در حقیقت خدای عزوجل؛ بشر را پیچیده در فطرت الله و نفس اماره آفریده. فطرت یعنی اصل و اساس بر نفخه الهی است اما نفس اماره نیز همراه آن است. ارزش هر چیزی با توجه به مقدار تأثیری که در سرنوشت و سعادت آدمی دارد سنجیده میشود و ازآنجاکه هدف از آفرینش انسان رسیدن به کمال واقعی و دست یافتن به سعادت ابدی است، خرج کردن سرمایه وجود در غیر این مسیر از دست دادن بهترین و ارزشمندترین سرمایه محسوب میشود. تجربه بشری نشان داده است که ما در زندگی نمیتوانیم همهچیز را تنها بر اساس هوسهای خود پایهریزی کنیم و نظم و ترتیب ببخشیم. برخی موقعیتهای دشوار و حاد و پیچیده به موضوعاتی سوای امیال و هوسهای ما مرتبط میشوند. اگر ما از قبول این اصل مسلّم سرباز زنیم، دیر یا زود، هوسها (تمایلات) خود را با سؤالات بسیاری مواجه خواهیم دید و طعم تلخ ناکامیها را خواهیم چشید.
معیار ارزش و خوب بودن هر چیزی, کمال موجود در آن است. بهطور مثال، یک درخت میوه وقتی بیشترین ملاک ارزش را خواهد داشت که بهترین میوه را بتواند بدهد. یکخانه و یا ماشین نیز هنگامی از بیشترین ارزش برخوردار میشوند، که آسایش انسان را بیشتر فراهم می کند. آدمی نیز از این امر مستثنی نیست، به این بیان که ملاک ارزش و خوبی انسان نیز کمال لایق او است. کمالی که از طریق نزدیک شدن به خداوند به دست میآید.
هوسْ داشتن یا نداشتن (به آن مفهومی که روزانه در محاوره و مکالمه خود به کار میبریم)، مبیّن هیچ اصلی نیست مگر اینکه از قبول یک موقعیت و یا از اطاعت از دستور تشخّص، سرباز زنیم. هنگامیکه میخواهیم کار بخصوصی را انجام دهیم میگوییم: «دلم میخواهد»، ولی اگر آن کار، باب طبعمان نباشد، میگوییم: «دلم نمیخواهد». پس هوس داشتن، مفهوم «قبول عملی» را پیدا میکند و نداشتن هوس، «امتناع از انجام دادن آن عمل» را میرساند.
تبعیت از احساس میل و بیمیلی که بهتر است در اینجا از آن، تحت عنوان «هوسبازی» یاد کنیم، درنهایت، از ما آدمهایی کاهل و خمود میسازد؛ چون هرگونه احساسِ شورونشاط و ابتکار و نیز جرئت و شهامت را از شخص، بازمیستاند و میل به تغییر دادنِ خویشتن و جهان را در او میمیراند.
قلب آدمی، مرکزی است که همهچیز انسان به آن وابسته است و قیمت هر کس بهاندازهٔ اندیشه و مرکز احساس و قوای او است، زیرا منظور از قلب در اینجا، همان عضو صنوبری شکل واقع در طرف چپ قفسهٔ سینه نیست، بلکه مقصود مرتبهٔ روح انسانی است که به نامهای مختلف موسوم است؛ مانند: عقل، نفس و قلب که هر یک را وجهتسمیهای است؛ مثلاً اگر به روح انسان قلب گفته میشود، از آن نظر است که مرکز احساسها و تصمیمگیریها و پذیرش و استقرار ایمان و عواطف است و در این مرتبه است که پدیدههای نفسانی؛ نظیر: خوف، شجاعت، غضب، محبت، تولی، تبری و عشق صورت میپذیرد و باید به خدا پناه ببریم از اینکه قلب مدخل و مرکز شیطان گردد، زیرا در این صورت تمامی تصمیمگیریهای انسان غلط و همهٔ احساسهای او نا بهجا شکل خواهد گرفت و فرد هرگز ازایمانی استوار - که ضامن سعادت او باشد - برخوردار نخواهد بود.
