مقدمه
ذهن همواره پر است از هیاهوی افکار در حال گذر، آرزوها، خاطرهها، هیجانها همگی درحال عبور هستند، واقعاً که یک هیاهوی دائمی در ذهن وجود دارد. بیرون ریختن احساساتی که درونتان خفه شده است. نفرت یا حسادت یا ترس و عشق؛ نکته جالب در مورد حس تنفر و حسادت این است که هر چقدر بیشتر از آن صحبت کنید یا پشت سر کسی غیبت کنید و یا تنفر خود را به شکلهای مختلف نسبت به شخصی نشان دهید، دوباره به جای اینکه احساس آرامش کنید، بیشتر احساس تنفر میکنید.
این اصلاً کمکی به آسوده کردن روان نمیکند چون احساسات منفی انرژی منفی هم تولید میکنند و به اصطلاح «هالة اطراف شما» را آلوده میکنند و این آلودگی به صورت امواج سیاهی توسط موجودات نامرئی دیده میشود. آنها از این انرژی منفی در اطراف شما تغذیه میکنند و به طور غیر مستقیم شما را وادار به تولید انرژی منفی بیشتری میکنند. برای همین هر چقدر بیشتر ناسزا بگویید یا فریاد بزنید، احساس خستگی و ناتوانی بیشتری میکنید؛ چون انرژی شما توسط موجودات غیر ارگانیک مصرف شده است و شما مجبورید بازهم ناسزا بگویید و فریاد بزنید تا احساس آرامش کنید؛ اما در کمال تعجب هیچ وقت چنین احساسی نخواهید داشت، احساس آرامش نمیکنید بلکه مدام در اضطراب و تشویش خواهید بود.
تمام تلاش خود را بکنید تا حسادت و غرور را در درون خود نابود کنید و بهترین راه از طریق یادآوری خاطرات است. خاطرات بد و تلخ و خجالت آور را باید به طور کامل از خاطره خود پاک کنید و بپذیرید که آنها بخشی از زندگی بودهاند که دیگر نیستند، هر قدر هم که رنج آور باشند. خجالت نکشید و با تمام خاطرات خودتان روبه رو شوید و آنها را ببینید و هضم کنید و دفع کنید، اجازه ندهید بیشتر از این ذهن شما را اشغال کنند چون به ذهنتان برای کارهای مهمتر و بهتری نیاز دارید.
اهمیت تفکّر
پیامبر اسلام (ص) میفرماید: «لا عباده کالتفکّر»؛ هیچ عبادتی مانند فکر کردن نیست. همچنین در حدیث معروف پیامبر آمده است: «تفکّر ساعة افضل من عباده سبعین منه»؛ یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت با ارزشتر است. در این حدیث تفکّر به عنوان امری باارزش معرفی شده است. وظیفة انسانی است که هر کس در پرورش قدرت تفکّر خود اقدام کند. در آیهای خطاب به پیامبر چنین آمده:
«ادْعُ إِلیَ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحْکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحْسَنَةِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتیِ هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ به من ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهای] که نیکوتر است مجادله نمای. در حقیقت، پروردگار تو به [حال] کسی که از راه او منحرف شده داناتر و او به [حال] راهیافتگان [نیز] داناتر است. (سوره النحل، آیه ۱۲۵)
مردم را از طریق حکمت یا سخن منطقی و از طریق پند نیکو به راه خدا دعوت کن و با نیکوترین وجه با آنها بحث کن.
توضیح: یعنی اینکه فرد آنچه را که میبیند یا میشنود مورد بررسی قرار میدهد. تعقل و تفکّر فرد نه تنها آنچه را که ارائه شده درک میکند بلکه به ارزیابی آن میپردازد و نسبت بهدرستی یا نادرستی آن نیز قضاوت میکند.
اینکه میگویند پندار نیک؛ گفتار نیک؛ کردار نیک؛ یک حقیقت است؛ اما این حقیقت چیست؟ از کجاست؟ در واقع حقیقت چیزی است فراتر از دید ما. حقیقت آشکار است ولی ما آن را با اعمالمان، گفتارمان و مؤثرتر از همه با پندارمان از چشمانمان پنهان کردهایم. اگر حقیقت درون خودتان را یافتهاید، هیچ چیز دیگری را در همه این جهان هستی برای یافتن ندارید. حقیقت به واسطه شما عمل میکند، تصویر ذهنی درست از خودتان، ما را به حقیقت زندگی هدایت میکند. هر انسانی، یک تصویر ذهنی از خود دارد که من کیستم و چه میتوانم انجام دهم. تصویر ذهنی هر انسانی، پایة اصلی شخصیت و رفتارهای اوست.
هدف زندگانی، آن است که تمام تواناییهای بالقوة خود را بهعنوان یک انسان خود شکوفا، بشناسیم و آنها را شکوفا کنیم و بهترین خویشتن را از خود ظاهر کنیم و به بیشترین رشد و شکوفایی برسیم. تمام مشکلات، موانع و مصائب زندگی، در واقع درسهایی هستند که به انسان میآموزند و انسان را میسازند. آنها فرصتهایی در لباس مبدلاند. حتی گاهی مشکلات، الطاف خفیة خداوند هستند که باعث رشد و شکوفایی انسان میشوند. پس آنها را گرامی بداریم و از آنها بیاموزیم.
«إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»؛ انسان مخلوقی طبعاً سخت حریص و بیصبر است. (سوره المعارج، آیه ۱۹)؛
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»؛ پس (بدان که به لطف خدا) با هر سختی البته آسانی هست.
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»؛ و با هر سختی البته آسانی هست. (سوره الشرح، آیات ۵ و ۶)
سعادت واقعی در زندگی، در نحوة عکسالعمل ما در مقابل رخدادها و حوادث زندگی است، نه در بخت و اقبال؛ بنابراین خود را مسئول زندگی خود بدانیم و تقصیر را به عهدة دیگران نیندازیم تا بتوانیم با عکسالعملهای مناسب، حقیقت زیبای زندگی را به واقعیت قابل قبول تبدیل کنیم و به خوشبختی و سعادت برسیم. اگر میخواهید از کسالت و ناملایمات رها شوید، باید به اندیشههای زیبا فکر کنید. دنیا فقط برای کسی پوچ است که نمیداند چگونه غریزه حیاتش را به سوی اشیا و افراد هدایت کند و به آنها حیات و زیبایی دوباره ببخشد. آن گمشده درونی که ما را به جستجو فرا میخواند چیزی نیست که در دنیای بیرون گم کرده باشیم، بلکه ناتوانی ما در این است که به آنچه در بیرون وجود دارد عشق بورزیم. اگر به طور واقعی مشتاق جذب یا دفع شرایطی خاص هستیم قبل از هر چیز باید آن را در درون اندیشههای خودمان بسازیم.
آلبرت انیشتین میگوید: «تمام دانش بشری چیزی بیش از یک تزکیه و پالایش همه روزه اندیشه نیست.» تفکّر برترین فعالیت ذهنی انسان است. تمام موفقیتها و پیشرفتهای انسانی به سادگی، حاصل اندیشه اوست. تکامل فرهنگ، ادبیات، دانش و فناوری همگی از نتایج اندیشیدن هستند. اندیشه و عمل از هم جداشدنی نیستند و در واقع دو روی یک سکه هستند.
بالاترین امتیاز انسان بر سایر موجودات، عقل و تفکّر است که بدون این خصوصیت در ردیف موجودات دیگر قرار میگیرد و هیچ برتری بر آنها نخواهد داشت. قرآن کریم در دهها مورد از تفکّر و تعقل تجلیل کرده است.
از آن جمله است: «ان فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون» و «ان فی ذلک لایات لقوم یعقلون». از این آیات استفاده میشود که بهرهمندی از قرآن فقط برای مردمی است که فکر میکنند و عقل خودشان را به کار میاندازند.
فطرت آدمی هم برای کسانی ارزش قائل است که دارای اندیشه و افکار عالی باشند.
مطمئناً فرد پستی که از افکار عالی بیبهره است و لباسهای زیبا در بر کرده و به انواع جواهرات گرانبها خودش را زینت کرده است، از نظر شما کمترین ارزشی ندارد، بلکه حاضر نیستید حتی لحظهای از عمرتان را با او بگذرانید؛ اما آرزو میکنید ساعتی در خدمت انسان روشن ضمیری باشید که دارای فکر صحیح و عقل کامل است. اگرچه از تجملات دنیوی برکنار است، ولی از گفتار و کلمات حکیمانهاش میخواهید استفاده کنید. اساساً هدف خلقت و آفرینش این دستگاه عظیم و کهکشانها و… همین افرادند.
بسوزد شمع دنیا خویشتن را، ز بهر خاطر پروانهای چند
چه خوش بودی که این دارالمجانین، بُدی خلوتگه فرزانهای چند
تمام فرصتهای فکری آغاز میشوند. انسانی که میخواهد دست به عمل بزند، ابتدا باید با چشم خود بنگرد و آن را تصور کند و نخست درباره آن بیندیشد، قبل از اینکه آن را انجام دهد. تمام فعالیتهای هنری، ادبی و علمی، قبل از اینکه به دنیای واقعی وارد شوند نخست در ذهن آفریده میشوند.
تفکّر عبارت است از سازمان دادن به تجربههای گذشته یا یادگیریهای قبلی که در شرایط جدید یا مشابه راهگشا بوده و به حل مسئله میانجامد. ما افراد را بر اساس اندیشههایشان میشناسیم. نظریات علمی و ذهنی نتیجه استمرار در اندیشیدن است. عادت کردن به تفکّر با توجه به داشتههای قبلی، باعث رشد و گسترش شبکههای عصبی در مغز میگردد. چنین افرادی ذهن پویایی دارند و در صورت ارائه اندیشههای خود در موضوع خاص منجر به تفکّرات خلاق میگردند.
قرآن کریم میفرماید: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»؛ جن و انس را فقط برای عبادت خود خلق کردم.
عبادت چیست؟ آیا انجام یک سلسله مراسم خشک و بیروح است؟ آیا ممکن است که جهان با این عظمت برای اعمال مخصوصی که در ساعات معیّنی بر حسب عادت و بدون توجه انجام میشود به وجود آمده باشد؟ مسلماً جواب منفی است.
