قبض و بسط روح

حقیقت هر انسانی را «گوهری» گران‌بها تشکیل می‌دهد که بدن «صدف» آن به شمار می‌آید. انسان‌ها تقریباً همه مانند یکدیگر رشد می‌کنند ولی تفاوت‌هایی هم در بینشان دیده می‌شود که اهمیت دارد. حقیقت هر انسانی روح و روان اوست. قرآن روح را به خداوند نسبت داده است: «قل الروح من امر ربی». بدن ابزار محض روح بوده، ولی تمام دردها، رنج‌ها، لذت‌ها و شادابی‌ها را روح درک می‌کند، اگرچه احساس آن توسط قوای بدنی است، احساس رفع عطش، مربوط به روان است، اما جرعه‌جرعه نوشیدن آب را بدن انجام می‌دهد ولی این‌گونه نیست که روح دربند تن باشد، بلکه بدن در قید روح خواهد بود.

در واقع روح و روان آدمی؛ همانند معنی در لفظ نسبت به پیکرش می‌باشد، گاهی جان مؤمن را نسیمی خاص از رحمت الهی می‌نوازد و سبک‌بالی خاصی برای او پیش می‌آورد که به این نوع سبک‌بالی و گشایش روحی بسط می‌گویند. متاسفانه آدمی تلاش دارد که این “روح” و جهانی که در پیرامون او قرار دارد را تنها باعقل خود تحلیل کند و بشناسد، که البته این نوع تفکر به تنهایی درست نیست. عوامل دیگر نیز در کار هستند که بایست آن‌ها را نیز در نظر داشته باشیم. انسان باعقل و فهم خود درک می‌کند؛ درحالی‌که عقل به همان اندازه که ادراکات دیگرِ انسان را با یکدیگر متّحد و هماهنگ می‌سازد، جهانِ مُدرَک و معلوم را نیز منسجم و منظم می‌بیند و از همین طریق است که جهانِ محسوس، همان جهانی است که معقول شناخته می‌شود و جهان معقول نیز در چهره یک جهان محسوس قابل‌مشاهده می‌گردد.

جهان مادی پیرامون ما، مرکب است از اعیان موجود در اطراف ما؛ زمین و هر چه بر اوست از کوه‌ها، دشت‌ها، رودها، معادن، جنگل‌ها، گیاهان، حیوانات، انسان‌ها و… این امور، مستقل از ما و در خارج از وجود ما موجودند. این حقایق مستقل از انسان، یگانه موجودات جهان هستی نیستند؛ جهان هستی بسیار عظیم‌تر است و عوالم بالاتر از جهان مادی نیز وجود دارند و به لحاظ پایین بودن رتبه وجودی جهان مادی است که آن را دنیا نیز می‌خوانند. ما با این جهان در رابطه‌ایم و در اثر این رابطه، گرایش‌های مختلف ما تحریک می‌شوند و قوای ما به فعلیت می‌رسند. انعکاس جهان مادی در ذهن و روح ما، تشکیل‌دهنده دنیای ماست. این دنیا، وجودی مستقل از انسان‌ها ندارد. هر انسانی در حیاتی که پیش از مرگ دارد، دنیایی دارد و دنیای هر کس از هنگام تولد او آغاز می‌شود و همچون جهان متغیر خارجی، دگرگون می‌شود و تحول می‌پذیرد.

آدمی، موجودی است که روح الهی به شکل مجرد در او نیست، بلکه در جسم آدمی دمیده و نفخ شده است. این بدان معنا است که روح آدمی برخلاف موجودات مجرد، مجرد از جسم و ماده نیست. ازآنجایی‌که وقتی روح در جسم دمیده شود، دیگر روح مجرد نیست و از آن به نفس و در فارسی به روان تعبیر می‌شود، چنان‌که روح مجرد در فارسی به‌عنوان جان معرفی می‌شود. بنابراین، جان آدمی تا زمانی که در کالبد مادی و جسمانی و بدن قرار دارد، نفس انسانی گفته می‌شود.

