از ابتدا خلقت انسان تا به امروز ترس و ناامیدی همواره با او بوده و خواهد بود، زندگی همه ما انسانها پر از ترسها و ناامیدیهاست و خیلی از راههای رستگاری که جلوی پای ما انسانها میگذارند نه تنها ترس و ناامیدی را در ما کم نمیکند بلکه بعد از دانستن آنها؛ ترس و ناامیدی بیشتری ما را فرا میگیرد. از کودکی آموزگارانی را دوست داشتم که ترس و ناامیدی را از دلم بگیرند. قبول دارم که دل به یاد خدا آرام میگیرد، اما ظاهراً زمانهی بدی شده است؛ آدمها آنقدر از خدا دور شدهاند که وقتی آنها، آرام میشوند تازه به یاد خدا میافتند.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُم
” و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهای دور و دراز خواهم کرد (سوره النساء / آیه ۱۱۹) “
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد وز بیم حساب رویها گردد زرد
من عشق تو را به کف نهم پیش روم گویم که حساب من از این باید کرد
“ابوسعید ابوالخیر”
ترس درباره عالم برزخ و فشار و عذاب قبر، عالم دیگر و به طور کلی از دست دادن آزادی، از دست دادن توانایی، قدرت، اعتبار، ثروت، محبت، حیات یا زندگی، در یک کلام احساس ناشی از اینکه در حال اسیر شدن هستیم و یا ممکن است در تله بیفتیم و چیزهایی را از دست دهیم، ترس نامیده میشود؛ که خوب میدانیم ناشناختهها میتوانند منشاء ترس باشند و این چرخه تأثیر عمیقی بر زندگی همه ما میگذارد.
ترسهای فکری موجب شدهاند تا افراد همواره امنیت روانی خویش را با استفاده از جایگزینهای ناپایدار بیرونی تأمین کنند. به راستی ترسهای ما از کجا نشات میگیرند؟ بن و ریشه ترسها در چیست؟ و اینکه آیا واقعاً ترسهای ما غریزی هستند یا اکتسابی؟ و یا اینکه اصلاً چه ترسهایی برای ما مفید هستند و چه ترسهایی مضر؟ در مرحله بعدی، پس از اینکه توانستیم ترسهایمان را شناسایی کنیم و به مفید یا مضر بودن آنها پی بردیم، باید راهِ مقابله با آنها را بتوانیم شناسایی کنیم تا بدانیم چگونه میشود با ترسها و ناامیدیها مقابله کرد!
انسان توهم زده و با خود بیگانه، نیازمند تأمین احساس امنیت خاطر روانی است، این احساس بدلی به واسطه وابستگی و دلگرم شدن به چیزی در او شکل میگیرد. انسان غریبه مانده با خویش، دائماً از چیزی به چیز دیگر وابسته و جذب میشود، او درکی نسبت به دلایل شکلگیری نیاز فکریاش ندارد. او صرفاً فشار و اجبار فکری را در وابسته شدن به چیزهای گوناگون حس میکند، بدون آنکه منشاء ایجاد این فشارها را در خود درک کرده باشد.
وابستگی و ترس دو روی سکه وجود انسان با خود بیگانه است، زیرا به واسطه وابستگی است که او میتواند ترسهای فکریاش را نادیده بگیرد! او فاقد هر نوع تکیهگاه درونی است، بنابر این با وابسته کردن خود به امور گوناگون یا به دیگران سعی در ایجاد پایگاههای بیرونی به منظور تأمین امنیت درونی دارد؟!
ترس، احساسِی ناشی از این است که ما داریم چیزی را از دست میدهیم. معمولاً علت عمده ترسها وجود ناشناختهها و رویارویی ما با ناشناختههاست، بطور مثال اگر ما پایمان را در جای تاریک و ناشناختهای بگذاریم، چون نمیدانیم به کجا می رویم و قرار است که چه اتفاقی برایمان بیفتد، ممکن است احساس ترس کنیم.
ولی این فقط یک شکلِ قضیه است، چرا که تمام ناشناختهها برای انسان ترس نمیآورد که هیچ، بلکه در برخی از موارد باعث شادی او نیز میشود. مثلاً هنگامی که این کودکی روی مبل یا میز میرود و بالا و پایین می پرد و بازی میکند، هیچ توجهی به بلندی و ارتفاع ندارد چه رسد به اینکه بخواهد بترسد، زیرا اساساً کودک بلندی را نمیشناسد و نمیداند که اگر از آن ارتفاع بیفتد، چه اتفاقی ممکن است رخ دهد. پس میبینید که ناشناختهها همیشه نمیتوانند باعث ترس انسان شوند.
