حکمت و معرفت الهی

هدف بسیاری از اعمال و کارهای انسان‌ها دستیابی به گوهر گرانبهای آرامش است. براستی این آرامش را چگونه می‌توان پیدا کرد. آنچه را که می‌تواند منشأ آرامش درونی، آسایش خیال، قدرت و عشق در زندگی نامید، زمانی بوجود می‌آید که شما به رضایت درون رسیده باشید.

اما متاسفانه چنین آرامشی را کمتر در بین مردم می‌توان یافت. همه ما گذشته را پشت سر گذاشته‌ایم و آینده را پیش رو داریم؛ گذشته ای که از دست رفته است و آینده ای که از آن چیز زیادی نمی‌دانیم. همه ما چون انسان هستیم به ناچار، نواقصی را هم داریم.

{وَ یَدْعُ الْانسَانُ بِالشرَّ دُعَاءَهُ بِالخْیرْ  وَ کاَنَ الْانسَانُ عجَولًا }. و آدمی به دعا شری را می‌طلبد چنان که گویی به دعا خیری را می‌جوید؛ و آدمی تا بوده شتابزده بوده است. (آیه ۱۱ سوره الاسراء).

{وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَیٰ ضُرٍّ مَسَّهُ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ }.  و هرگاه آدمی را رنج و زیانی رسد همان لحظه به هر حالت باشد از خفته و نشسته و ایستاده فوراً ما را به دعا می‌خواند و آن گاه که رنج و زیانش را بر طرف سازیم باز به حال غفلت و غرور چنان باز می‌گردد که گویی هیچ ما را برای دفع ضرر و رنجی که به او رسیده بود نخوانده است! اعمال زشت تبهکاران این چنین در نظرشان زیبا جلوه داده شده است. (آیه ۱۲ سوره یونس).

زیرا آرامش واقعی زمانی بوجود می‌آید که انسان به آگاهی و معرفت حقیقی دست یابد و این چنین نخواهد شد مگر اینکه خود و خدای خود را به خوبی درک کند. انسان در عمق روح و فطرت خود، خدا را یافته، لکن از آن غافل شده است. بدون توجه به بُعد معنوی انسان، نمی‌توان جسم، روان و همین طور شخصیت اجتماعی او را شناخت و برای سلامت آن کاری کرد.

معنویت مرحله ای است که در آن معنا، امید، آسایش و آرامش درون را در می‌یابیم. غیبت، تهمت و صفت‌های نسنجیده درباره افراد یا حوادث، حسادت، کینه، دروغ، جر و بحث کردن با دیگران و خلاصه رنجاندن دیگران مواردی هستند که ما را از آگاهی و معرفت باز می‌دارد.

اگر صفت رذیله ای بر دل ما حکم فرما شود، همچنین اگر صفت رذیله ای برعقل و تعقّل ماحکم فرما شود، نمی‌توانیم با این صفات رذیله به معرفت برسیم؛ زیرا آن صفت رذیله بر عقل حاکم می‌شود و بر وجدان اخلاقی حاکم می‌شود و فطرت خدادادی را نابود می‌کند و آن صفات رذایل ما را به سقوط و بدبختی می‌کشاند.

از آنجا که در هر زمان بویژه در موقعیت کنونی هر نسلی نیازمند تربیت و تهذیب نفس می‌باشد، وجود الگوی شایسته برای جامعه بویژه نسل جوان از مسایلی است که امروزه خلأ آن بشدت احساس می‌شود.

انسانی که مراتب توحید را حائز می‌شود و موحد تر می‌شود و ذرات و غبار شرک را از تمام شئون وجودیش دور می‌کند اگر رذائل مختلفی هم داشته باشد در پرتو توحید همه رذائل از بین خواهد رفت. شکی نیست که انسان به تدریج مرتکب فساد و تباهی می‌شود به عبارت دیگر همه کسانی که به فساد کشیده شدند طوری نبوده که از آغاز به درجه بالای فساد رسیده باشند، بلکه «کل مولود یولدعلی القطرة» نشانه آن است که انسان به سرشت و فطرت پاک به دنیا می‌آید و عوامل گوناگون فردی و اجتماعی است که مایه تباهی را فراهم می‌آورد.

در حدیث دیگری از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ; آفت دین و ایمان (سه چیز است) حسد و خود بزرگ بینی و فخرفروشی». (المحجّة البیضاء، جلد ۵، صفحه ۳۲۷).

رستگاری برای کسی است که مهذب باشد و توانسته باشد درخت رذالت را از دل بکند. توانسته باشد درخت فضیلت به جای آن بکارد و ریشه دار و میوه دار کند و از میوهٔ آن، هم خود و هم دیگران استفاده کنند. انتظار ما، فراهم شدن حداقل‌های یک انسان حقیقی، از تربیت اخلاقی و رشد و تعالی او از تربیت عرفانی است.

