وقتی که زندگی خود را مرور میکنیم میبینیم، ناگاه تمام باز ماندههای ذهن مان به سطح مغزمان میآید و ما متوجه ناسازگاریهایمان میشویم، ولی چیزی در ما وجود دارد که باعث مقاومت فوق العاده ای در برابر آن میشود؛ زیرا ما قدرت مرور دوباره افکارمان را نداریم. افکار از چنان قدرتی برخوردارند که میتوانند سازنده یا ویرانگر باشند، بنابر این باید به خود بیاموزیم که افکارمان را هوشمندانه کنترل کنیم تا در زندگی به موفقیتها و کامیابیهای بزرگی دست یابیم.
دیگر دوران آن روزها که شنیده میشد خوشبختی با کسب ثروت، کسب علم، کسب قدرت، کسب شهرت و یا کسب هنر بدست میآید بسر آمده، کارهایی تحقیقاتی و آماری بر روی تک تک موارد فوق و بر روی افراد با سوابق خانوادگی مختلف انجام شده و نتایج آن به ما میگوید هیچ یک از موارد فوق باعث خوشبختی آدم نمیشوند. بایست بپذیرید که؛ خوشبخت کسی است که در نظر مردم کمتر از آنچه هست به نظر آید و بدبخت کسی است که مردم او را بیشتر از آنچه هست تصور کنند.
محققان به ما میگویند خوشبختی در واقع یک احساس خوب درونی است و میدانیم مرکز احساسات و عواطف در مغز ما قرار دارد بنابراین نظام فکری بد میتواند باعث حال و احساس بد شود و برعکس افکار خوب و سازنده و مطابق با واقعیت میتواند باعث احساس خوب شوند. زندگی همین است مرزی بین جنگ و صلح. مرزی بین خوبی و بدی. ولی باز همه اینها چیزی را تغییر نمیدهد. دنیا را عوض نمیکند. زندگیها را بهتر نمیکند. چون همه بازی ذهن انسان است و ذهن اسباب شیطان است.
در نهج البلاغه خطبه ۹۰ بخش چهارم از حضرت علی (ع) حدیث شگفت انگیز زیر را داریم:
عِبَادَاللهِ! زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا، وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا، وَ تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِیقِ الْخِنَاقِ، وَانْقَادُوا قَبْلَ عُنْفِ السِّیَاقِ.
ای بندگان خدا! خویشتن را وزن کنید پیش از آنکه شما را وزن کنند; و به حساب خود برسید، پیش از آنکه شما را به حساب آورند؛ و تا راه نفس گرفته نشده، تنفّس کنید; و پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند تسلیم شوید...
ذهن انسان همانند کامپیوتر عمل میکند؛ ممکن است که فایل های مختلفی باز شود که نیازی به آنها نیست و یا حتی مانند ویروس نقش مخربی را برای ما بازی کنند و کل حافظه یا بخشی از توانائی های ما را مختل کنند! در مورد کامپیوتر موضوع خیلی ساده تر است و ما میتوانیم برنامههای اضافی و یا حتی مزاحم را راحت از بین ببریم یا با بستن یک پنجره از شر آن خلاص شویم ولی در مورد ذهن این طور نیست!
فراموش نکنید که عمل کرد مغز شما احساسی است، مثل احساس خوشی یا غم، احساس سلامتی یا بیماری، احساس موفقیت یا شکست، احساس اعتماد به نفس یا برعکس آن ... شما با تغییر افکار، گفتار، رفتار و عادتتان میتوانید احساستان را تغییر دهید و ذهن نیمه هوشیارتان را در کنترل بگیرد، چون عمل کرد مغز شما احساسی است. مغز در مقابل احساس شما از خود واکنش نشان میدهد و آن احساس شما را به عنوان حقیقت می پذیرد و باور میکند.