اما شکلِ دیگر قضیه این است که در زندگی ما خیلی از مواقع، شناختهها باعث ترس ما میشوند، در واقع ما هیچ ترس غریزی یا ذاتی نداریم و همه ترسها اکتسابی هستند و ما در طول زندگی از کودکی تا به امروز آنها را کسب کردهایم و به ما منتقلشده است؛ بعنوان مثال اکثر ما از جنگل، از شیر، از پلنگ و غیره میترسیم ولی کسانی هم هستند که همین حیوانات را رام میکنند؛ پس اگر ترس ما از حیواناتِ درنده غریزی و ذاتی است؛ چرا آدمهایی که آنها را رام میکنند نه تنها از آنها نمیترسند بلکه آنها را به بازی نیز میگیرند! آیا ما آدم ترسویی هستیم، یا آنها خیلی دلاور هستند؟
جواب بسیار ساده است؛ آنها در طول زندگی خود ترس از حیوانات درنده را بارها کسب کردهاند و توانستهاند با این ترس شان مقابله و بر آن غلبه کنند، به همین سادگی.
ولی در واقعیت زندگی؛ اینکه ما از شیر و پلنگ و غیره بترسیم یا نترسیم اصلاً اهمیتی ندارد و یا اگر بخواهیم بهتر بگوییم اصلاً نیازی نیست که ما از شیر با آن قدرت و عظمتش بترسیم. دانستنِ اینکه ترس ما غریزی یا اکتسابی است، کمکی به ما نمیکند و مهم هم نیست، مهم این است که ما این ترس را خوب شناسایی کرده و با آگاهی با آن برخورد کنیم؛ زیرا چیزی که خیلی اهمیت دارد این است که همه ترسها ریشه در جهل و ناآگاهی دارند.
پس در نتیجه ما انسانها دو کار مهم داریم؛
۱) شناسایی ترسهای خود
۲) غلبه بر این ترسها
ترس چیزی نیست جز یک احساس و هیجان که ما آن را در ذهن خود میپرورانیم و مشکل از آنجایی شروع میشود که این احساسات و هیجانها بر زندگی ما اثر نامطلوب میگذارند.
ترس، احساسی است که هر انسانی آن را میشناسد. انسانها از آن به عنوان احساسی ناخوشایند یاد و از آن دوری میکنند، چرا که این احساس بنابر طبیعت خود زمانی ظاهر میشود که خطری درونی یا بیرونی فرد را تهدید میکند. این احساس به شکل علائم مختلف جسمی و روانی ظاهر میشود، مانند تپش قلب، تنگی نفس، احساس گُر گرفتگی، سرخ شدن صورت، ترشح زیاد عرق و غیره.
ترس یک واکنش احساسی به تهدید یا خطر است. ترس را از اضطراب که معمولاً بدون وجود تهدید خارجی رخ میدهد، باید جدا دانست. علاوه بر این ترس با رفتارهای خاصِ فرار و اجتناب مربوط است، در حالی که اضطراب ناشی از تهدیدهایی است که مهار ناپذیر و اجتناب ناپذیر تلقی میشود. ترس معمولاً با درد ارتباط دارد، مثلاً کسی از ارتفاع میترسد، می داند که اگر بیافتد آسیب جدی خواهد دید و یا حتی خواهد مرد.
ترس از ساز و کارهای بقاست و معمولاً در پاسخ به یک محرک منفی خاص روی میدهد. ما از انجام بعضی کارها وحشت داریم چون میترسیم با شکست مواجه شویم. این ممکن است به خاطر شکستهایی باشد که واقعاً درگذشته تجربه کردهایم و یا حتی واقعاً چنین شکستی را تجربه نکردهایم ولی از اینکه ممکن است شکست بخوریم میترسیم.
بیشتر مواقع ما از چیزی میترسیم که حتی یک بار هم با آن روبرو نشدهایم، آیا احمقانه نیست؟
حقیقت این است که ما میتوانیم انواعی از شکستها را در ذهن خود تصور کنیم، آنگاه باور میکنیم این شکستها به حقیقت خواهد پیوست و حتی برای رسیدن به هدف تلاش هم نمیکنیم؛ و همینجاست که دچار خطا شدهایم، چون به خاطر یک احتمال حتی از تلاش کردن میترسیم و موفقیت بدون تلاش و کوشش معنایی ندارد.
ما نمیخواهیم سفسطه و مغـلطه کنیم که کدام ترس موجه و کدام غیرموجه است. مهم این است که بدانیم آیا ترس برای ما کارایی دارد یا نه؟ آیا ترس برای ما عاملِ بازدارنده است و ما را از اصل زندگی عقب نگه می دارد! و در نهایت اینکه در مقابل ترس چه باید کرد؟!
بایست قبول کنیم که یک سری از ترسها هستند که باید باشند، حداقل امــروزه خیلی خوب است که ما آنها را داشته باشیم. مثلاً هیچ دلیلی ندارد ما آدمهای معمولی برویم بغل شیرها و ببرها و … نگاه شان بکنیم، یا نیازی نیست برویم لبه پرتگاهی و پرتگاه را نگاه کنیم و یا خیلی چیزهای دیگر؛ بنده و شما همان بهتر که از آقا شیره و پرتگاه بترسیم، اینجوری خیلی راحتتریم، چرا که کارهای واجبتری هم داریم. پس این ترسها سر جایشان بمانند بهتر است.
