مرگ شروعی دوباره، سفری زیبا

برای بنده بسیار عجیب است که چرا علما و اندیشمندان، بزرگان دینی، موضوع و بحث مرگ را آنگونه که شایسته و بایسته است برای مردم بیان نمی‌کنند. متأسفانه برخی از آدم‌ها به علت نداشتن آگاهی لازم، یا ندانم‌کاری‌ها آن قدر مردم را از مرگ می‌ترسانند که کمتر کسی حاضر است دربارهٔ مرگ و عالم آخرت چیزی بداند. چرا انسان‌ها این قدر از مرگ گریزان و فراری هستند؟ آیا مفهوم «مردن» با «مرگ» یکی است؟ آیا شما اختلاف بین این دو را می‌دانید؟ چه طور تا به حال دربارهٔ این دنیای خاکی و فانی این قدر تحقیق، بررسی و اطلاعات داریم؛ مثلاً اطلاعات در مورد شناسایی دریاها، کوه‌ها، جنگل‌ها، بیابان‌ها، کرات دیگر و …

اما دربارهٔ سفر آخرتمان هرگز! عجیب‌تر این که نه تنها اطلاعات درستی مطرح نشده؛ بلکه تا آنجایی که توانستند آن اطلاعات اندک را هم به خرافات و تردیدها کشانده‌اند. برای شناسایی این عالم خاکی و فانی هزاران تحقیق و تفحص کرده‌اند. ولی برای سفر اصلی و نهایی (سفر آخرت) هیچ … آیا فکر نمی‌کنید یکی از علت‌های اصلی این باشد که از مرگ خود می‌ترسیم؟ یا به جهت اعمال خوبی که انجام نداده‌ایم؛ از عقوبت الهی گریزانیم؟ آیا این نگرانی‌ها و گریزها به خاطر عدم آگاهی ما نیست؟ دقت کرده‌اید وقتی می‌خواهید به سفر بروید ساکی را آماده می‌کنید؛ حوله‌ای، مسواکی، لباسی و کفشی، برای آن مسافرت چند روزه این همه دقت و تلاش، ولی برای مسافرت نهایی خود هیچ!

در حالی که اگر مردم واقعاً بفهمند مرگ چقدر زیبا است؛ همگی آن‌ها برای مهیّا شدن و رسیدن به این سفر باشکوه، مشتاقانه تلاش می‌کنند تا هر چه زودتر آمادهٔ سفر شوند؛ واقعاً هر چه می‌کشیم از عدم آگاهی خودمان است. از شما عزیزان درخواست دارم برای بنده هم دعا کنید تا درک بیشتری پیدا کنم و بتوانم لیاقت این سفر نهایی را دریابم؛ باور و ایمان قلبی داشته باشیم که ما همگی از سوی خدا آمده‌ایم و بالأخره یک روزی هم به سوی خدا باز می‌گردیم. شاید بتوان گفت یکی از بهترین روش‌ها برای رسیدن به این هدف نهایی چنین است که در طول زندگی خود پیوسته به یاد خدا باشیم و اسباب سفر خود را برای بازگشت نهایی آماده و مهیا کنیم.

آدمی از اوّلین روزهای تاریخ حیات فکری خویش به تأمل در ماهیت «مرگ» پرداخته و این کاوش هم چنان ادامه دارد. (خطبهٔ ۲۲۲ نهج‌البلاغه)

مرگ، واقعیتی است غیرقابل انکار! رسیدن به مرگ برای هر موجود، ضروری تر از حیات او است. «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَه الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ». هر نفسی (طعم) مرگ را خواهد چشید و پس از مرگ شما را به سوی ما بازگردانند. (سورهٔ عنکبوت- آیهٔ ۵۷).

وضعیت جسم انسان بعد از مرگ

انسان هنگامی که در وضعیت مرگ قرار می‌گیرد و قلب از تپیدن می‌ایستد بدن شروع به سرد شدن می‌کند. هر ساعت دمای بدن حدود ۰٫۸۳ درجهٔ سیلسیوس کاهش می‌یابد تا جایی که به دمای آن فضایی که در آنجا هست می‌رسد و در همین زمان خون از چرخش باز ایستاده و بین ۲ تا ۶ ساعت بعد از مرگ، بدن شروع به سفت شدن می‌کند. در حالی که در این زمان، بدن مرده به نظر می‌رسد؛ هنوز قسمت‌هایی از بدن وجود دارند که زنده هستند؛ به عنوان مثال سلول‌های پوست تا بعد از ۲۴ ساعت از مرگ هنوز فعالیت خود را ادامه می‌دهند.

چند روز پس از مرگ، باکتری‌هایی که در بدن وجود داشته‌اند شروع به از بین بردن صاحب‌خانه‌های خود یا در واقع همان ارگان‌های داخلی می‌کنند. لوزالمعده به عنوان مثال در نوع خود آن قدر در خود باکتری جمع کرده است که باعث تخریب سریع خود پس از مرگ می‌شود. وقتی که ارگان‌های داخلی شروع به ازبین رفتن توسط باکتری‌ها می‌کنند بدن رو به کبودی می‌رود و سپس سیاه می‌شود. شما ممکن است تغییرات را نبینید اما بو را به خوبی می‌توانید استشمام کنید؛ همان بو است که باعث ورم کردن بدن می‌شود.

یک هفته بعد از مرگ پوست شل می‌شود و کوچک‌ترین دستی می‌تواند آن را ازهم بپاشد. یک ماه بعد از مرگ نیز موها، ناخن‌ها و دندان‌ها می‌افتند و برخلاف آنچه شایع است ناخن‌ها و موها در زمان مرگ هیچ رشدی نمی‌کنند.

اخلاق‌های پزشکی در مرگ

تکنولوژی پزشکی می‌تواند بدن را زنده نگه دارد، حتی اگر مغز از بین رفته باشد و این همان زمانی است که خود هیچ اختیاری نداریم و نفس کشیدن و یا نکشیدن را دیگران باید تعیین کنند و در واقع آن‌ها هستند که می‌گویند دستگاه‌ها تا چه زمان بدن را نگه دارند. این همان نکته‌ای است که در سال‌های اخیر بحث‌های بسیار در پی داشته است. این که مرگ فرد با توقف دستگاه‌هایی که ارگان‌های بدن را زنده نگه داشته‌اند اعلام شود و یا این که همان لحظه که مرگ مغزی رخ داد؛ موضوعی است که هنوز در مورد آن بحث بسیاری می‌شود اما بنده معتقدم که در این هنگام، فرد مرده است؛ مگر ارادهٔ الهی او را به حیات دوباره برگرداند.

در زمانی که فرد کاملاً روح از بدنش جدا می‌شود؛ مراحل دیگری برایش آغاز می‌شود که متوفی می‌بایست آن مراحل را آرام آرام طی کند. در این‌باره حرف‌ها و حدیث‌های بسیاری است که متأسفانه به علت ناآگاهی  بیشتر این صحبت‌ها شخصی و بدون تحقیق و بررسی صورت گرفته و دهان به دهان انتقال پیدا کرده. بنده سعی می‌کنم تا آنجایی که می‌فهمم آن مراحل را برای شما شرح دهم تا شما بتوانید با آگاهی بیشتر دربارهٔ این موضوع ترس و نگرانی‌های خود را از مرگ از بین برده و آن را با آغوش باز بپذیرید.

حضرت علی (ع) در خطبه ای شرح حال جسمانی و مادی مردگان را در عالم قبر و برزخ مجسم کرده‌اند. به لحاظ بُعد جسمانی هرگاه شخصی می‌میرد؛ به فاصلهٔ چند ساعت، اجزای بدن او فاسد و متعفن می‌گردد؛ لذا باید هر چه زودتر او را به خاک سپرده و روی قبر هم محکم ببندند که نه حیوان وحشی متعرض آن شود و نه تعفن آن خارج گردد تا بدین سبب خاک هم اجزای متلاشی شده را در خود جذب کند. با تأمل در فرازهای بعدی این خطبه درمی‌یابیم که اموات همسایگانی هستند که قبورشان در کنار هم واقع شده و قرب مکانی هم دارند ولی چون انس و علاقه مربوط به روح است و منشأ محبت هم روح می‌باشد؛ با هم مأنوس نیستند و ارتباطات دنیوی آن‌ها با مرگ ازبین می‌رود و هیچ احساس و عکس‌العملی نسبت به یکدیگر ندارند.

ارواح مؤمنین روزها در وادی‌السلام هستند و حلقه‌حلقه می‌نشینند و با هم سخن می‌گویند و ارواح کفّار شب‌ها در برهوت …! شاید این دو جملهٔ حضرت مربوط به کسانی است که نه از مؤمنین محض‌اند و نه از کفّار محض؛ یعنی آن‌هایی که عالم برزخ را در بی‌خبری و خواب می‌گذرانند و در انتظار سرنوشت آیندهٔ خود می‌باشند.

