اشراق

یک نوع آگاهی در درون انسان‌ها وجود دارد که داشتن آن آگاهی ربطی به پول ثروت و مقام ندارد. از طرفی هم نمی‌توان آن را با هیچ معیار و ترازویی اندازه‌گیری نمود؛ که هر کسی چقدر از آن را در درون خود ذخیره کرده است و تا چه میزان می‌تواند آن را مصرف کند، زیرا در اثر پروسه علمی بوجود نمی‌آید، ریشه‌ای پوشیده در دنیای درون انسان دارد و مستقیماً از سرچشمه و یا مبدأ سیراب می‌شود.

شخصی که بتواند با آگاهی درون خود ارتباطی مستقیم بگیرد و آن را با نیروی محیط خود و نیروی الهی پیوند دهد، قادر خواهد بود که به اسرار درون و بیرون خود دسترسی پیدا کند؛ این حالت را به اصطلاح اشراق می‌گویند، اشراق عبارت است از قرار گرفتن آگاهی انسان در وضعیتی خاص؛ و دریافت مفاهیمی‌از هستی که هیچگونه اطلاع یا سابقهٔ ذهنی از آن‌ها در شخص اشراق شده وجود ندارد؛ و مطالب کاملاً برایش تازگی دارد. پدیدهٔ اشراق در همه کسی یک جور نیست و به صورت‌های گوناگون ظهور پیدا می‌کند. ممکن است شخص در وضعیتی کاملاً عادی و بیدار باشد و به او اشراق دست دهد. او چیزهایی را می‌شنود و یا به ذهن او وارد می‌شود که از ماهیت و منشاء آن‌ها کاملاً بی‌اطلاع است.

در وضعیتی دیگر، ممکن است شخص اشراق شونده در حالتی بین خواب و بیداری و یا در حالت خلسه‌مانند قرار گیرد؛ و ذهن او مطالبی را دریافت کند. بهر حال اشراق‌شونده کاملاً از وضعیت و چگونگی اشراق خود بی‌خبر است و نمی‌داند که این اطلاعات و مفاهیم که به ذهن او وارد می‌شود، از کجا و چگونه می‌آیند؟ البته توجه داشته باشید که آن شخص نه انسان منحصر به فردی است، نه خارق‌العاده. تنها نشان بارز او این است که ناخودآگاه حقیقت را می‌بیند و به راحتی و بدون هیچ‌گونه زحمتی و استفاده از نیروی فکری به معنویت درون می‌رسد.

او به این نقطه رسیده است که بتواند نیروهای الهی را در درون خود حفظ کند و از هرگونه رخدادی که باعث فاصله گرفتن او با خالق هستی شود جلوگیری کند. او این آگاهی را دارد که چگونه خود را از هیاهوی انسان‌ها کنار بکشد، از اعتقادات غلط و کورکورانه، دوری می‌کند. چنان به درون خود فرورفته که جز خدا هیچ نمی‌بیند. در واقع او به کمال الهی نظاره می‌کند و زمزمه‌هائی را که می‌شنود می‌داند حقیقت است. از چیزهائی سخن می‌گوید که حقیقت محض باشد، گرچه نمی‌تواند آن‌ها را فصل‌بندی کرده و به نظم درآورد. چنان که مولانا می‌گوید:

جمله ذرات عالم در نهان              با تو می‌گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم         با شما نامحرمان، ما خاموشیم

«وَ مَا کاَنَ لِبَشَرٍ أَن یُکلَّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَای حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِی بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلی حَکِیمٌ» هیچ بشری را نرسد که خدا جز به وحی یا از آن سوی پرده، با او سخن گوید. یا فرشته‌ای می‌فرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحی کند. او بلندپایه و حکیم است. (سورهٔ شعراء- آیهٔ ۵۱).

اگر سالک در سیر خود از خیال مقید عبور کند و به مثال مطلق متصل گردد در همه مشاهدات و مکاشفاتش مصیب خواهد بود، زیرا آنچه مشاهده می‌شود با صور عقلیه‌ای که در لوح محفوظ است، مطابقت دارد؛ اما اگر مشاهدات و مکاشفات سالک در خیال متصل (مثال مقید) انجام پذیرد، گاهی بر صواب و گاهی بر خطا خواهد بود؛ زیرا اگر مشاهدات سالک امر حقیقی باشد بر صواب است، وگرنه ساخته و بافتهٔ خیالات فاسده خودش می‌باشد. مکاشفه و مشاهده صور، گاهی در بیداری یا بین خواب و بیداری است و گاهی در خواب است.

همان‌گونه که خواب گاهی صادق است و گاهی کاذب (اضغاث احلام)، آن‌چه در حال بیداری، به صورت مکاشفه ادراک می‌شود نیز گاهی اموری واقعی و نفس‌الامری است و گاهی اموری خیالی و شیطانی است که حقیقتی ورای آن نیست.

کیست این پنهان مرا در جان و تن                 کز زبان من همی گوید سخن

این که گوید از لب من راز کیست؟                بنگرید این صاحب آواز کیست؟

«شعر از عمان سامانی»

مشاهدات گاهی متعلق به حوادث و پدیده‌های این جهانی است، مانند آمدن مسافر از سفر و یا بخشیدن پولی به فلان شخص. چنین مکاشفاتی را رهبانیت می‌گویند؛ زیرا که در اثر ریاضیات و مجاهدات، شخص مرتاض بر امور غیبی دنیوی آگاه می‌شود «به گونه‌ای که می‌تواند از حوادث آینده و وقایعی که در مکان‌های دوردست رخ می‌دهد، خبر دهد»؛ اما صاحبان همت‌های عالی توجهی به این قسم از مشاهدات ندارند و می‌گویند این گونه رفتار اعتباری ندارد. در مورد این دسته از مشاهدات، به راحتی می‌توان صادق بودن و یا کاذب بودن کشف و شهود را به دست آورد.

بدین نحو که اگر آن اخبار و یا پیش‌گویی با واقع مطابق افتد، صادق خواهد بود، وگرنه القاء شیطانی و ساخته، تخیّل است؛ اما در مورد مشاهداتی که متعلق به امور دنیوی نیست، بلکه مربوط به حقایق علوی و آسمانی است، «مشاهده شهود» احاطه حق باشد به ذاته به هر شیئی «اولم یکف بربک انه علی کل شی‌ء شهید» و چون سالک بدین مقام رسید، پیوسته انوار غیبی و آثار عینی مشاهده نماید و این به نظری دست دهد که محض جان و دل باشد، نه عین آب و گِل.

مولوی می‌گوید:

هر که را جان از هوس‌ها گشت پاک               او ببیند قصر و ایوان سماک

ای برادر تو نبینی قصر او زآن                      که در چشم دلت رسته است مو

چشم دل از موی علت پاک کن                     تا ببینی قصر فیض مِنْ لَدُن

چون محمد پاک بُد زان ناروا                        دود هر کجا روکرد وجه‌الله بود

حق پدید است از میان دیگران                      هم‌چو ماه اندر میان اختران

جان نامحرم نبیند روی دوست                      جز همان جان کاصل او از کوی اوست

هر کسی اندازه روشن دلی                           غیب را بیند به قصد صیقلی

هر که صیقل بیش کرد او بیش                     دید بیش‌تر آمد ورا صورت پدید

به طور خلاصه می‌توان گفت مشاهده؛ در اصطلاح دیدار حق است به چشم دل و قلب، پس از گذراندن مقامات و درک کیفیات احوال. البته بسیاری از شعراء و دانشمندان نیز دارای چنین نیروی فنا شدن در محضر نور الهی بودند که نوعی تصوف محسوب می‌شود. شعرای قابل احترامی چون فردوسی، مولانا، ابوسعید ابوالخیر، حافظ، سعدی، باباطاهر و … که دارای اثر نابی هستند؛ از چنین نیروی عظیمی برخوردار بودند. وقتی شخصی آثار آن‌ها را مطالعه می‌کند، کاملاً احساس می‌نماید؛ که آن‌ها دقیقاً در سایه محضر این نور الهی قدم برمی‌دارند و همیشه سعی بر آن دارند که جملات و کلماتی را پیدا کنند؛ که بتوانند آنچه را که می‌بینند و احساس می‌کنند به تصویر بکشند؛ بیشتر آن‌ها نیز چنین کرده‌اند.

خواننده آن آثار آگاهانه به آن حلاوت غیرقابل تفسیر آن‌ها پی برده که حضور الهام‌بخش زمزمه‌های نوای آن کلام، سکونی آرام‌بخش به روح آن‌ها می‌دمد. شاید بتوان گفت که نسیمی عطرآگین فضای بین کلمات را پر کرده است و اثر آن به راحتی نفس کشیدن احساس می‌ماند که خودش خاطره‌انگیز است. حتی این نیرو در خوانندگان و نوازندگان نیز مشاهده می‌شود. افراد بسیاری آمدند، خواندند و نواختند ولی نتوانستند؛ صدای جاویدان از خود بجا بگذارند؛ اما در طول تاریخ می‌بینیم و می‌شنویم گه گاه کسی می‌آید واثری جاودان برجا می‌گذارد. انسان‌هایی که هرگز نوا و صدای سازشان فراموش نمی‌شود.

این حالت یکی شدن با خدا یا خدا را در درون خود احساس کردن؛ قبل از هر چیز، بیان‌کنندهٔ واقعیت محض حضور در محضر الهی است. شاید هم خلوص نیت اظهار بندگی انسان‌ها در ایجاد عشق خالص او نسبت به خدا باشد. خدائی که دربرگیرنده همه چیز در این دنیای بیکران است؛ و حضور او را به وضوح می‌توان در کل کائنات، کوه‌ها، رودخانه‌ها، درختان، انسان‌ها، پرندگان، پروانه‌ها و حتی چیزهای زشت و نا زیبا نظاره کرد؛ که هم در درون و هم در ظاهر آن‌ها متجلی است.

«هُوَالَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَی إِلی السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکلُ شی عَلِیمٌ». او است آن کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت، وهفت آسمان را استوار کرد واو به هرچیزی داناست. (سورهٔ بقره- آیهٔ ۲۹)

«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُسُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ». او است خدای یکتایی که غیر او خدایی نیست، سلطان مقتدر عالم، پاک از هر نقص و آلایش، منزّه از هر عیب و ناشایست، ایمنی بخش دل‌های هراسان، نگهبان جهان و جهانیان، غالب و قاهر بر همه خلقان، با جبروت و عظمت، بزرگوار و برتر (از حدّ فکرت)‌، زهی منزّه و پاک خدای یکتا که از هر چه بر او شریک پندارند منزّه و (از آنچه در وهم و خیال و عقل اندیشند) مبرّاست. (سورهٔ حشر- آیهٔ ۲۳)

«قَدْ جَاءَکُم بَصَائرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِی فعلی‌ها وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحِفِیظٍ». از سوی پروردگارتان برای شما نشانه‌های روشن آمد. هر که از روی بصیرت می‌نگرد به سود اواست و هر که چشم بصیرت برهم نهد به زیان اواست و من نگهدارنده شما نیستم. (سورهٔ انعام- آیهٔ ۱۰۴)

«وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فی‌ها رَوَاسی وَ أَنهْارًا وَ مِن کلُ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فی‌ها زَوْجَینْ اثْنَینْ یُغْشی الَّیْلَ النهَّارَ إِنَّ فی ذَالِکَ لاَیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». او است که زمین را بگسترد و در آن کوه‌ها و رودها قرار داد و از هر میوه جفت‌جفت پدید آورد و شب را در روز می‌پوشاند. در این‌ها عبرت‌ها است برای مردمی که می‌اندیشند. (سورهٔ رعد- آیهٔ ۳)

ما در دنیائی معنوی حیات را تجربه می‌کنیم که ذره‌ذره اتم تشکیل‌دهنده این جهان جایگاه و محضر نور الهی است. بعد از این اطلاعات و آگاهی کامل از کائنات مفهوم دیگری شکل می‌گیرد؛ و آن این است که سرنوشت انسان چنان رقم زده شده است که باید تجلی‌گر کمال در تمام امور زندگی و حیات خود باشد. ما باید سعی بر این داشته باشیم که دنبال حقیقت متعارف در زندگی خود باشیم؛ زیرا هر آنچه که ما به عنوان واقعیت در ذهن خود می‌پذیریم؛ بطور عادی به آن می‌رسیم. نه آنچه که آرزو می‌کنیم و یا برای رسیدن به آن به دعا برمی‌خیزیم. بلکه همان چیزی که قبول داریم و پذیرفته‌ایم درست همان چیز را تجربه می‌کنیم. تودهٔ مردم از دیدگاه تجربهٔ نسل خود به اوضاع می‌نگرند و این حد و مرزی شده است برای ارتقاء آن‌ها.

ما باید چشم‌هایمان را بر این تجربیات منفی ببندیم؛ و با دیدگاه معنویت به حیات نظاره کنیم؛ زیرا اگر حیات ما از روح سرچشمه می‌گیرد؛ پس این منطقی به نظر می‌رسد که آنچه را که روح تجربه می‌کند و با خود دارد؛ حق ما است که قبول داشته باشیم؛ و آنچه را که روح به آن قادر است ما هم در زندگی خود و در درون خود همان را به پا داریم؛ که در مقایسه با آنچه که انسان قادر بوده به آن دسترسی پیدا کند، این به نوبهٔ خود معیار بالائی محسوب می‌شود.

همیشه تمایل انسان به این سو بوده است که از آن حد بالا به پائین نزول کرده و معیار پائین‌تری را قبول داشته باشد؛ این به مفهوم در جا زدن است. انسان باید سعی بر این داشته باشد که در بالاترین سطح ممکن ازحقیقتی که می‌داند زندگی نماید. هیچ‌گاه نباید پائین‌ترین آن را قبول داشته باشد و باید همیشه به دنبال تجربه‌ای عالی‌تر بوده که برای رسیدن به آن، لازمه‌اش این است که بالاترین سطح را به عنوان یک زندگی ساده و متعارف بپذیرد.

حقیقت‌هائی در زندگی وجود دارند که انسان می‌تواند به آن‌ها آگاهی داشته باشد، ولی هرگز نمی‌شود آن را به محک استدلال کشید؛ و این همان چیزهائی است که به کار ما نیرو و ایمانی قوی می‌بخشد. تنها یک قانون مطلق مافوق و مقتدر وجود دارد؛ که در برابر آن تمام قوانین هیچ‌اند، آن هم خداوند بزرگ است. هیچ قدرتی نمی‌تواند در مقابل قدرت الهی قد علم کند، انسان باید خود را از همه این هیاهوها کنار بکشد و به منتهاالیه درون هستی خود فرو رفته و دریچه روح خود را برای کوران نسیم عطرآگین حضور روح کل، یعنی خداوند منان بگشاید.

چون تنها روح انسان می‌تواند و قادر است که با خداوند ارتباط داشته باشد نه جسم او. خداوند به فرشتگان عقل داد، بدون شهوت. حیوانات را شهوت داد، بدون عقل و انسان را شهوت داد با عقل؛ هر انسانی که عقلش به شهوتش غلبه کند از فرشتگان بهتر است و هر انسانی که شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حیوان است.

تن آدمی‌شریفست به جان آدمیت                         نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگرآدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی           چه تفاوت است میان نقش دیوار و میان آدمیت

باور داشته باشید که انسان قادر خواهد بود، تمام دردهای درون خود را درمان نماید؛ بدون اینکه چیزی را از دست بدهد. تنها درد انسان زمانی است که از یاد خداوند غافل می‌گردد. نیازی هم نیست که صدای‌مان را بلند کرده و یا به خود فشار آوریم، یا تمرکز حواس داشته باشیم تا به نتیجه برسیم. چون تمام مقاومت‌ها در برابر کلام و جهتی که روح ابراز کرده و به حرکت درمی‌آید. از بین رفته و فنا می‌شوند. وقتی که ما از نیروی عظیم متجلی شده، توسط خداوند در کل کائنات باخبر می‌شویم؛ به فکر فرو می‌رویم؛ و متوجه می‌شویم که تمام این نیرو برای ما است؛ گوئی که چیز بزرگی چنان جمع و جور می‌شود تا در درون شیشهٔ کوچک و ناچیزی جای گیرد.

«وَ اذْکُر رَّبَّکَ فی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الاَصَالِ وَ لَا تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ» پروردگارت را در دل خود به تضرع و ترس، بی‌آنکه صدای خود را بلند کنی، هر صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش. (سورهٔ اعراف- آیهٔ ۲۰۵).

«کلاُّ نُّمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کاَنَ عَطَاءُ رَبِّکَ محَظُورًا». همه را، چه آن گروه را و چه این گروه را، از عطای پروردگارت پی‌درپی خواهیم داد، زیرا عطای پروردگارت را از کسی باز ندارند. (سورهٔ اسراء- آیهٔ ۲۰).

می‌دانیم که زمین ما تودهٔ عظیم و سنگین کروی شکلی است؛ که در مقایسه با قاره‌های موجود در آن خیلی بزرگ جلوه می‌کند و با سرعتی سرسام‌آور به دور محور خود و با نظمی‌خاص و به حول و قوت الهی می‌چرخد و به راه خود ادامه می‌دهد. ولی چیزی در حدود نود و سه میلیون مایل دورتر از آن خورشید با آن عظمت‌اش در گردش است؛ که کرهٔ خاکی ما در مقایسه با آن خیلی ناچیز است؛ که آنهم درست با همان نیرو و خردی به گردش خود ادامه می‌دهد؛ که زمین از آن بهره می‌گیرد و در دوردست‌های دیگر میلیاردها ستارگان و سیاره‌هائی با استفاده از همین نیرو در بی نهایت‌های خیال در گردش‌اند که خورشید ما در مقابل آن‌ها سر سوزنی هم به حساب نمی‌آید.

این نیروی بیکران الهی بدون هیچ‌گونه سر و صدائی و در خاموشی مطلق چنان به کار خود مشغول است؛ که ذره‌ذره اتم‌های تشکیل‌دهندهٔ این کائنات در چرخش و حیات نیروهای درون، آن را دربرگرفته و با برنامه‌ای عجیب و غیرقابل تصور در ذرات آن‌ها و آنچه که بوجود می‌آیند حضور داشته و تحت کنترل دارد. آن نیرو قادر است که به همان راحتی که میکروبی را حیات می‌دهد؛ خورشیدی را بوجود آورد زیرا آن نیرو هرگز از سعی خود آگاه نیست. این عظیم‌ترین قانون موجود است که در محضرش درمان حاصل می‌شود. چیزی که برای پایدار نگه داشتن این احساس وجود خدا در درون مفید است، تمرین حضور او است. سعی کنید که او را همه جا و در همه چیز ببینید و همیشه متوجه حضور او باشید.

دیدگاه عقلی، تقرب ظاهری به این حقیقت است و نگرش به آن از کانال تصوف تقرب باطنی یا درونی است. ما محتاج گسترش درون خود در زندگی هستیم که این را می‌توان با صرف وقت در جای خلوت و ساکتی و با تفکر در این‌باره به دست آورد که هر کدام از ما درست به همان اندازه تجلی‌گر حضور وجود کامل خدا در درون خود هستیم.