حس ناامیدی در ما دافعه و جاذبه پدید میآورد؛ مانند ترس. در هنگام ناامیدی تمایلی به انجام کارها نشان نمیدهیم، مگر مجبور شویم. وقتی این حالت وخیم میشود، یعنی نیروی ناامیدی در ما قدرتمند میگردد، خودمان را یکجا گم و گور میکنیم. زمانی که برای حل مشکلی در حال تلاش هستید، ممکن است آنقدر درگیر یافتن راه حل شوید که ناخواسته کارهای جانبی بسیار باعث ناامیدی شده و معمولاً شور و اشتیاق اولیه خود را از دست میدهید و دیگر حتی تمایلی ندارید که به موضوع مورد نظر فکر کنید. مسئلهای که برایتان پیشآمده دشوار است، از آن ناامید شدهاید و احساس میکنید که نمیتوانید کار به جایی ببرید.
ترس موذی است، چرا که پوششهای مختلفی دارد و تغییر قیافه میدهد. شما فکر میکنید ترس چه شکلی است؟ آیا ترس از عدم پذیرش است؟ ترس از تحقیر است؟ ترس از عصبانیت کسی است؟ ترس از عدم رضایت است؟ ترس از تنهایی است؟ اما بزرگترین ترس، خودمان هستیم!
همه ما ترس را تجربه میکنیم. ترس احساسی طبیعی است که وجود آن برای بقای ما لازم است. ترس و بخش احساسی مغز که ترس از آنجا ناشی میشود، برای محافظت از ما در برابر خطر طراحی شده است. حتی احساسات خوب نیز گاهی اوقات ممکن است مفید واقع نشده و یا از کنترل خارج شوند. این مهمترین گام در رویارویی با ترس است. وقتی چیزی ما را میترساند، به طور طبیعی تمایل داریم از آن فرار کنیم و از مواجه شدن با آن در آینده جلوگیری کنیم. متاسفانه، تحقیقات نشان میدهند وقتی به این شکل به ترس مان پاسخ میدهیم، در واقع ترس را تقویت کرده و باعث شده ایم که با گذشت زمان بدتر شود.
ترسهای عادی و ترسهای بیاساس (فوبیا) مانع از انجام کارهایی میشوند که برایمان مهم هستند و همچنین مانع از نشان دادن توانایی بالقوه مان میشوند.
فوبیا، هراس یا ترس شدید، پدیدهای است که به صورت آگاهانه یا ناخودآگاهانه زندگی بسیاری از انسانهای جهان را مختل میکند. این پدیده بیشتر ناشی از ترس از قرار گرفتن در موقعیتی خطرناک است و معمولاً کنترل آن برای فرد مبتلا سخت و گاهی غیرممکن است. غلبه بر ترس ممکن است کار بسیار دشواری باشد اما ارزش تلاش کردن را دارد. ما از این طریق قویتر شده و اعتماد به نفس مان را تقویت میکنیم. همین طور که خود را از ترس رها میکنیم، بهتر میتوانیم طبق ارزشهایمان زندگی کنیم، بهتر میتوانیم احتمالات جدید را کشف کنیم و به فردی تبدیل شویم که دوست داریم.
- انواع فوبیا یا ترسها :
ترس از تفرد (مثل گریز از ازدحام یا تنها ماندن در خانه)،
ترس از حیوانات،
ترس از قطع عضو،
ترسهای اجتماعی (مثل ترس از زیر نظر بودن دیگران هنگام کار)،
ترس از طبیعت (مثل بلندی کوه)،
ترس از مار (Ophidiophobia)،
ترس از خزندگان عجیب (Entomophobia)،
ترس از مکان (Agoraphobia)،
ترس از دیگران (Xenophobia)،
ترس از بلندی (Acrophobia)،
ترس از تاریکی (Lygophobia)،
ترس از صاعقه (Astraphobia)،
ترس از پرواز (Aviophobia)،
ترس از سگ (Gynophobia)،
ترس از دندانپزشک (Odontophobia)،
ترس به طور خاص، کنار آمدن با توانایی هایمان است. بسیاری از ترسهای نا به جا از آنجا ناشی میشود که احساس میکنیم به اندازه کافی، خوب نیستیم. یکی از دلایل کمبود عزت نفس و اعتماد به نفس این است که توان مان را پرورش نمیدهیم. تا زمانی که خودمان را در شرایطی خاص قرار نداده و توانایی هایمان را پرورش ندهیم، سست و شل و ول در برابر ترسی که بازدارنده است، باقی خواهیم ماند. بسیاری از افراد خودشان را در شرایطی قرار میدهند تا خودشان را پیدا کنند و بر ترس شان فائق شوند. در شرایط غیرعادی نمیتوانیم آنقدر صبر کنیم تا اتفاق بحرانی برایمان بیفتد تا بر ترس مان غلبه کنیم لذا خودمان باید شرایطی را ایجاد کنیم تا با افزایش مهارتها و قدرت مان، توانایی مقابله با ترس را داشته باشیم.