حضرت امام صادق (ع) می‌فرماید: «همانا میّت به سبب ترحّم و استغفاری که برایش انجام شده شاد می‌شود همان طوری که انسان زنده به سبب هدیه‌ای که به او می‌دهند خوشحال می‌شود» و فرمودند: «هر مسلمانی که عمل صالحی برای میتی انجام دهد؛ ثواب آن عمل برای خود مضاعف می‌گردد و نفع‌اش به میت هم می‌رسد». البته تمام این حالات میت فقط تا چهل و هفت روز ادامه دارد؛ بعد از گذشت چهل و هفت روز مراحل اموات شکل دیگری دارد.

مرگ بسیار شیرین است چرا که خداوند هیچ‌گاه زندگی را از مخلوقاتش نخواهد گرفت. به بیانی با مرگ تنها کالبد مادی از بین خواهد رفت اما هم‌چنان روح مان باقی است. باید این موضوع را درک کنیم که ما همیشه زنده‌ایم؛ بخشش، رحمت و نعمت خداوند آن قدر نامتناهی می‌باشد که از روزی که مخلوقاتش را خلق کرد؛ هیچ‌گاه آنان را از بین نمی‌برد و تنها مخلوق از دنیا و مکانی (چه بسا فانی)، به دنیا و اماکنی فناناپذیر و جاویدان گام می‌نهد. در زندگی امروزی، با مشغله‌های کاری که وجود دارد و تقریباً همهٔ ما با آن درگیر هستیم؛ گاهی حتی فرصتی به دست نمی‌آوریم که اندکی به خواسته‌های قلبی و معنوی که داریم نزدیک شویم.

زندگی دنیوی و مادی با زندگی در جهان اخروی رابطه‌ای ظریف و مستمر دارد که اگر انسان در توجه به معنویات و اعتقادات شخصی خود کمی بی‌توجهی کرده و قدرت کنترل احساسات و علائق خود را نداشته باشد و با تمام اشتیاق جذب زندگی دنیوی گردد از زندگی اخروی بازمی‌ماند. در این مرحله است که اگر انسان نفهمد چگونه زندگی کند و هدف او در این دنیا چیست؟ ارتباط و علاقهٔ او به اشیاء به تعلق و وابستگی تغییرشکل می‌دهد. رابطه به صورت بند و زنجیر درمی‌آید؛ حرکت و تلاش و آزادی متوقف می‌شود و به رضایت و اسارت مبدل می‌گردد؛ پس! دنیا وسیله است نه هدف و اغلب همین جا اشتباه می‌کنند؛ زیرا هدف آخرت است.

رابطهٔ میان برخورداری از دنیا و برخورداری از آخرت که در این رابطه هیچ تضادی نیست و جمع این دو ممکن است. رابطهٔ میان هدف قرار گرفتن دنیا و هدف قرار گرفتن آخرت است که در این تضاد می‌باشد و جمع میان این دو ممکن نیست. رابطه میان هدف قرار گرفتن دنیا و برخورداری از آخرت تضاد می‌باشد و نقص غرض است؛ اما رابطه میان هدف قرار گرفتن آخرت و برخورداری از دنیا نه تنها تضادی نیست بلکه کاملاً ممکن است. باید در نظر داشته باشیم که بزرگ‌ترین خطری که در امتحانات دنیوی متوجه انسان است مال‌دوستی و دنیادوستی است. مال خوب است اما به چند شرط:

۱- وسیله باشد نه هدف.

۲-این که انسان را اسیر خود نسازد بلکه انسان امیر بر آن باشد.

۳- از راه مشروع به دست آید و در راه خدا مصرف گردد.

ولی متأسفانه اغلب مردم همین که مال و ثروتی به دست می‌آورند یاغی شده و همه چیز را فدای مال می‌کنند. «کَلاٌ إِنَّ الانْسَانَ لَیَطْغَی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی» راستی که انسان سرکش و مغرور می‌شود، چون که خود را در غنا و دارایی ببیند. (سورهٔ قلم- آیه‌های ۶ و ۷).

چنین نیست که انسان حق‌شناس باشد؛ مسلماً طغیان می‌کند؛ به خاطر این که خود را بی‌نیاز می‌بیند. در حدیث قدسی آمده است: «یابن آدم: خلقت الاشیاء و خلقتک لاجلی» یعنی ای انسان خلق کردم همه چیز را برای تو و تو را خلق کردم برای خودم.

پس نتیجه می‌گیریم که دنیا وسیله است و وسیلهٔ خوبی هم هست برای رسیدن به هدف و مقصد عالی و با این حساب باید وسیله را خوب شناخت و از او مواظبت کرد تا بتوان با آن به هدف مطلوب و عالی رسید. هم چنان که انسان برای رفتن به مسافرت و رسیدن به مقصدی، احتیاج به وسیلهٔ نقلیه‌ای دارد؛ پس! برای این که سالم به مقصد برسد از آن وسیله هم خوب مراقبت می‌کند؛ به امید این که هر چه زودتر به نتیجه برسد.

در حدیث آمده است: «الدّنیا حرامٌ علی اهل الاخرة و الاخرة حرامٌ علی اهل الدّنیا و کلاهما حرامٌ علی اهل الله.»

معلوم می‌شود هدف صحیح و درست، اهل کار است و بالعکس اگر انسان هدف و غایت انحرافی داشته باشد؛ نه تنها به مرض خود گم کردن مبتلا می‌شود بلکه ماهیت انسانی او مسخ می‌شود و این یک حقیقت است که انسان هر چه را دوست بدارد و به او عشق بورزد با او محشور می‌شود.

خداوند متعال می‌فرماید: «و ما هذه الحیوة الدّنیا الاّ لهوٌ و لعبٌ وانّ الدّار الاخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون.» در این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازی مطلبی یافت نمی‌شود و برای آخرت زندگی و حیات واقعی است اگر آن‌ها می‌دانستند. (سورهٔ عنکبوت- آیه ۶۴)

چه تعبیر جالب و رسایی، چرا که

لهو: به معنی سرگرمی و هر کاری است که انسان را به خود مشغول و از مسائل زندگی منحرف می‌کند.

لعب: به کارهایی می‌گویند که دارای یک نوع نظم خیالی برای یک هدف خیالی است.‌ (حلیةالمتقین، علّامه محمدباقر مجلسی)

در کتاب «جامع‌الاخبار» روایت شده که مردی از ابوذر غفاری سؤال کرد: چرا مردن در نظر ما ناپسند است؟ ابوذر در پاسخ گفت: به علت این که شما دنیای خود را آباد نموده و آخرت را ویران کرده‌اید و البته بر شما ناگوار خواهد بود که از محل آباد و معمول به محل خراب و ویران کوچ کنید.

ترس از مرگ چیزی است که اغلب انسان‌ها به آن مبتلا هستند؛ مگر اندکی که با علم و ایمان و درک صحیح به حقیقت مرگ پی برده باشند و در دنیای زودگذر با عبادت خالق یکتا و اجرای فرمان‌های او در جهت رضای حضرت حق جلّ جلاله گام برداشته باشند که در غیر این صورت نه تنها از مرگ هراس نخواهند داشت؛ بلکه آن را گرم در آغوش خواهند فشرد زیرا مرگ را نابودی و نیستی نمی‌دانند؛ بلکه مرگ را آغاز زندگی حقیقی، آن هم در جوار رحمت الهی با صالحان، نیکان و اولیاء الله می‌دانند؛ همچنین آن را برخورداری از نعمات بی‌شمار الهی و آسایش دائمی‌می‌پندارند؛ آنان هم به آیات الهی ایمان دارند.

از میان عوامل گوناگون که موجب ترس و وحشت انسان می‌شود؛ شاید هیچ یک به اندازهٔ اندیشهٔ مرگ، آدمی‌را به وحشت و هراس نیاندازد هر چند ممکن است که انسان با پرداختن به امور دیگر خود را از اندیشهٔ مرگ غافل کند؛ اما هرگاه که حوادثی هم چون مرگ خویشان و نزدیکان پیش آید؛ گرفتار این اندیشه و ناتوان از درک حقیقت آن می‌بیند و سرانجام رهایی خود را دگربار در همان غفلت از مرگ جست‌وجو می‌کند.

البته ترس از مرگ از ویژگی‌های انسان است. حیوانات دربارهٔ مرگ نمی‌اندیشند. آنچه در حیوانات دیده می‌شود غریزهٔ فرار از خطر و میل به حفظ حیات است؛ البته علاقه به بقاء و عشق به زندگی، از خصایص جدا نشدنی موجودات به شمار می‌رود؛ ولی آدمی غیر از علاقه به حفظ حیات خویش، آرزوی ابدی نیز دارد. او می‌خواهد به حیات ابدی دست یابد؛ جاودان و ماندگار بماند از این رو با تمام توان با عوامل پیری و مرگ می‌جنگد؛ برای دست‌یابی به چشمهٔ حیات و راز بقا می‌کوشد. بر اساس این که هیچ میل و علاقه‌ای در انسان بی‌حکمت و مصلحت نیست؛ معنی ندارد که در او میلی ایجاد گردد ولی هیچ‌گاه تحقق نپذیرد؛ چنانچه تشنگی نشان‌دهندهٔ وجود آب و گرسنگی نشان‌دهنده وجود غذا است. میل و علاقه به زندگی پیوسته و جاودانه، گواه بر این است که بشر علاوه بر این زندگی دنیوی، زندگی دیگری دارد که تجلی‌گاه این میل طبیعی است.