یکی از بایدهای زندگی فردی توانایی است که به آن کنترل ذهن میگویند؛ یعنی همانطور که من قادرم در هر لحظه دستم را به اختیار حرکت دهم و یا حرکت آن را متوقف کنم باید بتوانم فعالیت ذهن خود را نیز کنترل کنم به عبارتی باید بتوانم موضوعی خاص را در زمان معین و با اختیار به صحنه ذهن آورده و پس از مدتی مشخص که کار من با آن فکر یا موضوع تمام شد آن را از ذهن خود خارج کنم.
خیلی اوقات ذهن ما نیاز به برنامه ریزی جدید دارد و خیلی از افکار ما ممکن است برای خود و دیگران مخرب باشد. یکی از روشهای خلاصی از دست افکار منفی برنامه ریزی ذهن با افکار مثبت میباشد تا جائی که به مرور زمان افکار مثبت در ذهن ما نقش قوی و تآسی کننده تری را ایفا کنند. البته یادمان باشد که:
1- برای این کار باید هدف و راه درست را خوب بشناسیم!
2- با ایمان کامل در مسیر آن گام برداریم!
3- هر روز و هر لحظه تمرکز بیشتری روی افکار مثبت مان داشته باشیم و به آن انرژی دهیم. (به جای خلاصی از افکار منفی و فکر کردن به آنها که در واقع انرژی زیادی از ما میگیرد، به افکار مثبت بیاندیشیم).
4- باید توجه داشت که این افکار مثبت لااقل به اندازه سن ما، با ما بوده و باور ما را شکل داده است. پس برای افکار مثبت هم باید زمان را در نظر گرفت. تا جائیکه همانند نفس کشیدن با هر فکری یا عملی روی خوب سکه را ببینیم یا به عبارتی به تمامی مسائل پیرامون به دیده مثبت و پیام بنگریم نه یک آوار!
5- و از همه مهمتر در راهمان استوار و ثابت قدم باشیم و برای رسیدن به خواستمان باید مستمر اقدام کنیم!
6- هر وقت احساس کردیم که افکار منفی سراغمان آمده است، وضعیت خود را تغییر دهیم و به کاری سرگرم شویم.
وقتی بیاموزیم که چگونه باید تمرکز کنیم، ورود این نیروهای مخرب به ذهن مان دشوارتر میگردد. امروزه بشر قربانی تفکرات تاریک، مبهم و مخرب خویشتن است، اما روزی فرا خواهد رسید که نیروی تمرکز ما، اندیشههای مزاحم و پریشان کننده را محو خواهد کرد. به یقین تمرکز مطمئنترین راه برای دستیابی به اهداف است. کنترل افکار نیازمند تمرکز پایدار است. پرتوهای خورشید را در نظر آورید، هنگامی که پرتوهای خورشید به کمک یک ذره بین بر روی یک جسم متمرکز میشوند، گرمایی به مراتب بیش از پرتوهای پراکنده و ناهمگرا؛ از همان منبع واحد، تولید خواهند کرد. این حقیقت وجودی تمرکز است. تمرکز خود را پراکنده سازید و به نتایج معمولی و پیش پا افتاده دست یابید؛ اما آن را بر روی یک هدف خاص.
در آموزههای دینی نیز کنترل فکر، مهم ارزیابی شده و نقش آن در شکلگیری رفتار مورد تأکید قرار گرفته است. این افکار، منجر به شکل گیری هیجانات شده وقلب انسان را به تسخیر وسوسهها در آورده و محبت الهی را از دل انسان میزداید. قرآن کریم میفرماید: خداوند برای هیچ کس، دو دل در درونش نیافریده است و خداوند، مؤمنان واقعی را چنین توصیف میکند: مؤمنان واقعی، بیشترین محبت و عشقشان برای خداست؛ بنابراین، اگر محبت غیر خدا در دل انسان جای بگیرد، کم کم محبت خدا از آن دل رخت بر میبندد.