خدای بیامرزد مردی را که با لجام طاعت و تقی خویش نفس را مهار کند و لجام زند و با زمام خود را بهسوی فرمانبرداری خدا بکشاند. بیتردید یکی از نیرومندترین غرایز، نیروی شهوت و غریزه جنسی است. این نیرو که از ابتدای تولد بهصورت نهفته در وجود آدمی به ودیعه نهاده شده است، تا زمان بلوغ هم چنان دوران آرام و بیتحرکی را پشت سر میگذارد، اما بهمحض شروع دوران نوجوانی آرام، آرام زمان بیداری و شکفتگی آن فرامیرسد و رفتهرفته تمامی وجود نوجوان را در برمیگیرد و بر تمامی رفتار انسان اثر میگذارد. به همین دلیل غریزه جنسی و نیروی شهوت فرد را با مشکلاتی مواجه میسازد.
تا زمانی که نیروی ایمان در وجود انسان بارور و تقویت نگردد، هیچ ضمانتی از شهوت و انحرافات اخلاقی وجود ندارد. بهخصوص در وضعیت کنونی که عوامل تحریککننده بسیار زیاد است. بنابراین قبل از هر چیزی سعی کنید نیروی ایمان را در وجود خویش بارور کنید. اگر فکر و ذهن شما متوجه خدا باشد، خداوند شمارا یاری میکند تا از هر گناهی مصون بمانید و تحت تأثیر شهوت و غریزه جنسی قرار نگیرید.
انتخاب نحوه زندگی به طریق «هوس»، موجب آن میشود تا سقف امکانات خود را پایینتر و پایینتر بیاوریم و شکست آتی خود را سختتر بسازیم. شخصیتی که تنها به نحوه ارضای «هوس» های خود نظر دارد، باقاعدهای که خودش ساختهوپرداخته، باعث محدودیت و محکومیت خویش میشود؛ یعنی سرانجام به نقطهای میرسد دیگر جز برآوردن هوس و میل غریزی، هیچ کاری برایش نمیماند، درحالیکه انسان، بهجز هوسها یا همان گرایشهای غریزی (طبیعی) از که اقتضای سرشت حیوانی اوست، نیروهای دیگری نیز در درون خود دارد (مثل قوّه تعقّل و تفکّر) که میتواند به مدد آنها رشد و تعالی و تکامل یابد، حالآنکه هوسها، با فرسودهشدن تن آدمی و به تحلیل رفتن قوای مادّی او، فرسوده میشوند و یا ابزارهای تأمین آنها (اعضای بدن و حواس پنجگانه و...) ضعیف و ناکارآمد میشوند.
میتوان گفت: هوای نفس به هر عمل و رفتار، ظاهری و باطنی گفته میشود که در جهت مخالف خواسته و اراده خداوند متعال باشد. ما یک خواستههایی داریم و خداوند هم خواستههایی. اگر خواسته ما مطابق خواسته خدا نباشد, میشود هوای نفس و خواستههای نفسانی. غفلت زیاد خدا، فراموش کردن نعمتها، نیکیها، حکومت اقتدار الهی و پیروی از شیطان و شیطانصفتان، افراد و تفریط در اعمال و رفتار، برخی از مصادیق پیروی از هوای نفس هست. در آیات متعددی خداوند متعال دشمنهای متعددی که هر انسانی میتواند در حیات دنیایی با آن مواجه باشد را معرفی مینماید، در فرهنگ قرآن، خداوند متعال یکی از مهمترین دشمنهایی که انسان در طول زندگی با آن مواجه میشود را شیطان معرفی مینماید. نفوذ شیطان در اندیشه بشر نیز منحصر است به حد وسوسه کردن و خیال یک امر باطلی را در نظر او جلوه دادن.
بهطورکلی، بسیاری از افراد، نیروی اراده را با هوس، اشتباه میکنند و تفاوتی بین آنها قائل نمیشوند. حال اگر بخواهیم به توضیح آن دو بپردازیم و آنها را معنا کنیم، هوس را «میل (گرایش) غریزیِ سیریناپذیر» تعریف خواهیم کرد، درحالیکه اراده، «مُلزَم نمودن اختیاری خویشتن است به تأمین یک خواسته»، که پس از تحقّق آن خواسته و یا با انصراف از آن، خاتمه مییابد. از همین دو تعریف ابتدایی برمیآید که اولاً هوس، بهخودیخود، منفی نیست و ثالثاً به فعلیت رسیدن و عملی شدن هر هوسی، نیازمند اراده کردن است.