بنابر این هر کاری که شما را از ترس دور کند برایتان جالبتر به نظر میرسد. در یک چنین زمانی به دنبال این هستید که هر طور شده از کار اصلی طفره بروید؛ اما اگر اهداف از پیش تعیین شده را داشته باشید و مسیر مناسبی را برای خود انتخاب کرده باشید، گذر از این دستاندازهای کوچک نباید شما را خسته و ناراحت کند.
- تشخیص و درمان
در اختلال شخصیت مرزی مجموعهای از اختلالات به طور همزمان یا با فاصله اندک رخ میدهد بنابر این ممکن است افتراق از بیماریهای روانی مثل افسردگی، دو قطبی، اسکیزوفرنی، پارانوئید، بیش فعالی و … کمی دشوار شود ولی در علم روانپزشکی ملاکهای تشخیصی وجود دارند که به راحتی از سایر بیماریهای روانی تمایز داده میشوند. معمولاً بیماری در سنین جوانی آشکار میشود، در خانمها بیشتر از آقایان بروز میکند، هر چه اختلال دیرتر شناسایی شود درمان نیز پیچیدهتر و دشوارتر خواهد شد و حتی ممکن است زمان بیشتری برای درمان لازم باشد. گرچه این اختلال با افزایش سن بهبود مییابد ولی درمان نکردن آن، آثار مخرب خود را روی زندگی بیمار میگذارد. درمان انتخابی این اختلال، روان درمانی است و درمان دارویی برای مواردی است که بیمار دچار جنون آنی، افسردگی و … است. در این گونه افراد بهتر است حتماً نزد پزشک رفته و تحت درمان قرار گیرند، تجویز دارو نیز باید تحت نظر روان پزشک باشد.
- گزینههای درمانی
بعضی از موارد ترس اصولاً بیماری نیستند و بدون نیاز به پزشک میتوانند درمان شوند. به این موارد، ترس طبیعی میگویند که طی آن اضطراب به خوبی توسط بیمار کنترل و برطرف میشود (مثل ترس ناشی از امتحان). ترس طبیعی میتواند با روشهایی از قبیل حمام گرفتن به مدت طولانی، تنفس عمیق، صحبت کردن با شخصی مورد اعتماد، استراحت در یک اتاق تاریک و … تحت کنترل درآید. برای اختلالات عاطفی مانند افسردگی، استرس، اضطراب، وسواس، افکار مزاحم، ترسها، فوبیاهای مزمن، اختلالات و انحرافات جنسی، خجالت و عدم اعتماد به نفس، لکنت زبان، تیک های عصبی و … درمان فشرده، کوتاه مدت و گام به گام لازم میباشد.
توجه: به نظر میرسد عدم اعتماد به نفس، خجالت یا ترس از ابراز وجود، یکی از اصلیترین و عمدهترین عوامل به وجود آورنده اختلالات عاطفی میباشد. همچنین عامل اعتماد به نفس مهمترین عامل پیشرفت کاری و حرفهای فرد است.
عوامل دیگر اختلالات روانی و عاطفی چون وقایع تلخ زندگی، نگرش منفی و عوامل ژنتیک و ارگانیک در اولویتهای بعدی قرار دارند.
- درمان
ترس و اضطراب دو مقوله به هم پیوسته و جدا نشدنی هستند. عامل اصلی ترس، اضطراب است و برعکس. ترس و اضطراب عوامل به وجود آورنده زیادی دارند. ترس و اضطراب حالات هیجانی ناخوشایندی هستند که گاه به گاه افراد بیهنجار را هم مبتلا میسازند. لیکن به شکل بارزتری در زندگی مبتلایان به اختلالات اضطرابی خود را نشان میدهند. ترس از اضطراب ناشی میشود زیرا یک پاسخ هیجانی توأم با دلواپسی است که در مقابل چیزها و موقعیتهای خاص خود را نشان میدهد. روان شناسان چهار جزء در پاسخ آمیخته با ترس را مشخص کردهاند که عبارتند از:
- جزء شناختی: که در آن اشتغال ذهنی توأم با دلشوره از یک خطر احتمالی یا صدمه جسمی، موقعیتی شرم ساز کننده یا بیکفایتی افشا شده وجود دارد.
- واکنش جسمی: که تغییرات مردمکی و تنفسی تا اختلالات گوارشی و بیاختیاری در مثانه را شامل میشود.
- جزء هیجانی: که شامل احساس نگرانی، احساس ضعف و لرزش است.
- جزء رفتاری واکنش کلاسیک گریز: که در آن فرد برانگیخته میشود تا به منبع ترس حمله کرده و آن را نابود سازد و یا از موقعیت فرار کرده و از خطر رهایی یابد.