عوامل ترس از مرگ

می‌توان عوامل ترس از مرگ را به دو نوع طبیعی و غیرطبیعی تقسیم کرد:

عامل طبیعی مرگ، ریشه در انس و الفت انسان با عزیزان خویش مانند همسر، فرزند، دوستان و … دارد؛ گسستن از این انس و الفت به طور طبیعی در هر انسانی موجب نگرانی و رنج خواهد بود. ارواح پس از جدایی کامل از بدن مایل هستند که با نزدیکان و عزیزان خود تماس‌هایی را برقرار کنند ولی اغلب آن‌ها در برقراری این نوع تماس‌ها موفق نمی‌شوند و در نهایت از تلاش خود خسته شده و از آنان دور می‌گردند. عمده‌ترین عوامل ترس و نگرانی غیرطبیعی از مرگ عبارت‌اند از:

۱- نا آگاهی از حقیقت مرگ:

از عوامل مهم ترس از مرگ آن است که انسان از حقیقت مرگ که انتقال از سرای فانی به سرای باقی است؛ غافل باشد و چنین پندارد که با مرگ هستی او پایان می‌پذیرد. طبیعی است که چنین انسانی که به صورت فطری خواستار بقاء و زندگی جاودان است؛ از فرا رسیدن مرگ در هراس خواهد بود. تعالیم اسلام با تشریح حقیقت مرگ به مبارزه با این عامل بر می‌خیزد. اسلام مرگ را تولدی تازه معرفی می‌کند که از رهگذر آن، انسان عالم فانی و گذرا را ترک می‌گوید؛ به جهانی باقی و جاودان گام می‌نهد.

امام هادی (ع) به یکی از یاران خویش که در بستر بیماری بود و از ترس مرگ بی‌تابی کرده و می‌گریست؛ فرمود: «یا عبدالله تخاف من الموت لانک لاتعرفه» ای بندهٔ خدا، تو از مرگ می‌ترسی به دلیل آن که حقیقت آن را نمی‌شناسی. هم چنین وقتی از امام جواد (ع) در مورد ترس مسلمانان آن زمان از مرگ سؤال شد؛ فرمودند: «لانهم جهلوه فکرهوه و لو عرفوه و کانوا من اولیاء الله عز و جل لاحبوه و لعلموا ان الآخره خیر لهم من الدنیا» چون بدان جهل دارند پس آن را ناخوشایند می‌دارند و اگر آن را می‌شناختند و از دوستان خداوند بودند بدان محبت می‌ورزیدند و می‌دانستند که آخرت برای آنان از دنیا بهتر است. (شیخ صدوق، معانی الاخبار، بیروت، موسسه الاعلمی، ص ۲۹۰، ح ۹)

۲- دل‌بستگی شدید به دنیا:

یکی دیگر از عوامل مهم ترس از مرگ، دل‌بستگی شدید به دنیا است به گونه‌ای که فرد از آخرت خویش کاملاً غافل گردیده و حیات دنیوی را هدف نهایی خود قرار می‌دهد. چنین انسانی برای بهره‌مند شدن هر چه بیشتر از لذائذ دنیوی، به دنبال زندگی ابدی در این دنیا است و همواره از فرارسیدن مرگ خویش در نگرانی و اضطراب به سر می‌برد؛ زیرا چنین می‌پندارد که مرگ پایان‌بخش تمام لذت‌ها و کامیابی‌های او است و او را از علایق و دلبستگی‌هایش، برای همیشه جدا می‌سازد.

اسلام برای برطرف کردن این عامل، همواره حقارت و زبونی دنیا را گوشزد می‌کند و به انسان هشدار می‌دهد که دنیای فانی و زودگذر شایستهٔ دل‌بستگی نیست. ارواحی که به سادگی توانسته‌اند جسم را رها کنند و به عالم روحی سفر کنند از همان لحظهٔ جدایی جسم و روح در صورت موافقت روح، می‌توان با آنان تماس گرفت ولی چنانچه روحی پس از مرگ نتواند وابستگی‌های حیات را کاملاً از خود جدا سازد تا زمان جدایی کامل وی از ماده نمی‌توان با روح تماس برقرار کرد. اکثر ارواح تا مدت‌ها پس از مرگ جسم مادی، در نزد عزیزان یا وابستگان خود باقی می‌مانند و در میان آنان زندگی می‌کنند به طوری که اگر فرد روشن‌بینی در جمع آن خانواده باشد در شرایط خاصی می‌تواند آنان را مشاهده کند.

قرآن کریم دنیا را با تمام نعمت‌هایش ناچیز و آخرت را برتر و بهتر معرفی می‌کند: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی» «به آن‌ها بگو سرمایهٔ زندگی دنیا ناچیز است و سرای آخرت برای کسی که پرهیزکار باشد بهتر است.» (سورهٔ نساء- آیهٔ ۷۷)‌

حضرت علی (ع) نیز با گذرا خواندن دنیا و جاودان خواندن آخرت، در همهٔ انسان‌ها این انگیزه را ایجاد می‌کند که به دنیای زودگذر دل نبندند: «ای‌ها الناس انما الدنیا دار مجاز و الاخرة دار قرار» «ای مردم، دنیا سرای گذرا و آخرت خانهٔ جاودان است.» (سید رضی، نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۳)

کسی که بر اثر تعالیم دینی، جهان آخرت را سرای برتر و لذائذ آن را ارزشمندتر از نعمت‌های دنیوی بداند و دلبستگی حقیقی او به جهان جاودان باشد؛ از این که با مرگ از لذت‌های دنیوی محروم گردد، هراسی نخواهد داشت.

۳- ترس از حسابرسی اعمال:

یکی دیگر از علل ترس از مرگ، بیم از حسابرسی اعمال است. این عامل به آن گروه از انسان‌ها اختصاص دارد که از یک سو به معاد اعتقاد دارند و از سوی دیگر از اعمال خویش راضی نیستند. بدیهی است که این دسته از گنهکاران به شدت از مرگ می‌ترسند؛ زیرا می‌دانند که با مرگ مهلت آنان به پایان می‌آید و زمان کیفر اعمالشان فرا می‌رسد.

قرآن کریم از گروهی از یهودیان یاد می‌کند که به سبب اعمال زشتشان، هرگز آرزوی مرگ را نکرده و از مرگ هراسانند: «وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِین» ولی آن‌ها هرگز تمنای مرگ نمی‌کنند به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده‌اند و خداوند ظالمان را بخوبی می‌شناسد. (سورهٔ جمعه- آیهٔ ۷)

شخصی از امام مجتبی (ع) پرسید: به چه دلیل ما مرگ را ناخوشایند می‌دانیم؟ امام (ع) پاسخ دادند:

«إِنَّکُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَکُمْ وَ عَمَرْتُمْ دُنْیَاکُمْ فَأَنْتُمْ تَکْرَهُونَ النُّقْلَه مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَی الْخَرَابِ» «زیرا شما آخرت خویش را (به دلیل گناهان و اعمال زشت) ویران ساختید و دنیای خود را آباد کردید و دوست نمی‌دارید که از آبادی به ویرانی روید.» (علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، ج ۶، ص ۱۲۹، ح ۱۸).

هر روز انسان‌هایی را می‌بینیم که بار سفر بسته و به سرای جاویدان سفر می‌کنند؛ کوچ‌کنندگان به سرای باقی چند دسته‌اند:

گروه اول مرگ را «فنای مطلق» و نیستی همه چیز دانسته و از آن وحشت دارند. علت ترس و وحشت این گروه، این است که پس از مرگ، زندگی وجود نخواهد داشت.

گروه دوم با این که به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و نیک می‌دانند که مرگ به معنی فنا و نیستی مطلق نیست؛ اما به خاطر آن که پروندهٔ اعمال خود را سیاه و تاریک می‌بینند و به خاطر عشق به زندگی، از چگونگی مرگ و رویدادهای پس از آن، سختی جان دادن و شکنجه‌های طاقت‌فرسا و مجازات دردناک بعد از مرگ، از مردن وحشت دارند.

گروه سوم آن‌هایی هستند که با آغوش باز به استقبال مرگ می‌شتابند و از مرگ وحشتی به خود راه نمی‌دهند چرا که مرگ را پایان هستی نمی‌دانند و به سرای جاویدان ایمان دارند و مرگ را هم چون تولدی دیگر می‌دانند که با عبور از گذرگاه دنیا به سرای آخرت گام خواهند گذاشت.

