عشق الهی

نهایت هدف بسیاری از سالکان راه طریقت؛ عشق الهی است. عشق الهی، عشقی است که به عقل و معرفت و مراتب والای علم و ادراک آمیخته است و هدف نزدیک آن تهذیب نفس است. عشق الهی توصیف کردنی نیست، اما وقتی‌که قلب آدمی پالایش می‌شود و آرام می‌گیرد، می‌توان این عشق را احساس کرد. عشق الهی در تمامی موجودات جاری و ساری است. تردیدی نیست که محبت و عشق محصول معرفت است.
و فرق بین محبت و عشق این است که محبت به‌صورت غریزی در وجود هر موجود زنده‌ای قرار داده‌شده است که با توجه به نحوه آفرینش و ظرفیت وجودی آن‌ها متفاوت است. اما عشق غریزی نیست، عشق حالتی است که برای انسان دست می‌دهد و موجودات دیگر از آن بی‌بهره‌اند حتی در بین انسان‌ها هم افراد کمی هستند که قابلیت دریافت و پرورش عشق رادارند. نیروی عشق مافوق نیروی محبت است و بزرگ‌ترین انسان‌ها سخت‌ترین و دشوارترین کارها را به ثمر رساندند درحالی‌که محرک آن نیروی عشق بوده است ولی بامحبت تنها، هیچ‌گاه بزرگ‌ترین کارها صورت نگرفته و چه‌بسا نیروی عشق عظیم‌تر است.
به یاد داشته باشید که هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید، هرچند راه سخت و ناهموار باشد. و هر زمان باله‌ای عشق شمارا در برگرفت خود را به او بسپارید، هرچند که تیغه‌ای پنهان در بال و پرش ممکن است شمارا مجروح کند. و هر زمان عشق با شما سخن گوید او را باور کنید، هرچند او روحیه شمارا چون باد مغرب درهم کوبد و باغ شمارا خزان کند. زیرا عشق چنانکه شمارا تاج بر سر می‌نهد. چنان شمارا می‌رویاند شاخ و برگ شمارا هرس می‌کند و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا می‌رود و ظریف‌ترین شاخه‌های شمارا که در آفتاب می‌رقصند نوازش می‌کند.
به نظر بنده برای رسیدن به عشق الهی ابتدا انسان باید خودش را خوب بشناسد، تجرد روح را بشناسد، قوای روح را بشناسد، فجور و تقوای خود را بشناسد، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(الشمس ۸)، راه نجات از فجور و رسیدن به تقوا را بداند، بعد شروع به کار بکند. پس هر تزکیه‌ای مقدم بر تعلیم است. خیلی از چیزهاست که به‌وسیله تزکیه نصیب انسان می‌شود، آن دیگر علمی نیست که در کتاب‌ها و با گفتن‌ها و با شنیدن‌ها نصیب انسان بشود. خداوند می‌فرمایند: «إِنْ تَتَّقُوا الله یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»(الأنفال ۲۹) یعنی اگر شما وارسته باشید یک سلسله علومی که فارق بین حق و باطل است به شما مرحمت می‌کنیم، ازاین‌روی است که آن علم، محصول تزکیه است. این تزکیه حاصل شجره علم است، آن علم خیلی بهتر از این است، چون اساس علم است.
اگر انسان یک‌قدری جلوتر برود معلوم می‌شود تزکیه مقدمه است. آدم خوب شدن تازه مقدمه است. شاید شما بپرسید که ما چرا باید آدم خوبی بشویم؟ بنده می‌گویم برای اینکه بتوانیم بهتر ببینیم. چه چیز را ببینم؟، دیدن نیاز به شناخت دارد و آگاهی. این آگاهی و علم، غیرازاین علمی است که در کتاب‌ها می‌خوانیم. خوب بودن انسان مقدمه است. زیرا ما آدم خوب بشویم برای چه؟ آدم وارسته وعادل بشویم برای چه؟ تمام این‌ها برای رسیدن به شهود است. علومی را که درمی‌یابیم روزی تمام می‌شود ولی معرف همیشگی است.
اینکه خداوند در قران می‌فرماید: «رب أَرِنِی الْأشیاءَ کَمَا هِیَ»، آن هدف نهایی را می‌طلبد. یعنی انسان به‌جایی می‌رسد که می‌گوید «رب کمال الانقطاع الیک»، این کمال الانقطاع شهود است، این هدف است. پس خیلی از علوم مقدمه است نظیر علومی که ما در مدرسه‌ها داریم که انسان سود و زیان خود، حلال و حرام، حَسَن و قبیح را بشناسد تا شروع بکند به خودسازی. بعد وقتی خودسازی کرد این خودسازی تمام می‌شود.