برای ایجاد تمرکز ذهن و دور کردن افکار نامربوط از آن به خصوص در هنگام مطالعه، خواندن دعا یا نماز خواندن و خیلی از کارهای دیگربایست تمرکز بر روی حواس مان داشت، اساس آن هماهنگی ذهنی ماست؛ یعنی، به خود یادآوری کنیم که چه کار یا چه هدفی را دنبال میکنیم. اگر ما حواس خود را برای انجام کاری هماهنگ کرده، به آن کار معطوف کنیم، تمرکز حواس ایجاد کردهایم و هر چه تمرکز بیشتر باشد، یادگیری دقیقتر، کاملتر و ماندگارتر خواهد بود. عدم تمرکز به گسستگی مطالب، بینظمی ذهنی، آشفتگی روانی و فراموشی میانجامد.
از طرفی هم بایست توجه داشته باشید که تا انگیزه و نیاز به چیزی نباشد، تمرکز حواس و توجّه به آن، دقیق نخواهد بود. برای آنکه به چیزی توجّه کنیم، باید انگیزهای نسبت به آن در ما پدید آید. خیال بافی، غرق شدن در خاطرات گذشته و یاد کرد مشکلات، از عوامل برهم زننده تمرکز است و سراغ کسانی میآید که بیبرنامه باشند و یا به خود اجازه میدهند که غرق در خاطرهها شوند.
قبل از هر چیز شما باید در جملاتتان اززمان حال استفاده کنید. عالم هستی گذشته یا آینده را درک نمیکند زیرا اساساً هیچ درکی از زمان ندارد. تمام وقایع هستی در یک زمان رخ میدهد وآن زمان حال است؛ بنابراین شما نباید از افکار مربوط به گذشته و یا آرزوهای آینده صحبت کنید عالم هستی تنها با اکنون آشنایی دارد و بس.
مرور فعالیت قبل از انجام آن که اصطلاحاً نقشه ذهنی خوانده میشود، تمرکزآور است. چنان که آغاز کار با اضطراب و بدون برنامه و مقدمه تمرکز زدا است. وقتی سیر فعالیت علمی را در ذهن به سرعت مرور میکنیم، آموختهها و اطلاعاتِ نهفته در حافظه دراز مدّت، به صفحه هشیار حافظه حاضر میشوند و در نتیجه برای تمرکز حواس در یادگیری، آمادگی فزونتر به دست میآوریم.
زندگی هیچکس، خالی از مشکل نیست و ذهن هیچ فردی خالی محض نیست. از طرف دیگر با صرف فکر کردن و مشغولیت ذهنی درباره چنین مشکلاتی، هیچ دردی دوا نخواهد شد. پس به خود تلقین کنید که هنگام مطالعه، ذهن خود را از آن مسائل برهانید. به هنگام هجوم آن افکار، به خود قول بدهید در این باره خواهم اندیشید (و زمانی را برای این کار در شبانهروز اختصاص دهید). پس چه بهتر که بجای قبول مظلومیت قبول مسئولیت کرده و برای رفع مشکلات دست به تغییر و تحول اساسی زده و همانند عقاب پرواز تولد دیگری را آغاز کنید.
نتیجه اینکه؛ دستیابی به هیچ هدف و مقصودی میسر نخواهد بود. از موفقیت در تجارت، ورزش و هنر گرفته تا شفا یافتن، تمرکز کلید طلایی ای است که به شما در شکوفا ساختن و تسلط بر پتانسیل ذاتیتان یاری میرساند. وقتی بر اعتقادات، تواناییها و اهداف تعریف شده خود تمرکز کنید، هیچ کس توان و یارای آشفته ساختن، دلسرد کردن و متوقف ساختن شما را نخواهد داشت. چشم اندازها و رویکردهای خود را تعین کنید و به سوی اهداف و آرزوهای خود گام بردارید و تا دستیابی به آنها تمرکز خود را از دست ندهید. در پرتو نیروی تمرکز میتوانید به آرامش درون دست یابید و شکست ناپذیر گردید.
حکیمی گفت: همچنان که سلامتی جسم با کفایت و تناسب عناصر چهارگانه میسر است. نظام زندگی دنیا نیز با چهار صنف مردم که جایگزین چهار عنصر هستند معتدل میشود.