تمام عمرمان را حرص و حسرت این و آن را زدیم! پس کی زندگی کردیم؟ برای دنیای ابدی‌مان چه فرستادیم؟

۴- سختی‌های لحظهٔ مردن:

بیشتر انسان‌ها از سختی‌های لحظهٔ مرگ، وحشت دارند و هنگامی‌که از مجازات و سختی‌های مرگ سخنی به میان می‌آید؛ ترس و وحشت تمام وجودشان را فرامی‌گیرد.

حضرت علی (ع) در خطبه‌ای به سختی‌های لحظهٔ مرگ اشاره کرده؛ می‌فرمایند: «یکی می‌گفت تا لحظهٔ مرگ بیمار است؛ دیگری در آرزوی شفا یافتن بود و سومی خاندانش را به شکیبایی در مرگش دعوت می‌کرد و گذشتگان را به یاد می‌آورد؛ در آن حال که در آستانهٔ مرگ و ترک دنیا و جدایی با دوستان بود؛ ناگهان اندوهی سخت به او روی آورد؛ فهم و درکش را گرفت؛ زبانش به خشکی گرایید. چه مطالب مهمی را می‌بایست بگوید که زبانش از گفتن آن‌ها بازماند؛ چه سخنان دردناکی را از شخص بزرگی که احترامش را نگه می‌داشت یا فرد خردسالی که به او ترحم می‌کرد؛ می‌شنید و خود را به کری می‌زد. همانا مرگ سختی‌هایی دارد که هراس‌انگیز و وصف‌ناشدنی است و برتر از آن است که عقل‌های اهل دنیا آن را درک کند».

چنان که از کلام امام علی (ع) برمی‌آید، مرگ اسراری دارد که عقل بشری نمی‌تواند آن را درک کند؛ اما علت چیست؟

حضرت علی (ع) در خطبه‌ای، «راز مرگ» را علمی پنهان می‌داند که خواست خداوند بر آن قرار گرفته است؛ تا این علم پنهان بماند؛ «ای مردم! هر کس از مرگ بگریزد؛ به هنگام فرار آن را خواهد دید؛ اجل سرآمد زندگی و فرار از مرگ رسیدن به آن است؛ چه روزگارانی که در پی گشودن راز نهفته‌اش بودم؛ اما خواست خداوند جز پنهان ماندن آن نبود؛ هیهات! که این، علمی پنهان است».

چگونگی «مردن» یا (جدا شدن روح از بدن)

در خطبه‌ای در نهج‌البلاغه، چگونگی مردن را این‌گونه تشریح می‌نمایند؛ سختی جان کندن و حسرت از دست دادن دنیا، به دنیاپرستان هجوم آورد. بدن‌ها در سختی جان کندن سست شده و رنگ باختند؛ آرام‌آرام همهٔ اندامشان را فرا گرفته؛ زبان را از سخن گفتن بازمی‌دارد؛ او در میان خانواده‌اش افتاده با چشم خود می‌بیند و با گوش می‌شنود و با عقل درست می‌اندیشد که عمرش را در پی چه کارهایی تباه کرده و روزگارش را چگونه سپری کرده و به یاد ثروت‌هایی که جمع کرده می‌افتد؛ همان ثروت‌هایی که در جمع‌آوری آن‌ها، چشم بر هم گذاشته و از حلال، حرام و شبه‌ناک گرد آورده و اکنون گناه جمع‌آوری آن همه بر دوش او است که هنگام جدایی از آن‌ها فرا رسیده و برای وارثان باقی‌مانده است تا از آن بهره‌مند گردند و روزگار خود گذرانند؛ راحتی و خوشی آن برای دیگری، کیفر آن بر دوش او است و او در گرو این اموال است که دست خود را از پشیمانی می‌گزد؛ به خاطر واقعیت‌هایی که هنگام مردن مشاهده کرده است.

در این حالت از آنچه که در زندگی دنیا به آن علاقمند بود؛ بی‌اعتنا شده آرزو می‌کند: ای کاش، آن کس که در گذشته بر ثروت او رشک می‌برد؛ این اموال را جمع کرده بود؛ اما مردن و فنا شدن هم چنان بر اعضای بدن او چیره می‌شود؛ تا آن که گوش او مانند زبانش از کار می‌افتد؛ پس! در میان خانواده‌اش افتاده نه می‌تواند با زبان سخن بگوید و نه با گوش بشنود؛ پیوسته به صورت آنان نگاه می‌کند و حرکات زبانشان را می‌نگرد.

اما صدای کلمات آنان را نمی‌شنود. سپس چنگال سخت مردن تمام وجودش را فرامی‌گیرد و چشم او نیز مانند گوشش از کار می‌افتد و روح از بدن خارج می‌شود و چون مرداری در بین خانواده خویش بر زمین می‌ماند که از نشستن در کنار او وحشت دارند؛ از او دور می‌شوند. نه سوگواران را یاری می‌کند و نه خواننده‌ای را پاسخ می‌دهد. سپس او را به سوی منزلگاهش در درون زمین می‌برند؛ به دست عملش می‌سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می‌پوشند.

این حالت میت را که در بالا شرح داده شد؛ بنده اسمش را مردن می‌گذارم که البته با «مفهوم واقعی مرگ» خیلی‌خیلی فرق می‌کند چرا که مردن انسان چنین حالاتی دارد که شرح داده شد؛ ولی «حالات مرگ» حکایت شیرین دیگری دارد؛ که می‌خواهم آن را برای‌تان شرح دهم تا فرق بین مردن و مرگ را بهتر احساس کنید.

مفهوم مرگ

«و هر کس که عبادتش بر پایهٔ خوف و رجاء باشد گمراه نخواهد شد و به مقصود خود نائل می‌شود».

(بحارالانوار، ترجمهٔ جلد ۶۷ و ۶۸، ج ۱، ص: ۴۰۰)

برای رسیدن به این منظور باید: خود را درطول زندگی مهیا سازید. هم‌چنین زنده کردن عقل با تحصیل و کسب معارف الهی از طریق کشف الشهود، به گونه‌ای که هوای نفس مان در برابر دستورات الهی، هم‌چون مرده‌ای مطیع و بی‌اختیار باشد و دیگر این که خوف و رجاء از خدا داشته باشیم.

حضرت امام صادق علیه‌السّلام فرمود: «خوف و رجاء از خدا، رقیب و نگهبان دل است (دل را از هواهای نامشروع مصون می‌دارد) و رجاء و امید شفیع و واسطهٔ کمال نفس انسان است. آن کس که خدا را بشناسد حتماً دارای خوف از خدا و رجاء از او خواهد بود و این دو صفت مانند دو بالی است که بنده متصف به این دو صفت پرواز کرده و به مقام رضوان خدا نائل می‌گردد و موجب بینائی عقل و چشمی است برای خرد که وعده و وعید الهی را می‌بیند. خوف نشان‌گر عدل الهی و بازدارنده از موارد وعید و نهی خدا است؛ و رجاء و امید موجب فضل و عنایت الهی است؛ و مایهٔ زنده بودن دل، خوف الهی نفس اماره را می‌میراند». (بحارالأنوار، ج ۶۷، ص: ۳۹۰).

یکی از اتفاق‌هایی که به هنگام مرگ برای شخص به وقوع می‌پیوندد این است که به وعده‌های الهی نائل می‌گردد؛ یعنی همانی که خداوند در قرآن می‌فرماید: «انا لله و انا الیه راجعون» در واقع با قرار گرفتن در این مرحله از پایان زندگی «مرگ» به حقیقت یقین خود می‌رسد. لذا، بهتر است انسان قبل از این که به واسطهٔ مرگ طبیعی  به این مرحله برسد؛ خود را محیای این مراحل کند.

از دیگر تفاسیری که برای این روایت نموده‌اند این است که انسان به جایگاهی برسد که بتواند موقتاً جسم خود را از روح تخلیه کرده و ظاهراً بمیرد که به آن «مرگ اختیاری» گفته می‌شود و از آنجا که در موضوع مرگ اختیاری این امکان وجود دارد که فرد با رعایت حدود و شرایط حساسی که این روش دارد؛ آن را چندین بار هم تکرار کند به همین دلیل به آن مرگ مکرّر هم می‌گویند؛ مرگ مکرر به این معنا است که انسان می‌تواند چندین بار بمیرد و زنده شود و یا در حدیث قدسی دیگری خداوند سبحان می‌فرماید: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا حی لا اموت اجعلک حیا لاتموت و انا اقول للاشیاءکن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون» ای بندهٔ من! مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من حی نامیرایی هستم و تو را نیز زنده نامیرا می‌سازم؛ من به هر چیزی فرمان دهم خواهد شد؛ تو را نیز چنان می‌کنم که به هر چه فرمان دهی انجام پذیرد.

از این رو می‌توان گفت نائل شدن به این رتبه و مقام و منزلت که چه بسا با دعای پدر و مادر و صدقه و خیرات و مبرّات بخشی از آن قابل تحصیل است مراحل بالاتر و عالی‌تر آن نیز در سایهٔ بندگی و اطاعت حضرت حق قابل دریافت خواهد بود.