کمال هر انسانی عبارت از به فعلیت درآمدن استعدادها و قابلیتهای او است. از طرفی فطرت انسان آلوده و شرور نیز هرگز آلودگی و شرارت را نمیپذیرد؛ دزد از دزدی بی زار است و آن را بسیار بد میداند، اگرچه حرفهٔ او همین کردار پلید و زشت است، ولی هرگز مایل نیست فرزند او به شغل او مبادرت ورزد و یا سارقی دیگر مال او را برباید.
در این میان، رفتارها و کردارهای درونی و برونی انسان کامل، همگی بر طبق فطرت او صورت میگیرد و بدین سبب از درجات والای کرامت انسانی برخوردار است، ولی رسیدن به این کرامت به عمری مراقبت با سرپرستی استاد آگاه و ماهر نیاز دارد که تمام نقاط ضعف و زیروبم روحی و الگوی رفتاری او را بشناسد و با توصیههای بهموقع او را راهبری کند.
آری، در این جهان هیچچیز ارزشمند مجانی به دست نمیآید؛ بیداری شب و مراقبت در تکتک لحظات زندگی و محاسبهٔ دقیق از نفس و هوشیاری کامل و همیشگی در برابر دسیسههای شیطان لازم است، تا فرد بتواند با سلامت به ساحل امن قرب حق باریاید و در این میان، گواهی فطرت بر دوری از بدیها و میل به نیکیها، هیچ فایدهای جز آمادگی انسان برای هدایتپذیری ندارد.
عواملی که باعث چاق و پروار شدن نفس میگردد.
اگر قساوت قلب برای کسی ملکه شود، این حال، منشأ بسیاری از گناهان دیگر خواهد بود. مرحوم نراقی، در کتاب معراج السعادة درباره قساوت قلب آورده است.
«قلب» از منظر قرآنی، منشأ فهم و ادراک معنوی است؛ البته مراد، قلب باطنی است. قلب، در صورتی میتواند وظیفه خود را به درستی انجام دهد که بیمار نباشد. قلب باطنی، همانند قلب ظاهری ممکن است به انواع بیماریها دچار شود. برای قلب باطنی، قساوت و سختدلی، از شدیدترین نوع بیماریها محسوب میشود. از حضرت امام صادق (ع) کلامی به نقل از حضرت عیسی (ع) آمده است که میفرمایند:
مَا أَمْرَضَ قَلْبٌ بِأَشَدَّ مِنَ الْقَسْوَةِ؛ هیچ قلبی به چیزی شدیدتر از قساوت، بیمار نشده است.
بیماری مهلک قساوت اگر معالجه نشود، انسان را از سعادت ابدی محروم و به بدترین نوع شقاوت گرفتار میکند. در روایتی از حضرت امیر مؤمنان علی (ع) نقلشده که میفرمایند:
مِنْ أَعْظَمِ الشَّقَاوَةِ الْقَسَاوَةُ؛ قساوت از بزرگترین [نوع] شقاوت است.
سنگدلی، خود علامت حالات مهلکی مانند: شقاوت، دورویی و سفاهت است. اگر قساوت قلب برای کسی ملکه شود، این حال، منشأ بسیاری از گناهان دیگر خواهد بود. مرحوم نراقی; در کتاب معراج السعادة درباره قساوت قلب آورده است:
و شکی نیست که منشأ این صفت، غلبه سبعیت [=درندگی] است. بسیاری از افعال ذمیمه [=ناپسند]، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن و دستگیری فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشی میشود.
ترک یاد خدا و غفلت: یکی از عوامل چاق شدن نفس انسان، ترک یاد خداوند است. انسان بهگونهای است که دائماً توجهش به سمتی مشغول است. اگر کسی این توجهات را مدیریت کرده، آن را به معنویت و نور هدایت کند، دلش نیز به آنسو متوجه میشود؛ ولی اگر نفس و توجهات آن به حال خود رها شوند، خیلی زود متوجه نفسانیات و خواهشهای درونی میگردند در روایتی قدسی خداوند متعال به حضرت موسی (ع) خطاب میفرماید:
یا مُوسَی! لَا تَفْرَحْ بِکثْرَةِ الْمَالِ وَ لَا تَدَعْ ذِکرِی عَلَی کلِّ حَالٍ فَإِنَّ کثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِی الذُّنُوبَ وَ إِنَّ تَرْک ذِکرِی یقْسِی الْقُلُوبَ؛
ای موسی! به زیادی مال شاد مشو، و ذکر مرا در هر حالی وامگذار؛ زیرا زیادی مال، گناهان را فراموش سازد و ترک کردن ذکر من، دلها را سخت میکند.