هرچند اضطراب همان چهار جزء ترس را دارد ولی باید از آن تفکیک شود. در اضطراب جزء شناختی مبهم و از نظر ذهنی نامتمرکز است. به جای آگاه بودن از خطری روشن و شناخته شده، شخص از احساس نگرانی خود رنج میبرد. تفکر غالب این است که چیزی وحشتناک در شرف وقوع است. شخص مبتلا قادر به حمله و تخریب منبع اضطراب نیست، چون مشخص نیست، توان فرار از آن را دارد یا ندارد؟! اجزای جسمی و هیجانی اضطراب شبیه اجزای ترس است اما معمولاً شدیدتر از آن می باشد.
مراجعه به پزشک خانواده و تشخیص به موقع فرد، باعث میشود راه درمان سهلتر و آسانتر صورت گیرد هنگامی که خوددرمانی فرد جواب ندهد، یا فرد دچار هراس بیشاز حد یا علایمی جدید و غیرقابل توجیه شود، در آن صورت پزشک درمان دارویی یا درمان غیردارویی (روشهای کلاسیک) رواندرمانی، درمان با هیپنوتیزم را به او پیشنهاد میکند. از انواع درمانهای دارویی و یا درمانهای غیردارویی میتوان تن آرامی (آرامسازی)، حساسیتزدایی، توقف تفکر، سرمشق دهی و … را مثال زد. در این روشها به بیمار آموزش داده میشود که بدن خود را برای مقابله مؤثر و مستقیم با عوامل تنشزا آماده کند.
اما در زندگی انسان ترسهای دیگری نیز وجود دارد هم چون ترس از خداوند؛ ترس از جهنم؛ ترس از مرگ و … ترس از خدا به معنای ترس از مسئولیتهایی است که انسان در برابر وی دارد. ترس از اینکه در مقام انجام تکالیف الهی کوتاهی کرده و از عهده تکلیف بهخوبی برنیاید. بهعبارت دیگر ترس از کمکاریها، گناهان و کوتاهیها در مقابل تکالیف الهی است. ترس از انجام ندادن مسئولیت انسانی و ارزشهای عالی، ترس از اینکه به هدفی که برای آن آفریده شده دست نیابد. مولای متقیان علی (ع) میفرماید: هیچیک از شما ترس نداشته باشید مگر از گناه خویش. (نهج البلاغه، حکمت ۸۲)
همچنین امام علی علیهالسلام میفرماید: ترس از خدا را یکی از مراحل خودسازی و تکامل است. (نهجالبلاغه، حکمت ۲۰۸)
من حسب نفسه ربح و من عقل عنها خسر، و من خاف أمن، و من اعتبر أبصر، و من أبصر فهم، و من فهم علم
هرکس به محاسبه خویشتن پردازد، سود برد و هرکس از خویشتن غفلت بورزد، زیانکار شود و هرکس ترسد (احتیاط کند) در امان باشد و هرکس عبرت بگیرد بینا گردد و هر شخصی که بینا شود به مقام فهم رسد و کسی که بفهمد به علم نائل گردد.
مولانا نیز بارها و به شکلهای مختلف هشدار میدهد که زندان انسان علت اسارت او و علت همه رنجهای او نوعی اندیشه است.
جمله خلقان سُخره اندیشهاند زین سبب خستهدل و غم پیشهاند
” سُخره اندیشهاند ” یعنی محکوم و اسیر اندیشههای خویشتناند؛ و به علت این سُخرگی و محکومیت است که اسیر رنج، ملالت، پریشانی و خستهدلیاند؛ و این پریشانی و خستهدلی چنان زندگی و هستی آنها را در خود گرفته است که گویی پیشه و زندگی همیشگی آنان را تشکیل میدهد. انسان اسیر وهم خویشتن است. لازم است ذهن و اندیشه را از اسارت عالم کثرت و اوهام رهایی بخشد.
مولانا میفرماید:
بر زمین گر نیم گز راهی بود آدمی بیترس ایمن میرود
بر سر دیوار خالی گر رویی گر دو گز عرضش بودکج میشوی
بلکه می افتی ز ترس دل به وهم ترس وهمی را نکو بنگر به فهم
مولانا میگوید: چرا در ذهن و اندیشه خود برای خود هیولایی که اصلاً وجود ندارد، درست میکنیم؟ چرا دستخوش عالم اوهام میشویم؟ نمیدانیم اندیشه ایکه درگیر اوهام است با وحشتها و دغدغهها همآغوش است؟
آیینهات دانی چرا غماز نیست زانکه که زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگار از رخ خود پاک کن بعد از آن آن نور را ادراک کن
هرکسی ز اندازه روشندلی غیب را بیند بقدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید بیشتر آمد بر او صورت پدید
اولین و آخرین گام در خودشناسی درک و تشخیصِ عاملی پنهان در ذهن است که وظیفه اندیشیدن و ایجاد تصور (من بودن) را نمایش می دهد، اما در حقیقت این دو عامل یکی هستند.
اگر قادر به شناسایی و زیرنظر گرفتن این عامل شویم، پی به وجود دشمن و زندانبان درونی خواهیم برد که نهتنها درک ما از حقیقت را دستخوش تخریب و تحریف قرار داده بلکه از درون درحالیکه متلاشی نمودن روان ما از طریق ایجاد افکار متضاد و متناقض، اضطراب و تردید است.