1- ارباب دانش و معرفت که سبب قوام دین و دنیایند. این گروه همانند عنصر اب میباشد؛
2- صاحبان شمشیر و اهل قدرت و شجاعت. اینان به طبع همانند اتش اند؛
3- اهل معامله چونان تاجران و صنعتگران که سبب معشیت میشود چون عنصر هوا است؛
4- ارباب زراعت و کشت و کار که قوت بر کار ایشان حاکم است به مانند عنصر خاک میباشد.
و چنانکه زیادی یک عنصر باعث بر هم خوردن مزاج و مرگ میشود. این اصناف نیز اگر زیاده از حد افزایش یابند موجب فساد و نابودی میشوند. در عالم هستی هیچ نوع فقدان یا ماهیت منفی وجود ندارد. عالم هستی مهربان و شاد است و آن قدر مصمم است که تمام نیازهای ما را بر آورده کند و روش زیستن را به ما بیاموزد که به زانو در میاییم و در امواج پر طغیان خداوندی فرو میرویم. با ما بازی میکند تا به خود آییم و درک کنیم که این نیروی مهربان سر انجام ما را در آغوش خود خواهد گرفت و به ساحل نجات خواهد رسانید؛ زیرا خداوند ذات ابدی تمام چیزهای موجود در عالم هستی را به عزیزانش میدهد تمام شادیها و تمام غمها همه چیز برای عزیزانش.
مرد زاهدی برای چله (ریاضت زاهدان) به غاری خود را محبوس کرده بود.
مرد زاهد روزها روزه میداشت و شب که میشد از جای نامعلومی یک قرص نان برایش میرسید. مرد زاهد با آن افطار میکرد...
یکی از شبها که مرد خیلی گرسنه بود نانش نرسید. نماز اول وقت را خواند و چشم انتظار ماند تا شاید چیزی پیدا شود که گرسنگی اش رارفع کند. اما چیزی به دستش نرسید و وقت سحر هم غذایی نخورد که بتواند روزه بگیرد. نماز صبح را که خواند از غار بیرون آمد ونگاهی به اطراف انداخت. در دامنه کوه روستایی دید که ساکنانش غیر مسلمان بودند. مرد زاهدپایین آمد ودر میان مردم روستا گردید. پیرمردی را دید که چند نان در دست داشت زاهد از آن مردِ پیر نان خواست.
پیرمرد دو نان به او داد. زاهد سپاسگزاری کرد، نان را گرفت وبه طرف غار حرکت کرد. پیرمرد سگی بیمار و لاغر داشت که موهایش ریخته و بسیار زشت شده بود.
سگ که نانِ صاحبِ خو د را در دست زاهد دید، به دنبال او راه افتاد و عوعو کنان لباسش را به دندان گرفت.
مرد نانی به سگ داد. اما سگ هم چنان عو عو کنان بدنبال او راه می افتاد و دامنش میگرفت.
زاهدگفت: «سبحان الله هیچ سگی را بی حیا ترازتو ندیدهام صاحب تو دو گردهٔ نان به من داد تو هر دورا ازمن گرفتی وباز هم مرا رها نمیکنی. نمیدانم این زوزه وعوعو کردن ولباس پاره کردن چراست؟ سگ به زبان امد و گــفت: «من» بی حیا نیستم در خانه این مرد روسـتایی پرورده شــدهام گوسفند وخانه اش را مراقبت میکنـم وبه استخوان پاره یا تکه نانی که میدهد راضیام. گاهی نیز مرا فراموش میکند وچند روزی را بدون اینکه چیزی بخورم میگذرانم. با این همه از زمانی که خود را شناختهام خانهاش را ترک نکردهام.
اما تو یک شب طاقت نداشتی واز در خانه روزی رسان به درِ خانهٔ غیر آمدهای. حال بگو. کدام یک از ما بی حیاست تو یا «من؟» زاهد با شنیدن این سخنان دست بر سر کوفت و بی هوش بر زمین افتاد.