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میان نقش دیوار میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت

حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد

که همین سخن بگوید به زبان آدمیت ” سعدی “

 

“امام علی (علیه السلام) درنهج البلاغه/ حکمت ۱۰۸″

و آن قلب است، که چیزهایی از حکمت، و چیزهایی متفاوت با آن، در او وجود دارد. پس اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوار گرداند، و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد، و اگر نومیدی بر آن چیره شود، تأسف خوردن آن را از پای درآورد، اگر خشمناک شود کینه توزی آن فزونی یابد و آرام نگیرد، اگر به خوشنودی دست یابد، خویشتن‌داری را از یاد برد، و اگر ترس آن را فراگیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد.

و اگر به گشایشی برسد، دچار غفلت زدگی شود، و اگر مالی به دست آورد، بی‌نیازی آن را به سرکشی کشاند، و اگر مصیبت ناگواری به آن برسد، بی‌صبری رسوایش کند، و اگر به تهیدستی مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد، و اگر گرسنگی بی‌تابش کند، ناتوانی آن را از پای درآورد، و اگر زیادی سیر شود، سیری آن را زیان رساند، پس هرگونه کندروی با آن زیان‌بار، و هرگونه تندروی برای آن فساد آفرین است.

اندازه نگهدار که اندازه نکوست

اساساً روح آدمی به‌گونه‌ای است که برخی از اوقات دچار قبض و بسط می‌شود و جز خداوند؛ همگان کم‌وبیش این حالت رادارند. از سوی دیگر تمام رفتار و حتی اندیشه‌های انسان در شخصیت او متبلور گشته و نمایان می‌شوند. بعضی از اعمال موجب صیقلی شدن  روح و طهارت آن می‌شود و بعضی از اعمال و حالات موجب زنگار آلود شدن آن می‌شوند. از اموری که موجب قبض روح آدمی و ملال آن می‌شود می‌توان به ستم کردن بر بندگان، غفلت، عدم کنترل زبان، حرام‌خواری، پرده‌دری در حق دیگران و… نام برد و از اموری که موجب بسط و نشاط روح می‌شوند اموری از قبیل ذکر و توجه به خداوند، ترک گناه و معصیت، توبه، شب‌زنده‌داری، کمک به مستمندان و ضعفا و رعایت عفت و پاک‌دامنی و هر مسئله‌ای که موجب صیانت نفس و تقوای آدمی شود نام برد. لذا حالات قبض و بسط می تواند آدم را به سرحد خیر و یا شر برساند.

حالت بسط

سالک در حال بسط سراپا عشق است. بانشاط و سبک‌بال است. دوست دارد بدود و ره صدساله را یک‌شبه طی کند. ذکر می‌گوید، دعا می‌خواند، نماز به پا می‌دارد، اشک می‌ریزد، به اهل طریق خدمت می‌کند و هیچ احساس خستگی و گذر زمان نمی‌کند. حالی بس خوش دارد. او در این حال از شوق و عشق سرمست است و گاه آن‌قدر خود را به محبوب نزدیک می‌بیند که به ادلال می‌پردازد و بر او ناز می‌فروشد. سالک، عاشق این حال است و دوست دارد آن را هیچ‌گاه از دست ندهد، ولی ممکن نیست.

حالت قبض

بایست باور داشت که؛ سالک اگر در بسط مطلق بماند می‌سوزد و به همین دلیل باید به قبض بیفتد و می‌افتد. در حال قبض، عشق بر سالک غلبه ندارد، آتش شوقش فروکش کرده است، بی‌حال است، خود را کسل می‌بیند، جان را خسته و روح را افسرده می‌یابد، یاد حق و اذکار و اوراد برای او سنگین جلوه می‌کند و گاه ممکن است خیال و توهّم نرسیدن به مقصود آزارش دهد. سالک خام قبض را نمی‌پسندد و برنمی‌تابد و برای رسیدن به حالت بسط لحظه‌شماری می‌کند. البته سالک در قبض مطلق هم نمی‌ماند؛ زیرا مایه ناامیدی او می‌گردد و از راه می‌ماند.