در غیبت این دشمن درونی یا همان توهم (من فکری) که شکلدهنده اوهام و تصاویر خیالی است، دیگر مانعی برای درک (آنچه درحالیکه جریان است) یا حقیقت وجود نداشته و طبیعتاً همه چیز آنگونه که هست درک میشود و دیگر نیازی به روای حقیقت نیست.
همه ترسها و بیقراریهای ما به دلیل درهمریختگی ذهنی است که بهواسطه رسوخ این دشمن درونی در روان مان شکل گرفته است. اگر ذهن انسان در کیفیت تعادل و امنیت فطری که با آن خلق شده است باشد، نیازمند جستجو و یافتن امنیت بیرونی نخواهد بود. ذهن بکر و دستکاری نشده او مطمئنترین منبع تأمین امنیت برای اوست.
اگر ترس و اضطراب در طول تاریخ از طریق انسان در وجود انسان تزریق نمیشد وابسته شدن یا جستجوی پناهگاه منتفی بود. مهمترین علت ترس نیاز و میل به لذت است، انسان برای نادیده گرفتن خود غریبگیاش، عمداً نیاز و لذت را در خود رشد میدهد تا از این طریق ترسهایش را کمرنگ سازد، غافل از اینکه هر نیاز و لذتی، موجب ترس جدیدی بابت از دست دادن یا پایان یافتن میشود.
معمولاً این پرسش مطرح گردد که انسان بدون نیاز یا لذت نمیتواند وجود داشته باشد؟ لازم به توضیح است؛ آنچه که در حال حاضر نام نیاز بر آن گذاردهایم نیاز واقعی نیست، بلکه نیاز و خواستههای (من فکری) است که بهمنظور استحکامبخشی و سرپا نگهداشتن توهم شخصیت در ذهن ما شکل میگیرند. لذت نیز چنین است، ما برای فرار از رنج خودبیگانگی و اضطراب به لذت پناه میبریم تا در بیخبری نسبت به خود به سر بریم.
به نظر بنده در دنیای عرفان ترس و ناامیدی وجود ندارد و همه مراحل الهی فقط عشق است، عشق به خدا و دل دادن به او. آری در دنیای الهی؛ ترس و ناامیدی و غم و غصه و … راهی ندارد، همانگونه که در قرآن به آن اشاره میشود: الا ان اولیاءالله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون (سوره یونس آیه ۶۲)؛ آگاه باشید که بر دوستان خدا، ترس غلبه نخواهد کرد و اسیر غم و حزنی نیز نخواهد شد.
ایجاد وحدت اجزاء و رسیدن از جزء به کل است زیرا کل همیشه چیزهایی دارد که جزء از آن بیخبر است و با رفتن بهسوی کل، میتوان آن پیامها را دریافت کرد؛ مثلاً یک سلول فاقد آمال و آرزو است، اما وحدت صد تریلیون سلول، کل را تشکیل داده و این کل چیزی را میداند که اجزاء از آن بیخبرند. کل آمال و آرزو دارد و اهدافی را دنبال میکند درحالیکه یک سلول حتی معنی آرزو را هم نمیداند.
چه داند جزء راه کل خود را مگر هم کل فرستند رهنمونم
بکش ای عشق کلی جزء خود را که اینجا در کشاکشها زبونم
“مولانا”
شما فکر میکنید که ترس را درون تان، محبوس کردهاید! ترس بدین معنا است که با آن بزرگ شدهاید؛ و باید یاد بگیرید که چگونه از ترس استفاده کنید. خصوصاً بعد از این که ترسهایتان را شناختید و روشهایی را برای مبارزه با آنها، پیدا کردید. یکبار که ترسی را در خودتان از بین بردید، به روش دیگری هم آن را امتحان کنید.
افراد بسیاری را میشناسم که در زندگیشان موفق هستند و هر آنچه میخواستند را به دست آوردهاند ولی هنوز عزتنفس کافی را ندارند چرا که مسیری را که طی کردهاند را فراموش کردهاند! اجازه ندهید که این اتفاق برای شما هم بیفتد. یاد بگیرید از پیشرفتهایتان قدردانی کنید. هر زمان که بر ترسی چیره شدید تا آنچه را که میخواستید، به دست آورید، برگردید و از موفقیتها و پیشرفتهایتان، تشکر کنید.
ما باید به این نکته توجه کنیم که وسوسهها و اوهام خنثی نظیر آنچه باعث به وجود آمدن ترس میشوند از بالاترین مراکز ذهن تولید میشوند، درحالیکه محرکههایی که موجب ایجاد فعالیتهای جسمانی میگردند نظیر راه رفتن، حرکات ورزشی و … از پائین ترین مراکز مغزی منتشر میگردند.