انسان تازنده است مکلف است. وقتی عمرش به پایان رسید دیگر نوبت خودسازی نیست. بلکه از آن به بعد محصول خودسازی را باید ببیند و محصول خودسازی او این میوه است، حاصل شجره طوبای علم است. انسان شجره طوبای علم را در مدارس فرامی‌گیرد. تا میوه بدهد به نام تزکیه، آن‌وقت می‌شود آدم خوب، می‌شود آدم عادل، می‌شود متقی.
و آنگاه‌که معرف پیدا کرد و آدم خوب و متقی شد به این خصلت دست پیدا می‌کند تا به عشق الهی نزدیک شود. امام سجاد علیه‌السلام درباره این سه خصلت فرمودند: سه حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و در سایه رحمت عرش الهی می‌باشد.
اوّل آن‌که در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواست‌کنندگان دریغ ننماید.
دوّم آن‌که قبل از هر نوع حرکتی بیندیشد که کاری را که می‌خواهد انجام دهد یا هر سخنی را که می‌خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است یا مورد غضب و سخط او می‌باشد.
سوّم قبل از عیب‌جویی و بازگویی عیب دیگران، سعی کند عیب‌های خود را برطرف نماید.
عطار نیشابوری در همین باره به زبان شعر می‌فرمایند که:


این‌چنین رفتند مردان راه دین               رهروان حق به‌پیش حق یقین
 شیر مردان مرکب خود رانده‌اند             اندر این ره چون خسان کی مانده‌اند     
 مرد عشقی گر تو تن درراه کن             وز نه بنشین دست و تن کوتاه کن
 پیرمردی باید این راه شگرف               تاک‌اند غواصی این بحر ژرف
 نیست کار بددلان این کار عشق            این کسی داند که هست آگاه عشق
 کار پیران است و مردان یقین              درگذشتن هم ز کفر و هم ز دین
 من در این اندیشه بودم سال‌ها              زان سبب معلوم کردم حال‌ها
 هیچ‌کس زین ره نشانی وانداد              آنکه او داد است خط برجان نهاد
 هیچ‌کس از حال خود واقف نی‌اند          جمله سرگردان این دنیا درند
 ای‌دریغا عمر رفت و وصل نه             وی دریغا فرع رفت و اصل نه

   «عطار» وصلت نامه

و اگر نمی‌توانی چنین کنید بهتر است به کار روزمره خود و رسیدگی به همسر و خانواده‌تان مشغول شوید و از این در و آن در زدن دست‌بردارید و خدمت خلق خدا کنید. راه موفقیت و کامیابی از منزل جادوگران نمی‌گذرد. بلکه درست از وسط زندگی عادی و روزمره است. نقل است که ” بودا ” درست در نخستین شب ازدواجش، درحالی‌که هنوز آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جست‌وجوی حقیقت ترک می‌کند. این سفر سالیان سال به درازا می‌کشد و زمانی که به خانه بازمی‌گردد فرزندش سیزده‌ساله بوده است! هنگامی‌که همسرش بعدازاین همه انتظار چشم در چشمان “بودا” می‌دوزد، آشکارا حس می‌کند که او به حقیقتی بزرگ دست‌یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی. بودا که از این انتظار طولانی همسرش شگفت‌زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال زندگی خود نرفته‌ای؟!