مرحوم مولی محسن فیض میفرماید: «و اقبل الخلق علی اعمال ظاهرها عبادات و باطنها عادات»؛ مردم به کارهایی رو آوردهاند که ظاهر آنها عبادت و باطن آنها عادت است. همان پیامبری که نماز را واجب کرده است میفرماید: «طلب العلم فریضه». چه شده است که از ترک نماز، وحشت میکنیم اما از اینکه ساعتها از عمر عزیزمان را به بطالت بگذرانیم و در راه علم و تفکّر قدمی برنداریم، ناراحت نمیشویم؟! پس معلوم میشود که نماز ما از روی عادت است. اگر بندهایم و میخواهیم عبودیت کنیم، چرا جملة «لا عباده کالتفکّر» هیچ عبادتی مانند فکر کردن نیست؛ را فراموش کردهایم؟
حضرت علی (ع) میفرماید: «باید از جمله افرادی باشید که تفکّر و تعقل، آنان را به خود مشغول کرده است.» اگر در این جملات قدری فکر کنیم، مسیر زندگی ما عوض میشود و دیگر امکان ندارد که به عبادات ظاهری دل خوش باشیم و از این سرمایة جاودانی غفلت کنیم و مسائل مادی و جزئیات پوچ زندگی ما را از راه درست به در برد و یک عمر اسیر موهومات باشیم و بادلی پرخون دنیا را ترک کنیم. آری، اگر قیمت فکر کردن و تعقل را میدانستیم و میفهمیدیم که این سرمایة عظیم را در چه راهی باید صرف کرد؛ به جای هدر دادن توانمان در راههایی که نتیجهای جز ضرر و زیان ندارد، به افکار انسانی مشغول میشدیم و سودها میبردیم.
چه فرصتها که گم کردم در این راه زِ بخت خوابناک غافل خویش!
امام علی (ع) میفرمایند: «اگر با تفکّر و اندیشه خویش بیدار نشوید، اندرز کسی بیدار و آگاهتان نخواهد کرد.»
پراکندگی افکار در مطالب بیهوده، بشر را به این گمراهی دچار کرده است. یک روز برای به دست آوردن چیزهای شاد و روز دیگر برای از دست دادن همانها اندوهناک میشویم. اگر کمی فکر کنیم، متوجه میشویم که نباید برای این بود و نبودها شاد و محزون شویم. پس از این افکار تابناک، سکون آرامشی در انسان به وجود میآید که همة مردم دنیا دنبالش میدوند و به آن نمیرسند. همانطور که دوربین عکاسی تا بیحرکت و آرام نباشد، نمیتواند عکس مطلوب بردارد تا روح آدم آرام نگیرد، نمیتواند از حقایق عالم عکسبرداری کند و کور به دنیا میآید و کور از دنیا میرود. سعدی میگوید:
سکونی به دست آور؛ ای بیثبات! که بر سنگ گردون نروید نبات
کسی که با یک میلیون تومان سود بردن شاد میشود، مسلماً با از دست دادن آن غمگین خواهد شد و کسی که با خرید یک دستگاه خودرو دیوانهوار میرقصد، اگر آن را بدزدند، به یقین سکته خواهد کرد! اگر کمی در آیات قرآن فکر کنیم، از همة این افکار بچگانه آزاد میشویم.
خداوند در این کتاب زندگی، کلیه این مطالب را در یک جمله بیان کرده است و میفرماید: «لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتاکم»؛… تا برای آنچه از دست شما رفت، غمگین نباشید و برای آنچه به دست شما میآید خوشحال نشوید.
بزرگانی که درجاتی را طی کردند و به مقاماتی رسیدند، در کلیة این حوادث شاد و غمناک یکنواخت بودند. حقایق عالم در روح خود آدمی است؛ اما غم و اندوه آنها را میپوشاند و نمیگذارند که انسان آن حقایق را درک کند. اگر غم نباشد، خوشیها و شادیها روحش را مشغول میکند و نمیگذارد به درک حقایق برسد.
«فان ترفعت عن رغد و عن کدر جاورت ظل الذی حارت له الفکر»؛ اگر از خوشی و ناخوشی بیرون آیی، در سایة رحمت حق منزل خواهی کرد؛ همان کسی که فکرها در او حیران (است)؛ یعنی همه چیز را رها نموده، همیشه به یاد خدا خواهی بود.
تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
ما به ندرت دربارة آنچه که داریم فکر میکنیم، درحالی که پیوسته در اندیشة چیزهایی هستیم که نداریم. باور کنید که آنچه آدم را دانشمند میکند، مطالبی نیست که میخواند، بلکه چیزهایی است که یاد میگیرد.
پروانهها گاهی فراموش میکنند که زمانی کرم بودهاند و کرمها نیز نمیدانند که روزی به پروانهای زیبا تبدیل خواهند شد. ای کاش به جای این همه باشگاههای زیبایی اندام، یک باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم. مشکل امروز ما اندامهای زیبا نیست! بلکه افکارهای نازیباست.