علل پنهان بودن اسرار پس از مرگ

حضرت علی (ع) به این سؤال که چرا انسان‌ها نمی‌توانند اسرار پس از مرگ را درک کنند؟ این گونه پاسخ می‌دهد؛ «آنچه را که مردگان دیدند اگر شما می‌دیدید؛ ناشکیبا بودید و می‌ترسیدید؛ می‌شنیدید و فرمان می‌بردید. ولی آنچه آن‌ها مشاهده کردند بر شما پوشیده است و نزدیک است که پرده‌ها فرو افتد. گرچه حقیقت را به شما نیز نشان دادند؛ اگر به درستی بنگرید و ندای حق را به شما شنواندند اگر خوب بشنوید! به راه راست هدایتتان کردند؛ اگر هدایت بپذیرید! راست می‌گویم؛ مطالب عبرت‌آموز اندرزدهنده را آشکارا دیدید و از حرام الهی نهی شدید؛ پس از فرشتگان آسمانی، هیچ کس جز انسان، فرمان خداوند را ابلاغ نمی‌کند».

پاسخ امیرالمؤمنین علی (ع) می‌رساند که علت پنهان بودن اسرار مرگ برای انسان‌ها به دلیل عدم ظرفیت و شکیبایی آن‌ها است اما این گونه نیست که خداوند بزرگ تمام حقیقت را از بندگانش پنهان کند اگر درست نگاه کنیم و به آفرینش مخلوقات و چرخش فصول بنگریم؛ بسیاری از اسرار مرگ را درک خواهیم کرد.

رجعت و بازگشت روح: (شرح حالات مردگان)

شاید مرگ بهترین حالت زندگی است، چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه‌ها را از میان برمی‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند. مرگ به همگی ما لبخند می‌زند؛ تنها کاری که می‌توان انجام داد این است که لبخندش را با لبخند پاسخ بگوییم. انسان‌ها دوست دارند؛ بدانند که مردگان پس از مرگ چه حالاتی دارند؟

پدیدهٔ مرگ موضوعی است که می‌توان از نقطه‌نظرهای گوناگونی دربارهٔ آن بررسی و گفتگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارت است از تعطیل سازمان فعال بدن انسان که حافظ حیات او می‌باشد. این دیدگاه به بدن فقط از لحاظ ساختار جسمانی و به عبارت دیگر از نقطه نظر مادی و از منظر حواس خمسه می‌نگرد و علائم مرگ را توقف فعالیت مغز و قلب و اندام‌ها و از بین رفتن حرارت جسم می‌داند و معمولاً به خروج چیزی بنام روح یا نفس اشاره نمی‌کند.

اما از نظر فلسفه، مرگ عبارت است از جدا شدن دائمی روح یا نفس که به طور طبیعی و به سبب درهم ریختن نظم طبیعی بدن و نارسائی آن ایجاد شود. فلاسفه، مرگ و خروج روح یا نفس از بدن را به کسی تشبیه می‌کنند که خانه‌اش خراب شده و ناگزیر است آن را ترک کند و به جائی دیگر پناهنده شود. اما علاوه بر این گونه مرگ که به آن مرگ طبیعی می‌گویند؛ فلاسفه مرگ‌هایی را که نه به سبب زوال نظم طبیعی آن بلکه به سبب حوادث و یا افعال عمدی و غیرعمدی بشر حاصل می‌شود نوع دیگری از مرگ دانسته و بنام مرگ اخترامی ‌(غیرطبیعی) می‌شناسند که به سبب خرابی خانهٔ نفس و روح، یعنی بدن، بر اثر حادثه روح از آن جدا و مرگ نامیده می‌شود به تعبیری آن را «اجل معلق» نیز می‌گویند.

مرگ آدمی به دو سبب اصلی اتفاق می‌افتد

مرگ‌هایی که به سبب پایان یافتن توانایی و ظرفیت جسمی بدن فرا می‌رسد و از آن به مرگ طبیعی یاد می‌شود و مرگ‌هایی که به سبب اتفاقات و رفتارهای آدمی رخ می‌دهد و از آن به مرگ زودرس و ناگهانی تعبیر می‌شود.

در فرهنگ قرآنی، دو دسته مرگ مورد شناسایی قرار گرفته؛ که از آن به اجل مُسمی واجل معلق یاد می‌شود. اجل مُسمی شاید تا اندازه‌ای شباهت به همان مرگ طبیعی داشته باشد هر چند که تفاوت‌هایی نیز میان آن دو می‌توان قائل شد.

اجل معلق نیز شباهت‌هایی با مرگ ناگهانی دارد. البته بهتر است که از اجل معلق به مرگ زودهنگام یاد شود. مرگ زودهنگام یا مرگ ناگهانی و یا همان اجل معلق، به طور مستقیم ارتباط تنگاتنگی با رفتارهای ما دارد. از این‌رو ارتباط گناهان با مرگ زودهنگام و ناگهانی و نیز اجل معلق در آیات و روایات ثابت شده است. بر این اساس سخن گفتن از مرگ، گناه و گناهان مرگ‌آفرین، در روایات امری طبیعی جلوه داده شده. به این معنا که گناهان، کارکردهای متفاوت و متعددی در زندگی بشر در دنیا و آخرت دارند؛ از جمله کارکردها و آثار آن در زندگی دنیوی می‌توان به ایجاد مرگ‌های ناگهانی و زودهنگام و هم‌چنین کاهش نعمت‌ها و روزی‌ها، افزایش نعمت‌ها و گرفتاری‌ها و مانند آن اشاره کرد. نظام احسن الهی، نظامی ساده و پیچیده است؛ به گونه‌ای که همه چیز آن به هم پیوسته‌اند. این گونه است که حتی حرکت برگ درختی در درون چاهی تاریک می‌تواند تأثیرات شگرفی بر هستی به جا گذارد.

اسلام برای خنثی کردن این عامل، همواره بر گشودگی در توبه و بخشندگی و توبه‌پذیری خداوند تأکید می‌کند. جرم و گناه انسان هر قدر هم که سنگین باشد؛ در صورت توبهٔ حقیقی و جبران حقوق تضییع شده؛ قابل بخشایش است و نا امیدی از رحمت خدا، خود گناهی بس بزرگ شمرده می‌شود؛ از سوی دیگر انسان بر اساس آموزهٔ شفاعت می‌تواند با ایجاد شایستگی و قابلیت لازم در خود، به شفاعت شفیعان در آخرت امیدوار باشد. نکتهٔ قابل توجه این که همهٔ عوامل ذکر شده برای ترس از مرگ، ریشه در خود فرد دارند و مرگ به خودی خود برای انسان ترس‌آور نیست. اگر انسان شناخت صحیحی از مرگ داشته باشد؛ دل از دنیا بکند و از اعمال زشت دست بردارد؛ نه تنها از مرگ هراسان نخواهد شد بلکه رغبت به آن نیز پیدا می‌کند. چنانچه انسان‌های معصوم، نمونهٔ بارز این حالت‌اند؛ از طرفی هم باید بدانید که هر چه کنید مطمئناٌ در همین دنیا نتیجهٔ اعمال خود را خواهید دید؛ شاید شکل و نوع آن تغییر کند؛ ولیکن حتماً نتیجهٔ آن را خواهید دید؛ دیر و زود دارد؛ ولی سوخت و سوز ندارد.

خداوند وقتی انسان را به جهان خاکی فرستاد مرگ را آغاز «بازگشت» او به سوی خود قرار داد و چه زیبا است لحظهٔ «بازگشت» اگر با آرامش باشد و تمامیت آن آرامش را از این دنیا باید آموخت پس مرگ زیبا است همان‌گونه که زندگی زیبا است. اگر با روح بلند و سرشار از بخشش، گذشت و عشق باشد؛ مرگ زیبا است.

مسلماً روزی مرگ به سراغ ما می‌آید و نوبت ما می‌رسد؛ لحظه‌ای که بزرگ است و شکوهمند و پر از زیبایی. اما ترس، برای آن که تا به حال با آن روبرو نشده‌ایم و تجربه‌اش را نداریم. پس زیبایی‌اش را بیابیم که حاصل زندگی با صداقت و الهی می‌باشد. پایان زندگی با صداقت، ایمان، آرامش و بخشش مرگ است که دروازهٔ ورود به تمامی صداقت‌ها، آرامش‌ها و زیبایی‌ها است. مرگ سرنوشت همهٔ ما است و گریزی از آن نیست و آن قدر زیبا است که شروعی بهتر از آن نیست. مرگ شروع است نه پایان، زندگی است نه فنا، رسیدن است نه گُم شدن.