در دید ما نیز هست و جسم ما چنین با این حضور عجین شده است که غیرقابل تفکیک از آن است و تک‌تک سلول‌های این جسم جایگاه کامل این حضور می‌باشد. ولی با توجه به تمام آنچه که گفته شد و درک ما و آنچه را که ما در رابطه با حضور این نور الهی در کل کائنات قبول داریم؛ فقط فرضی است نه آنچه حقیقت کل هستی، بلکه این تصویر محدود جزئی از حقیقت نور الهی می‌تواند باشد که ما تصور می‌کنیم.

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن یجُدِلُ فی اللَّهِ بِغَیرْ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَنٍ مَّرِیدٍ»؛ و برخی از مردم دربارهٔ خدا بدون هیچ علمی مجادله می‌کنند و از هر شیطان سرکشی پیروی می‌نمایند. (سورهٔ حج- آیهٔ ۳).

«وَ یَسْلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبی وَ مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا». تو را از روح می‌پرسند. بگو: روح جزئی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده‌اند. (سورهٔ اسراء- آیهٔ ۸۵).

در حدیث آمده است که: در محضر پروردگار صبح و شام نیست. محدثان پیرامون این حدیث گفته‌اند: مراد آن است که علم خداوند حضوری است؛ و هم‌چون علم ما به گذشته و آینده متصف نیست. ایشان آن را به ریسمانی تشبیه کرده‌اند که هر تکه‌اش به رنگی است و کسی آن را از جلوی مقابل چشم مورچه‌ای گرفته است. در این صورت مورچه به سبب ضعف بینایی هر دم رنگی می‌بیند که می‌گذرد و رنگی دیگر جایگزینش می‌شود و بدین ترتیب برای او گذشته، حال و آینده‌ای حاصل می‌آید، برخلاف آن کس که ریسمان را به دست دارد. دانایی پروردگار که اعلای دانایی است. به دانایی آن کس ماند که ریسمان را به دست دارد و دانایی ما همانند آن مور است. مولانا نیز می‌گوید:

لامکانی که در او نور خداست                  ماضی و مستقبل و حال از کجاست

ماضی و مستقبلش پیش تو است               هر دو یک چیز است پنداری دو است

«اسرار الهی، حکایت‌هایی از کشکول»

در صحنهٔ باشکوه هستی و در فرآیند تکامل مخلوقات، میلیون‌ها موجود طی میلیون‌ها سال پا به عرصهٔ حیات گذاردند تا به امر و مشیت الهی با نقش‌آفرینی خویش، عظمت، قدرت و صفات بی‌کران خالق خود را به عرصهٔ ظهور برسانند. هر کدام از این موجودات با توجه به ساختار و ظرفیت خویش، نقش به خصوص خود را ایفا می‌کردند تا گستردگی زندگی و وسعت هستی طنین‌انداز شود.

اما آنچه بیش از هر چیز دیگری در ساختار و ویژگی‌های این موجودات رؤیت می‌شد؛ بی‌ارادگی مطلقشان بود! نوع و چگونگی ساختار این موجودات کوچک و بزرگ به آن‌ها اجازه و اختیار پذیرش دانش و اوامر الهی و نقش‌آفرینی به شکلی آگاهانه و ارادی نمی‌داد، لذا، توقعی نیز از تلاش‌ها و اثراتشان مدنظر خود و خالقشان نبود؛ اما به محض اینکه انسان پا به عرصه گذاشت ورق زندگی طور دیگری رقم خورد.

بعد از میلیون‌ها سال نقطهٔ عطفی زیبا در حیات آغاز شد! به امر و مشیت خداوند خلقتی آغاز گردید که شاهکار هستی و چکیدهٔ تمامی مخلوقات قبل از خود و تجلی صفات بی‌کران خالقش شد، خلقتی آغاز گردید که میلیون‌ها مخلوق طی میلیون‌ها سال، نقش‌آفرینی و لحظه‌شماری می‌کردند تا امکان حیات برای این مهمان و مهمان‌های گرانقدر که جانشینان و نمایندگان خالقشان محسوب می‌گردیدند، صورت پذیرد. اگر چه این موجودات نوظهور، شکل و شمایلی متفاوت با دیگر مخلوقات قبل از خود داشتند؛ آراستگی و تناسب خاصی در سیمای ظاهری‌شان موج می‌زد؛ اما آنچه که باعث وجه تمایز او با سایرین می‌شد، وجود ساختاری پیچیده و گسترده در شکل و شمایل جسمشان بود؛ ساختاری با پیچیدگی و کارآیی بسیار شگرف و مثال نزدنی، ساختاری که عظمت آن نه تنها در کالبد فیزیکی‌اش، بلکه در نوع فعالیت وکارآیی منحصر به فردش نمایان بود.

کارآیی و ساختاری که تفکر و به خاطرسپاری و اراده و اختیار و آگاهی و شاخصه‌هایی از رفتارهای عالی، از مختصات آن محسوب می‌شد. این شاهکار هستی و تماشاگه عظیم خلقت چیزی نبوده و نیست جز مغز انسان. لازم است، این باور را بپذیریم که خوشبختی و سیه‌روزی، سعادت و شقاوت، افتخار و انزجار و فقر و ثروت همگی حاصل تفکر و اندوخته‌های (ذهنیات) درون ما است. پس به راحتی باید گفت که انسان یعنی تفکر و اندیشه، هیچ چیز نه خوب است و نه بد، باید دید که فکر چگونه آن را می‌پذیرد.

سکوت

یکی ازعوامل پیشرفت شما؛ سکوت و خاموشی ذهن است

وقتی با یکی از حلقه‌های رحمانیت الهی مواجه می‌شویم، به دو شکل ظاهر و باطن خود را می‌بایست مورد بررسی قرار دهیم؛ سکوت ذهن یکی از مهم‌ترین حلقه‌ها است؛ حلقه‌ای که در ظاهر ما را از تشتت ذهنی نجات می‌دهد. سکوت ذهن مقدمه‌ای است بر یک سفر درونی و بیرونی، سکوت ذهن این امکان را به ما می‌دهد؛ که صداها و مناظر دیگری را که در اطرافمان وجود دارد را نیز بشنویم و ببینیم … به عبارتی می‌توان گفت که سکوت ذهن، این امکان را برای ما فراهم می‌کند تا بر روی پلکان «گوش باز» و «چشم باز» قرار بگیریم و در این سکوت، گوش ما با انعکاس صداهای جهان هستی با فرکانسی دیگر نیز آشنا گردد؛ آنگاه با پرده‌های موسیقی دیگری از آهنگ خلقت هم‌گفتگو می‌شویم. گفتگو با خداوند نیازمند زبانی دیگر است، به فریاد و هیاهو نیازی ندارد، بنابراین سکوت ذهن را می‌طلبد. خلوت، سکوت، مراقبه و عبادت وحدتی در روح پدید می‌آورد.

آدمی در پرستش، توجه خویش را متوجه جای دیگر می‌کند. تکه‌تکه‌های وجودش را جمع می‌کند. با عالمی خاص روبرو می‌شود. در عبادت این فرض است؛ که خداوند از تمامی حالات آدمی باخبر است. آدمی نیز نمی‌تواند چیزی را از او مخفی کند.

بنابراین به لایه‌های درونی خویش اجازهٔ ظهور می‌دهد. به راستی ره عارفان جدای از ره پر سر و صدای فیلسوفان است. چه بسا فیلسوفی که از خویش بیزار است و خسته … اما عارف بر تمامی گسترهٔ وجودی خویش حاکم است. عارف روان خویش را اوج می‌دهد تا بال و پر بگیرد. فیلسوف به این عالم می‌نگرد کاستی را نیز عقل می‌بیند. عارف بیشتر با عالم باطن کار دارد؛ به گستره هستی عظیمی قائل است که در باطن عالم جاری است. عارف از درون خویش راضی است؛ در چنین حالی است که روان به جوش می‌آید. عذاب وجدان، پشیمانی، از روان عارف فرار می‌کند.

زیرا در خلوتگه درونی او درونی دیگر می‌جوشد. عارف با اقیانوسی عظیم و زیبا روبرو است که او در آن اقیانوس شنا می‌کند. عالم انتهایی ندارد؛ تن به کنار می‌رود؛ شهوات تحقیر می‌شوند، باطن اوج می‌گیرد. بیشتر فیلسوفان و بیشتر آدمیان از خویش ناراحت‌اند چون آن‌گونه که باید زندگی نمی‌کنند؛ اما عارف آن‌گونه است که دوست دارد باشد. البته این خلوت زمانی به زیبایی تمام می‌رسد؛ که از درون قلب باشد. اگر بتوانید در همهمهٔ مترو و در هیاهوی مردم، خلوت و حضوری بیابید؛ موفق بوده‌اید. وگرنه در کوه، بیابان، کنج اتاق، در بین درب‌های بسته، معلوم است همه تنهایند. تنها بودن با خلوت دل تفاوت بسیار دارد.

