي هم، بودن دو نفس، يكي حادثه و ديگري منتقله كه هر يك في حد ذاته مستقل هستند، در بدن واحد قابل اجتماع نخواهند بود. اگر فرض شود نفس منتقله متناسخه مانع از بودن حدوث نفس حادثه در آن بدن محل انتقال خود ميشود يا اينكه نفس حادثه را در خود تحليل ميبرد، كلامي است غير منطقي و بلادليل، چونكه هيچيك از آن دو نفس الويت و ارجحيت بر منع يا تحليل ديگري ندارند. پس چنانكه گفته شد اجتماع دو نفس در بدن واحد محكوم به بطلان ميباشد.
3- نفس، تعلق ذاتي به بدن دارد و در همه احوال و هر كم و كيف و تحولات هميشه تركيب طبيعي اتحادي امتزاجي میان آنان حكم فرما ست. يعني نفس از بدو حدوث و پيدايش هسته موجوديت، امري است بالقوه، همچنين بدن متعلقه به آن نيز بالقوه است. سپس هر دو تواماً به وسيله حركات تدريجي ذاتيه جوهري، تا آخرين مرحله قوس صعودي و نزولي قواي جسمي و روحي طي مدارج مینمايند. مثلاً از نطفه و جنين بودن تا منتهاي رشد قوس صعودي جواني و از آن به بعد در سير قوس نزولي تا دوران كهولت و هنگام مرگ و فساد و اضمحلال بدن، در تمام شئون روحاً و جسماً با هم پرورش يافته و به قوه و تقويت يكديگر متقوم گشته، آنچه را در قوه دارند به فعل ميرسانند. فقط پس از مرگ است كه جسم فاني و روح باقي و جاوداني خواهد بود. پس میان نفس منتقله كه از قوه به فعل رسيده با نفس حادثه كه هنوز از قوه به فعل نرسيده، تهافت و تفاوت فاحش وجود دارد. از اين رو تركيب و تلفيق میان آنان ممتنع و محال ميباشد.
4- چنانكه گفته شد تناسخيون فاصله و تعطيل میان انتقال روح اولي به جسم دومي را محال ميدانند. و حال آنكه زمان فراقت منتقله از بدنش تا زمان انتقالش به بدن منتقلإليه ولو يك لحظه هم باشد، همان لحظه فاصله میان دو زمان، دال بر بطلان تناسخ است.
اما دليل بطلان عقيده مذكور، از اين قرار است:
دليل اول آنكه: بر فرض تاخير و عدم اتصال وقت فساد بدن موجود اولي به وقت تحقق وجود موجود دومي، لازم آيد تعطيل در وجود، و حال آنكه فرض اين است كه وجود تعطيل بردار نيست.
دليل دوم آنكه: علاقه لزوميت بر اينكه (شايد محقق باشد در عالم مجردات) دعوي بلابرهان است. فعلي المدعي اثباته.
دليل سوم آنكه: بر فرض مقارنت و اتصال وقت فساد بدن انساني به وقت تحقق وجود موجودات، آنگاه لازم ميآيد عدد موجودات بدنهای حيوانات روي زمين منطبق با عدد فاسدات از بدنهای انساني باشد. چرا كه اگر عدد بدنهای فاسده بدن انساني زياده بر عدد موجودان بدنهای حيواني باشد، مستلزم اجتماع نفوس عديده انساني بر بدن واحد حيواني خواهد بود كه تالي فاسدش اين است، اگر از آن بدن واحد منع و دفاعي بر آن اجتماع نشود اختلال در نظم بدن به عمل خواهد آمد كه برخلاف ضرورت نظم و نسق طبيعت كائنات است، زيرا هر بدن واحد جز يك نفس مدبر واحد نميتواند داشته باشد و اگر عدد موجودات حيواني زياده بر عدد فساد بدان انساني به بدنهای متعدده از حيوانات، پس هر حيواني به عينه غير از خودش خواهد بود. مثلاً حيواني كه میبايستي تعلق به نفس زيد داشته باشد متعلق به زيد و بكر و خالد و غيره شده است كه منطق عقلي ندارد. و هرگاه تعلق نگيرد نفس واحد جز به بدن واحد، و از براي بقيه بدنهای زائـده حيوانات، نفوس حادثه تعلق نگيرد آن بدنهای معطل و بلانفوس خواهند ماند كه محال است. مضافاً آنچه مشاهده بالحس و العيان و بدون ترديد است آنكه، موجودات حادثه اغلب اوقات (اعم از حيوانات و هوام و حشرات الارض) اصناف مضاعف فاسدات خواهند بود. خصوصاً بالنسبه بني نوع بشر. مثلا در يك روز آنقدر مورچه يا پشه يا حيوانات بحري، خاصه جنس ماهي حادث ميگردند كه زيادتي دارند بر اموات سالهاي عديده انساني، روي اين اصل بطلان تناسخين واضح است.