«وَ لِکُلِّ أُمَّه أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَه وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ». و هر قومی را دوره‌ای و اجل معینی است که چون اجلشان فرا رسد لحظه‌ای پس و پیش نخواهد شد. (سورهٔ اعراف- آیهٔ ۳۴)

مرگ یعنی عصارهٔ زندگی مسألهٔ مرگ در فرهنگ انبیاء الهی این نیست که انسان می‌میرد؛ بلکه مرگ به این معنا است که انسان، مرگ را می‌میراند و بین این دو خیلی فرق است؛ زیرا کسی که می‌گوید: «من می‌میرم و نابود می‌شوم» چنین آدمی یا پوچ خواهد بود یا بی‌بندوبار، یا همیشه ناامید است یا باری به هر جهت؛ زیرا می‌گوید وقتی پایان زندگی، نابودی است؛ چرا از لذت زودگذر بهره نبرم؟ برای او حلال و حرام یکسان است؛ زشت و زیبا یکسان است؛ مسألهٔ غیرت و مسئولیت و تعهد مطرح نیست؛ می‌گوید عاقبت زندگی نابودی است. این یک فکر باطل و یک جهان‌بینی غلط است. انبیاء به ما آموخته‌اند که انسان، مرگ را می‌میراند؛ مرگ را تسلیم خود می‌کند نه انسان بمیرد و تسلیم مرگ شود. تعبیر قرآن این نیست که شما می‌میرید؛ این است که شما مرگ را می‌چشید و می‌میرانید. نفرمود مرگ، هر کسی را می‌چشد؛ فرمود: «کُلُّ نفسٍ ذائقةُ الموت» هر کسی مرگ را می‌چشد. (سورهٔ انبیاء- آیهٔ ۳۵)

اما مرگ در نگاه عرفان اسلامی، منظری بسیار زیباتر و باشکوه‌تر دارد؛ زیرا نه فقط برخلاف نظر ماده‌گرایان و حس‌گرایان، مرگ نابودی و فنا نیست بلکه گامی‌به مرحلهٔ کامل‌تر زندگی و آغاز حیاتی دوباره و به تعبیری دیگر؛ در حکم تولد دوبارهٔ انسان است؛ همانند تولد کودک و خروج از حالت جنینی به حالت مستقل بشری، از این منظر، جهان مادی برای انسان در حکم رحم مادر برای فرزند است. ما برای همیشه زنده‌ایم. اگر بزرگان ادب‌پرور گفته‌اند ما وقتی می‌میریم؛ به خورشید می‌رسیم و دیگر بی‌غبار زندگی می‌کنیم؛ یعنی ما به دارالقراری که قرآن گفته؛ می‌رسیم. الآن ما در عالم حرکتیم؛ سیال و سیاریم و به دارالقرار می‌رسیم و آرام می‌گیریم.

«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِالله وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ». چگونه خدا را منکرید؟ با آنکه مردگانی بودید و شما را زنده کرد باز شما را می‌میراند [و] باز زنده می‌کند [و] آن‌گاه به سوی او بازگردانده می‌شوید. (سورهٔ بقره- آیهٔ ۲۸)

«أَوَلَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ الله الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ  إِنَّ ذَلِکَ عَلَی الله یَسِیرٌ». آیا (مردم بارها به چشم خود، ندیدند که خدا چگونه ابتدا خلق را ایجاد می‌کند و باز به اصل خود برمی‌گرداند؟ این کار بر خدا بسیار آسان است. (سورهٔ عنکبوت- آیهٔ ۱۸)

مولوی می‌فرماید:

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید             در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید و زین مــرگ مترسید          کز این خاک برآییـد سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید و زین نفس ببـرید              که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان               چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا                  بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید

بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید                 چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

خموشید خموشید خموشی دم مرگست        هم از زندگی است اینک ز خاموش نفیرید

ماییم که مرگ را هضم می‌کنیم؛ نه این که مرگ ما را هضم کند و از بین ببرد. مرگ یعنی تحوّل، هجرت، جابه‌جا شدن. ما به جایی می‌رسیم که جابه‌جا شدن و تحوّل و دگرگونی را هضم می‌کنیم و به ثبات می‌رسیم؛ دیگر نمی‌میریم. اگر کسی جهان‌بینی‌اش این بود که «مرغ باغ ملکوتم»، وقتی که می‌میرم؛ این قفس می‌شکند و از قفس تن و طبیعت آزاد می‌شوم و پر می‌کشم؛ این شخص به دیار باز می‌اندیشد «آنچه از نظر کرم ابریشم پایان دنیا است … از دید خالق، یک پروانه است» به آسمان وسیع می‌اندیشد. همان که قرآن فرمود: «وَ سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَة مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّة عرض‌ها السَّمَاوَاتُ وَ الارْضُ أُعِدَّتْ للمُتَّقِینَ» و بشتابید به سوی مغفرت پروردگار خود و به سوی بهشتی که پهنای آن همهٔ آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته و مهیّا برای پرهیزکاران است. (سورهٔ آل‌عمران- آیهٔ ۱۳۳)

روح ما فوق‌العاده وسیع است؛ ما که این پیکر خاکی نیستیم این پیکر خاکی گوشه‌ای از آن گوشه‌های حیات انسانی است. این عظمت را انسان نباید هدر بدهد و رایگان بفروشد. ائمه و انبیاء علیهم‌السلام آمدند؛ وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) می‌آیند که این معانی را برای ما تبیین کنند. بگویند که: ای انسان، تو زندگی گیاهی نداری؛ زندگی حیوانی نداری؛ تو بالاتر از زمینی، تو بالاتر از آسمانی، به دلیل این که شما در عالم خواب، بدنتان در رختخواب است؛ روحتان کجاها می‌رود! این روح همان است که شما بعد از مدتی با آن سرو کار دارید. آن را که نمی‌شود ارزان فروخت.

پس اگر برای ما روشن شد که ما مرگ را می‌میرانیم؛ نه می‌میریم تحول و دگرگونی را از پای درمی‌آوریم نه از پا درافتیم؛ آن‌گاه درست می‌اندیشیم. می‌گوییم هر کاری که انجام می‌دهیم باید با ابدیت ما سازگار باشد. وجود مبارک ولی عصر (عج) که ظهور می‌کند؛ این معارف را به ما القاء می‌کند؛ وقتی این معارف را به ما القاء کرد؛ امور مادی برای ما جاذبه ندارد. می‌گوید: هرگز نمی‌میری! آن چنان این بزرگان بر مرگ مسلّط هستند که می‌گویند: «ای مرگ، اگر نمرده‌ای، مرا دریاب» مبارز می‌طلبند.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی            تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاودان                   او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ

مالکیت حقیقی خداوند تنها بر جان و حیات انسان نیست بلکه بر جان تمام جانداران اعم از نبات و حیوان و همهٔ عرصهٔ زندگی بشر در این کرهٔ خاکی است؛ به همین دلیل از نظر اسلام کشتن جانداران (حیوان یا گیاه) (جز برای حفظ حیات خود یا برای دفاع از خطرات) جایز نیست؛ از نظر حقوقی اثبات شده که مالکیت محدود بشر بر دستاوردهای مادی و ثروت‌های طبیعی مالکیت درجه دو و مجازی است و در واقع اموال او نیز مانند جان او امانتی نزد او است و نص صریح قرآن مجید همه چیز یعنی جهان و هر چه در آن هست ملک مطلق خدا است بر اساس نص صریح قرآن مجید، انسان جانشین خدا بر روی زمین و امانتدار او است و باید زمین را آباد سازد و حق ندارد به بهانهٔ پیشرفت فناوری یا زیست فناوری (بیوتکنولوژی) زمین و فضای اطراف آن را تخریب کند؛ همهٔ تغییراتی که به طبیعت آسیب رسانده یا برساند و نتیجهٔ اختراعات بشر و چیزهایی به نام ماشین‌ها یا انواع سوخت‌ها و موادشیمیایی مضر می‌باشد؛ از نظر قرآن ممنوع است زیرا برخلاف وظیفهٔ انسان و مأموریت او برای آبادسازی جهان و نگهبانی از آن می‌باشد. تا بشر بتواند به بهترین و راحت‌ترین صورت زندگی کرده؛ مراحل کمال و تکامل خود را طی کند و برای ورود سرافراز به مرحلهٔ بالاتر که منتظر او است آماده شود.

«فَانْظُرْ إِلَی آثَارِ رَحْمَتِ الله کَیْفَ یُحْیِی الاَرْضَ بَعْدَ موت‌ها إِنَّ ذَ لِکَ لَمُحْیِی الْمَوْتَی وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ». پس (ای بشر دیده باز کن و) آثار رحمت (نامنتهای) الهی را مشاهده کن که چگونه زمین را پس از مرگ (و دستبرد خزان باز به نفس باد بهار) زنده می‌گرداند! محققاً همان خدا است که مردگان را هم (پس از مرگ) باز زنده می‌کند و او بر همهٔ امور عالم توانا است. (سورهٔ روم- آیهٔ ۵۰).

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید               ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

زنده را تا زنده است قدرش بدان                          ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود؟

مرگ، در هر موجود زنده‌ای، قبل از هر چیز، نقطه‌ای در مقابل زندگی است. هر زندگی با تولد و مرگ محدود شده است با یکی از آن‌ها آغاز می‌شود و با دیگری خاتمه می‌یابد؛ ولی در مورد موجود انسانی این تضاد و تقابل مابین زندگی و مرگ، صرفاً یک تضاد انتزاعی نیست؛ بلکه امری ملموس است؛ به عبارت دیگر، موجود انسانی، چیزهایی در مورد مرگ خود می‌داند و این دانستن؛ تأثیر ملموسی بر زندگی او دارد. فلاسفه همواره از این نکته بحث کرده‌اند که رابطه‌ای ضروری، مابین زندگی، آگاهی حقیقت و مرگ وجود دارد.