هدف اصلی تفکّر
آنچه مردم را نابود میکند؛ فراموشی و ناآگاهی است! امتیاز انسان از سایر موجودات به معرفت و شناخت او نسبت به حقایق است. بدین جهت، حکما و اندیشمندان، ارزش بشر را در تفکّر و اندیشه او دانسته و چنین گفتهاند:
ای برادر تو همان اندیشهای مابقی تو استخوان و ریشهای
گر بود اندیشهات گل گلشنی ور بود خاری تو هیمه گلخنی
هدف اصلی تفکّر، پی بردن تفکّر برای دانستن چیزی درباره چگونگی کارکرد ذهن است که به عنوان یک دستگاه پردازشگر اطلاعات به آن نیاز داریم. برای طراحی ابزارهای تفکّر فهم، چگونگی کارکرد مغز بسیار مهم است، در غیر این صورت ما محدود به توصیف آنچه روی خواهد داد خواهیم بود و پس از آن در صدد استفاده از این توصیف به منزله ابزار بر میآییم.
در بحث اطلاعات و تفکّر ما به مقدار اطلاعاتی نیازمندیم که توان فراهم آوردن آنها را داریم؛ اما به تفکّر نیازمندیم چون برای تصمیمگیری درباره اینکه به دنبال چه اطلاعاتی هستیم و از کجا باید آنها را بیابیم. تفکّر مستلزم حرکت از وضعیتی آگاهانه به وضعیت بهتری است؛ هر چه اطلاعات ما بیشتر باشد، تفکّر ما بهتر خواهد بود.
از طرفی تفکّر هیچ گاه جای اطلاعات را نمیگیرد و مواردی هست که هرگز نمیتوانیم درباره آن اطلاعات کاملی داشته باشیم، بلکه باید نیروی تفکّرمان را به کار بیندازیم. یکی از جنبههای اشتباه فرهنگ در مورد تفکیک فکر و عمل این است که به نظر آنها متفکّران اهل عمل نیستند و نیز عملکنندگان فکر نمیکنند. در صورتی که هر فکر خلاقی در بازنگری باید منطقی باشد، در غیر این صورت هرگز نمیتوانیم آن را بهعنوان عقیدهای باارزش بپذیریم.
اشتباهی که مرتکب میشویم این است که تصور میکنیم چون درباره بازنگری خود، آن فکر را منطقی میدانیم پس استفاده بهینه از منطق میتواند ما را بهجای نخست باز گرداند. در بسیاری اوقات، افراد باهوش را در موقعیتهای خاص قرار میدهیم و زمانی که آنها هوشمندانه عمل میکنند، چهبسا که درون حباب منطق خود زیادی منطقی عمل کنند و از حقیقت بسیار دور شوند. همانطوری که افراد فکور به طور طبیعی موفقتر و در تصمیمسازی و تصمیمگیریها بهتر ارائه طریق میکنند.
عدهای بسیار زیادی از مردم به این باورند که تفکّر مهم نیست، زیرا این عواطف هستند که سرانجام گزینشهای اعمال و تفکّر ما را تا حدی تغییر میدهد. این موضوع تا حدی درست است. سرانجام همه افکار به عواطف میانجامد و باید هم این گونه باشد. هدف تفکّر، حل و فصل امور است و به گونهای که بهکارگیری عواطف و ارزشها نتایج مؤثر و قابل قبول را ارائه دهند. در میان برخی از مردم این باور وجود دارد که فکر کردن اتلاف وقت است و احساس غریزی همه آن چیزی است که حائز اهمیت به شمار میآید.
در فکر کردن گاهی هم خطای فکری وجود دارد. دیده شده است که زمان و فکر نیز جریان اموری را خردگرایانه و موجه میکنند که بعد معلوم شده است غیرانسانی بودهاند. بشر از دیرباز، زمان را به سه بخش، گذشته، حال و آینده تقسیم کرده است؛ به طوری که زمان حال به اندازه کافی شناخته شده است، شناخت گذشته نیز از وظایف علم تاریخ است و شناخت آینده نیز در دهههای پایانی قرن بیستم بر عهده آیندهشناسی یا آیندهپژوهی گذاشته شده است؛ لازم به توضیح است، همان طوری که میدانید کار ذهن، فهمیدن امور گیج کننده و تردید آمیز است. چنین آگاهی، بخش مهمی از مهارت کلی تفکّر است. روند فکر کردن همان چیزی است که از طریق آن به ادراک میرسیم. دلیل بسیاری از اختلاف نظرها و بعضاً درگیریهای ما نیز همین تفاوتها در دیدن واقعیت است که بایستی بیاموزیم، هر کسی از زاویه دید و نقطه نظر خودش صحنه را گزارش میکند و مسلماً متفاوت است!
«أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»؛ آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند. (سوره یونس، آیه ۶۲)
آری، دوستان خدا با شادی زندگی میکنند و حزن را به عالم درونشان راه نمیدهند. خداوند چنین افرادی را دوست دارد. آری این را خوب بدانید که چیزی به نام شانس وجود ندارد. همه چیز در گرو پندار و تفکّر شماست در کارگاه ذهنتان شادی تولید کنید. لازمة این نوع زندگی هشیاری لحظه به لحظه در زندگی است. «واذکرو الله کثیرا لعلّکم تفلحون»؛ و خداوند را زیاد یاد کنید شاید که رستگار شوید. با توجه به این آیه ما با ذکر خدا به هشیاری که میخواستیم و به دنبالش بودیم میرسیم، زیرا خدا شادی مطلق است و با یاد کردن خدا به هشیاری و بصیرت میرسیم.
«فَاذْکُرُونیِ أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُواْ لیِ وَ لَا تَکْفُرُونِ»؛ پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکرانهام را به جای آرید و با من ناسپاسی نکنید. (سوره بقره، آیه 152)
فکر میتواند بر احساس اثر گذارد، بهویژه نوع ادراک تفکّر که به ما امکان میدهد که امور و پدیدهها را به نحوی متفاوت بنگریم. ابعاد یک تصمیم، معمولاً متناسب است با ناکافی بودن دلایلی که بر اساس آنها تصمیمگیری میشود. از طرفی تصمیمگیری و تصمیمسازی قابلیتی است که نیاز به انرژی، وقت، اندیشه، تدبیر و حوصله دارد.
در ایجاد راه حل برای تفکّر درباره تصمیمگیری، برخی راه حلها آشکارند و برخی دیگر باید به کمک تفکّر خلاق کشف یا طراحی شوند، دست کم کوششی آگاهانه باید به عمل آید تا به راه حلهایی فراسوی راه حلهای آشکار دیگر دست یابیم، اما هنگامی که تصمیمی باید اتخاذ شود، عملاً باید قاطعیتی در کار باشد. هنگامی که تمامی راه حلها به یکسان جالب باشد، باید آسانترین تصمیم را گرفت. بهترین جایگاه برای یک فکر، موقعیت یا اوضاع و احوالی است که فکر در آن نمود مییابد.
شخص متفکّر باید بتواند اندیشه خود را بهفرمان اراده خود درآورد و بتواند فکر خود را به هر موضوعی یا هر جنبهای از موضوع رهنمون کند. یا ناظر اندیشهورزی دیگران دربارة موضوعی خاص باشد؛ یعنی طرف مقابل چه تفکّری را به کار خواهد برد. تا بر اساس آن امور مدیریت شود، نکتهای که جای تأکید دارد این است که منظور از منطق داشتن طریقه درست فکر کردن یا اندیشیدن صحیح است، همچنین تکامل پذیری تدریجی در روند فعالیتی است که درست نتیجه گرفتن را به ما میآموزد.
فکر انسان پیوسته در معرض خطاست، بسیار اتفاق میافتد که پس از نظم دادن به معلومات به نتیجه نمیرسد، بنابراین انسان برای دست یافتن به حقیقت به قواعدی نیاز دارد که به کمک آن از اشتباه مصون بماند، این قواعد را منطق گویند. متأسفانه معمولاً ما به ندرت از دیدگاههای خود آگاهیم و تنها به دیدگاههای دیگران توجه داریم.
از آنجایی که یادگیری مطمئناً یک تجربه همگانی است، از این رو هر کس، همیشه و در هر مرحله از زندگی باید در حال یادگیری باشد. این موضوع به ما کمک میکند یادگیری را به عنوان عادت و تغییر رفتار خود نهادینه کنیم، خوب است بدانیم تفکّر نیز یک انگیزه غریزی نیست، بلکه آموختنی یعنی اکتسابی است. هر تصمیمی که فرد میگیرد به دنبال تفکّری است که صورت گرفته است. این امر موجب کامل شدن شخصیت فرد شده و این توانایی را به وجود میآورد که کارهای مهمتر و بزرگتری را نیز با تفکّر و دور اندیشی به اتمام رساند.
در نتیجه میتوان گفت مقوله مسئولیت و تعهد انسان نیز متوجه نیروی عقل و اندیشة اوست و بر همین اساس میزان مسئولیت به تناسب دایره آگاهی یا جهان آگاهی است.
علمای منطق معتقدند: فکر عبارت است از مرتب ساختن امور معلوم برای منجر شدن به کشف مجهول است. علمای فلسفه همانند بوخنسنکی معتقدند: از منظر فلسفی و بهداشتی نسبتاً ساده و روان از تفکّر به هر حرکتی از تصورات مفاهیم و غیره در ذهن ما رخ میدهد، تفکّر گفته میشود.
اما انسان، علیرغم پیشرفتهای مهمی که در علم و دانش داشته است، نسبت به بسیاری از مسائل حیاتی و قضایای سرنوشتساز زندگی، از ناآگاهی خویش و عدم شناخت کافی رنج میبرد؛ برای مثال، با اینکه بشر قدمهای بلندی در مسیر شناخت جسم و جان خویش برداشته است، اما بدون استمداد از مکاتب آسمانی، نسبت به آغاز و انجام خویش ناآگاه است و نمیداند از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و چرا به این سرای زودگذر آورده شده است. همچنین، با اینکه انسان توانسته است در پرتو دانش خود، جریان آفرینش عالم جسمانی از زمان انفجار بزرگ که به خلقت جهان مادی انجامید را تا کنون دنبال کند ولی نسبت به جریانات قبل از آن لحظه نا آگاه است. همچنین او نمیداند پس از پایان حیات این عالم جسمانی چه اتفاقی برایش پیش خواهد آمد.