همچنین در روایتی دیگر از امام باقر (ع) نقلشده که میفرمایند:
وَ إِیاک وَ الْغَفْلَةَ فَفِیهَا تَکونُ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ؛ مبادا غفلتورزی که در آن، سنگدلی هست.
همنشینی با افراد ناصالح:
همنشین در انسان تأثیر بسیاری دارد؛ نفس انسان از همنشین و انیس خود، بسیار تأثیر میپذیرد و بهسوی همرنگی با او پیش میرود. یکی از گروههایی که همنشینی با آنان نهی شده است، افراد هرزهگوی تبهکار هستند. این افراد، کردارشان را نیک جلوه میدهند و دوست دارند که انسان همانند آنان شود و در امور دنیایی و آخرتی کمکی به انسان نمیکنند. نزدیک شدن به این افراد، باعث جفاکاری است.
آرزوهای طولانی: از دیگر اموری که باعث چاق شدن نفس انسان میشود، آرزوهای طولانی دنیایی است. کسی که پیوسته میخواهد به آرزوهای دنیایی خود برسد، در بسیاری از مواقع باید آنها را بر امور معنوی ترجیح دهد. ضمن آنکه چنین شخصی، طبیعتاً برای رسیدن به آرزوهایش دوست دارد مرگ و آخرت همیشه به تأخیر بیفتد. چنین آرزوهایی، پیوسته انسان را به خود مشغول میکند و باعث فراموشی آخرت میشود. در روایتی در این زمینه از حضرت امیر مؤمنان (ع) چنین نقلشده است:
إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیکمُ اثْنَتَینِ اتِّبَاعَ الْهَوَی وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَینْسِی الْآخِرَة؛
من از دو چیز بر شما نگران هستم؛ پیروی از خواهشها و آرزوهای طولانی. خواهشها، انسان را از راه حق بازمیدارد و آرزوهای طولانی، باعث فراموشی آخرت میشود.
زیادی مال: زیادی مال، یکی دیگر از عوامل امیال نفسانی میشود. مال دنیا اگرچه از راه حلال هم فراهمشده باشد؛ دلمشغولیهای خاص خود را به همراه دارد و حقوقی را بر گردن انسان مینهد که فارغ شدن از آن، کار مشکلی است. خداوند عزوجل به حضرت موسی (ع) فرمود:
یا مُوسَی... وَ لَا تَغْبِطْ أَحَداً بِکثْرَةِ الْمَالِ فَإِنَّ مَعَ کثْرَةِ الْمَالِ تَکثُرُ الذُّنُوبُ لِوَاجِبِ الْحُقُوقِ...؛
ای موسی!... و به کسی به سبب زیادی مالش غبطه نخور؛ زیرا با زیادی مال، گناهان به سبب حقوق واجب، زیاد میشود....
أَیهَا النَّاسُ!... وَ اعْلَمُوا أَنَّ کثْرَةَ الْمَالِ مَفْسَدَةٌ لِلدِّینِ مَقْسَاةٌ لِلْقُلُوبِ...؛ ای مردم!... بدانید زیادی مال، باعث فاسدشدن دین و سبب سنگ دلی است....
پرخوری: زیاد خوردن و زیاد آشامیدن، آثار بسیار زیانبار دنیایی و آخرتی دارد که یکی از آن آثار، باعث چاق شدن نفس انسان میشود. امیر مؤمنان علی (ع) میفرمایند:
إِیاکمْ وَ الْبِطْنَةَ فَإِنَّهَا مَقْسَاةٌ لِلْقَلْبِ و مَکسَلَةٌ عَنِ الصَّلَوةِ وَ مَفْسَدَةٌ لِلْجَسَدِ؛ از پرخوری بپرهیزید، زیرا باعث قساوت قلب و سستی برای نماز و تباه شدن بدن میشود.