همسرش می‌گوید: من نیز در طی این سال‌ها همانند تو سؤالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش می‌گشتم! می‌دانستم که تو بالاخره بازمی‌گردی و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سالم را از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را با تمام وجودش لمس کرده باشد.. می‌خواستم بپرسم آیا آنچه را که دنبالش بودی در همین‌جا و در کنار خانواده‌ات یافت نمی‌شد؟! و بودا می‌گوید: “حق با توست! اما من پس از سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که جز بی‌کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست و نه چیزی برای جستن!” حقیقت بی‌هیچ پوششی کاملاً عریان و آشکار در کنار ماست آن‌قدر نزدیک که حتی کلمه نزدیک هم نمی‌تواند واژه درستی باشد! چراکه حتی در نزدیکی هم نوعی فاصله وجود دارد! ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
اگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
به کاهلی بنشینی که این عجب کاری است
عجب توی که هوای چنان عجب نکنی
زیرا در ژرفای دلِ ما تصویری از صورت انسان کامل نقش کرده‌اند و اگر گویند این چگونه تصویری است که ما را از آن هیچ خبری نیست پاسخ این است که ما را از آن خبرها و نشان‌هاست و اگر ما را هیچ شناختی از او نبود هر مدعیِ بی‌هنری را به کمال می‌پذیرفتیم. این نقش درونی چراغ راهنمای ماست که می‌تواند ما را با شیوهٔ خطا و آزمون آهسته‌آهسته بدان مقام راهبر شود الا آنکه شاعران این تصویر درونی را پررنگ‌تر می‌کنند و مردم نشان‌های بیشتری برای شناخت مدعی از مخلص به دست می‌دهند تا چون مولانا سالکان تشنه‌لب را از این بادیهٔ غول پرور به آب خضر که در دل‌های همگان چشمه‌ای از آن جاری است برسانند:
تشنگان رهِ خونخوارهٔ این بادیه را
بردم از بادیه بیرون و به آب آوردم
خوب رویان آیینه می‌جویند تا صورت خود را در آن ببینند و خط‌وخالی بر آن بیفزایند. از این آیینه‌ها بسیار هست که آدمی‌روی خود را نظاره کند و اگر دودی و غباری بر آن بیند بشوید و اگر نقصانی هست به کمال آورد؛ اما کجاست آن آیینه که چهرهٔ روح و جان خویش را در آن بنگریم و شکل و شمایل باطن خود را تماشا کنیم.
مولانا قبل از آنکه سینه‌اش لبریز از معرفت الهی گردد و شمس عشق از مشرق اقبالش طلوع کند، زاهدی با ترس، سجاده‌نشینی باوقار، مرده‌ای گریان و شمع جمع مقبلان بود. وقتی در چنگال شیخ شیر گیر افتاد، یوسفی یوسف زاینده، زنده‌ای خندان، عاشقی پران و آفتابی بی‌سایه شد. او در قماری پا نهاد که تمام بودونبودش را دیوانه‌وار به سیل تند عشق سپرد و خلیل‌وار به‌جانب آتش رفت، داستان این قمار عاشقانه ازهر زبان که شنیده می‌شود نا مکرر می‌نماید و چون قند ذائقه جان را حلاوت می‌بخشد. سنّ این قمار که در لابه‌لای سخنان این دو معدنِ اسرار آمده است، راز تحول عظیم مولانا را نشان می‌دهد. این قمار، قماری است که در آن شکست، پیروزی بزرگی است.
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه رودش
بنم‌اند هیچش الا هوس قمار دیگر
اگر در اخلاق اسلامی به دنبال اصلاح صفات نفس برای رسیدن به درجات و کمالات والای انسانی هستیم در عرفان تمام این راه را برای این طی می‌کنیم که به معرفت شهودی نائل گردیم. یعنی انگیزه عارف باانگیزه فرد متخلق با هم تفاوت دارد هرچند هر دو با صفات بد مقابله و مبارزه دارند.
کشف و شهود یادمان “مکاشفه و مشاهده”که عده‌ای آن را ازجمله مراتب و مراحل سیر و سلوک برشمرده‌اند، به مرتبه‌ای از طریق سالک گفته می‌شود که در آن پرده‌های حجاب از دیدگان کنار رفته و سالک بر باطن امور آگاهی می‌یابد. در بسیاری موارد «شهود» با واژهٔ «حضور» به یک معنا به کار می‌رود آگاهی به‌جای هم استعمال می‌شوند. اما در قرآن کریم، این واژه در مورد کنار زدن «پرده غفلت» سوره ق، آیه ۲۲_”برداشتن پرده از روی واقعیت”سوره انعام آیه ۴۱ و نمل آیه ۶۲_برطرف ساختن زیان و بدی، و آشکار شدن “شدت” سوره قلم آیه ۴۲ بکار رفته است. و بسیاری تعاریف دیگر که برای “کشف”در منابع مختلف و اقوال گوناگون مطرح‌شده است. در معنای مکاشفه و مشاهده اقوال مختلفی مطرح‌شده است.