افلاطون، زندگی را وجود روحی حلول‌کننده؛ در زمین دانسته است. در نظر او، زندگی قلمرو فانی ظهور است؛ حال آنکه مرگ به زعم او قلمروی نامیرا است که در آن هیچ تغییری در سرشت اشیاء رخ نمی‌دهد. اما بحث بنده هم در این جا است که در جهان نمود و ظهور، هر چیزی در حال تغییر است ولیکن به این شکل که برخی از این تغییرات که در عالم «کون» می‌تواند ایجاد شود؛ اما برخی که در لوح محفوظ است نمی‌تواند تغییر داده شود؛ زیرا لازم‌الوجود و ثابت‌الوجود است و زمانی این تغییرات آنجا انجام می‌شود که حضرت حق خودش بخواهد ولاغیر …

اما تغییراتی که بر اساس حکمت الهی تدوین شده؛ آهسته و پیوسته صورت می‌گیرد و با گذشت ایام به شکلی که حضرت حق می‌خواهد صورت می‌گیرد؛ اما انسان‌ها فقط به مقدار اندک از ماهیت آن‌ها باخبر می‌شوند و با طی زمان درمی‌یابند که اراده و برنامه‌ریزی خداوند متعال چقدر دقیق و حساب شده است؛ به طورمثال: بحثی که در رابطه با قانون گرانش به تازگی مطرح شده را می‌توان نام برد. قانون گرانش در فیزیک کلاسیک می‌گوید نیروی گرانش هر جسمی‌در فضا با جرم جسم رابطهٔ مستقیم و با شعاع جسم رابطهٔ معکوس دارد؛ مثل سیاه‌چاله‌ها، که اجرامی در فضا هستند با چگالی بسیار بالا «جرم خیلی زیاد و حجم خیلی کوچک، مثلاً جرمی معادل سیارهٔ زمین در حجمی‌به اندازهٔ یک اتاق کوچک» پس چنین اجرامی در فضا دارای نیروی گرانش عظیمی هستند.

سرعت فرار: هر جسمی اگر بخواهد از مدار گرانش هر سیاره‌ای بیرون بیاید باید به سرعت فرار آن سیاره برسد که ارتباط مستقیم با نیروی گرانش سیاره دارد؛ مثلاً سرعت فرار سیارهٔ زمین ۲۶۰۰ کیلومتر بر ساعت است؛ با توجه به گرانش بالا در سیاه‌چاله‌ها سرعت فرار این اجرام کهکشانی از سرعت نور هم بیشتر است. در حالت کلی سرعت نور ۳۰۰ هزار کیلومتر بر ثانیه و معادل ۱۸۶۴۱۱ مایل بر ثانیه است؛ پس حتی پرتوهای نور هم نمی‌توانند از سیاه‌چاله‌ها فرار کنند به همین دلیل آن‌ها را «سیاه چاله» می‌گویند.

وقتی این سیاه‌چاله‌ها اجرام کهکشانی پیرامونشان را می‌بلعند؛ قبل از این که این اجرام به سیاه‌چاله برسند؛ به دلیل نیروی گرانش زیاد به سرعت نور می‌رسند و قبل از رسیدن به سیاه چاله به انرژی تبدیل می‌شوند این (قانون نسبیت) است. پس سیاه‌چاله‌ها روزبه‌روز انرژی‌هایشان بیشتر می‌شود و در حال بلعیدن عالم ماده و تبدیل آن‌ها به انرژی هستند. ستاره‌شناسان می‌گویند: روزی تمام کائنات به کام این سیاه‌چاله‌ها می‌روند و ما آن را به قیامت که خداوند وعده داده است می‌شناسیم.

قرآن هم در مورد روز قیامت می‌فرماید: «که همهٔ عالم ماده و همهٔ کهکشان‌ها نابود می‌شوند» ولی هیچ وقت نفرمودند که معدوم می‌شوند؛ پس عدمی وجود ندارد و تمامی آن تبدیل ماده به انرژی است. پس تمامی موجودات روزی که آن را قیامت می‌گویند؛ به دریای انرژی و حقیقتی بزرگ‌تر می‌پیوندند.

«رَبَّنَا وَ آتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَی رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَه إِنَّکَ لاتُخْلِفُ الْمِیعَادَ». پروردگارا، ما را از آنچه به زبان رسولان خود وعده دادی نصیب فرما و ما را در روز قیامت محروم مگردان، که تو هرگز در وعده تخلّف نمی‌ورزی. (سورهٔ آل عمران- آیهٔ ۱۹۶)

«وَ آتَیْنَاهُمْ بَیِّنَاتٍ مِنَ الامْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلامِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَه فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ». و نیز به آن قوم آیات و معجزات روشن در امر (دین و نظم دنیا) عطا نمودیم و آن‌ها خلاف و نزاع برنینگیختند مگر دانسته؛ برای ظلم و تعدّی به حقوق یکدیگر البته خدا بین نزاع و اختلافات آن‌ها روز قیامت داوری خواهد کرد. (سورهٔ جاثیه- آیهٔ ۱۷)

«إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیَامَه یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ». اگر آن‌ها را بخوانید (چون جمادند) نشنوند و اگر بشنوند (مانند عیسی و عزیر و فرشتگان و فراعنه چون بنده‌اند بی‌اذن خدا) به شما جواب ندهند و روز قیامت از این که آنان را شریک خدا دانستید (و به پرستش آن‌ها پرداختید) بیزاری جویند. و (ای رسول و ای امّت) هیچ کس مانند (خدای) دانا تو را (به حقیقت) آگاه نگرداند. (سورهٔ فاطر- آیهٔ ۱۴)

از طریق آگاهی است که موجود انسانی از محدوده‌های زندگی گامی به آن سو می‌گذارد و به قلمرو الهی از طریق مرگ راه پیدا می‌کند. پس این موجود «انسان» بایست برخلاف سایر حیوانات که مرگ برای‌شان معنایی ندارد؛ آگاهی‌های بیشتر از قسمت مهم زندگی خود یعنی (مرگ) به دست آورده و در نهایت دانسته‌های خود را در باب فلسفهٔ مرگ کامل کند و این دانسته‌ها را به دیگران منتقل کند؛ مانند کودکی که ادبیات انگلیسی می‌آموزد تا معلم شود و به کودکی دیگر ادبیات انگلیسی بیاموزد تلاش خود را دوباره و دوباره تکرار می‌کند.

زندگی در روی زمین، تنها در سایهٔ دانستن این نکته که زندگی به واسطهٔ استعداد گشوده به مرگ است؛ می‌تواند سمت و سوی زندگی ابدی داشته و از این پس ارتباط با مرگ چیزی نیست که تنها به حیطهٔ تئوری محدود شود؛ باید فعالانه در جست‌وجو و گسترش این رابطه باشیم و در این معنا می‌توان گفت که ما باید مردن را بیاموزیم. یادگیری مردن و مرده بودن در این معنا یعنی در جست‌وجوی زندگی کامل بودن. آدمی تنها می‌تواند به قیمت از دست دادن زندگی راستین خود، از مرگ ممانعت کند و این یعنی این که بگوییم مادامی که درکی از زمان که به وسیلهٔ محدود شدن عمرمان به وسیلهٔ مرگ، نصیب ما شده؛ نداشته باشیم وجودمان در توالی بی‌معنی روزها سپری خواهد شد.

تنها تجربهٔ مشترکی که نوع بشر را در طول تاریخ و در سراسر دنیا به یکدیگر پیوند می‌دهد؛ تجربهٔ مرگ است. همهٔ ما باید با مرگ روبرو شویم؛ هیچ ورزش یا رژیم غذایی، هیچ تکنیک مدیتیشن (اصول و مهارت تفکر و تعمق) و هیچ ثروتی قادر نیست این تجربه را از ما دور کند. مرگ اجتناب‌ناپذیر است هر چه زمان می‌گذرد دامنهٔ علم فیزیک گسترده‌تر می‌شود و در نهایت آن قسمت از حقیقت که ما آن را متافیزیک می‌گوییم؛ بسیارکوچک می‌شود… می‌رسد روزی که دیگر ناشناخته‌ای برای بشر وجود ندارد… طبق آیات قرآن آن روز، روز قیامت است. در قرآن چنین آمده است که «در روز قیامت هیچ سؤالی برای بشر بدون جواب نیست».

«وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الارْضَ وَ جَعَلَ فی‌ها رَوَاسی وَ انهارًا وَ مِن کلُ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فی‌ها زَوْجَینْ اثْنَینْ یُغْشی الَّیْلَ النهَّارَ إِنَّ فی ذَلِکَ لاَیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» او است که زمین را بگسترد و در آن کوه‌ها و رودها قرار داد و از هر میوه جفت‌جفت پدید آورد و شب را در روز می‌پوشاند. در این‌ها عبرت‌ها است برای مردمی که می‌اندیشند (سورهٔ رعد- آیهٔ ۳)

«قَدْ جَاءَکُم بَصَائرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِی فعلی‌ها وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحِفِیظٍ» از سوی پروردگارتان برای شما نشانه‌های روشن آمد. هر که از روی بصیرت می‌نگرد به سود او است و هر که چشم بصیرت برهم نهد به زیان او است و من نگهدارندهٔ شما نیستم. (سورهٔ انعام- آیهٔ ۱۰۴)

«وَ لَوْ شَاءَ اللهٌ لَجَعَلَکُمْ أُمَّة وَاحِدَة وَ لَکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و اگر خدا می‌خواست (به مشیّت ازلی) همهٔ بشر را یک امت قرار می‌داد (و هیچ‌گونه اختلافات نژاد و زبان و ملیت در بشر نمی‌گذاشت) ولیکن (این اختلافات برای امتحان است و پس از امتحان) هر که را بخواهد به گمراهی وامی‌گذارد و هر که را بخواهد هدایت می‌کند و البته آنچه می‌کرده‌اید از همه سؤال خواهید شد. (سورهٔ نحل- آیهٔ ۹۳)

مرگ، واقعیتی است غیرقابل انکار! رسیدن به مرگ برای هر موجود، ضروری تر از حیات او است. وقتی انسان در حالت مرگ قرار می‌گیرد. ناگهان متوجه می‌شود که خارج از جسم خود قرار دارد اما هنوز در همان خانه و سالن یا اتاق، او جسم خود را از فاصله‌ای دور می‌بیند؛ گویی که تماشاگر آن بوده در حالی که او از جسم خود جدا می‌شود و مانند یک تماشاچی به آن می‌نگرد؛ او هنوز احساس می‌کند به جسمش تعلق دارد؛ اما نمی‌داند که جسمش دیگر متعلق به او نیست البته بعد از مدتی به شرایط عجیب خود عادت می‌کند و تشخیص می‌دهد که جسم فیزیکی خود را ترک کرده و در قالبی جدید متولد شده که با جسم فیزیکی کاملاً متفاوت است؛ او در قالب جدید خود لبریز از سرور عشق و آرامش می‌شود. آن‌گاه چیزی را می‌بیند که شرح آن دشوار است؛ در واقع نوری درخشنده را می‌بیند که بسیار خیره‌کننده است.

گویی هزاران خورشید هم‌زمان با هم در حال تابیدن هستند. از درون این نور موجودی نورانی بیرون می‌آید؛ افراد مختلف این موجود نورانی را به اشکال مختلف می‌بینند و این بستگی دارد به این که در دوران زندگی در جسم فیزیکی خود چگونه عمل کرده است؛ نکتهٔ قابل توجه این است هنگامی‌که آن فرد می‌میرد وقتی جسم خود را ترک می‌کند با یک موجود نورانی مواجه می‌شود که ممکن است بنا به زمینه‌های دینی و اعتقادی فرد او را با افرادی چون حضرت محمد (ص)، حضرت عیسی (ع)، حضرت موسی (ع)، حضرت زرتشت و یا سایر قدیسان و مردان خدا مقایسه کند.

میت وقتی که جسم خود را ترک می‌کند با این موجود نورانی مواجه می‌شود سپس کوچک‌ترین کارهایی که از زمان تولد تا هنگام مرگ انجام داده؛ به صورت تصویری کلی نمایش داده می‌شود؛ گویی باید تماشاچی فیلم زندگی خود و تمامی جریانات آن باشد. هر کار کوچکی که در خلوت یا در جمع، در روشنی یا تاریکی، در برابر چشم مردم یا پنهان از آن‌ها انجام داده؛ مانند فیلمی در برابر او نمایش داده می‌شود؛ ممکن است کارهای بسیاری در خفا انجام داده باشد که هیچ کس از آن‌ها مطلع نباشد؛ اما وقتی که این کارها را می‌بیند از حس پشیمانی و ندامت شرمنده می‌شود. وقتی که نمایش این فیلم به پایان می‌رسد سر به زیر می‌اندازد؛ آن موجود نورانی کنارش ایستاده است و این صحنه‌ها را می‌بیند.

«وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و اوست خدایی که چون شب (به خواب می‌روید) جان شما را برمی‌گیرد (و نزد خود می‌برد) و کردار شما را در روز می‌داند و پس از آن (خواب) شما را برمی‌انگیزد تا اجلی که در قضا و قدر او معین است به پایان رسد؛ سپس (هنگام مرگ) به سوی او باز می‌گردید آن‌گاه به نتیجهٔ آنچه کرده‌اید شما را آگاه گرداند. (سورهٔ انعام- آیهٔ ۶۰)

«وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَه حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لایُفَرِّطُونَ» و اوست خدایی که قهر و اقتدارش مافوق بندگان است و فرشتگانی را به نگهبانی بر شما می‌فرستد؛ تا آن‌گاه که هنگام مرگ یکی از شما فرا رسد رسولان ما او را می‌میرانند و در قبض روح شما هیچ کوتاهی نخواهند کرد. (سورهٔ انعام- آیهٔ ۶۱)

«ثُمَّ رُدُّوا إِلَی الله مَوْلاهُمُ الْحَقِّ ألا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ» سپس به سوی خدای عالم که به حقیقت مولای بندگان است بازگردانده می‌شوند؛ آگاه باشید حکم (خلق) با خداست و او زودترین حساب رسان است. (سورهٔ انعام- آیهٔ ۶۲)

اما شما در همان زمان احساس دیگری هم خواهید داشت. در حالی که شرمنده هستید و همهٔ خطاهایی را که مرتکب شده‌اید می‌بینید؛ اما با تمام این حالات احساس خوبی هم خواهید داشت که حضور موجودی نورانی را در کنارتان حس می‌کنید و او این آرامش را به شما می‌دهد تا نگرانی شما کم شود. با این که او از همه چیز شما آگاه است؛ اما شما را کاملاً می‌پذیرد و به شما عشق می‌ورزد. او در آن شرایط یگانه دوست شما است.

همیشه استاد می‌فرمودند: «دوست حقیقی شما کسی است که عیوب و خطاهای شما را می‌داند و می‌بیند؛ ضعف‌ها و نقص‌هایتان را می‌شناسد اما با این وجود هم‌چنان به شما عشق می‌ورزد» در سفر مرگ یک لحظه پیش از آن که فیلم زندگی خود را ببینید؛ شدیداً احساس تنهایی و ترس می‌کنید. احساس می‌کنید که تاریکی و ظلمت شما را دربرگرفته است؛ اما در حضور آن یار، آن موجود نورانی احساس امنیت می‌کنید؛ او را هر چه می‌خواهید بنامید.

او آن کسی است که قدیسان با نام‌های متفاوت می‌خوانند. مردان خدا او را به اشکال و صورت‌های مختلف می‌بینند؛ در حضور او احساس می‌کنید که باید دامنش را بگیرید و بگویید «هرگز از تو جدا نخواهم شد!» به پایش می‌افتید و پاهایش را با اشک شوق و عشق می‌شویید. او شما را بلند می‌کند با دیدگانی عمیق، درخشنده و لبریز از عشق به شما می‌نگرد و می‌گوید: «فرزندم تو با زندگی‌ات چه کردی؟» در آن لحظه تشخیص می‌دهید که زندگی هدیهٔ خدا برای هدفی خاص می‌باشد و اما افسوس که وسوسه‌ها، خواسته‌ها و احساسات شوریده شما را گرفتار کرد و این هدف را از خاطر برده‌اید و به دنبال سایه‌ها رفته‌اید.

شما به کسب لذت، دارائی و قدرت پرداخته‌اید؛ این عمر ارزشمند را در طلب این سایه‌ها به هدر داده‌اید و در ازاء آن هیچ به دست نیاورده‌اید و حال با دست‌های تهی در برابر آن موجود ایستاده‌اید. به او چه خواهید گفت؟ امیدوارم که شما یک شب، این اندیشه را در ذهن خود نگاه دارید. وقتی که سفر مرگ را آغاز می‌کنید باید در حضور آن فرد نورانی که نمایندهٔ خداوند است پاسخ‌گو باشید. او از شما می‌پرسد: فرزندم با زندگی‌ات چه کردی؟ آن‌گاه چه پاسخی به او خواهید داد؟ مادامی که جان در بدنتان وجود دارد؛ فرصت رسیدن به هدف نهایی را دارید؛ بنابراین هر روز مدتی را در سکوت بگذرانید و از خود بپرسید «من کیستم؟» هدف از به دنیا آمدنم چیست؟ به کجا می‌روم؟ آیا از هدف دور شده‌ام، یا به آن نزدیک می‌شوم.

امروز15
دیروز228
بازدید کل442381

افراد آنلاین

2
نفر آنلاین است

جمعه, 10 فروردين 1403