بنابراین، انسان در بُعد معرفت و شناخت، ناقص است و به منبعی بیپایان از علم و دانش که پاسخگوی پرسشهای اساسی و سرنوشت ساز او پیرامون آغاز و فرجام جهان و راه سعادت او در این مرحله از حیات باشد، نیازمند است. این منبع و سرچشمه نامتناهی، همان شریعت الهی و آیین آسمانی است که انسانهای سرگشته و طوفان زده را به ساحل نجات میرساند و تشنگان حقیقت را به آب حیات رهنمون میگرداند.
صاحبدلــی به مدرسه آمــد زِ خانقــاه بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالــم و عابد چه فـرق بود تا اختیار کــردی از آن این فـریق را
گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج وین جهد میکند که بگیرد غریق را
آگاهی از خود
فلسفه آفرینش انسان، همچون فلسفه عمومی خلقت است. این دو ماهیتی جدای از هم ندارند. هر چیزی که اقتضای وجود و هستی دارد، یا امکان وجود داشتن آن باشد، فیض وجودش را از خدا دریافت میکند. متاسفانه در این زمانه، از میان دو واژة «انسان» و «انسانیت»، اولی در میان کوچه بازار و دومی در لابهلای کتابها سرگردان است. انسان در زندگی خود هر روشی را که دنبال کند، هر راهی را که بپیماید، در حقیقت جز سعادت و کامیابی خود چیزی نمیخواهد و چون شناختن سعادت چیزی فرع شناختن خود آن چیز است؛ یعنی تا خود را نشناسیم نیازمندیهای واقعی خود را که سعادت ما در برآورده کردن آنهاست، نخواهیم شناخت. بنابراین مهمترین وظیفة انسان این است که خود را بشناسد تا بدین وسیله سعادت و خوشبختی خود را درک کند و عمر گرانمایهاش را که تنها سرمایه اوست به رایگان از دست ندهد.
آمدهام ای خدا، جانا تو پناهم بده عاشق فریاد دل، ربا تو پیامم بده
سوگند به تو ای حرمت درماندگان عاشق راهت شدم، محبا راهم بده...
در دفتر دوم (ص۲۹۹) مولوی معیار انسانیّت را آگاهی انسان دانسته و اشاره میکند که انسان به خاطر علم و آگاهی بر حیوان برتری دارد و انسانهای صالح و اولیا الله به خاطر ایمان وآگاهی از ملک بالاتر میباشند. آگاهی حیوانات بسیار محدود و در حدّ غریزه است و انسانها نیز به نسبت علم و آگاهیشان از موضوعات گوناگون در درجات مختلفی قرار میگیرند.
جان نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جانِ حیوان بیشتر از چه؟ زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جانِ ملک کهاو منزّه شد ز حسِ مشترک
وز ملک، جان خداوندان دل باشد افزون تو تحیّر را بهل
زان سبب آدم بود مسجودشان جان او افزونتر است از بودشان
ور نه بهتر را سجود دون تری امر کردن، هیچ نبود در خُوری
در دفتر اول(ص۴۵) دربارۀ اینکه اگر انسان اسیر دنیا و مادیّات شد و گرفتار حرص و طمع گردید، مثل کشتی میباشد که آب داخل آن نفوذ کرده است و این کشتی محکوم به غرق شدن است. اگر مادیاّت ابزاری در جهت حرکت و پیشرفت انسان باشد، مثل کشتی سالمی است که از آب دریا جهت حرکت استفاده میکند. پس یکی دیگر از رموز و اسرار خداشناسی، نداشتن حبّ مال و جاه است. پیامبر(ص) میفرمایند: «حبّ و دوستی دنیا سرآغاز تمامی خطاهاست.»
حضرت سلیمان (ع) ملک و پادشاهی جنّ و انس را داشت ولی در دلش ذرهّای دوستی دنیا نبود. باید مال دنیا در جهت طی مراحل معنوی استفاده کنیم، نه اینکه گرفتار مادیّات شویم و دل در گرو اموال بندیم و خودمان را غرق کنیم. زیرکی آن است که حفرهای در درون زندان ایجاد کنیم تا از زندان بیرون رویم و اگر حفرهها را ببندیم زیرکی بر عکس و به ضرر خودمان انجام دادهایم.
مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترکِ دنیا وارد است
مکر، آن باشد که زندان حفره کرد آنکه حفره بست، آن مکری است سرد
این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان
چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن نی قماش و نقره و میزان و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول «نعمَ ملٌ صالحٌ» خواندش رسول
آب در کشتی، هلاک کشتی است آب اندر زیر کشتی، پُشتی است
چونکه مال و ملک را از دل براند زان سلیمان خویش را درویش خواند
آنان که دلباختۀ مناجات پروردگارند، حجابهای گوناگون و حتی حجابهای نور از پیش چشمشان برداشته میشود، پس یکی دیگر از رموز و اسرار شناخت، مناجات با خداوند است که انسان را از راههای مخصوص خودش در این صورت هدایت مینماید. گاهی میتوان برای مدتی معّین روی قسمتی خاص از زندگی متمرکز شد؛ مثلا اگر قرار است برای آزمون خاصی آماده شوید بهتر است برای قسمت یادگیری و رشد وقت بیشتری را بگذارید.