در روایتی، خواب زیاد را حاصل پرخوری، و پرخوری را حاصل زیاد نوشیدن دانسته و آندورا باعث سنگینی نفس برای اطاعت پروردگار و سخت شدن دل برای تفکر و خشوع معرفی کرده است.
خوردن چهل روز گوشت: مداومت بسیار برخوردن گوشت، در نگاه دینی نهی شده است. در روایتی از پیامبر خدا (ص) آمده است: مَنْ أَکلَ اللَّحْمَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً قَسَا قَلْبُهُ؛ هر کس چهل روز [پیاپی] گوشت بخورد، سنگ دل میشود.
پرگویی و لهویات: زیاد صحبت کردن در غیر امور معنوی و یاد خدا، علاوه بر غفلت از حقتعالی، انسان را در معرض انواع آفات گناهان زبانی؛ مانند غیبت، دروغ، تهمت و اذیت کردن مؤمن و... قرار میدهد. یکی از آثار مهلک پرگویی، قساوت قلب است. امام صادق (ع) میفرمایند: کانَ الْمَسِیحُ یقُولُ: لَاتُکثِرُوا الْکلَامَ فِی غَیرِ ذِکرِ اللَّهِ فَإِنَّ الَّذِینَ یکثِرُونَ الْکلَامَ فِی غَیرِ ذِکرِ اللَّهِ قَاسِیةٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَکنْ لَایعْلَمُونَ؛
حضرت [عیسی] مسیح (ع) پیوسته میفرمود: بهجز ذکر خدا، سخن بسیار نگویید؛ زیرا آنان که بهجز ذکر خدا، سخن بسیارگویند، دل هاشان سخت است؛ ولی نمیدانند.
در کتاب بحار الانوار، ذیل حدیث فوق در تبیین «کلام در غیر یاد خدا»، بیانی بسیار قابلتوجه ذکرشده است: این روایت، دلالت میکند بر اینکه کلام زیاد در امور مباح، باعث چاق شدن نفس انسان میشود و اما کلام در امور باطل، پس مقدار کم آن مانند زیاد [در امور مباح] است.
بخل و حسادت:
حسادت اخلاقی است که از سوی همگان زشت و ناپسند شمرده میشود؛ و حتی کسانی که خود هرازگاهی دچار این حالت میشوند حسادت دیگری به خود یا دیگران را ناپسند و دور از اصول اخلاقی میشمارند. حسادت میتواند در حوزه اخلاق فردی و اجتماعی بازتابها و واکنشهای متضاد و خطرسازی را بیافریند. مشکلی که در مسئله حسادت وجود دارد این است که رفتارها و نابهنجاریهای شخص قابلشناسایی و رؤیت است ولی انگیزههای آن مخفی هست. اشخاصی که در معرض حسادت عملی قرار میگیرند و یا ناظر اقدامات عملی حسود هستند نمیتوانند تحلیل درستی از علل و انگیزههای رفتارهای نابهنجار و خطرساز شخص داشته باشند بهویژه آنکه شخص حسود در بسیاری از مواقع به جهت آنکه حسادت را امری زشت و ناپسند میشمارد و یا جامعه را نسبت به آن سخت و تند مییابد رفتارهای خویش را توجیه و انگیزهها و علل دیگری را برای رفتارهای نابهنجار و خطرساز خویش برمیشمارد. به این معنا که هرگز بهطور مستقیم به علت رفتار نابهنجار و خطرساز خویش اشاره نمیکند و آن را توجیه کرده و علل و انگیزههای واهی دیگری را برمیشمارد.
ازاینروست که مخفی و نهان بودن حسادت حسودان مسئله را پیچیده و توان تحلیل درست و بازسازی رفتاری را از دیگران میگیرد. از دیگر نابهنجاریهای اجتماعی که خاستگاه آن ازنظر قرآن، حسادت است میتوان به نابهنجاری بخل اشاره کرد. خداوند در آیات ۵۱ و ۵۳ و ۵۴ سوره نساء با اشارهشده است و ریشه آن را حسادت برمیشمارد و تبیین میکند که چگونه حسادت میتواند به اشکال مختلفی چون بخل در عمل انسانی بروز و ظهور کند و نابهنجاریها را در جامعه گسترش داده و دامن زند.