قبض به دو بخش خواسته و ناخواسته تقسیم می‌گردد. قبض ناخواسته قبضی الهی است که اراده مستقیم سالک در آن نقشی ندارد و خدای رحمان بر عبد سالک کویش وارد می‌سازد که از حرارت عشق و شعله شوق، در میان راه نسوزد. سالک عاشق باید این قبض را قدر بداند و بر صدر بنشاند و بگوید:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ       

ای عجب من عاشق این هر دو ضدّ

اما قبض خواسته، قبضی است که اراده سالک در آن نقش دارد؛ یعنی سالک به دست خود، قبض را که بوی هجران می‌دهد و حال نشاط را می‌رباید، برای خود به ارمغان آورده است. قبض خواسته خود بر دو قسم معلوم‌السبب و مجهول‌السبب تقسیم می‌شود. قبض خواسته معلوم‌السبب آنست که سالک با کنکاش در عملکرد گذشته و حال خود، علت آن را درمی‌یابد. این علّت عمدتاً ترک ادبی از آداب سلوک است. قبض خواسته مجهول‌السبب، قبضی است که سالک هرچه دقّت می‌کند علت آن را نمی‌یابد و شاید خوب می‌داند که چوب خورده است، اما نمی‌داند از کجا چوب خورده است.

انسان مؤمن پس از آغاز سلوک کم‌کم با دو حال قبض و بسط آشنا می‌شود. البته برخی سالکان پیش از سلوک نوعی قبض و بسط شبه سلوکی را تجربه کرده‌اند. اینان کسانی هستند که پیش از آغاز رسمی‌در سلوک الی الله، حالاتی معنوی دارند. پیدایش این حالات در این‌گونه اشخاص معمولاً ناشی از عواملی همانند صفای نفس ذاتی، گذشتن از گناهی چشم‌گیر، انجام طاعتی چشم‌گیر، برخورد با مصیبتی دردآور و … می‌باشد.

اگر سالکی درست ره بپیماید، به‌صورت طبیعی، باید بسطش از قبضش بیشتر باشد. تساوی قبض با بسط و یا بیشتر بودن حالت قبض، اگر علت خاصی در مورد خاصّی نداشته باشد، غیرطبیعی است. اول آنکه اکثر قبض‌ها، قبض‌های خواسته است و دوم اینکه منشأ قبض خواسته سوء ادبی است که از سالک در زمان بسط سر می‌زند، اما این نکته قابل استفاده نیست که این سوء ادب به خاطر بودن در حال بسط است. البته ممکن است که حال بسط، خود علّت از دست دادن یکی از آداب گردد. در بخش آفات سفر گفتیم، واردات گاه آن‌قدر سنگین است که سالک را از جا می‌جنباند و سالک از جای جنبیده شاید ادبی را مغفول بگذارد و قهراً به قبض گرفتار آید، ولی این مطلب، کلی نیست. یعنی این‌گونه نیست که همیشه و یا حتی در اکثر موارد، حال بسط منشأ سوء ادب گردد.

برخی از انسان‌ها که به مشکلی بزرگ گرفتارند، گرایش شدیدی به مسائل معنوی نشان می‌دهند؛ اما پس‌ازآنکه گرفتاری آن‌ها برطرف شد، آن‌ها فراموش می‌کنند. این حالت به دلیل عدم احساس نیاز به خداوند متعال می‌باشد. این افراد، تا وقتی گرفتارند، گرایش شدیدی به نماز و دعا پیدا می‌کنند؛ اما پس از پشت سر گذاشتن مشکلات، همه‌چیز را تمام‌شده می‌دانند؛ لذا به‌سرعت وضعیت گذشته خود را فراموش کرده و به مسائل معنوی کم‌توجه می‌شوند و حتی به آن پشت می‌نمایند.

خداوند متعال در وصف چنین افرادی فرموده است:

وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِی ما کانَ یدْعُوا إِلَیهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکفْرِک قَلیلاً إِنَّک مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (سوره الزمر: آیه ۸).