در هر حال به نظر میرسد که اگر ما از طریق فعالیتهای بدنی بخشه پائینی ذهن را سرگرم سازیم آشفتگیهای ایجاد شده توسط مراکز بالایی ذهن در حد قابل توجهی متوقف یا محو میشود. به دیگر سخن بهتر آنست که ما نیروی بدنی خودمان را در پیادهروی یا دیگر فعالیتهای جسمانی صرف کنیم تا آنکه نیروی ذهنی خودمان را در راه آزاد ساختن احساس بیهودهای چون ترس هدر دهیم.
انسانی که باور و اعتقاد راسخ به رحمت و مغفرت خداوند داشته باشد و بداند که گشایش تمام کارها در دست خداوند است و اوست که دانای مطلق است، هیچگاه از رحمت خداوند متعال ناامید نمیشود و در مقابل افرادی که به این حقیقت اعتقادی ندارند همیشه در ترس و وحشت و ناامیدی به سر میبرند.
ازجمله مسائل مهم اخلاقی که در زندگی انسان نقش بسیاری ایفا میکند، مسئله “خوف” و “رجاء” یا ترس و امید است. آدمیان بایستی از خداوند و عظمت کبریائی او و نیز از پیامدهای پرونده عملکرد خویش ترس داشته و همچنین با در نظر داشتن رحمت گسترده الهی، به الطاف واسعه وی امیدوار باشند. همراه بودن صفت ترس و امید در زندگی عملی افراد مؤمن نقش تعیینکنندهای دارد؛ از اینرو، دانشمندان علم اخلاق در مورد این دو صفت و همراه بودن آنها سخت تأکید دارند.
مؤمن راستین هم امید به لطف و رحمت حقتعالی دارد و هم از عذاب و کیفر خداوند وحشت دارد. امید تنها، بدون عمل، غرور و خودفریبی است؛ خوفِ تنها نیز ناامیدی میآورد. ناامیدی از رحمت الهی، از گناهان بزرگ و خطرآفرین است، بدین خاطر بایستی خوف و امید در کنار یکدیگر باشند، اینگونه خوف و رجاء است که در زبان قرآن و روایات مورد تمجید و تشویق قرارگرفته است.
- ارزش و اهمیت خوف :
خوف در لغت به معنی انتظار امر مکروهی یا از دست دادن محبوب است و در اصطلاح، ترسیدن و بیم داشتن است، چنانکه رجاء به معنای انتظار امر خوبی است که نشانهای بر وقوع آن قائم شده است.
ترس از خداوند افزون بر اینکه از کمالات معنوی هست، سرچشمه بسیاری از فضایل انسانی، اصلاح نفسانی و سبب علاج امراض روحی است؛ خوف الهی از عادت پارسایان است: ” اَلْخَشیَهُ مِن عَذابِ اللّهِ شیمَهُ المتقین “
امام صادق، به یکی از یاران خویش فرمود: ای اسحاق! از خداوند چنان بترس گو اینکه او را میبینی؛ اگر تو او را نمینگری، وی تو را میبیند و اگر گمان داری که خداوند تو را نمیبیند کافر شدهای و اگر بدانی که او تو را مینگرد و باز گناه نمائی، خدا را پستترین نظر کنندگان به خودت قرار دادهای. ترس از خداوند، همانند خالی بر چهره بندگان مخلص خدا پدیدار است، بهگونهای که مردم از هیبت و وقار آنان میترسند.
پیامبر گرامی اسلام فرمود: ” مَنْ خافَ اللّه خافَهُ کلّ شی ءٍ وَ مَنْ خافَ غَیر اللّه خَوَّفَهُ اللّهُ مِنْ کلّ شی ءٍ “
آنکه از پروردگار ترسید هر چیزی از او میترسد و کسی که از غیر خدا بترسد، خداوند وی را از هر چیزی میترساند.
امام محمدباقر (ع) در مورد ارزش خوف میفرماید:
“لا مُصیبَهَ لَعَدَمِ العقل و لا عَدَم عَقْلٍ کَقِلَّهِ الیَقین و لا قِلَّه یقینٍ کَفَقْدِ الْخَوْفِ وَ لا فقد خوفٍ کَقِلَّه الحُزن علی فَقِد الخوف”
مصیبتی مانند بیعقلی نیست و هیچ بیعقلی مثل کم بودن یقین نیست و هیچ کم یقینی مانند نبود خوف نیست و هیچ عدم خوفی مثل کمی اندوه بر نداشتن خوف نیست.
- ضرورت امید
خداوند آدمی را نیازمند آفریده، نیازمند به تغذیه، امنیت، تعلق داشتن به همنوعان … ولی مهمترین نیاز هر فرد امید است. جهان تجلّی آرزوهاست؛ ساختوسازهای مدرن، به وجود آمدن فناوری عظیم و … ارمغان امیدهاست؛ چنانکه ناامیدی موجب قطع ریشه زندگی و در اغلب موارد مایه خودکشی یا انزوای اجتماعی است. امید است که کشاورز را به بذرافشانی و آبیاری … وامیدارد، دانشپژوه را به تحمّل رنجها و مادران را به بچهداری و فرزندنوازی رهنمون میشود.