جهل و غرور:
تعریف اصطلاحی غرور: واژه غرور در لغت به معنای فریب خوردن و فریفته شدن و گول خوردن میباشد و در اصطلاح عبارت است از «اعتماد و تکیه کردن نفس به آنچه مطابق هوی و هوس باشد و طبع انسان به خاطر شبهه و فریب شیطان به آن گرایش یابد. پس هرکس بر اساس شبهه فاسدی معتقد شود که در دنیا یا آخرت به خیر و سعادت رسیده مغرور است. غرور یکی از مرضهای قلبی است که انسان را از درون تهی میکند و اعمال و رفتار انسان را نابود میکند و در حقیقت بهجای اینکه پروردگار بیهمتا را پرستش کند از نفس، مال، مقام و علمش بتی ساخته و آنها را عبادت میکند.
ریشههای غرور:
الف: جهل و نادانی
انسان سراسر ضعف و عجز و ناتوانی است، هزاران نقص و نیاز وجودش را فراگرفته و در اثر ناآگاهی از حقیقت خویش، امتیازات و کمالاتی را در خود توهم کرده به غرور مبتلا میگردد و به سبب علاقه شدید به خویشتن، دیگران را پایینتر و فاقد کمالات بهحساب میآورد و به خاطر غرور، دیگر نمیتواند حقیقت را تشخیص دهد و پیوسته در مسیر گمراهی گام برمیدارد.
ب: کمبود ظرفیت
انسانها ازنظر استعدادهای درونی یکسان نبوده و دارای قابلیتها و ظرفیتهای متفاوت میباشند. برخی با مشاهده کمترین امتیاز مادی یا مقام و مرتبه معنوی خود را گمکرده، آنچنان مست غرور و تکبر میشوند که گویی قلّههای کمال و مدارج بلند علم و معرفت را فتح کردهاند: ولی اگر به دید انصاف نظر شود اولاً معلوم نیست که برتریها و فضیلتهای شخص مغرور دارای ارزشی حقیقی باشد ثانیاً برفرض دارا بودن ارزش حقیقی اصولاً از ما نیست، بلکه در حقیقت، امانت و عاریهای است که در اختیار ما قرارگرفته و صاحب اصلی آن آفریننده آسمانها و زمین است و خردمند را شایسته نیست که به آنچه در حقیقت از دیگری است فخر بفروشد و مباهات نماید، خصوصاً اگر مایه افتخار خود را در معرض فنا و نابودی ببیند.
ج: عقده حقارت
یکی دیگر از ریشههای غرور، عقده حقارت و نوعی پستی و ذلت است که شخص مغرور در باطن خویش احساس میکند و با ابزار بزرگی و دست زدن به کارهایی که شایسته او نیست میکوشد تا حقارت درونی خویش را از مردم پنهان کرده و شکست و واماندگی خود را از قافله ره پویان طریق کمال و سعادت جبران نماید.
چگونه میتوان نفس سرکش را مهار نمود:
امام علی (ع) میفرمایند: «اکره نفسک علی الفضائل فان الرذائل انت مطبوع علیها» با سعی و مجاهدت فضایل اخلاقی را به نفس سرکش خود تحمیل کن، زیرا خواهش طبیعی بشر بر شهوات و رذایل اخلاقی است. [هدایة العلم فی تنظیم غررالحکم سید حسین شیخ الاسلامی ص 483].
یک بطری ابتدا هوا دارد و وقتی شما در آن آب میریزید, به هر مقدار که آب وارد آن میشود, هوایش خالی میگردد. انسان نیز مانند بطریای میماند که ابتدا با هوا و نفسانیت پرشده است و باید در طول عمر با خودسازی، خود را از خدا پر کند تا هوایش خالی گردد. اگر این حقیقت را بپذیریم که انسان در طول حیات دنیوی خود هیچ مسئولیتی بزرگتر از خودسازی ندارد، این نکته را نیز باید بپذیریم که برترین کارهای انسان مجموعه فعالیتهایی است که باهدف شناخت نفس انجام میگیرد؛ چون بدون این کار هرگز خودسازی و کمال واقعی تحقق پیدا نخواهد کرد. حضرت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) میفرمایند: «برترین و بافضیلتیترین شناخت [و در تعبیر دیگر والاترین حکمت] شناخت نفس و رعایت قدر و اندازه آن است». اگر انسان بخواهد هوسهای خویش را کنترل کند و از طریق مبارزه با خواستهای نامعقول خویش، راه کمال و تعالی را برای خود هموار سازد، در ابتدا باید خاستگاه و منشأ این خواستها را (که همان نقش آدمی است) بشناسد و با ویژگیهای آن آشنا شود.