هنگامی که انسان را زیانی رسد، پروردگار خود را می‌خواند و به‌سوی او بازمی‌گردد؛ امّا هنگامی‌که نعمتی از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را می‌خواند از یاد می‌برد و برای خداوند همتایانی قرار می‌دهد تا مردم را از راه او منحرف سازد؛ بگو: «چند روزی از کفرت به ره‌گیر که از دوزخیانی!»

ما انسان‌ها فراموش‌کاریم و اگر از چیزی فاصله بگیریم آن را فراموش خواهیم کرد، اگر عبادت و تذکری ما را به یک حالت معنوی می‌رساند نباید به همان بسنده کرد، بلکه باید سعی کنیم مداومت داشته باشیم. در موعظه شنیدن، مطالعه کتب اخلاقی و عرفانی، عبادت و مناجات و … رمز موفقیت در حفظ معنویت و نورانیت همین مداومت در خودسازی و تزکیه و تهذیب است و سرّ موفقیت در مداومت هم حفظ تعادل است نه افراط و نه تفریط. این روح و جان را باید خدایی کرد، باید مدام وصل بود، اتصال را خودمان برقرار می‌کنیم با کوچک‌ترین قدم‌ها، اگر ما بخواهیم که در راه معنویت قدم برداریم خداوند متعال درهای زیادی به رویمان باز می‌کند، فرشتگانی برای یاری‌مان می‌فرستد.

انسان بریده از مبدأ خویش یعنی خداوند رحمان، همیشه در قبض و گرفتگی به سر می‌برد. این انسان چون از یاد آرام‌بخش پروردگار تهی است، همیشه شیطانی با اوست و کار شیطان کشاندن به سمت تاریکی‌ها و سردی‌ها و دودلی‌ها و بی‌هدفی‌هاست و به همین جهت این انسان معیشتی تنگ دارد و هیچ‌گاه آرامش و گشایش واقعی را در جان خود احساس نمی‌کند.

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمی :: و هر کس از هدایت من [که سبب یاد نمودن از من در همه امور است] روی بگرداند، برای او زندگی تنگ [و سختی] خواهد بود، و روز قیامت او را نابینا محشور می‌کنیم.(سوره طه آیه ۱۲۴).

یک اصل تجربه‌شده در این مسیر، گوش دادن به موعظه است، علمای اخلاق سال‌ها عمر خود را در این مسیر طی کرده‌اند و با خون‌دل خوردن و مجاهدت‌ها به‌مراتب والای انسانیت رسیده‌اند و اکنون من و شما در آغاز این راهیم. الگو قرار دادن آن‌ها و به کار گرفتن دستورالعمل‌هایشان، راه میانبری است و زودتر ما را به مقصد می‌رساند، ما بیشتر وقتمان را به هدر می‌دهیم.

گاهی اوقات نیز کاهش معنویت معلول عواملی است که در صورت عدم توجه به آن‌ها و با گذشت زمان برطرف نمی‌شود؛ چراکه در وجود انسان ریشه دوانده و در صورت عدم ریشه‌یابی و برطرف نمودن آن می‌تواند انسان را به نابودی بکشاند. در این صورت باید این عوامل را در وجود خود شناسایی نموده و آن‌ها را ریشه‌کن نمایید.

سالک پس از کمال از قبض و بسط به معنایی که گذشت رهیده است، او دیگر نه درد هجران دارد و نه شوق وصول به رحمان. او به مقصد رسیده و در حرم امن الهی آرمیده است، ولی به معنایی دیگر دارای قبض و بسط است. توضیح مطلب این است که عارف کامل پیوسته در پرتو تجلّیات پروردگار قرار دارد. این تجلّیات که عمدتاً «اسمایی» است، گوناگون است؛ زیرا نام‌های حق گوناگون است. وقتی عارف تحت تجلّی اسماء جمالیه حق باشد، بسیار سرخوش است، به‌گونه‌ای که گویا می‌خواهد عالَم را ببخشد و اگر در تحت تجلّی اسماء جلالیه باشد، در خود فرو می‌رود. خُلق و حال ندارد و به‌سختی می‌توان با او انس گرفت. این دو حالت حتی در جسم و صورت عارف نمود دارد. او در حالت نخست چهره‌ای برافروخته، لبانی به خنده و تبسّم گشوده و اُنسی تماشایی دارد و در حالت دوم چهره‌ای لاغر و زرد، لبانی برهم نشسته و هیبتی قهرآلود دارد.