“محی‌الدین عربی می‌گوید: «عالم، همواره در غیب است و هرگز ظاهرنشده است و حق‌تعالی همیشه ظاهر است و هرگز غایب نشده است پس آنچه دردار تحقق و وجود و در محفل غیب و شهود است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در اوّل و چه در آخر، هر چه هست، همه حقّ است و به‌جز او همه بافته وهم و ساخته خیال است».
به‌هرحال کشف باید مۆید شرعی داشته باشد و اگر مۆید شرعی ندارد قابل استناد نیست. درمجموع، می‌توان گفت کشف از شهود مجزا است. شاید در سیر طولی هم‌راستا باشند اما در طریق عرض جدا هستند. اما نکته حائز اهمیت که مهم‌ترین قدم در تمام این مراحل و سیر و سلوک به شمار می‌رود.
بسیاری از کسانی که در مسیر سیر و سلوک و منازل انسانیت می‌افتند و می‌خواهند از طریقت شریعت و عبودیت، متأله شده و به الوهیت برسند و ربانی گردند و مظهرت ربوبیت الهی شوند، در کشف و شهود خویش گاه دچار مشکل می‌شوند و در حقانیت آن شک و تردید می‌کنند. علت این شک و تردید،‌ این است که آیا آنچه مشاهده کرده‌اند، حقیقت است یا حقیقت‌نماست؟
آیا از القائات رحمانی است یا از القائات شیطانی است؛ زیرا شیطان نیز همانند خداوند و فرشتگان القائاتی دارد. خداوند در آیاتی از این القائات شیطانی یادکرده (سوره شمس) و گاه حتی بیان کرده است،‌ شیطان تلاش کرده تا در هنگام نزول وحی،‌ القائاتی داشته باشد که خداوند، پیامبران ازجمله پیامبر گرامی (صلی‌الله علیه و اله) را از شر آن القائات حفظ کرده است.
خداوند دراین‌باره می‌فرماید: وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبی‌ٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنی أَلْقَی الشَّیطَنُ فی أُمْنِیتِهِ فَینسَخُ اللَّهُ مَا یلْقِی الشَّیطَنُ ثُمَّ یحُْکمُ اللَّهُ ءَایتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ.
و پیش از تو هیچ رسول و پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه هرگاه آرزو می‌کرد [اهداف پاک و سعادت‌بخش خود را برای نجات مردم از کفر و شرک پیاده کند] شیطان [برای بازداشتن مردم از پذیرش حق] در برابر آرزویش شبهه و وسوسه می‌انداخت، ولی خدا آنچه را شیطان [از وسوسه‌ها و شبهه‌ها می‌اندازد] می‌زداید و محو می‌کند، سپس آیاتش را محکم و استوار می‌سازد؛ و خدا دانا و حکیم است. (سوره حج آیه ۵۲)
این بدان معناست که شیطان همواره تلاش دارد تا القائاتی داشته باشد و بسیاری از کشف و شهود ممکن است آلوده به وسوسه‌های شیطانی باشد و سراب را به‌جای آب و باطل را به‌جای حقیقت نشان دهد. این آب‌نماها و حقیقت‌نماها،‌ عامل بسیاری از گمراهی‌های بشر است. این‌که خداوند از عصمت پیامبران از مقام دریافت تا مقام حفظ و تا مقام ارائه و تبیین سخن به میان می‌آورد، برای دفع این القائات و یا رفع آن بوده است.
خداوند دو معیار ارزشمند برای انسان قرار داده است تا در موارد مشکوک بدان مراجعه نمایند. معیار اصلی و نخستین، فطرت و عقل سالم است. عقل انسانی این امکان را به بشر می‌دهد تا هر چیزی را بسنجد. البته مرادازعقل در اینجا، حکم عقلایی نیست بلکه همان مستقلات عقلانی وعقلی است که درجای خود تبیین شده است.
دومین معیار سنجش، قرآن و وحی است که کشف تام محمدی است. انسان می‌تواند هر چیزی را به قرآن عرضه کند و بر اساس آن داوری نماید. اگر کشف و شهودی برخلاف کلام خداوند یعنی قرآن باشد، باید آن را به دیوارکوبید ورزش اعتباری برای آن قائل نبود.