اولیای الهی در اثر توجه کامل به مبدأ قدرت و هستی، خداوند را در تمام حالات حاضر و ناظر اعمال میبینند و حتی فکر گناه و اندیشه بد نیز در آنان راه نمییابد تا چه رسد به گناه بیرونی و خارجی؛ ولی چنین توجهی برای ما عملاً ممکن نیست! از این رو گاهی اوقات در اثر غفلت از یاد خدا و فراموش کردن حضور او، افکار آلوده به ذهنمان خطور میکند البته خداوند متعال به لطف و کرمش این گونه افکار ناشایست را برما میبخشد و اگر لطف او نمیبود مستحق عقاب و مجازات برای چنین افکاری بودیم؛ چون او از سودای قلب ما و پنهانترین خطورات قلبی ما آگاه است چنان که میفرماید:
«وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ»
امور درونى و افكار و نيات شما بر خداوند آشكار است؛ چه آنها را پنهان كنيد و چه آشكار سازيد و خداوند در مورد آنها از شما حسابرسى می کند. (سوره بقره، آیه 284).
وجه خداوند در واقع نوعی عنایت به همه موجودات و یا به تعبیری، به همه شئونات خداوند است؛ اما این عنایت، در وجودی به نام انسان کامل متعین شد؛ به طوری که هر چه خداوند به ما میدهد از مجرای انسان کامل گذر میکند. محیی الدین عربی هم در فصّ آدمی، رابطه خداوند با انسان کامل را همچون رابطه چشم با مردمک آن میداند. از آن طرف، توجه موجودات به خداوند نیز از مجرای همین انسان کامل است. در اینجاست که خود محیی الدین، انسان کامل را وجه الله میداند.
اما ملاصدرا هم با صراحت، انسان را وجه الله دانستهاند. همچنین در مسحورات و احادیث ائمه ما هم موضوع وجه الله تکرار شده است. چنانکه در دعای ندبه میخوانیم: «أَيْنَ وَجْهُ اللَهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إلَيْهِ الاوْلِيآءُ». در واقع کسی می تواند وجه الهی را به طور کامل دریافت کند که عاری از هر نوع مانع – مخصوصاً جهل – باشد. از این نظر و با توجه به اینکه انسان کامل همانند یک آینه صاف است، بنابراین میتواند وجه الله را به طور کامل منعکس کند.
وجه الله الاعظم در واقع همان انسان کامل است؛ وجه که یک چیز بیشتر نیست! حق تعالی یکی است و وجه او هم نمیتواند بیش از یکی باشد. وجوهی هم که شما در عالم میبینید، همه به یک وجه بر میگردند. اگر خداوند، واحد و متفرّد بالذات و متوحّد بالذات باشد – که همینطور هم هست – وجه او نیز واحد خواهد بود؛ وجهُ الله وجهٌ واحد.
در حقیقت وجه یا همان صورت، همه حقیقت شیء را نشان میدهد، پس وجه خداوند باید حقیقت حق را نشان بدهد. حقیقت حق یعنی همه اسماء و صفات و هرآنچه که در حق هست. همه آنچه در حق به صورت نامتناهی هست، در صفات و اسماء او ظاهر میشود. البته بین اسم و صفت هم تفاوتهای ظریفی وجود دارد. همه صفات، مجموعاً وجه حق است و تنها موجودی که میتواند همه صفات حق را منعکس کرده و در خود داشته باشد، انسان کامل است و بس.
زیرا انسان موجودی است که جامعیت دارد و نسخه اسرار محسوب میشود. انسان، فهرست عالم هستی بوده و کُون جامع است. هر چیزی کون دارد و مُکوّن است – هر چیزی هست – ولی هیچ موجودی جامع نیست. شجر، شجر است؛ حجر، حجر است؛ دریا، دریاست؛ صحرا، صحراست؛ اما انسان کون جامع است. انسان، هم مُلک است و هم ملکوت؛ هم دریاست و هم صحرا؛ هم زمین است و هم آسمان؛ هم قهر است و هم لطف؛ هم غضب و شهوت است و هم رحمت؛ هم عقل است و هم جهل. همه این [صفات] در انسان جمع شده و به همین دلیل است که او متعلّم به تعلیم اسماء الهی است.