اما انسان مرتبط با مبدأ هستی و پروردگار عالم یعنی انسان مؤمن چون از یاد حق بهره‌ور است، از آرامش روحی برخوردار است و هرچه یاد حق بیشتر باشد، سکون نفس و آرامش جان پایدارتر است. مؤمن به میزان ارتباط با مبدأ نور از ظلمت بیرون است. یاد حق‌تعالی نور و صفا و گشایش و آرامش را در پی دارد. الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب. «بدانید فقط با یاد الله دل‌ها آرامش می‌پذیرد» (سوره رعد آیه ۲۸).

عشق‌هایی کز پی رنگی بود    

عشق نبود عاقبت ننگی بود

«من» جوهر روحانی بسیط غیرقابل تقسیم و تغییرناپذیری است که کاملاً با گروه حالات عقلی و ذهنی ما تفاوت دارد و گذشت زمان در آن اثر نمی‌کند، تجربه خودآگاهانه ما از آن‌ جهت وحدتی است که حالات ذهنی ما به‌صورت کیفیات و صفات متعددی به این جوهر بسیط ارتباط دارند که در جریان سیل‌ آسای این کیفیات و صفات تغییرناپذیر می‌ماند. درواقع اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا می‌آیند. نه، آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانی‌ای است که انسان به‌موجب آن‌ها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا می‌کند، امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت می‌دهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد، به نام «ارزش‌های انسانی» اصطلاح شده است.

درست است که ساخت «بدن» فیزیکی است، ولی «روح» از جنس حقیقتی دیگر می‌باشد، اما این دو کاملاً مستقل از هم عمل نمی‌کنند و به شکل اسرارآمیزی با یکدیگر متحد شده‌اند. متفکران غربی نظیر «لانگه» (Lange) خواسته‌اند این موضوع را مطرح کنند که در عمل متقابل روح و جسم، ابتکار با بدن است و برخی گفته‌اند «روح» ناظر منفصل و بی اثری از حوادث بدن را پیدا می‌کند، ولی اموری مسلم ناقض این ادعاها هستند به‌عنوان نمونه در مرحله معینی از تشکیل و تکامل عاطفه «روح» به‌ عنوان عامل پذیرنده اصلی دخالت می‌کند و رضایت روان درباره سرنوشت یک عاطفه و یا یک انگیزه تصمیم می‌گیرد ولی می‌توان گفت روح و جسم در عمل یکی می‌شوند، هنگامی‌که عملی صورت می‌گیرد و یا رفتاری بروز می‌کند، امکان ندارد، خط فاصلی یا مرز منفک کننده‌ای در این موقع ترسیم کنیم به‌تدریج که قدرت عنصر روحی رشد می‌کند، تمایل به تسلط بر عنصر مادی پیدا می‌کند و امکان دارد چنان ترقی کند که به حالت استقلال کامل برسد. مسئله اتحاد نفس و بدن و تأثیر هر یک از این دو بر دیگری از موضوعاتی است که موردقبول حکما و فلاسفه بوده و امروزه دانشمندان آن را پذیرفته‌اند.