و نتیجه اینکه
یکی از عواملی که انسان را از انجام گناه و اشتباهات بر حذر می‌دارد عقل و خرد آدمی است. در مسیر تشخیص خوب و بد از یکدیگر و انتخاب بهترین آن‌ها، عقل وسیله‌ای است که خداوند به انسان عنایت نموده است. عقل و خرد باعث افزایش ایمان و اعتقاد به خدای یگانه و قرارگیری در مسیر درستی و راستی از طریق مشاهده و درک فلسفه دستگاه آفرینش و شگفتی‌های جهان هستی می‌گردد. باعقل است که انسان با انجام دادن تکالیف خود سیر تکامل را طی کرده و با قرب به خداوند و عبودیت به بهشت موعود می‌رسد.
سفارش امام علی (علیه‌السلام) به یارانش برای پیمودن راه سعادت و نجات چه بود؟
پاسخ: امام علی (علیه‌السلام) در خطبه ۲۴ نهج‌البلاغه یارانش را نخست به تقوا و پرهیزکاری سفارش می‌کند و می‌فرماید: (ای بندگان خدا! تقوای الهی پیشه کنید)؛ «فَاتَّقُوا اللهَ! عِبادَ اللهِ».
تقوا ـ که همان حالت حضور خداوند در تمامی مراحل زندگی به‌صورت باطنی و جهت‌گیری معنوی و درونی در مخالفت با گناه و توجّه به طاعت پروردگار است. سرچشمه اصلی تمام نیکی‌ها و خوبی‌ها است و به همین دلیل، در همه‌جا، به‌عنوان مقدمه‌ای برای سایر توصیه‌های مهم اخلاقی و اجتماعی و دینی، بر آن تأکید می‌شود.
حضرت در توصیه دوم می‌فرماید: (از خدا به‌سوی او فرار کنید! از غضب و سخط او به‌سوی رحمت و از عصیانش، به‌سوی اطاعت، و از عذابش، به‌سوی ثواب، و از نغمش به‌سوی نعمت)؛ «وَ فِرُّوا اِلَی اللهِ مِنَ اللهِ».
این تعبیر اشاره لطیفی به مسأله توحید افعالی است؛ چراکه انسان هر مشکلی در این جهان پیدا می‌کند، از ناحیه اَعمال او و آثاری است که خدا برای آن اَعمال قرار داده است. پس مشکلاتش به یک معنا، از سوی او است و مجازاتی است از ناحیه او، لذا انسان برای حلّ این مشکلات راهی جز این ندارد که به‌سوی او فرار کند زیرا «لامُؤَثِّرَ فِی الوُجودِ اِلاّ الله» و هر خیروبرکت و نجاتی که هست، از ناحیه او است.
مهم‌ترین مانعی که بر سر راه سالک قرار دارد «تعلق به دنیا» است و سالک باید در مرحله تخلی وارد «مقام زهد» شود. «زهد صرف رغبت است از متاع دنیا و اعراض قلب از اعراض آن.» زهد بی‌رغبتی به دنیا و جلوات آن است. البته دغدغه علمای راستین اخلاق در این بحث این است که فرد دچار اشتباه نشود و نسبت به کار و تلاش برای کسب روزی حلال و انجام‌وظیفه اجتماعی بی‌تفاوت نشود. مقصود از زهد این است که دل‌بستگی به دنیا در قلب سالک نباشد همان‌گونه که آیه مبارکه – که تفسیر صحیح زهد در اسلام است [بحارالانوار ۷۸/۷۰]- می‌فرماید: «لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم» تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانی نکنید. [حدید/۲۳ و نیز آل عمران/۱۵۳]
غصه بر مال ازدست‌رفته درگذشته و شعف کودکانه داشتن برای به چنگ آوردن مال در آینده علاوه بر اینکه حکیمانه نیست، سبب توجه به دنیا و غفلت از سلوک است. سالک باید قلب خود را از این قیدوبند برهاند و خالی نماید. تا تعلق به دنیا قلب سالک را به بند کشیده است، امکان سیر و عروج به کمالات معنوی و معرفتی وجود ندارد لذا در روایت نبوی (صلی‌الله علیه و آله) داریم که: «انسان شیرینی ایمان را نخواهد چشید تا اینکه نسبت به استفاده از مال دنیا بی‌اهمیت باشد.» کسی که پیوسته درگیر خوراک و پوشاک خویش است و برای کمترین ناملایمت در این زمینه عصبانی می‌شود، نمی‌تواند مدعی مقامات عرفانی در اسلام باشد. در روایت امام صادق (علیه‌السلام) آمده که «تمام خیر در خانه‌ای قرارگرفته و کلید آن خانه، زهد در دنیا است». خواجه عبدالله تعبیر کوتاه و پرمغزی درباره زهد دارد: «و هو للعامه قربه و للمرید ضروره». زهد برای عموم سبب تقرب به خدا و برای سالک یک ضرورت سلوکی است.