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس                 گفت که این سیاه کج، گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او                    زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند (حافظ)

همه احساس‌های آدمی به دل بستگی دارد؛ به وسیلهٔ دل، همهٔ حالت‌ها را داوری می‌کنیم. آنهائی که با این معیارها عواطف و احساس آدمی را از دیگر خصوصیات جدا می‌کنند، صاحبدلان گفته می‌شوند. همهٔ مردم دل دارند؛ اما همه صاحبدل نیستند. اهل دل بودن یک مطلب است و دل داشتن، چیزی دیگر. سخنی که از دل بر بیاید، لاجرم بر دل نیز می‌نشیند:

سخن کی به جان‌های غافل نشیند                     ز دل هرچه برخاست، بر دل نشیند (صائب)

مراقب حرف زدن خود باشید

انسان، هر اندازه که عقل و شعورش بیشتر شود و به سوی کمال برود؛ به همان نسبت، کم‌تر حرف می‌زند و بیشتر فکر می‌کند. کسانی که زیاد حرف می‌زنند و جلوی زبان خود را نمی‌گیرند؛ عقلشان کم و فکرشان کوتاه است. به همین دلیل، هنگام سخن گفتن؛ دربارهٔ آنچه می‌گویند، فکر نمی‌کنند و هر چه به زبانشان بیاید؛ بدون فکر و اندیشه، بیان می‌کنند؛ اما برعکس، افراد عاقل تا زمانی که موضوعی را خوب بررسی نکرده‌اند و دربارهٔ خوب و بد آن نیندیشیده‌اند؛ سخنی بر زبان نمی‌آورند.

به همین دلیل، شخص عاقل، کم‌تر حرف می‌زند؛ چون مقداری از وقت خود را، به فکر کردن دربارهٔ گفتاری که می‌خواهد بر زبان آورد؛ می‌گذراند.

پس اگر انسان بخواهد تمرکز داشته باشد و دلش تنها متوجه خدا و محبوب باشد؛ باید کم حرف بزند. وقتی زیاد حرف می‌زند توجه‌اش به این سو و آن سو جلب می‌گردد و پراکنده خاطر گشته و در نتیجه نمی‌تواند متمرکز باشد. پس دوستان خدا سکوت ملازم‌اند؛ چرا که دلشان پیوسته متوجه او است. اگر بخواهند حرف بزنند توجهشان پراکنده می‌گردد. البته باید مراقب باشید؛ محیط و مراجعین نیز در روابطِ گوناگون دیداری، رفتاری و شنیداری به همان نسبت که می‌توانند نقش سازنده داشته باشند؛ نقشِ تخریبی بسیاری هم دارند.

باید بیشتر دقت کنید و دائماً به زبان خود بگویید: خدایا از این روابطی که حال مرا خراب می‌کنند؛ به تو پناه می‌برم؛ و در چنین مکان‌هایی بیشتر توجه خود را به خواندن و یاد خدا معطوف کنید (ذکر)؛ یعنی این که انسان حداقل باید محیطِی را برای کار، زندگی و …انتخاب کند؛ که مراجعینِ آن زنده‌کنندهٔ بُعدِ شیطانیِ او نباشند. گفتم حداقل؛ یعنی لازم نیست که بُعدِ رحمانی و الهی را در انسان زنده کند؛ بُعد شیطانی را زنده نکند کافی است. بعضی از شغل‌ها و آدم‌ها نقشِ سازندگی و بعضی نقشِ تخریبی دارند. آن فضایی هم که انسان در آن کار می‌کند نیز چنین است. مَثَلِ معروفی است که می گویند: «مرا به خیرِ تو امید نیست؛ شر مرسان!» مهم این است!

خیلی اوقات ممکن است ما با اشارات غیرکلامی حرف‌هایی را به همدیگر بزنیم. تماس چشمی، اشارات چهره، تُن صدا، طرز ایستادن؛ لمس کردن و … همه می‌توانند منظور ما را منتقل کنند. نه تنها لازم است به این اشارات توجه کنیم؛ بلکه لازم است مراقب این اشارات در رفتار خود باشیم؛ تا خدای‌نکرده دیگران را آزرده نکنیم. این روش حتی می‌تواند در زمانی که ما قادر به بیان احساس خود با کلام نیستیم؛ به ما در ابراز احساساتمان به آن‌ها کمک کند.

کلام شما قدرتی است که برای آفرینش در دست دارید. کلام موهبتی است که مستقیماً از سوی خداوند به شما داده شده است. خوراک جسم، خلقت است و خوراک روح کلام! با توجه به خوراکی که به روح خود می‌دهید سیر می‌کنید. کلام شما حامل سرمایه و اعتبار روحی شما است. آن را بیهوده هدر ندهید. آنچه را بیان می‌کنید می‌شنوید؛ پس از اعماق وجودتان بگویید تا اسرار را بشنوید! دو سوراخ گوش ما، هم‌راستای دو حفرهٔ چشم ما است و دهان از آن‌ها پایین‌تر، پس دو برابر بشنوید و یک برابر بگویید!

 در آغاز کلمه بود

و در ابتدا کلمه بود و خداوند جهان را از کلمه آفرید و از صوتی ویژه خلق کرد. آوایی مقدس که آهنگ جهان بود و جهان، هم‌آهنگ با آهنگ کلمه بود و همه چیز موزون می‌نمود؛ جز آوای کلمه، چیزی به گوش نمی‌رسید. همهٔ هستی و هست، با صوت، کلمه، آغاز شده و اصوات؛ جهان ما را دربرگرفته است و این در حالی است که اغلب ما نسبت به مفهوم آن‌ها و تأثیری که بر ابعاد باطنی ما دارند بی‌توجه‌ایم. جهان ما، جهان اصوات است و لازم است اکنون که در حال تجربهٔ این جهان و کیفیت‌های آن هستیم؛ مفهوم و معنای اصوات این جهان را هر چه کامل‌تر شناخته و الگوهای بنیادین آن را درک کنیم.

البته چنین کاری برای انسان این عصر، بسیار دشوارتر از روزگاران کهن است.

چرا که از حدود سه قرن پیش با شروع انقلاب صنعتی، زمین آرامش طبیعی خود را از دست داد؛ و همه جا پُر شد از همهمه، سر و صدای درهم و آشفتهٔ ناشی از کارکرد ماشین‌ها و دستگاه‌های صنعتی. این‌گونه بود که ما از صداهای طبیعی جهان به دور افتادیم؛ و ذهن ما توجه به مفهوم نهفته در اصوات را در پس شلوغی‌ها و آشفتگی‌ها نادیده گرفت و به فراموشی سپرد.

اکنون حتی زیرِ دریاها نیز پُر از سروصدا است؛ این در حالی است که در روزگاران قدیم، تنها صداهایی که در زمین طنین‌انداز می‌شد؛ اصوات برخاسته از دل طبیعت بودند؛ صداهایی که در پسِ هر یک، معنا، مفهوم و انرژی خاصی نهفته بود. به همین دلیل نیز تأثیرات باطنی اصوات طبیعت از دوران کهن برای انسان، شناخته شده بود. به طور کلی می‌توان گفت که صوت، پُلی است مابین جهان درونی و بیرونی.

ما به کمک صدا در جهان بیرونی با همدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم؛ و بدین ترتیب صدا، نقش واسطه‌ای را مابین (جهان درونی) و (جهان بیرونی) ما ایفا می‌کند.

به عبارتی می‌توان گفت که صوت، یکی از ابزارهای ارتباطی ارواحی است که (به شکل انسان، حیوان و …) این جهان را تجربه می‌کنند. وقتی آوای یک مرغ غوّاص در فضای مِه گرفتهٔ دریاچه طنین‌انداز می‌شود؛ و ما آن را می‌شنویم، در واقع درون ما است که با همدیگر ارتباط می‌گیرد. بدین ترتیب، آگاهی مرغ غوّاص در درون ما طنین‌انداز می‌گردد.

همین‌طور وقتی به صدای ریزش آبشار گوش می‌دهیم؛ نوعی ارتباط درونی مابین ما برقرار می‌شود. اهمیت صوت در مقولهٔ ارتباط روحی در این جهان به حدی است که هنگام برقراری ارتباط روح هستی با روح فردی (زمانی که در حال تجربهٔ این جهان است) مهم‌ترین رویدادی است که ممکن است در این جهان به وقوع بپیوندد؛ غالباً این ارتباط با حس درونی صدا همراه است. صدایی نظیر وزش باد و …

در واقع می‌توان گفت؛ که هر صدایی در جهان ما، حامل نوعی آگاهی است. این آگاهی از هستی و ارتعاشات درونی منبع صدا منتشر می‌شود و به همین دلیل نیز گوش کردن به اصوات جهان می‌تواند؛ سطح آگاهی انسان را تغییر دهد. معلمین باطنی با شناخت عمیقی که نسبت به الگوهای صوتی جهان دارند به خوبی از این قدرت نهفته در صدا استفاده می‌کنند.

در کارگه کوزه‌گـری بــودم دوش               دیدم دوهزار کـوزه گـویا و خموش

هر یک به زبان حال با من می‌گفت             کو کوزه‌گـر و کوزه خـر و کوزه فروش

یک مورد دیگر که معمولاً انسان‌ها به آن خیلی بی‌توجه و یا کم‌توجهی کرده‌اند؛ بحث صدا و کلام است. شاید باور نکنید که کلام شما نعمتی است از طرف خداوند با قدرتی بسیار بالا، موهبتی است که مستقیماً ازسوی خداوند به بندگانش داده شده است. در سفر آفرینش عهد قدیم، هنگامی که از آفرینش جهان سخن می‌رود، گفته شده: «در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود.» شما از طریق کلام، توان آفرینندگی خویش را بیان می‌کنید. از طریق کلام است که همه چیز را متجلی می‌کنید. به هر زبانی که سخن بگویید، نیت شما از طریق کلام متجلی می‌شود.

آنچه آرزو می‌کنید آنچه احساس می‌کنید و آنچه حقیقتاً هستید؛ همه از طریق کلام متجلی می‌شود. کلام تنها یک نشانه یا یک نماد مکتوب نیست. کلام یک نیرو است؛ اقتداری است که برای بیان و ارتباط برقرار کردن؛ اندیشیدن؛ نهایتاً برای آفرینش رویدادهای زندگی خود در اختیار دارید. شما می‌توانید سخن بگوئید.