6- اينكه تناسخيون آغاز و انجامي براي انتقالات نفوس قائل نيستند، تالي فاسدش اين است كه براي هر موجودي (غير از خداي تعالي كه بدايت و نهايتي ندارد) بايد اول و آخر و مبدا و معاد و هدف معيني باشد، و الا طالب مجهول مطلق به شمار آمده كه در امور ديني و دنيوي چنين عقيده و رويهاي غير منطقي و باطل است.
7- اينكه تناسخيون به جزا و سزا و حساب و كتاب معاد ا بدي قائل نيستند تالي فاسدش بسيار است از جمله آنكه:
اولاً: تمام اديان اهل كتاب به معاد و حساب واپسين معتقدند.
ثانياً: به حكم عقل، اگر معاد ابدي نباشد بقاي روح هم نيست و اگر بقاي روح نباشد، پس به قول دهريون اذا ماتت فاتت) صدق ميكند. بعلاوه هرج و مرج در اركان اجتماع بشر حاصل خواهد شد، زيرا اگر كسي معتقد به معاد نباشد از منهيات هم پرهيز ندارد.
ثالثاً: همان انتقالات روح از جسمي به جسم ديگر به هر تقدير فرض شود، اگر روح باقي نباشد موردي پيدا نخواهد كرد، باطل است.
صدرالمتألّهين شیرازی با بهرهگيرى كامل از آثار ابن عربى در آغاز بحث تناسخ آورده است: گروهى بر اين باورند که نفوس انسانى پس از مرگ به جرم فلكى يا عنصرى تعلّق مىگيرد. وى اين عقيده را مردود دانسته و عقيده خود را در باب آن چنين خاطر نشان ميسازد. «صورتهاى اخروى بهشت سعادتمندان و دوزخ شقاوتمندان روند صورتهايى معلّقاند و براى انسان همچنان باقى خواهند ماند. اين صورتها از نفس انسان برخاسته و در جهان ديگر نيز به اعمال و كردارى كه در دنيا از او پديد آمده تعلّق خواهند گرفت. بنابراين نتيجه ذاتى آنها عبارت است از اخلاق و ملكات انسان و اين همان چيزى است كه قدوهالمكاشفين محيىالدّين عربى ابراز داشته و در اين باب گفته است برزخى كه ارواح بعد از مفارقت از دار دنيا در آنجا به سر مىبرند. برزخ صعودى غير از برزخى است كه ارواح مجرّده و اجسام در آن قرار داشتهاند، يعنى برزخ نزولى، زيرا تنزّلات وجود و معارج وجود در دو قوس به گردش درمىآيند. قوس صعود و نزول مرتبهاى كه قبل از عالم دنياست از مراتب تنزّلات است (برزخ نزولى) و نيز چيزهايى كه در برزخ اخير (صعودى) به ارواح ملحق مىشود، همانا صورت كردار انسان و نتيجه افعال سابق او در دار دنيا است [به شكل و صورتهاى بهشت، جهنّم، حور، غلمان، آتش، مار، عسل و شير] برخلاف صورتهاى برزخ اوّل كه گروهى پنداشتهاند ارواح انسان در اجرام فلكى انطباغ مىيابند.» صدرالمتألّهين سپس تأييد ديگرى از باب 321 فتوحات آورده است.
«باري دلايل بر بطلان عقيده تناسخيون بيش از اينهاست كه مذكور گرديد، ولي براي اهل خرد و منصفين تصور ميرود تا اين حد كافي باشد. ضمناً متذكر ميشود، گرچه طرفداران تناسخ هم براي اثبات مدعاي خود و رد دلايل طرفداران بطلان تناسخ جوابهايي داده و شبهاتي در اين مقام نمودهاند، اما از آنجا كه همگي آن شبهات و سفسطهها از طرف علماي فن با دلايل علمي و منطقي باطل و مردود گشته، ديگر احتياج به تحريرشان نديده مخصوصاً ذكر تفصيلي آنها از حوصلهء گنجايش مباحث ما كه پايهاش روي اختصار است خارج ميداند.» لذا تمامي فلاسفه و بزرگان و دانشمندان عرفان با گردآوري مدارك و شواهد ثابت نمودهاند كه تناسخ، حلول و اتحاد باطل است و سير كمال «رجعت» صحيح است.