یکی از ویژگیهای مهمّ نفس، این است که اگر گرسنه شود، شِکوه و گلایه میکند و پیوسته مینالد و اگر سیر گردد، طغیان میکند. اگر انسان به هرچه نفس، خواستار آن بود، تن داد، نفس را بهمانند اسب سرکش در درون خود خواهد داشت که دیگر نمیتواند آن را کنترل کند و از آن، سواری بگیرد. پس اگر شخص میخواهد هوسهای خویش را کنترل کند، باید این اسب را رام کند و قدری او را گرسنه نگه دارد و به همه خواستههایش پاسخ ندهد تا بتواند در مواقع لزوم، از آن، درراه رشد و تعالی و عبادت و اطاعت، بهره ببرد و همواره آن را مغلوب عقل و قانون (انضباط اجتماعی) بنماید.
بهطورکلی، راه تقویت اراده انسان و کنار زدن هوا و هوس از پایگاه مدیریت اراده انسان و بیرون راندن آن از جایگاه عقل، تمرین در پاسخ ندادن به خواستههای نامعقول نفس و بهعبارتدیگر، هوسهای خطرناکی است که انسان را از مسیر زندگی سالم، خارج میکنند. البته این تمرین باید بهگونهای باشد که انسان بتواند آن را ادامه دهد، نه اینکه کار سخت و دشواری را با سرعت و شدّت فراوان شروع کند و از ادامه آن، بازماند.
بدون تردید برای شناخت و معرفت نفس میتوان راههای گوناگونی را مطرح کرد اما به نظر میرسد معرفت نفس از طریق خالق و آفریننده آن میتواند به دست آید زیرا اوست که بهتر از هر موجودی دیگری نفوس انسانها را میشناسد و با مراجعه به آیات قرآن و فرمایشات پیشوایانی دینی میتوان به شناخت درستی از نفس دست پیدا کرد. راه دیگرش میتواند تدبر، تأمل و تحلیل خود نفس توسط انسان باشد که تلاشهای علمی فیلسوفان و دانشمندان علوم مختلف میتواند در این زمینه کمککار انسان باشد.
انسان باید آرامآرام، با هوسهای پوچ و باطل خود (که فرودستی و پستی آنها را هر عقل سالمی میپذیرد) به مخالفت برخیزد و در آغاز به خواستههای محدودی از آن پاسخ ندهد و بعد از مدتی، چنان بر نفس خویش مدیریت یابد که هرگز در برابر تمایلات حیوانی و طبیعی زودگذر (هرچند هم تشخیص آنها دشوار باشد و ظاهرشان آراسته) رام نگردد.
بهطورکلی، اگر انسان بخواهد همیشه به دنبال لذّتهای حلال و برآوردن جمله هوسهای خویش باشد، در ابتدا به مکروهات و سپس به حرام و گناه، کشیده خواهد شد. در حدیثی چنین آمده است: «کسی که بر لب پرتگاه حرکت کند، ممکن است بلغزد و به درون آن سقوط کند.
اگر انسان، صبور و خویشتندار باشد، بدون هوشیاری و ناخودآگاه، مطیع امیال درونی خویش نمیشود؛ بلکه قبل از انجام دادن هر کار، در پاسخ به خواستهها و هوسهایش، هشیاری و آگاهی لازم را به کار میبندد و ثمرات و نتایج آن را در نظر میگیرد. بدین ترتیب، اگر برآوردن آن میل و هوس را نامعقول و نامشروع ببیند، با صبر و خویشتنداری در مقابل خواستهاش میایستد و آن را سرکوب مینماید و یا آن را به زمان و مکان معقول و مناسبش حواله میکند.