فعالیت‌های روانی محققا با فعالیت‌های فیزیولوژیکی بدن بستگی دارد، می‌توان برخی تغییرات عضوی را در تعقیب حالات مختلف نفسانی و یا برعکس کیفیات روانی خاصی را از تأثیر بعضی اعمال عضوی مشاهده کرد. خلاصه این‌که مجموعه بدن و نفس آدمی به‌وسیله عوامل عضوی و روانی به یک اندازه تأثیر می‌پذیرد و تغییرمی کند… هنگامی‌که براثر کهولت، مراکز عصبی کوچک می‌شود، هوش نیز کم می‌گردد… با سقوط فشارخون براثر خون‌ریزی داخلی، فعالیت مغزی متوقف می‌شود…

گاهی امکان دارد بدن نقصی داشته باشد؛ مثلاً شخص از بینایی محروم باشد و قیافه موزونی نداشته باشد، ولی این کاستی‌ها ازنظر فضیلت عیب نیستند. اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا می‌آیند نه، آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانی‌ای است که انسان به‌موجب آن‌ها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا می‌کند، امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت می‌دهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد.

سقراط فیلسوف یونانی از بدشکل‌ترین مردم دنیا بود، ولی او را از انسان‌های متفکر و صاحب اندیشه می‌دانند. ادیب و محقق معاصر مصری، دکتر طه حسین در سه‌سالگی نابینا شد، ولی این کوری در روح و اندیشه‌اش نه‌تنها کاستی پدید نیاورد، بلکه سبب گردید بصیرت باطن و چشم دل او بیش‌تر باز شود.

از آن‌سوی ممکن است شخصی دارای بدنی سالم و اندام‌های خوب وبی عیب باشد، ولی در دستگاه روانی او اختلال پیدا شود بدون این‌که جسمش بیمار باشد و راه معالجه عقده‌های روانی داروهای مادی نیست، برای اختلالی چون حسادت یا ترس و تکبر، نمی‌توان دوایی تجویز نمود که فرد مبتلابه این حالات از وضع روان‌پریشی مزبور به حالت بهتری برسد، مثلاً نمی‌شود به فرد «قسی‌القلب» آمپولی زد تا او را به فردی مهربان و با شفقت تبدیل کرد، حتی گاهی بیماری جسمی از راه روان معالجه می‌شود و با یک سلسله از تلقین‌ها و تقویت‌های روحی می‌توان ناراحتی‌های عضوی را درمان کرد. در هرحال دلایلی قاطع بر این واقعیت اعتراف دارند که انسان مرکب از تن و روان بوده، ولی روح از بدن استقلال داشته و تابع مطلق آن نیست چنان‌که بدن هم در تمامی حالات تابع محض روح نیست و این دو در یکدیگر اثر دارند.

زمانی که دل، جایگاه بیگانه شد دیگر خدا را در آن کاری نیست، بنابراین انسان از انجام عبادت لذت نمی‌برد. گرایش افراطی به دنیا و لذت طلبی افراطی و درنتیجه آن گناه، بزرگ‌ترین مانع و حجاب انسان در کسب رشد معنوی و لذت‌های معنوی خواهد بود. وقتی می‌گوییم رشد معنوی، منظورمان از «معنا» چیست؟ اگر ما مراد از معنا را بفهمیم آنگاه رشد معنوی نیز معلوم می‌شود. اگر بگوییم معنا یعنی «آن حس معنویتی که در وجود انسان است» و یا معنا یعنی «ماوراء ماده» و … مقصود شفاف نمی‌شود. مراد و منظور ما از «معنا» یک‌چیز بیشتر نباید باشد؛ آن‌هم «خدا» است. معنای زندگی انسان خدا است و رشد معنوی یعنی رشد خدایی. رشد معنوی به معنای رشد و ارتقاء در جهت خدایی شدن انسان است «به خدا رسیدن و تقرب به خداوند و به رنگ خدا درآمدن».

اگر به قلب خودمان رجوع کنیم می‌بینیم حس قلبی ما از رشد معنوی این است که بتوانیم ارتباط نزدیک‌تر و بهتری باخدا داشته باشیم و به خداوند که مبدأ ما است نزدیک شویم. وقتی در خود کمبود خدا را حس می‌کنیم به دنبال معنویت می‌رویم و رشد معنوی را می‌طلبیم. مشکل ما این است که خدا در زندگی ما حضور دارد، ولی حضور او را ما درست درک نمی‌کنیم. مشکل ما این است که از صبح تا به شب زندگی‌مان را باخدا رنگ نمی‌زنیم. مشکل ما این است که خدا را به زندگی‌مان راه نداده‌ایم.