شبهه دیگری که ممکن است وجود داشته باشد، اینکه شاید برخی بگویند رجعت با آیه 100 سوره مؤمنون سازگار نیست؛ زیرا طبق این آیه، مشرکان به جهان باز میگردند تا عمل صالح انجام دهند، آنها میگویند: «رب ارجعونی لعلی أعمل صالحاً فیما ترکت»، اما به آنها پاسخ منفی داده و گفته میشود: «کلا آنها کلمه هو قائلها». در پاسخ باید گفت این آیه عام است، ولی آیه رجعت خاص؛ به عبارتی این آیه عموم را گفته است، در صورتی که در بحث رجعت، عمومیتی در کار نیست و تنها یک عده خاص رجعت میکنند.
شبهه دیگری که مطرح است، اینکه آیا رجعت جزء اصول مذهب است یا جزء اصول دین؟
طبق تعاریفی که از این دو واژه شده است، رجعت جزء اصول دین نیست؛ زیرا اصول دین از اموری هستند که اگر فرد به آنها اعتقاد نداشته باشد، به دین لطمه میزند؛ برای مثال اگر انسان به توحید اعتقاد نداشته باشد، کافر شناخته میشود؛ اما اگر انسان به اصلی از اصول مذاهب معتقد نباشد، به واسطه این اعتقاد نداشتن از دین رانده نمیشود. بنابراین اگر کسی به رجعت اعتقاد نداشته باشد، کافر شناخته نمیشود و اعتقاد به رجعت از مسلمات شیعه است، نه از مسلمات اسلام.
شاید این سؤال مطرح شود که تفاوت رجعت با معاد چیست؟ این دو مسئله دارای چهار تفاوت هستند:
1- رجعت در این جهان مادی با همه مشخصات و عوارض، محقق میگردد. همانطور که در تعریف رجعت آمده است، مردمان در همان شکل و صورتی که در گذشته بودند، بر میگردند؛ اما معاد در جهان دیگر اتفاق میافتد که از عوارض مادی خبری نیست.
2- در معاد همه خلایق برای حسابرسی محشور میگردند، در حالی که رجعت به کافران شرور و مؤمنان خالص اختصاص دارد.
3- چنانچه گفته شد، انکار اصلی از اصول دین موجب کفر میشود، برخلاف انکار اصول مذهب؛ بنابراین انکار معاد موجب خروج از دین میشود، ولی انکار رجعت موجب کفر نمیشود.
4- بازگشتکنندگان به دنیا در زمان رجعت دوباره خواهند مُرد یا کشته خواهند شد، اما در معاد دیگر مرگ و ارتحالی نخواهد بود؛ زیرا آنجا سرای ابدی است.
همچنین در مورد وجه اشتراک و افتراق رجعت و ظهور باید گفت، این دو مسئله در یک جهت با هم اشتراک دارند و آن این است که هر دو در آخرالزمان رخ میدهند، اما فرقشان در این است که خداوند برای برچیدن ظلم و گسترش عدالت، حجت خود حضرت ولی عصر (عج) را روی زمین خواهد آورد ولی رجعت آن است که هنگام ظهور، برای یاری حضرتش و نیز استمرار حاکمیت حق بعد از برقراری عدالت، خداوند گروهی از مؤمنان را که از دنیا رفتهاند، به دنیا باز میگرداند تا شاهد اعتلای کلمة الله در روی زمین باشند، اما نباید چنین تصور کرد که رجعت همان ظهور است. رجعت یعنی بازگشت عدهای از مؤمنان و کفار، ولی ظهور به معنای آشکار شدن و قیام دوازدهمین ذخیره الهی پس از غیبت طولانی است؛ در نتیجه نزدیکی زمان آن دو واقعه نباید موجب خلط و یکی دانستن آنها شود.