کدام حیوان دیگری در روی این سیاره می‌تواند سخن بگوید؟ کلام قدرتمندترین ابزاری است که به عنوان موجودی بشری در اختیار دارید؛ این ابزاری جادوئی است؛ اما مانند شمشیری دولبه، کلام شما می‌تواند زیباترین رؤیاها را بیافریند و یا همه چیز را در اطراف شما نابود سازد. یک لبهٔ آن استفاده نادرست از کلام است که دوزخی واقعی می‌سازد.

لبهٔ دیگر آن بی‌عیب و نقص بودن کلام است، معصوم بودن آن است که فقط زیبایی، عشق و بهشت زمینی را می‌آفریند. کلام، بسته به این که چگونه مورد استفاده قرار گیرد، ممکن است شما را آزاد سازد؛ و یا شما را از آنچه اکنون هستید، بیشتر در بند کند. همه افسونی که شما در اختیار دارید، مبتنی بر کلام است.

کلام شما افسون خالص است و استفادهٔ غلط از آن، جادوی سیاه می‌باشد. لذا، باید مراقب افکار خود باشید و بسیار دقت کنید که چه چیزی بر زبان خود جاری می‌کنید. مولانا می‌فرماید:

آدمی مخفیست در زیر زبان                     این زبان پرده است بر درگاه جان

چونکه بادی پرده را درهم کشید                سرّ صحن خانه شد بر ما پـدید

خداوند، آفرینندهٔ سخن در زبان آدمی است. آدمی را آفرید و او را بیان آموخت. بیان، وسیله‌ای است که از درون انسان حکایت می‌کند و اندیشه‌های یکی را برای دیگری روشن می‌سازد. آنچه دربارهٔ فواید سکوت بیان شده به این معنی نیست که سخن گفتن همه جا نکوهیده و ناپسند باشد و انسان از همه چیز لب فرو بندد. چرا که این خود آفت بزرگ دیگری است. هدف از ستایش سکوت در کلام بزرگان و …. باز داشتن انسان از پُرگویی و سخنان بیهوده است.

سکوت در مواردی که سخن گفتن لازم است، عیب بزرگی محسوب می‌شود و نشانهٔ ضعف است. زبان ساده‌ترین و کم‌خرج‌ترین وسیله‌ای است که در اختیار انسان قرار دارد. به علاوه سرعت عمل آن با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست و به همین دلیل باید به شدّت مراقب آن بود و از این نظر می‌توان آن را به موادّ مفیدی که قدرت انفجار شدید دارند تشبیه نمود. همان طور که انسان از چنین موادّی به دقّت مراقبت می‌کند، باید همواره مراقب این عضو حساس خویش نیز باشد.

انسان از نظر قرآن موجودی سخنگو است و سخنگویی وی نعمت بزرگی است که باید بر آن شکر گذاشت و بهترین شکر و سپاس از هر نعمتی، بهره‌گیری درست از آن نعمت است. از این‌رو همواره، سخن گفتن برای انسان، هم برای بیان احساسات و عواطف و هم برای آموزش و یادگیری مفید و مورد ترغیب بوده است و قرآن از این ابزار برای رشد و تعالی انسان بهره جسته است.

کلام از کمالات وجود است؛ و متکلّم منشأ کمالات بسیاری است. بدون کلام باب معارف مسدود می‌شد؛ و خدای تعالی در قرآن کریم مدح شایانی از آن در سورهٔ الرحمن فرموده:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند رحمت‌گر مهربان

الرَّحْمَنُ (۱) رحمان [خدای] عَلَّمَ الْقُرْآنَ قرآن را یاد داد (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ انسان را آفرید (۳) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ به او بیان آموخت (۴)

خداوند تعلیم بیان را در این آیات مقدّم بر تمام نعمت‌ها داشته؛ ولی چون از سلامت آن نمی‌شود اطمینان پیدا کرد و تحت اختیار درآوردن آن (زبان) مشکل‌ترین امور است، سکوت و خاموشی بر آن ترجیح دارد. حضرت امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: «زبان عاقل در پشت قلب او جای دارد و قلب احمق پشت زبان او است.» (نهج البلاغه، ص ۴۷۶).

زبان از مهم‌ترین اعضاء بدن است. زبان ترجمان عقل و اندیشه و شخصیّت انسان است. استفاده از زبان هم در جهت خیر و هم در جهت شر ممکن است. به همین دلیل از جمله مباحث مهم و قابل توجّه، بحث زبان و خاموشی آن است. پیش از آنکه نعمت بیان و زبان مفید و ارزشمند است، آفات آن زیانبار و ناپسند می‌باشد. باید گفت همان گونه که هیچ عبادتی نزد خداوند برتر از سخن حق نیست، هیچ گناهی نیز بالاتر از سخن باطل نمی‌باشد. بسیارند کسانی که از سخن گفتن پشیمان‌اند؛ اما هیچ‌گاه کسی به خاطر سکوت اظهار ندامت نمی‌کند.

لقمان به فرزندش فرمود: «فرزندم چه بسا که من در اثر گفتار پشیمان شده‌ام اما به خاطر سکوت افسوس نخورده‌ام.» زبان از نعمت‌های بزرگ خدا و الطاف عجیب خلقت و از احسانات باارزش او است. چه اینکه این عضو از نظر جسم کوچک و در مقام طاعت و عصیان بسی بزرگ است. لذا باید بسیار در به‌کارگیری آن دقت کنیم.

موجودات در سیری تکاملی و روبه رشد و در یک فعل و انفعالی زیبا، از مجموعه عناصر به هم پیوسته و ناپیوسته ایجاد گردیده‌اند. تا با حیاتشان به پرستش و عبادت خالق یکتا و نقش‌آفرینی منحصربه فرد خویش مشغول گردند. با پیدایش نقش انسان (پیچیده‌ترین سازمان شناخته شده ماده) و تکامل یافتن آن حیات دیگری آغاز گردید. زندگی به مشیت و دانش الهی وارد مرحلهٔ هوشیاری و آگاهانه زیستن، وارد مرحلهٔ تفکر، تحلیل، خلاقیت، اراده، اختیار و عشق‌ورزی شد. نکته بسیار ظریف این است که ما می‌توانیم مراحل خلقت و حیات مخلوقات و به خصوص روند تکاملی سیستم عصبی را در خلقت و تولد انسان در رحم مادر و پس از آن مشاهده نماییم.

هنگامی‌که سیر تکاملی مخلوقات به پیدایش مغز و نواحی عالی آن رسید؛ و موجودات صاحب آن تا حدودی به قابلیت‌های این ساختار وجودی خویش پی بردند، باز هم نتوانستند به درستی به نحوه کارآئی و استفاده از آن پی ببرند.

کلید گـنج سعـادت قبولِ اهل دل است                 مباد آن که در این نکته شکّ و رَیب کند

علوم بشری، اگرچه در زمینه‌های مختلف شناخت و تحلیل طبیعت پیرامون خودش و نظام‌بندی و تسلط بر نیروهای مؤثر در محیط زندگی، همچنین شناخت و ارزیابی ساختار حیرت‌انگیز وجود خود، به دانسته‌های چشمگیر و خیره‌کننده‌ای دست پیدا کرده؛ اما تا همین چند دهه پیش در حوزه شناخت ساختار شگرف و خارق‌العاده مغز و ذهن خودش، به دانسته‌های باارزشی نرسیده بود و عملاً آنچه را که انسان دربارهٔ ساختار مغز و نحوهٔ عملکرد ذهن‌اش فهمیده بود، در برابر عظمت این جزء شگرف و پیچیده و حیرت‌آور از ساختار وجودش، بسیار حقیر و ناچیز و کم‌اهمیت بود.

مجبوریم بپذیریم، انسان همواره از فقر آگاهی برای درک عظمت عملکرد مغز و ذهنش رنج می‌برد و به نوعی، هنوز هم به آن مبتلا است. تا اینکه زمانی فرا رسید که انسان تصمیم گرفت خودش نوعی هوش مصنوعی و مغز الکترونیکی بسازد و از سیستم هدایت درونی در ساخته‌های دست خودش بهره بگیرد. درست زمانی که انسان چنین بار سنگین مسئولیتی را روی دوشش، احساس کرد، عرصه جدیدی در اکتشاف و ارزیابی کیفیت عملکرد سازه ذهن، مقابلش گشوده شد؛ به سراغ درک و بررسی عینی‌تر، ملموس‌تر و کاربردی‌تر ساختار ذهنش، به عنوان پیشرفته‌ترین و کامل‌ترین سیستم هدایتگر موجود در طبیعت رفت.

تا این بار ساختار ذهنش را دقیق‌تر، واقعی‌تر و عملی‌تر درک کند. تا بتواند با الگوبرداری از این مکانیزم فوق‌العاده پیشرفته و حیرت‌انگیز، فصل جدیدی را در عرصه پیشرفت دانش و آگاهی‌اش باز کند؛ و به طراحی و ساختن مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین محصول دست و اندیشه خودش یعنی:

فکر = باور= خلق اقدام کند.