می‌دانید تفاوت خسران با ضرر چیست؟ چرا خداوند فرموده: ان الانسان لفی خسر و نفرموده ان الانسان لفی ضرر. فرق خسران با ضرر این است که ضرر، قابل جبران است اما خسران دیگر قابل جبران نیست. فردی که در تابستان یخ می‌فروشد، اگر نتواند یخ‌های خود را به فروش برساند چه اتفاقی می‌افتد؟ یخ‌های او آب‌شده و تمام سرمایه او از دست می‌رود. اما کسی که سیب می‌فروشد اگر مشتری برای او نیاید می‌تواند سیب‌ها را بعداً بفروشد و یا با قیمت کمتری بفروشد یا آب آن‌ها را بگیرد. این شخص ضرر کرده اما شخص یخ‌فروش که آب شدن سرمایه خود و از دست رفتن آن را می‌بیند دچار خسران شده است. ما انسان‌ها در این دنیا دچار خسران هستیم زیرا سرمایه عمرمان قابل بازگشت نیست و این سرمایه قطره‌قطره دارد از دست می‌رود. این است که خداوند در سوره عصر می‌فرماید: ان الانسان لفی خسر.

مشکل ما این است که وجود خودمان را نه‌ تنها پر از خدا نکرده‌ایم بلکه گاهی درصد کمی از آن را هم به خدا اختصاص نداده‌ایم. مشکل ما این است که خود را به درو دیوار می‌کوبیم و به دنبال گم‌شده خود هستیم، درحالی‌ که گمشده حقیقی ما خدا است. مشکل ما این است که همه‌چیزمان از خداست و در حق او نمکدان شکنی می‌کنیم و بنده شکر گذار نیستیم.

نتیجه گیری

انسان در مراحل و زمان هایی از سیر خود نسیمی از رحمت الهی را دریافت می کند و در او گشایش و بسط روحی پدید می آید که مقدمه این حالت را می توان عواملی همچون ذکر و توجه به خداوند، ترک گناه و معصیت، توبه، عجز، شب زنده داری، کمک به مستمندان و ضعفا، رعایت عفت و پاکدامنی و رعایت هر چیزی که موجب صیانت نفس و تقوای آدمی شود نام برد. در این حالت است که انسان از شوق و عشق سرمست می شود.

ولی می بینیم که این حالت دوام ندارد و فرد حالتی دیگر را تجربه می کند که از آن تعبیر به حالت قبض می شود. در این حالت عشق به سالک غلبه ندارد و آتش شوقش فروکش کرده و خود را کسل می بیند و یاد حق و اذکار برای او سنگین جلوه می کند. که اگر این حالت از نوع “قبض خواسته” باشد که در آن اراده فرد و عملکرد او اثر مستقیم دارد می تواند به دلایلی همچون ستم کردن بر مردم، غفلت، وجود رذایل اخلاقی و مواردی همچون عدم  کنترل زبان، عدم رازداری، عدم مداومت در عبادت و ذکر، عدم شنیدن پند و اندرزهای بزرگان، عدم مطالعه کتب اخلاقی و عرفانی، عدم حفظ تعادل و پرهیز از افراط و تفریط و مهمتر از همه به نمکدان شکنی و عدم شکر گزاری  در حق خداوند اشاره کرد.

پس انسان باید در ابتدا عواملی که باعث قبض در او می شود و عواملی که باعث کاهش معنویت در او می گردد را شناسایی و سپس تمام تلاش خود را برای ریشه کن کردن آن ها به کار برد که در غیر این صورت این عوامل در وجود انسان ریشه دوانده و او را دچار خسران و نابودی می گردانند.

امروز115
دیروز228
بازدید کل442481

افراد آنلاین

3
نفر آنلاین است

جمعه, 10 فروردين 1403