در حدیث آمده است: یک روز مأمون به امام رضا(ع) عرض کرد: ای اباالحسن نظر شما درباره رجعت چيست؟ حضرت فرمودند: «رجعت» حقيقت دارد. در ميان امتهای پيشين نيز وجود داشته است و قرآن از آن سخن به ميان آورده و رسول خدا(ص) فرموده است: هر چه در امتهای گذشته بوده در ميان اين امت نيز عيناً و مو به مو پيش خواهد آمد. (عيون اخبار الرضا (ع)، به نقل از ميزان الحکمه حديث ش 6924)
همچنین در حدیث دیگری آمده است: از امام كاظم (ع) نقل شده كه فرمود: «مردمي كه مردهاند به دنيا بازگشت خواهند كرد تا انتقام خود را بگيرند، به هر كس آزاري رسيده به مثل آن قصاص ميكند و هر كس خشمی ديده بمانند آن انتقام ميگيرد و هر كس كشته شده، قاتل را به دست خود به تقاص خون خود ميكشد و براي اين منظور دشمنان آنان نيز به دنيا بر ميگردند تا آنها خون ريخته شده خود را تلافي كنند و بعد از كشتن آنها سي ماه زنده ميمانند، سپس همگي در يك شب ميميرند، در حالي كه انتقام خون خود را گرفته و دلهايشان شفا يافته است، دشمنان آنها به سختترین عذاب دوزخ مبتلا ميشوند.» (دواني، ترجمه ج 13، ص 1188)
عالم دنيا ظرف فعليت يافتن قوهها و تكامل استعدادها است و براي رسيدن به آخرت خلق شده است تا موجودات را در دامن خود پرورش داده به تكامل مطلوب برساند، اما از آنجايي كه عدهای از مؤمنان خالص به خاطر موانع و مرگهاي غير طبيعي از ادامه اين مسير معنوي باز ماندهاند. حكمت خداي حكيم ايجاب ميكند كه آنان به دنيا بر گردند و سفر تكاملي خود را به پايان برسانند.
چنان چه امام صادق (ع) ميفرمايد: «هر مؤمني كه كشته شده باشد به دنيا بر ميگردد تا بعد از زندگي مجدد به مرگ طبيعي بميرد و هر مؤمني كه مرده باشد به دنيا برميگردد تا كشته شود» (و به ثواب شهادت برسد). (بحار،ج 53، ص40)
بنابراين هدف از بازگشت مجدد اين دو گروه، تكميل يك حلقه تكاملي براي دستة اول و تنزل به پستترین درجة ذلّت براي دستة دوم است و با توجه به اين كه رجعت عمومي نيست و اختصاص به مؤمنان خالص و كافران محض دارد، چنانچه امام صادق (ع) فرمود: «رجعت جنبه عمومي ندارد، بلكه اختصاص دارد به كساني كه به ايمان كامل و شرک خالص رسيده باشند. (ضميري، 1380، ص 55) معلوم ميشود كه اين دو مورد از حكمتهاي اساسي رجعت است.
کتاب دیگری به نام «زهار» (zahar) که در اوایل قرن سوم میلادی (121 م) تدوین شده است. درکتابخانههای معتبر جهان موجود است که در مورد زندگی دوباره روح مطالب بسیاری در آن كتاب نوشته آورده و تاكيد كرده است، چون ممکن است روح در یک سفر نتواند به هدف اصلی خلقت برسد، بنابراين برای برخی از ارواح چنین مقدر شده است، سفرهاي روح اينقدر تكرار میشود تا به تكامل برسند. در انجیل نيز آمده است که «سنت ژان» و «نیکودم» درباره به دنیا آمدند. مجدد بشر از حضرت عیسی سؤال میکنند و حضرت دراین باره چنین میفرماید: «به طور تحقیق به شما خبر میدهم احدی نمیتواند وصل به مبدا شود، مگر اینکه تجدید زندگانی حاصل کند.» نیکودم درست ملتفت نمیشود و مجدد سؤال میکند. حضرت در جواب وی میفرمایند: «من به شما میگویم اگر کسی مجددا به دنیا نیاید (تجدید حیات نكنيد)، ممکن نیست بتواند داخل حوزه سلطنت خدایی بشود.» شما ابدا تعجب نکنید از آنچه که به شما خبر میدهم. پس شما هم باید دوباره متولد شوید.
روح آرزومند جایی است که مناسب اوست، شما حس میکنید، ولی نمیدانید از کجا آمده و به کجا میروید. دانشمندان و روح شناسان مختلفی طی قرون مختلف و مخصوصاً در قرن گذشته درباره تکامل روحی مطالعات بسیار نمودهاند. به طوری که خود ارواح در علم روحی جدید حقایق حیات و تکامل یافتن روح را جهت رسیدن به هدف به صورت امری بدیهی و لازم میدانند.