امام علی (ع) فرمودهاند: اگر امید نبود، هیچ مادری فرزند نمیزایید؛ و همچنین فرمودهاند که: «اعظم البلاءِ انقطاع الرَّجاء»؛ بدترین بلای خانمانسوز ناامیدی است.
در امور معنوی و دینی نیز امید نقش سازندهای دارد، در مسیر زندگی افرادی میتوانند از خطرها عبور نمایند که روح شان لبریز از امید بهحق تعالی باشد. انسان امیدوار، در دامنه کوهساران آرزوها، با تکاپو مسیر تکامل و نردبان معنویت را طی میکند و با کاستیها به مبارزه برمیخیزد.
وقتی آدمی به سفره گسترده رحمت ایزدی و سعه عنایت او بنگرد که دریچه اینهمه رحمتها و نعمتهای گوناگون را از راه لطف و کرم، به روی بندگان گشوده است، آرزوهای او قوت گرفته و امیدوار به رحمت الهی میشود. هنگامیکه انسان گنهکار به اقیانوس بیکران غفران کردگاری خیره میشود، ریشههای امید به کرم ایزدی، آرام آرام در روح وی جای میگیرد.
در برابر خدا حیا داشته باشید ولو کم. حیایی که از ترس نشأت گرفته باشد یا موجب ترس از خدا شود، ارزش دارد. اگر در جاهایی که عتاب و عقاب ندارد حیا داشته باشیم، در زمانها و مکانهایی که لازم است حیا داشته باشیم، بهتر میتوانیم رعایت کنیم، چون قبلاً تمرین داشتهایم. بایست عاشق خداوند شوید تا بتوانید او را درک کنید؛ عشق به خداوند وقتی حاصل میشود که انسان با فطرت انسانی خود رابطه خوبی برقرار کند، بهگونهای که در نزد خود شرمنده نباشد. پس از آن که انسان رابطهاش را با خودش حسنه کرد، رابطهاش باخدایش حسنه میشود.
هر چه قدر یک فرد به خدا و دین اعتقاد بیشتری داشته باشد به همان اندازه از زندگی رضایت بیشتری دارد، موفقتر است و در ارتباط با دیگران صداقت بیشتری دارد. هنگامیکه نیازهای ایمنی جویی معنوی تا حدی ارضاع شد، نیاز دوستی با خدا ظاهر میشود. این نیاز فرد را در جهت ایجاد روابط محبتآمیز با خدا سوق میدهد. نیاز دوستی با خدا شامل دریافت محبت از خداوند و ابراز محبت به او میشود. نیاز دوستی با خدا در آیات بسیاری از قرآن با واژه «محبت» و «حدّ» بیان شده است.
در امور معنوی نیز توازن ترس و امید یا نیروی جذب و دفع معنوی، ضامن رشد، بالندگی و تکامل بهسوی کردگار است، از همین رو در وجود مؤمن خوف و رجاء بهطور یکسان حکمفرماست؛ مؤمن با نیروی دافعه ترس از خداوند، عذاب پروردگار را از خود دفع میکند و با بهکارگیری نیروی جاذبهای بنام امید، رحمت خداوند را کسب میکند. غلبه ترس بر امید، آدمی را به نومیدی و نیستی میکشاند، چنانکه سنگینی امید بر ترس از پروردگار، نیز او را به غرور و غفلت میکشاند؛ در نتیجه سبب در جا زدن و مانع سیر تکاملی آدمی خواهد شد.
حضرت علی (ع) فرمودند: کسی که دوست دارد بداند جایگاه او در نزد خداوند چگونه است پس باید ببیند خداوند در نزد او چه جایگاهی دارد پس هر انسانی بین دو امر مخیر گردیده، امر دنیا و آخرت، پس امر آخرت را بر دنیا کسی انتخاب میکند که خدا را دوست دارد و کسی که اختیار میکند امر دنیا را، پس او کسی است که خداوند در نزد او جایگاهی ندارد. (جامع الاخبار، ص ۵۰۵)؛
مقام حُبّ برتر از مقام ترس و نیاز به دوستی با خدا در مرحله بالاتر از نیاز به ایمنی و ترس از خدا قرار دارد. در واقع نیاز دوستی با خدا هنگامی ظاهر میشود که نیاز ایمنی فرد تا حدودی ارضاع شده باشد و بیم در او نباشد. «آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند».
«عشق و محبّت به محبوب اقتضا میکند وصال را و وصال میسّر نمیشود مگر به بذل روح و انس به جمال هم اقتضا میکند که قلب از التفات به غیر او ممنوع شود. پس افراد محبّ وقتی در محبّت صادقاند که قلب شان تعلق به محبوب داشته باشد».
و وقتی چنین مقامی را پیدا کردید دیگر ترس برایتان معنایی ندارد و عشق و معرفت جای آن را در دلتان پر میکند. این مهم را به خاطر بسپارید که؛ در ذهن الهی، از دست دادن وجود ندارد! پس محال است من چیزی را که حق الهی من است، از دست بدهم! چون تنها یک قدرت وجود دارد آنهم خداست …