قرآن کریم،{ سوره البقره، آیه 31 }: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ؛ و [خدا] همه نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: اگر راست مى گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد».
خوب توجه بفرمایید! چرا که این آیه از معجزات قرآن کریم محسوب میشود. البته همه قرآن معجزه است، ولی اگر هیچ آیه ای به غیر از این آیه در قرآن کریم نبود، من میتوانستم به راحتی به معجزه بودن قرآن ایمان بیاورم: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» [انسان] تنها موجودی بود که خداوند همه اسماء را به او آموخت؛ اما اسماء چه چیزهایی هستند؟ آیا اسماء فقط الفاظ هستند؟ اسماء حق در واقع همان شئون و صفات حق هستند. آنها همه حقایق عالماند و خداوند همه آنها را به انسان آموخت، در حالی که علم آن به فرشتگان آموخته نشد.
در جایی خوانده بودیم که 2500 سال ارسطو گفت: «انسان، حیوان ناطق است» و ناطق را فصل مقوّم و مقسّم انسان میخواند {که البته حرف مهمی هم هست} ولی چه بهتر بود این تعریف شایع میشد { که «انسان، موجودی است که متعلّم به تعلیم اسماء الهی است»}؛ این فصل ممیّز انسان است. تنها موجودی که آموزش اسماء الهی دید، در مدرسه اسماء حق علم آموخت و فارغ التحصیل شد، انسان بود. انسان تنها شاگرد این مدرسه است و معلم او نیز خداست.
اینکه انسان علم اسماء را آموخته، یعنی او وجه کامل است. انسان کامل یعنی انسانی که همه صفات حق را در خودش منعکس میکند و در دو قوس صعود و نزول، دایره هستی را در مینوردد. اینجاست که ملک و ملکوت به هم پیوسته میشود. پیوستگی ملک و ملکوت در انسان تحقق مییابد. اگر انسان نبود، معلوم نبود که پیوستگی ملک و ملکوت میسر باشد؛ به عبارت دیگر، انسان دایره هستی را درمی نوردد.
اگر ما بخواهیم هستی مطلق را به صورت هندسی ترسیم کنیم، آن را به شکل یک دایره ترسیم خواهیم کرد. البته این تنها یک فرض و اگر است، چون هستی، هندسه نیست! هندسه علم کمیّات و اندازه گیری است. اصلاً کلمه «هندسه» همان کلمه «اندازه» است که عربی شده است. دایره از یک نقطه شروع میشود. وقتی یک پرگار را حرکت میدهید، سر آن در یک نقطه قرار خواهد گرفت و با حرکت پرگار، دایره ترسیم میشود. در حقیقت، دایره هستی با یک فرود و فراز تشکیل میشود. این دایره هستی، وجود انسان کامل است، از همین رو وجه الله کامل هم انسان است؛ یعنی [هستی انسان] از یک نقطه شروع میشود که آن نقطه شروع، ازل است.
من قبل از ازل چیزی را پیدا نمیکنم و بلکه چیزی وجود ندارد. سپس [این نقطه] حرکت کرده و از وحدت به کثرت نزول پیدا میکند؛ بنابراین از وحدت به کثرت آمدن، خودش نوعی نزول و پایین آمدن است. البته منظور بالا و پایین جغرافیایی و جهتی نیست، بلکه هر چه از وحدت به کثرت بیاییم نزول است.
در این نزول، یک نیم دایره تشکیل شده و در نهایت به مرکز کثرت – یا به قول صدرالمتألهین، «هیولای اولی» که جز قابلیت چیز دیگری ندارد – میرسد. [نقطه انتهای این حرکت] به غیر از قابلیت چیز دیگری ندارد. به قابلیت محض که رسید، پایین تر از قابلیت یا پتانشیلیتی چیز دیگری نبوده و نیستی و عدم است. سپس مجدداً از این قابلیت، حرکتی شروع شده و در طی آن از کثرت محض به وحدت میرسد. آنگاه در یک نیم دایره دیگر، به همان نقطه آغاز – که ازل باشد – باز میگردد.