و همین قدرت «خلق کردن» انسان، او را از سایر موجودات متمایز و اشرف مخلوقات کرده، چون هیچ موجودی در کل عالم چنین قدرتی را ندارد. در این مقطع، دانش انسان در شناخت و تحلیل ساختار ذهن، دانسته‌ها و اطلاعات ذی‌قیمت و ارزشمندی به ارمغان آورده است. شناخت و آگاهی انسان از نحوهٔ عملکرد ذهن‌اش بسیار بسیار کامل‌تر و قابل اعتناتر از قبل شده؛ البته اگر انسان مایل باشد چیزی را به طور روشن، واضح و دقیق ببیند، می‌بایست ذهن‌اش بسیار آرام و بدون تمامی تعصبات، فریب‌ها، گفتگوها، تجسم‌ها و تصاویر باشد تا رابطهٔ او با خدایش رابطه‌ای روشن و واقعی شود.

برای رسیدن به چنین خواسته‌ای و دیدن حقیقت، می‌بایست تمامی این پرده‌ها کنار روند، زیرا تنها در سکوت محض است که شما قادر به مشاهدهٔ شروع فکر خواهید بود. نه زمانی که در حال جستجو، پرسش یا در انتظار گرفتن پاسخ هستید.

ما در تمام طول زندگی خود وقت و انرژی بسیار زیادی را هدر داده و سعی می‌کنیم تا افکار خود را کنترل کنیم. نزد خود می‌اندیشیم «این فکر خوبی است، من می‌بایست بیشتر به آن بپردازم» یا اینکه «آن فکر زشتی است و من باید آن را سرکوب کنم». تمام مدت، ذهن ما در رابطهٔ یک فکر با فکر دیگر، یک آرزو با آرزوی دیگر و یک لذت با لذت‌های دیگر تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و همیشه بین افکارمان، نبردی وجود دارد.

اما اگر هوشیاری نسبت به شروع فکر وجود داشته باشد، در آن صورت در فکر، هیچ تناقضی نخواهد بود. اساساً در زندگی ما انسان‌ها، خلوت‌گزینی، محدودهٔ بسیار کوچکی را به خویش اختصاص داده است. حتی زمانی که تنها هستیم زندگی‌مان تحت تأثیر انواع نفوذها و پر از دانسته‌ها، خاطره‌ها، تجربه‌ها، اضطراب‌ها، بدبختی‌ها و تضادهائی است که باعث گیجی و کرخی هر چه بیش‌تر ذهن می‌گردد. در واقع باید اذعان کرد که در یک چنین حالتی، ذهن در جریانی روتین و یکنواخت عمل می‌کند. بهترین روش برای ارتباط با خداوند، دست‌یابی به حضور است، یعنی کشف و الشهود.

کمال نهایی انسان در شهود حق است و اخلاق عهده‌دار فراهم آوردن زمینهٔ شهود می‌باشد. انسان همانند سایر موجودات از بدو آفرینش، وابسته به خدا است و خداوند وجود خاص انسانی را به او می‌بخشد. ارتباط و وابستگی وجودی بین انسان و خدا از حیطهٔ قدرت انسان خارج است. پس از تولّد و رشد تدریجی و ظهور اراده است که ارتباط انسان با دیگران، ارادی و آگاهانه انجام می‌گیرد؛ و در این مرحله، به کیفیت و نحوهٔ ارتباط آن احتیاج پیدا می‌کند؛ تا به رشد استعدادهایش خط و جهت مثبت بدهد.

ارتباط انسان با خدا، با خود، با اجتماع و طبیعت از مهم‌ترین روابطی است که باید مورد توجه قرار گیرد. در واقع هنگامی‌که ما بتوانیم نه با مغز خود، بلکه با قلب خویش تصمیم گرفته و تفکر نماییم، به طور یقین بهترین، کامل‌ترین و مثبت‌ترین تصمیم و پردازش را خواهیم داشت. به شرط آن که قلب و اندیشه خود را از وجود «او» پر کرده و چشم دل به سوی «او» بگشاییم؛ «او» را در این جایگاه عظیم (قلب و تفکر) خویش نشانده؛ و به ندای او گوش بسپاریم.

در این صورت است که با فرا گرفتن تکنیک آرام‌سازی بدن و ذهن، جان جدیدی به خود خواهید دمید؛ و خواهید توانست نیروی خلاق درون خود را در اختیار بگیرید. در هر کاری وقتی انسان خوش‌قلب و خوش‌نیت شد؛ خدا هم به او کمک خواهد نمود. هرگز برای یک لحظه هم که شده فراموش نکنید که زندگی یک رخداد منطقی است. در این جهان هیچ چیز به تصادف رخ نمی‌دهد. در حقیقت اسباب آنچه برای‌تان رخ می‌دهد را خود شما با تفکرتان، چه مثبت و چه منفی فراهم می‌کنید.

لازمهٔ هر نوع ارتباطی، شناخت و آگاهی نسبت به آن، نسبت به خود و محیط پیرامونش، نسبت به خدا و ایجاد محیط مناسب برای بوجود آوردن آن ارتباط است. آموزش و تربیت انسان برای رسیدن به این ارتباط، به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه او است؛ و چون کمال هر موجودی در شکوفایی و به فعلیت رسیدن استعدادهای بالقوه او می‌باشد؛ در صورتی که انسان به صورت صحیح و در یک نظام تربیتی همه‌جانبه پرورش یابد، به کمال نوعی خود خواهد رسید. از اینجا می‌توان دریافت که هدف از تربیت انسان نیز نباید چیزی جز کمال نهایی او باشد.

آنچه میزان رشد و کمال و محدوده فعالیت هر یک از قوای انسان را تعیین می‌کند، توجه به کمال نهایی انسان و مقتضیات آن است؛ یعنی رشد و کمال هر یک از قوای انسانی تا آنجا که مناسبت با کمال نهایی انسان داشته؛ و مقدمه‌ای لازم برای حصول آن باشد، مطلوب است. در غیر این صورت، به جهت تعارض با کمال نهایی، نامطلوب خواهد بود.

رابطه انسان با هر موجودی و هر کسی بر اساس درک و آگاهی او نسبت به آن موجود است و اگر نسبت به موجودی درکی نداشته باشد، هیچ‌گاه مایل به آن نخواهد شد؛ و در نتیجه از او دوری خواهد گزید. در صورتی که میل فطری برای رسیدن به مطلوبی، یا برقرار کردن ارتباط با موجودی اعتباری یا حقیقی در انسان باشد؛ ولی فاقد علم فعلی به آن میل و آن موجود باشد، آن میل در حدّ استعداد باقی مانده و ارتباط آن موجود هرگز برقرار نخواهد شد.

بنابراین، رابطه انسان با خدا، با خود، طبیعت و اجتماع، رابطه‌ای است ادراکی و نحوهٔ رابطه را هم ادراک مشخص می‌کند. اغلب قضاوت‌های نادرست دربارهٔ مسائل و یا روابط منفی و غیرسازنده، به لحاظ نداشتن درک صحیح از مسائل و روابط است. به عنوان مثال: اگر از مداد و یا خودکاری که در دست ما قرار دارد؛ ادراک صحیح نداشته باشیم، قادر به استفادهٔ صحیح از آن نخواهیم بود.

یا اگر از خویشتن خویش آگاهی صحیح نداشته باشیم، استعدادهای موجود در بدن را در جهت مثبت به استخدام نخواهیم گرفت. هم‌چون کودکان که از ابزار اطراف خود اطلاع نداشته و نمی‌دانند که آن‌ها چه هستند و برای چه ساخته شده‌اند و چگونه باید از آن‌ها استفاده کرد. بدین جهت، اگر از کودکان مواظبت نکنند، روابط آن‌ها با ابزار خارجی موجب اتلاف آنان می‌شود.

اگر رابطهٔ اشخاص با خود، با جهان خارج، با اجتماع و هستی، کودکانه باشد. یا رابطهٔ جامعه‌ای با جامعهٔ دیگر بر اساس درک صحیح نباشد. عمر، مادیت و معنویّت، دنیا و آخرت، استعدادها و فطرت‌های انسانی تباه خواهد شد. آن همه تأکید قرآن بر تعقل و تفکر در خود، طبیعت، آیات الهی در آفاق و انفس، حوادث تاریخی، آخرت و …، برای این است که رابطهٔ انسان با خود و غیرخود، ادراکی و علمی است و لازم است که به درک صحیح نائل شود. چنین درکی فضیلت و رابطه بر اساس آن نیز فضیلت است. چنان که به درک غیرواقع تکیه کردن و رابطه را بر بنیان آن نهادن رذیلت است. در واقع، علم و ادراک نادرست از مسائل و روابط، علم نیست، بلکه جهل است؛ آن هم جهل مرکب که بدترین نوع جهل می‌باشد.

و اما رابطه با خالق: آدمی می‌تواند دو نوع رابطه با خدای خود داشته باشد که عبارت‌اند از: رابطه تکوینی و تشریعی. روح انسانی که مرتبه عالی وجودی انسان است قابلیت دارد تا با خدای متعال، رابطه تشریعی داشته باشد. علّت این که مرتبه انسانی نفس قادر به چنین ارتباطی است، این است که خواسته‌های روح انسانی، فوق مادّی و حسّی است. لذا، فطرتاً توجه‌اش به وجود عالی است نه دانی. موجودات مادی در سنجش با روح انسانی و خواسته‌ها و فطرت‌های او دانی هستند؛ و دانی، مطلوب عالی قرار نمی‌گیرد.

رابطه انسان اگر چه به عنوان رابطه معلول با علت فاعلی آن، رابطه‌ای وجودی و تکوینی بوده و از حیطه قدرت انسان خارج است، لکن قسم دوم رابطه معنوی یعنی رابطه تشریعی نیز در حیطه اختیار انسان می‌باشد. خدای متعال، یک حقیقت نامتناهی فوق مادّه و حس و اعتبار است.