در یککلام از بین بردن رذایل اخلاقی است. رذیله به صفت و عادت و عملی گویند که مانع شناخت عالی و حقیقی خداوند و بندگی او و برخورد مثبت با سایر بندگان خداوند توسط انسان میشود که بهطورکلی این رذایل را میتوان چنین نام برد:
دوری از خدا و چشمپوشی از حق، سوگند دروغ، غیبت، خودخواهی و کبر، خشم، نفاق و دورویی، افشاء راز دیگران، حسد و بخل و تنگچشمی، حقد و کینه در مقابل مؤمن، ستمکاری، حرص و ولع نسبت به مال و جاه، لغو و بیهودهگویی، جهل، تهمت، دروغگویی، زیادهخواهی، حرامخواری، تجسس.
این عوامل که ریشه آن، اعتقادات غلط و انحرافی است، عوامل اخلاقی، آن دسته از عواملی است که با ارتکاب آن شخص کمکم از مسیر حق و حقیقت دور شده و باعث متزلزل شدن ریشه ایمان او میشود و درنهایت موجب خسران آدمی میگردد. بسیاری از گناهان به این جهت است که انسان مقام خود را نشناخته و به اهمیت خود پی نبرده و درنتیجه با ارتکاب به گناه خود را پست کرده و در ردیف حیوانات آورده است.
اگر انسان بداند که جانشین خداست؛ فرشتگان بر او سجده کردهاند؛ او موجودی است که روح خدا در او دمیده شده است؛ تنها موجودی است که خداوند در آفرینش او خود را ستوده است؛ همهچیز را به تسخیر او درآورده است؛ در آفرینش، بهترین شکل را به او عطا کرده است؛ او را موجودی فناناپذیر قرار داده است. اگر انسان به این کرامتها و مقامات توجه کند، هرگز خود را به کارهای زشت آلوده نخواهد کرد. انسان باکرامت در تمامی لحظات و ساعات زندگی به دنبال آن است که بهترینها را انجام دهد و از بیراههها دوری کند و چهره کریمانه خویش را حفظ نماید. چنین فردی جایگاه باارزش وجودیاش را میداند و برای نگهداری از این جایگاه تلاش مینماید.
میان فراموش کردن خدا و فراموش کردن نفس خودشان ملازمه است که چون خدا را از یاد بردند خدا هم خودشان را از یادشان برد، یعنی بهجای اینکه خود را بنده و محتاج درگاه او بدانند و اعتماد و توکلشان بدو باشد و بدانند که مبدأ و معاد او بوده و سرانجام نیز بهسوی اوست و تنها به او امیدوار بوده و از او واهمه وخوف داشته باشند، اینان خود را مستقل پنداشته و به غیر او اعتماد کرده و بیم و امیدشان هم بهجز او است و چشم به مادیات و ظواهر فریبنده دنیا دوختهاند و همین موجب گم کردن خود و نتیجه نافرمانی و دوری از حقتعالی گردیده است.
هر فردی باید خودش بخواهد به کمال برسد تا بتواند راه سعادت را بپیماید. پیمودن این مسیر بهصورت اجباری راه بهجایی نمیبرد. بعد از اینکه فرد از ته دل خواست که پا درراه خودسازی بگذارد، باید رفتارهای خوب و بد خود را از هم تفکیک کند. رفتارهای بد را ترک کند و رفتارهای خوب را تقویت کند. شناخت این رفتارها نیز مهم است یعنی هرکسی باید بداند که کدامیک از رفتارهایش اشتباه است. اگر به این مسئله آگاهی نداشته باشد تلاشهایش از ابتدا بیهوده است.
ارتباط صحیح با خود باعث میشود انسان بداند در این دنیا چه بکند و چگونه رفتاری با همنوعان خود داشته باشد. خداوند درون انسان ابعاد گوناگونی قرار داده است تا به کمک آنها بتواند خود را ساخته و به کمال برسد. حس نیکوکاری مکارم و سجایای عالی انسانی را به وجود میآورد. این حس او را به حقجویی و نوعدوستی وادار میکند و زشتیها را از خود دور کند. حس خداجویی به انسانها کمک میکند که درراه رسیدن به خداوند قدم بردارند. اگرچه در برههای از زمان این ابعاد وجودی انسان نادیده گرفتهشده است ولی درنهایت به این نتیجه میرسند که راه سعادت توجه به دستورات خداوند است.