این دو نیم دایره نزول و صعود، دایره وجود انسان است. پس تمام کثرات در این دایره مندرج است. این دایره هم وجه حق است و همه چیز در وجه الله منعکس میباشد. انسان کاملی که ما آن را اینگونه ترسیم میکنیم، اولیاء و انبیاء مصادیق آن هستند و حضرت ختمی مرتبت (ص) نیز مظهر کامل این دایره هستی است.
بنابراین انسان کامل وجه الله است؛ یعنی همه چیزِ حق در این انسان ظاهر میشود. حالا میخواهم چه نتیجه ای بگیرم؟ این که رسیدن به حق از طریق انسان کامل میسر است. هیچ کس و هیچ وقت امکان ندارد که بدون عبور از انسان کامل – یعنی بدون اتصال به انسان کامل – به حق برسیم. این اتصال هم یک اتصال لفظی و در حرف نیست، بلکه باید اتصالی به انسان کامل پیدا کرد تا بتوانیم دایره هستی را درنوردیده و به حق تعالی برسیم. مقام خداوند، مقام ربوبیت است. کسی که نسبت به انسان و سایر موجودات، مقام ربوبیت دارد، هم مالک و هم مدبر آنها است. تدبیر در کارها نشانه حکمت است. انسانها اگر در امور فردی و اجتماعی اهل تدبیر باشند، هرگز دچار پشیمانی نمیشوند.
به گفته حکیم نظامی:
در سر کاری که درآیی نخست رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنی جای قدم استوار پای منه در طلب هیچ کار
تدبیر خداوند، فوق همه تدبیرها است. اگر خود را بشناسد و به اسرار حکیمانه ای که در وجود ما نهفته است آگاه شویم، به تدبیرهای او پی میبریم و بنابراین مقام والای ربوبیت او را میشناسیم. البته حقیقت امر به حدی غامض و پیچیده است، هیچکس نمیتواند ادعا نماید که آنچه حقِ واقع در حاق مقصد است کاملاً درک نموده است، مگر انبیاء مرسلین و مقربین مقام اعلی، آنهم هر یک به هر حدود که مصلحت خدا بوده است الهام گرفتهاند. پس فقط میتوان گفت: «هر کس به قدر فهمش فهمیده مدعا را». آن حقایق که بر بعضی روشن گردیده، خیلی از مطالبش به اغلب گوشها ثقیل و به اکثر فهمها غیرقابل هضم خواهد بود؛ روی این اصل نزد خواص جزء اسرار مکتومه است.
در حدیث آمده است که: در محضر پروردگار صبح و شام نیست: محدثان پیرامون این حدیث گفنه اند: مراد آن است که علم خداوند حضوری است و همچون علم ما به گذشته و آینده متصف نیست. ایشان آن را به ریسمانی تشبیه کردهاند که هر تکهاش به رنگی است. کسی آن را از جلوی مقابل چشم مورچه ای گرفته است. در این صورت مورچه به سبب ضعف بینایی هر دم رنگی میبیند که میگذرد و رنگی دیگر جایگزینش میشود. بدین ترتیب برای او گذشته و حال و آینده ای حاصل میاید و خلاف آن کس که ریسمان را بدست دارد. دانایی پروردگار که اعلای دانایی است. بدانایی آن کس ماند که ریسمان را بدست دارد و دانایی ما همانند آن مور است. { اسرار الهی, حکایتهایی از کشکول}.