هیچ مخلوقى در عالم فاصله قوس صعودى و نزولیش به اندازه انسان نیست، نمو و تکامل، خاصیت همه موجودات زنده است، موجود فاقد نمو و تکامل، یا مرده است و یا در سراشیبى مرگ قرار گرفته است، در این میان انسان تکاملی دارد، دیگرگونه تکامل و تغییر انسان از لحاظ فکری و معنوی است و این علاوه بر تکامل جسمی است.
من کیستم؟
تمام هدف روح برای بودن در این دنیا، پیدا کردن عشق الهی است. روح کالبد فیزیکی خود را اختیار کرده تا بتواند با ظرفیتهای خود آشنا شود و در این سفر زندگی به خودشناسی و خداشناسی دست پیدا کند تا در جایگاه حقیقی خود قرار گیرد. تمامی این وقایع عادی و روزمره زندگی او، به وجود آورنده تمامیت زندگی روح اوست. انسان با بهرهگیری از این شناخت، یعنی پیدا کردن «لحظههای حال» پا به عرصهای میگذارد که توسط سادهترین روابط، راهحل بزرگترین مشکلات و موانع اهداف خود و همچنین نقاط عطف استعدادهای بالقوه را به دست میآورد. بیشترین مشکلات ما ناشی از ناآگاهی به زندگی است. اساس گسترش بینش فردی ما به وضعیتآگاهیمان بستگی دارد نه به شرایط گذشته و آینده؛ زیرا بینش و آگاهی فردی وضعیتی است در بودن بهترین انتخابها در چگونگی روند زندگی.
تمامی این فرایندها، رفتنها و آمدنها جزئی از قوانین الهی است، نه تمامی آن. اما انسانها به علت غفلتِ خویش هدف اصلی را گمکرده و بیشتر به دنبال ارضای نفسانی خود یعنی «من» درونی خویش است. البته بهخوبی میدانیم که همه انسانها نیازمند دیده شدن و مطرح بودن هستند تا هویت گمشده خود را پیدا کنند؛ زیرا از نظر برخی از انسانها دیده نشدن، مساوی است با فراموششدن. دیده شدن صرفاً به معنای انعکاس تصویر خود در شبکیة چشمان دیگری و مواجهة مستقیم با آنها و مشاهده از طریق حس بینایی، نیست. البته یکی از انواع دیده شدن، معنای متعارف آن است. دیده شدن به آن معنا که موجب میگردد دیگری و یا دیگران، آدمی را در ذهن و ضمیر خود حاضر بیابند و در معادلات و ارتباطات به حسابش بیاورند و در کانون توجهشان قرار گیرد، چه مستقیم و یا غیرمستقیم. دیده شدن، یعنی اینکه واقعیت آدمی را بهمنزلة انسانی که هست و هنوز دارد زندگی میکند به رسمیت بشناسند. دیده شدن، (در معنای واقعی آن)، نیاز روانشناختی همة آدمیان، از همان زادروز نخست تا پایان راه غبارآلود زندگی است.
در مقابل مفهوم دیده شدن، مفهوم تلخ فراموششدن و در نتیجه، تنهایی و جدایی از دیگران مینشیند. «اضطراب تنهایی، یعنی هراس از گمشدن در پهنة تاریخ و از دست رفتن در فراخنای زمان. اضمحلال خود»، و در افتادن به ورطة غمناکی است که نمیداند کیست و در کجا ایستاده است. در این حالت است که باید موجودیت خود را با نگاههای دیگران، مساوی و برابر ببیند. در حقیقت برای او چنین اثباتشده که «من» هیچ، نیستم مگر آنکه مرا بنگرند. اما گرچه نیاز به دیده شدن، ویژگی برخی از انسانها است؛ اما گویا همة افراد به یک اندازه و میزان، چنین نیازی را در خود احساس نمیکنند. نیاز به دیده شدن، دستکم به دو عامل وابسته است.
اول به ساختار روانی انسانها (دورنگرا – برونگرا) و دوم به اینکه شخص در کجای پلکان فردیت خویش ایستاده و چه درجهای از فرهیختگی را کسب کرده باشد. به میزان فربهی و استحکام درون، نیاز به دیده شدن، کاستی میگیرد. آنان که ایستاده بر پای خویشاند، چندان محتاج «چشمهای دیگران» نیستند. درماندگان، در اسارت نظر انسان یکراه اصلی را بروی خود دارند و از طرفی تا بینهایت در کنار آن راههای فرعی، راههای سراسر منقش گمراهکننده فریبنده را نیز دارند.