به همین جهت، رابطهٔ انسان با او هرگز مانند رابطه انسان با پدیده‌های طبیعت و یا روابط اجتماعی نیست؛ بلکه یک نوع رابطه معنوی تشریعی و رابطه‌ای درونی و باطنی است. رابطه انسان با خدا اضافه بر رابطه تکوینی، رابطه ایمانی، عقیدتی و رابطه‌ای بر اساس حُبّ و عشق است؛ و چنین رابطه‌ای است که مملو از معنویت می‌باشد. بسیاری از کسانی که غرق در روابط حسی، مادی و اعتباری گردیده و مقهور آن واقع شده‌اند و از مرز این‌گونه روابط نگذشته‌اند، نمی‌توانند رابطهٔ معنوی را درک کنند، یا درک درستی از آن داشته باشند.

رابطهٔ معنوی از خصوصیات روح انسانی است و تنزل‌یافتگان در حیوانیّت از مرز حس و اعتبار فراتر نمی‌روند. رابطه انسان با خدا، رابطه وجود دانی با وجودی است دارای کمال مطلق. رابطه صحیح و درست معنوی که رابطه‌ای آگاهانه و ارادی است؛ دارای شرایطی می‌باشد:

۱- معرفت صحیح از خود.

۲- معرفت صحیح از خدا.

۳- ایمان قلبی.

۴- اخلاص در اندیشه و عمل.

معرفت صحیح ازخود: منظور از معرفت به خود این است که انسان درک کند که موجود مستقل و بی‌نیازی نیست؛ و وجودش وابسته به حقیقت مطلق است و به این مطلب آگاه گردد که وجودش برتر از طبیعت بوده؛ و حقیقتی فوق‌طبیعت دارد. لذا، متعلق به خداست؛ نه خودش، نه طبیعت و نه موجودی دیگر. در چنین نگاهی هر چیزی غیرخدا کوچک شمرده می‌شود؛ و خدا در نظر انسان از هر موجودی عظیم‌تر خواهد بود. این‌گونه، معرفت نفس، انسان را به فوز اکبر می‌رساند.

معرفت صحیح از خدا: منظور از معرفت خدا این است که بداند تمام قدرت‌ها، کمالات، اسماء حسنی، قضا و قدر هر چیزی در نزد خدا است و صاحب‌اختیار مطلق هستی، او است. او را به عنوان تنها معبود و قیوم بشناسد؛ یعنی منابع شناخت توحید و معرفت حق و سایر اعتقادات حقّه است.

ایمان قلبی: ایمان قلبی آن است که انسان با تمام وجود، تسلیم حق گردد. ایمان، معلول شناخت خدا بوده و آنگاه که معرفت قلبی به خدا حاصل شود، ایمان تحقّق پیدا می‌کند.

حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود: «الاْیمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ» هر قدر معرفت به خدا بیشتر باشد، ایمان از درجه بالاتری برخوردار است.

رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «أَفضَلُکُمْ ایماناً أَفضَلُکُمْ مَعرِفَةً»: بافضیلت‌ترین شما از حیث ایمان برترین شما در معرفت است. {نهج البلاغه، حکمت ۲۲۷} {بحار، ج ۳، ص ۱۴، روایت ۳۷}.

خلاصه کلام اینکه آنچه موجب می‌شود انسان، اندیشه و عمل را برای خدا خالص گرداند، بریدن از غیرخدا است و این به معنای ترک مطلق دنیا نیست، بلکه بدین معنا است که به آن، وابستگی روحی و قلبی نداشته باشد. انگیزه اولی و ذاتی در اندیشه و عمل، خدا باشد و انگیزه‌های دیگر اگر وجود داشته باشند در طول آن انگیزه قرار گیرند.

اخلاص در اندیشه و عمل: اخلاص نیز معلول ترک تعلق و دارای مراتبی می‌باشد؛ ترک تعلق هر قدر بیشتر باشد، اخلاص از شدت بیشتری برخوردار است. لذا، رابطه انسان با خدا، رابطه‌ای ادراکی و بر اساس معرفت است؛ و کیفیت و مرتبه معرفت و ادراک، تعیین‌کنندهٔ نحوهٔ رابطه نیز می‌باشند. انسان دارای دو نوع معرفت است:

۱ ـ معرفت و شناخت قبل از عمل

۲ ـ شناخت بعد از عمل

شناخت قبل از عمل: انسان می‌آموزد که خدا کیست؟ وظیفهٔ او در برابر خدا چیست؟ و چه تکالیفی دارد؟ دانستن این گونه مسائل، انسان را برای حرکت ارادی و اختیاری آماده می‌کند. معرفت صحیح از خدا و راه یافتن به او، انگیزهٔ وصال است. رابطه با خدا، بر اساس شناخت قبل از عمل که صرفاً دانستن است، رابطه‌ای تصوّری و ذهنی است. خواستن خدا، حبّ به کمال و جمال او و انگیزه حرکت به جانب او، ذهنی و تصوّری است. البتّه تصوّری که پایه‌اش عقل و فطرت است، نه تعبد. این تصوّر ذهنی و عقلی انگیزه می‌شود تا انسان در عمل متعبّد باشد، یعنی تسلیم فرامین و دستورات بوده و چون و چرایی در آن‌ها نداشته باشد.

با این وجود، عالِم شدن به کمال و جمال و اسماء حسنای الهی موجب می‌گردد؛ رابطه انسان با او رابطه‌ای عاشقانه باشد و این رابطه، راهی است جهتِ یافتن و دیدن معشوق و معبود. اثر این شناخت، در نگاه اول این است که انسان از کفر خارج شده و به سوی خدایش گرایش پیدا می‌کند. اثر دیگر این شناخت، در نظر دقیق این است که شرط لازم جهت عرفانِ بعد از عمل بوده و زمینه را جهت «یافتن» فراهم می‌کند. یافتنی که نتیجه عمل بر اساس معرفت اکتسابی و حصولی است.

رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: «مَن عرفَ الله و عظَّمَهُ منعَ فاهَ منَ الکلامِ وَ بَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَ عَفی نَفْسَهُ بالصِّیامِ وَالْقِیامِ» کسی که خدا را بشناسد و او را بزرگ شمارد، دهانش را از کلام (لغو و زیاد) و شکمش را از طعام (حرام و زیادی) باز دارد و نفسش را به سبب روزه و قیام به عبادت خدا به رنج و زحمت اندازد. (کافی، ج ۲، ص ۲۳۷).

شناخت بعد از عمل: شناختی است که ثمرهٔ عمل است. رابطه تصوری و عقلی، قابلیتی در برخی اشخاص متعبّد و تسلیم حق به وجود می‌آورد و خداوند به او معرفتی می‌بخشد که شهودی است. اگر در شناخت قبل از عمل، عالم به جمال و کمالِ حق بود، در این معرفت، شاهد جمال و کمال حق است. در این جا دیگر رابطه علمی و تصوری و عقلی نیست؛ بلکه رابطه شهودی و حضوری بوده و انگیزه انسان، شهود جمال و کمال است.

این قوی‌ترین رابطه است، زیرا بر پایهٔ انگیزهٔ قوی و معرفت شدید استوار است. در این شناخت، ایمان قلبی کامل و اخلاص تحقق می‌یابند؛ و رابطهٔ عالی روح انسانی با خدای متعال برقرار می‌شود.

معرفت شهودی و رابطه‌ای که در پرتو آن حاصل می‌شود، کمال نهایی انسان را تشکیل می‌دهد؛ که از آن، به قرب الهی نیز تعبیر می‌کنند. اطلاق قرب بدان جهت است که انسان از جنبه وجودی به خدا نزدیک شده. چنانکه اطلاق معرفت شهودی به لحاظ یافتن حق است. در این جا، قرب، شهود، رابطه، عین یکدیگرند. هر چند از نظر مفهوم متفاوت‌اند. قرب، همان شهود و شهود، همان رابطهٔ حضوری با خدا است.

از هستی خویش رها باید شد                            از دیو خودی خود جدا باید شد

آن کس که به شیطان درون سرگرم است            کی راهی راه انبیاء خواهد شد

 

سیر و سلوک الی الله بر سه درجه است:

درجهٔ اول: سیر به عوام تعلق دارد؛ این گروه شامل عموم مردم است که معمولاً از سیر خود اطلاعی ندارند و نسبت به آن بی‌خبر هستند؛ ممکن است آن را انکار کنند.

درجهٔ دوم: سیر که اختصاص به خواص دارد؛ آن‌ها که خودآگاهانه این سیر را انتخاب می‌کنند و حتی برای آن قواعد و اصول نیز بنا می‌کنند.

درجهٔ سوم: خواص در خواص: اینان هم آگاهی از سیر و سلوک خود را به خوبی می‌دانند و هم طریقهٔ حرکت در مسیر سیر را. عرفان به یک نظر حرکتی است از جزء که موجودات‌اند؛ به سوی کل که حقیقت هستی و ذات احدیت است و به تعبیر دیگر عارف از عشق جزء آغاز می‌کند و به تدریج به عشق کل می‌رسد بی‌آن که عشق جزء را از دست بدهد؛ زیرا کل را در جزء می‌بیند. انسان نه تنها عاشق است که معشوق نیز هست و صد چندان که او را شوق وصال جانان است؛ جانان مشتاق او است. عاشق باید ناز را رها کند و نیاز پیش آورد تا به تجلّی عکس نازنین عالم در آینهٔ نیاز او خود نازنین شود؛ که ناز کردن بی‌حسن و ملاحت نشان خامی و خودبینی است.