مولانا نیز میگویید:
لا مکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش پیش تو است هر دو یک چیز است پنداری دو است
آنچه نیکوست و برای خود نیک میخواهید، شرط عدالت است که برای همه انسانها نیز آن را طلب کنید و آنچه مذموم و بد است و برای خود نمیخواهید برای هیچ انسانی آرزو نکنید و اگر دوست دارید به شما ظلم نشود، از خود آغاز کنید و اندیشه ظلم و جفا به دیگران را از خویش دور کنید. خودتان را گرامی و عزیز سازید ولی بیشتر به فکر عزت و گرامی داشت دیگران باشید و صورت ایمانتان را این گونه نمایش دهید که دیگران در کنار شما احساس آرامش و شادمانی کنند نه دلواپسی و هراس.
خلاصه کلام اینکه: از محقق طوسی در اخلاق ناصری آمده است: حکیمان گفتهاند: عبادت خداوند سه گونه است.
1- آنچه بر بدن آدمی واجب است چونان نماز و روزه و سعی در مواقف شریف جهت مناجات خداوند.
2- چیزی که بر جان آدمی واجب است چون اعتقادات درست و از روی معرفت به وحدانیت حق رسیدن و مناجات و ثنایی که در خور اوست و اندیشه در پیرامونان فیضها که خداوند از وجود و حکمت خویش بر جهان ارزانی داشته است.
3- آنچه جهت زندگانی مشترک در جامعه واجب آمده است چون معاملات، کشاورزی، ازدواج باز پس دادن امانات و اندرز دادن به یکدیگر و انواع همکاریها و ستیز با دشمن و دفاع از حریم و حمایت از نواحی.
آموزگارانْ محبت را به حدّ اعلی ستودهاند چنان که پُل قدّیس میگوید: «در هر کاری که می کنم اگر محبت نداشته باشم هیچ نیستم» و دیگر اینکه ارباب معرفتْ تواضع را بیش از هر فضیلتی ستایش کردهاند، اما بنده وارستگی را بیش از تواضع میستایم. دلیل آن این است که تواضع میتواند خالی از وارستگی باشد؛ اما وارستگی کاملْ خالی از تواضع نیست؛ زیرا تواضعِ کامل به فنا خواهد رسید اما وارستگی آن چنان به فنا و نیستی نزدیک است که هیچ چیزی نمیتواند میان وارستگی کامل و فنا حایل شود؛ بنابراین وارستگی کاملْ عاری از تواضع نیست [و خود دو فضیلت محسوب میشود] و دو فضیلت بهتر از یک فضیلت است.
دلیل دوم بر اینکه چرا بنده وارستگی را بیش از تواضع میستایم این است که تواضعِ کامل ایجاب میکند که آدمی در برابر تمامی مخلوقات سر فرود آورد و در این فروتنی و سر فرود آوردن، آدمی از خود بیرون آمده و به مخلوقات توجه میکند اما انسانِ وارسته در خود میماند و لذا بیرون آمدن از خود هرگز بهتر و بالاتر از ماندن در خود نیست.
گذشته از این، بنده وارستگی را بیش از «شفقت» تحسین میکنم، زیرا رحم و شفقت بدین معناست که انسان از خود خارج شود و به آلام همنوعان خود توجه کند و قلبش از رنجهای آنان متألّم گردد؛ و حال آن که وارستگی از این نیز مبرّاست؛ زیرا [انسان در مقام] وارستگی در خود میماند و اجازه نمیدهد چیزی او را متألّم سازد زیرا اگر چیزی بتواند انسان را متألّم کند نشانه آن است که او از آن چیز کراهت دارد. به هر حال وقتی تمام فضایل را به دقت بررسی میکنم درمی یابم که هیچ فضیلتی آن قدر کامل و بدون نقض نیست که بتوان آن را به خدا نسبت داد مگر وارستگی.
برای پرورش انسان، چیزی مهمتر از توجه مستمر، به دل؛ یعنی معرفت، مراقبت و محاسبت نفس نیست. کسی که حقیقت و ارزش خود را بشناسد، میداند که ارزش جان آدمی به معارف الهی است و معارف الهی خلاصه شده است براین چهار رکن:
اعتقاد درست
افکار درست
گفتار درست
عمل نیکو به آنچه اعتقاد دارید