از دیگر مسائلی که سالک الی الله باید در مرحله تخلی نسبت به آن‌ها پرهیز داشته باشد، رذائل اخلاقی است. تکبر، خودخواهی، حرص، بخل، کینه و امثال آن‌ها رذائلی هستند که قلب سالک را از دریافت فیوضات الهی محروم می‌کنند و مانع رسیدن به درجات عالی می‌شوند. این رذائل هرچند ممکن است به لحاظ فقهی حرام نباشند اما تأثیر سوء آن‌ها در عرفان اسلامی غیرقابل‌انکار است. «تهذیب انفس عن الرذایل» یکی از مقدمات لازم برای مسیر عرفان اسلامی است. در اینجا است که عرفان اسلامی بااخلاق پیوند می‌خورد. مباحث علمای اخلاق در زمینه تبیین و تشریح رذائل اخلاق برای سالک ارزشمند و مغتنم است اما سالک اهل معرفت توجه دارد که راه او با راه علمای اخلاق تفاوت دارد.
سعادت گران‌سنگ‌ترین گوهری است که تمامی آدمیان در طول تاریخ به دنبال آن بوده‌اند. سعادت واقعی هر فرد آن است که به کمال مطلوبی که دست قدرت الهی در او نهاده است برسد. اگر بشر استعدادهای نهفته خود را بکار اندازد و بتواند خود را به کمال عقلی و روحی خود برساند، سعادتمند است و هرقدر فردی از کمال خود دور افتد، به همان نسبت از سعادت خود دورمانده است. سعادت و لذت رابطه‌ای عمیق دارند، سعادت احساس لذتی است که انسان از رسیدن به کمال دارد؛ هر کمالی که انسان به دست می‌آورد با لذت و سعادتی همراه است و لذت و سعادت نهایی انسان دررسیدن به حد نهایی کمال یعنی خوشنودی خداوند است.
آنچه مقدمه رسیدن به آخرت و معنویت باشد، دنیای ممدوح و آنچه در مسیر تقرب قرار نگیرد، دنیای مذموم است و سبب غفلت و کدورت. اشتباه کسانی که به بهانه زهد، کار و تلاش اقتصادی و اجتماعی را کنار گذاشتند این است که معنای صحیح زهد را در اسلام متوجه نشدند و زمینه متهم شدن عرفان اسلامی را به دوری گزیدن از جامعه فراهم کردند. تمام خدمات اجتماعی و اقتصادی که فرد به‌قصد و نیت خدمت به خانواده خود و جامعه اسلامی انجام می‌دهد، امور دنیایی حساب نمی‌شود و سبب تقرب الی الله است. اسوه تمام عرفای راستین در اسلام نبی اکرم و امیرالمؤمنین هستند و کاملاً روشن است که آن بزرگواران تا چه اندازه به خانواده و جامعه خویش اهمیت می‌دادند.
تکامل انسان و رسیدن او به کمالات واقعی و انسانی، تنها با اعمال و افعال اختیاری حاصل می‌شود و اگر عملی از روی اختیار نباشد، در تکامل انسان اثری ندارد. وقتی هدف والای انسان رسیدن به کمال و بالاترین کمال قرب به خداوند متعال بود، رسیدن به این هدف نیازمند پیمودن راهی مطمئن و ایمن و به‌دوراز خطرها و انحرافات است. خداوندی که ما را فطرتاً کمال خواه و جویای قرب به خود خلق کرده است. درواقع کسانی اهل نجات و سعادت هستند که از هر نوع تعصب جاهلانه قومی و ملیتی و غیره به دور باشند و اهل تحقیق و حق‌جویی باشند. این افراد، به همه سخنان و نظریات، گوش فرا می‌دهند و بعد باانصاف به قضاوت درباره آن‌ها می‌پردازند و بدون جانب‌داری، راه صحیح را انتخاب می‌کنند. برای رسیدن به کمال حقیقی باید در برابر خداوند تسلیم محض بود. به آنچه او وحی کرده، ایمان داشت و به آن‌ها عمل نموده.

 

امروز64
دیروز252
بازدید کل447485

افراد آنلاین

3
نفر آنلاین است

جمعه, 31 فروردين 1403