اما نکته‌ای که قابل تعمّق و تأمل است؛ این است که روندگان سیر کمال نفس، همه به الی الله ختم نمی‌شوند؛ که این وابسته به دو دلیل است: اول، نیت و علت حرکت، دوم، هدف و مقصد آن. همهٔ این گروه‌ها در حال انجام امور باطنی هستند و تهذیب نفس را پیش می‌گیرند و نام آن را هم سیر و سلوک یا سفر باطنی و یا تجربهٔ شخصی می‌گذارند؛ اما نکتهٔ مهم این است که نتیجهٔ این سیر برای همه یکسان نیست.

 نتیجهٔ حرکت معنوی برای هر دسته و گروهی تفاوت دارد؛ عده‌ای به خرافات می‌رسند؛ عده‌ای به پوچی و عده‌ای قلیل به هدف نهایی.

سیر عامه همراه با شرک خفی است و سیر خواص توأم با شرک خفی است و خاصه‌الخاصه در مرز توحید قرار دارند اما برای سایرین الی الله نتیجهٔ سیر معنوی، اکتشاف، استشهاد، اشراق و ظهور انوار مقدّس ربّانی است که در قلب پاک آن‌ها شکل می‌گیرد و عرفان حق، مظهر آن است. معرفت حقیقی انسان را از خودخواهی نجات می‌دهد و دقت کردن در این امر، قدمی برای حفظ دین است؛ خودبینی نزد عارفان حجاب اکبر است و دیگر حجاب‌ها پرده از اوهام گرفته‌اند؛ که در عصر غیبت، حفظ دین سخت‌تر از نگه داشتن تکه زغالی گداخته در دست است.

چیزی که متأسفانه امروزه ما گرفتار آنیم.

باید به سمت کمال حرکت کرد برای کمال یافتن؛ باید به سمت بندگی خدا رفت و برای آغاز این حرکت اخلاق و معرفت را کسب نمود؛ «فقیر شد» و فقیر شدن یعنی خود را در برابر حق، مالک هیچ چیز ندانید. کسب کمال با بندگی خدا مرتبط است؛ زیرا با بندگی خداست که به کمال حقیقی نائل می‌شویم؛ این‌گونه می‌توان عبد محض خدا شد و عبد محض خدا شدن عبارت است از:

معرفت بندگی خدا کسب کمال رسیدن به مقام مثل اللهی

انسان را به این جهان آورده‌اند برای رسیدن به کمال انسانی، «کمال مطلوب» یعنی نهایت خواسته، نهایت آرزو و یا غایت مطلوب. سعادت یعنی «زمام‌داری فلسفه» در «کمال مطلوب»، انسان جهت کشف حقیقت در یک نامطلقی برای فضیلت و سعادت است و این توانمندی عقل است که بر حسب قواعد و معیارش یعنی عقل عمل، کسب فضایل اخلاقی و توجه به آن می‌تواند انسان را در مسیر رسیدن به کمال مطلوب هدایت کند؛ و به نوعی، تنها راه رسیدن به کمال، توجه به مسائل اخلاقی و عمل به آن‌ها است. اخلاق این توانایی را دارد که انسان را با مجموعهٔ جهان هستی هماهنگ کند. انسان نیز به طور طبیعی پذیرای چنین هماهنگی است و مسیر کمال مطلق را طی می‌کند.

تردیدی نیست که کمال نهایی انسان مربوط به روح او بوده، جنبه‌ط جسمانی ندارد؛ زیرا به طوری که می‌دانیم حقیقت انسان روح او است و تکامل انسانی او در گرو تکامل استعدادهای روحی او می‌باشد. رشد جسمانی او تا اندازه‌ای که لازمهٔ تکامل روحی او است؛ ارزش دارد و به هیچ عنوان کمال نهایی او محسوب نمی‌شود.

از این جا روشن می‌شود که کمال نهایی انسان مقوله‌ای نیست که بتوان از راه تجربه آن را شناخت. کمالات روحی زمانی قابل شناخت هستند که شخص خود واجد آن‌ها شود و با تجربه درونی و شهودی آن‌ها را دریابد. لذا، شناخت آن‌ها برای کسانی که خود به این کمالات دست نیافته‌اند؛ از طریق تجربی امکان‌پذیر نیست. اگر گفته شود با مطالعه در احوال و آثار شخصیت‌های تکامل‌یافته می‌توان پی به کمال انسان برد.

اگر حقیقت درون خودت را یافته‌ای هیچ چیز دیگری در این کل هستی برای یافتن نداری؛ زیرا حقیقت به واسطه تو عمل می‌کند، اگر صرفاً بتوانی این تمهید را بفهمی؛ هیچ کار دیگری نباید بکنی؛ این یک حقیقت است. آنگاه که سخن می‌گویید؛ آن هنگام که سکوت می‌کنید، حقیقت است. این یکی از ساده‌ترین نوع ارتباط بین شما و خالق خودتان است. به شرط اینکه توانسته باشید مغزتان را از هرگونه ناخالصی خالی کنید؛ آرام‌آرام همه چیز با این فرمول ساده شکل می‌گیرد.

ای در درون جانم و جان از تو بی‌خبر           وز تو جهان پر است و جهان از تو بی‌خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان        در جان و در دلی دل و جان از تو بی‌خبر

از تو خبر به نام و نشان است خلق را           وآنگه همه به نام و نشان از تو بی‌خبر

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه و آن جهل است؛ در این بین، باز بودن و بسته بودن چشم‌ها، تنها تفاوت میان انسان‌های آگاه و ناآگاه است. نخستین گام برای رسیدن به آگاهی توجه کافی به پندار، گفتار و کردار نیک است. زمانی که تا به این حد از احوال جسم، ذهن و زندگی خود باخبر شدیم؛ آن‌گاه معجزات رخ می‌دهند. ما برای دیدن حقیقت تنها به قلبی حساس و چشمانی تیزبین نیاز داریم. معجزات همواره در کنار شما هستند و در هر لحظه از زندگی‌تان رخ می‌دهند؛ فقط کافی است نگاهشان کنید. به چیزی اضافه‌تر از دیدن نیازی نیست! برای عارف شدن و برای دست‌یابی به حقیقت فقط کافی است همه را دوست داشته باشید.

به طور کلی مجموعه ارتباطات انسان را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد:

۱- ارتباط با خدا

۲- ارتباط با خویشتن

۳- ارتباط با دیگران

۴- ارتباط با طبیعت و جهان هستی

تفکر، اولین گام حرکت به سوی تحول است و گاه ثمراتی دارد که با هیچ عمل دیگری به دست نمی‌آید. برای همین است که در قرآن کریم بر لزوم تفکر بسیار تأکید شده است:

قل لا اقول لکم عِندِی خَزَائنُ الله وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لکمانی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ الا مَا یُوحَی إِلی قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاعمی‌وَ الْبَصِیرُأَفَلا تَتَفَکَّرُونَ (سورهٔ انعام- آیهٔ ۵۰).

بگو: «به شما نمی‌گویم گنجینه‌های خدا نزد من است و غیب نیز نمی‌دانم و به شما نمی‌گویم که من فرشته‌ام جز آنچه را که به سوی من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم.» بگو: «آیا نابینا و بینا یکسان است؟ آیا تفکّر نمی‌کنید».

أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُواْ فی أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ الله السَّمَواتِ وَ الارْضَ وَ مَا بَیْنهَمَا إِلابِالْحَقّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّی وَ إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَایء رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ

آیا در خودشان به تفکّر نپرداخته‌اند؟ خداوند آسمان‌ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است؛ جز به حق و تا هنگامی معیّن، نیافریده است و [با این همه] بسیاری از مردم لقاء پروردگارشان را سخت منکرند. (سورهٔ روم- آیهٔ ۸).

گام نخست

مرحلهٔ نخست زندگی بشر در حیطهٔ جهان مادی است و در این برهه است که باید فضائل و کمالات انسانی را در وجود خود به ظهور برساند؛ زمانی به هدف خویشتن از خلقت که همانا کمالات واقعی است؛ نائل می‌گردد که دو جنبهٔ وجودی خود را در این جهان ارتقا دهد و به سطوح عالی برساند. این دو جنبه، یکی عقل نظری و دیگر عقل عملی است.

علم و شناخت، با هر موضوعی، باعث ارتقا و حرکت بشر می‌گردد و نقطهٔ مقابل آن جهل، انسان را به ورطهٔ تاریکی و ظلمات وارد می‌کند.

البته شرافت دانش‌ها و علوم به حسب موضوعات آن‌ها متفاوت است و این مسئله‌ای نیست که تنها اهل دین به آن اشاره داشته باشند. بلکه اندیشمندان و علمای دیگر موضوعات علوم نیز، انواع علوم را دسته‌بندی، بعضی را عالی و مقدماتی، برخی دیگر از علوم را در دسته‌بندی‌های دیگر قرار داده‌اند.

به هر جهت این علم و دانش است که انسان را از تاریکی‌های جهل و نادانی به شاهراه نور و روشنایی منتقل می‌کند.

اما هیچ شک و شبهه‌ای نیست که بالاترین هدف وجودی انسان، رسیدن به کمال نهایی و واقعی است که هر گروهی آن را به چیزی تعریف و تعبیر کرده. اصحاب خرد، کمال واقعی را درک حقیقت حضرت محبوب جلّت عظمته دانسته‌اند. درک این حقیقت نیز محتاج کمال عقل نظری، دانش و علم‌اندوزی در این موضوع است. برای کسب معرفت نسبت به حقیقت حقیقة‌الحقائق راه‌های بسیاری است و از آن جمله تفکر، تدبّر و تعمّق در همهٔ عالم است که نشانهٔ قدرت او است.

امروز211
دیروز268
بازدید کل442349

افراد آنلاین

1
نفر آنلاین است

پنج شنبه, 09 فروردين 1403