اما واقعیت آن است که آدمی زمانی که راه اصلی خود را مییابد، تمام فرعیات بهیکباره برایش نقش بر آب میشوند؛ از آن زمان است که همهچیز را بهروشنی میبیند و با کمال آرامش زندگی میکند و گرفتار رنج کینه و حسادت نمیشود. آدمی موجودی ناراضی و ناخشنود از زندگی خودش است، نه به دلیل فطری بلکه به دلیل دوری از اصل ماهیت اصیل واقعی خویش. پرندهایست تشنه.
به همین دلیل تشنهلب به هرکجا سر میزند تا قطرهای آب برای رفع تشنگیاش بیابد. پسازاین رفع تشنگی است که انسان به رضایت و به آرامش امنیت میرسد، اما میبینیم آدمی همچنان تشنه است، چرا؟ ...
زیرا تمام راههایی را که انسان برای خود میآفریند و در آنها به دنبال داروی دردها و رنج های خویش است، تشنگیاش میگردد ولی تمامی آنها همه سرابی بیش نیستند و در آنها حتی یک قطره آب نیز وجود ندارد. اگر گروهی خود را راضی تصور میکنند، به دلیل آن است که آنها در میدانِ تنگ مقایسه رقابت، خود را برنده میبینند؛ اما نفس رضایت را تنها کسی میفهمد و درک میکند که آن را تجربه کرده است، کسی به این آرامش و خشنودی مداوم میرسد، که از تمام سرابهای خودساخته که دیگران در آنها دستوپا میزنند، رهاشده و اقیانوس درونی خود را کشف کرده باشد.
در میدان مقایسه رقابت است که آدمی خود را راضی و خشنود تصور میکند، هر چند رضایت این انسانها سرپوش نهادن بر روی نارضایتی عمیق پنهان خویشتن است، اما اصول سایر مردم این افراد را خوشبخت تلقی میکنند، علت هم ناآگاهی انسان از ماهیت واقعی خویش و بیگانگی او با خویشتن خویش است که میدان چنین تفسیر و تعابیر و توجیهاتی را بسیار وسیع مینماید.
«غفلت» یکی از مهمترین عوامل حسرت در زندگی آدمی است؛ زیرا آدمی درمییابد که چه فرصتهای بزرگ و بیمانندی را از دست داده است؛ چراکه زندگی دنیوی دیگر تکرار شدنی نیست. غفلت دو کارکرد اساسی و پیامد اصلی در زندگی دنیوی و اخروی دارد. هر چند که آثار و پیامدهای غفلت از خدا و نشانههای الهی، بسیار متنوع و متعدد است ولی بیگمان هسته مرکزی واصلی آن را میبایست در سختیها و حسرتهای آن در دنیا جست؛ زیرا هر کسی از خدا غافل شود، خداوند او را در سختی معیشت قرار میدهد و زندگی را بر او دشوار میگیرد: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکا وَنَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَی»؛ و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگی تنگ [و سختی] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور میکنیم. (سوره طه، آیه ۱۲۴).
لذا با وجود همه داراییها و تواناییها، در چنان سختی و تنگنایی قرار میگیرد که گویی جهان با همه گشادگیاش بر او تنگ آمده است. ازآنجاییکه شخص غافل، نسبت به خداوند و نشانههایش که در همهجا حضور مستقیم و پررنگ دارد، اعتنا و توجهی نمیکند.
نتیجهگیری
پیوند خیال با روح و روان در ارتباط با جسم، هر چند از امور ماورایی بهحساب میآید اما امروزه بشر بدان باور عمیق دارد. خیالات خوش، سبب نشاط و شادی روح و سلامت جسماند و خیالات ناخوش، آزار روح و روان و آسیب جسم را در پی دارند. فکر مرادف «خیال» است که هر لحظه نو به نو در پردة ضمیر، نقش سایهروشن میافکند و چون یک فکر زایل شد، فکر دیگر جای آن مینشیند.
فکر اولین گام در فرایند زندگی است که در درک اهمیت نقش تجسم و تصویر مثبت یاری بخش است. رفتارهای ما ناشی از احساس ماست و احساسها بهنوبة خود ناشی از افکار مثبت است و لذا آنچه را باید تغییر دهیم افکار است نه رفتار. اگر افکار ما درست نمایندة همان چیزهایی باشد که واقعاً و اصالتاً خواهان آن هستیم، احساسهای درست و مناسب و در پی آن رفتارهای دلخواهمان خودبهخود بروز میکنند.
فکر از نظام باورهای انسان دستور میگیرد. قانون زندگی قانون باورهاست. باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است. باورها تعیینکنندة کیفیت اندیشههاست و اندیشهها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردهاست.
«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی»؛ و اینکه برای انسان جز حاصل تلاش او نیست. (سوره النجم، آیه ۳۹)؛
عقل چیزی است که برای اندیشیدن درباره موضوعهای عادی زندگی روزمره به آن نیاز داریم از سادهترین تصمیمها تا مهمترین آنها (هوش، استعدادی بالقوه است) و تفکّر، (مهارت در کار است)، لازم است به روشهای فکر کردن توجه دقیقی شود و به فراگیری آن به خاطر احتیاج همیشگی برای تصمیمها و رفتارهای سنجیده و قضاوت اهتمام کنیم.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت زِ بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کونومکان بیرون است طلب از گمشدگان لبِ دریا میکرد