اما سئوال اصلی این است که برای از بین بردن این رذایل راهکارهایی وجود دارد؟

آیا انسان می‌تواند در این دنیای وانفسا کنترلی بر اعمال خود داشته باشد؟

انسان برای رسیدن به هدف نهایی قرب الهی لازم است آگاهی و بینش خود را ارتقاع دهد اما در همین راستا، سعی کند دائماً به خود تذکر دهد که اگر توفیقی هم هست، همه از جانب پروردگار متعال است؛ زیرا اگر خداوند عنایت نکند من نمی‌توانم کار را به سر انجام برسانم. به تعبیری دیگر دائماً اخلاص را به خود تذکر دهد و همین ترک رذایل او هم برای قرب به خدا باشد نه برای محبوبیت بین مردم.

لازمه هرموفقیتی دراین راه؛ پیدا کردن حکمت و معرفت آن اندیشه است. لذا معرفت شناسی؛ یکی ازعوامل اصلی تکاملی برای روح آدمی است که قادر است انسان را به درجات والا انسانی برساند.

(سوره حشر آیات ۲۳ و ۲۴).

{هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبرِّ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ } اوست خدایی که جز او معبودی نیست همان فرمانروای پاک سلامت [بخش و] مؤمن [به حقیقت حقّه خود که] نگهبان، عزیز، جبّار [و] متکبّر [است]. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک می‌گردانند.

{هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ  لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنی  یُسَبِّحُ لَهُ مَا فی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحْکِیمُ } اوست خدای خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نام‌ها [و صفات] از آنِ اوست. آنچه در آسمان‌ها و زمین است [جمله] تسبیح او می‌گویند و او عزیز حکیم است.

از نظر لغوی حکمت به معنای منع و بازداشتن برای اصلاح است. به همین جهت افسار اسب را «حکمه» می گویند زیرا اسب را از سرکشی و تمرد باز می‌دارد و او را مطیع و رام می‌سازد.

حکمت در اصطلاح متکلمان در دو معنا به کار رفته است:

الف حکمت بالمعنی الاعم: که خود به حکمت علمی و حکمت عملی تقسیم می‌شود.

حکمت علمی عبارت است از: بهترین علم به بهترین معلوم که مصداق آن، علم خداوند به ذات و افعال خویش است. علامه حلی می‌گوید: «حکمت گاهی به معنای معرفت اشیا است… و معرفتی کامل تر از معرفت خداوند تعالی نیست. پس خداوند بدین معنا حکیم است.»

حکمت عملی نیز دارای دو معنا است:

 به معنای اِحکام و اتقان آفرینش و تدبیر موجودات چنانکه علامه حلی می‌گوید: «گاهی منظور از حکمت، صادر شدنشی به گونه اکمل است… پس همانا افعال خداوند متعال در نهایت اِحکام و اتقان و نهایت کمال است؛ بنابراین خداوند به این معنا حکیم است.»

 دومین معنای حکمت عملی عبارت از تنزه و پیراستگی فاعل از اعمال قبیح و نارواست. بر این اساس هنگامی که می گوییم خداوند حکیم است به این معناست که خدای سبحان کار زشت، لغو و بیهوده انجام نمی‌دهد. چنانکه فخر رازی می‌نویسد: «حکمت عبارت از آنست که خداوند از انجام آنچه سزاوار نیست منزه است.» وی برای اثبات این معنا به دو آیه زیر استشهاد نموده است:

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون». «آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده‌ایم و بسوی ما باز نمی‌گردید؟».

 (سوره مومنون/آیه ۱۱۵).

و نیز: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلا» «ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن‌هاست بیهوده نیافریدیم». (سوره ص/آیه ۲۷).

معرفت شناسی یکی ازمهمترین بخشهای فلسفه را تشکیل می‌دهد. بنیادی‌ترین سؤال‌های فلسفی، سؤال‌های معرفت شناسی هستند. سؤالاتی مانند:

۱- شناخت یعنی چه؟

۲- آیا اساساً ما می‌توانیم چیزی را بشناسیم؟

۳- اگر چیزی را می‌شناسیم، از کجا می دانیم که آنرا می‌شناسیم و از کجا بدانیم آن را همانطور که واقعاً (در جهان خارج) هست، می‌شناسیم؟

معرفت شناسی از سالیان بسیار دوریکی از اصلی‌ترین مباحث فلسفی بوده و هست. معرفت شناسی که در گذشته قسمتی از فلسفه بود و در حال حاضر به علمی مستقل تبدیل شده است. «معرفت شناسی» به معنای شناخت معرفت است.

تمامی علوم به عنوان یک حقیقت وجودی، از دو حیث مورد بررسی واقع می‌شود؛ نخست جنبه وجودی و هستی شناختی آن که مربوط به خود علم بوده که به بحث از سنخیت علم و… می‌پردازد وهیچ ارتباطی با واقع ندارد.

{ذَالِکَ بِمَا قَدَّمَتْ یَدَاکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِید ِ} . واز [میان] مردم کسی است که درباره خدا بدون هیچ دانش وبی‌هیچ رهنمود وکتاب روشنی به مجادله می‌پردازد، (آیه ۸ سوره الحج).

{ هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ } . اوّل و آخر هستی و پیدا و پنهان وجود همه اوست و او به همه امور عالم داناست. (سوره الحدید آیه ۳).

دوم جنبه حکایتگری علم و معرفت است که در این حالت ارتباط علم با واقع (واقع نمایی آن) و امکان رسیدن به واقعیت و مطابقت با آن و… مورد نظر است.

{وَ مَا کاَنَ لِبَشَرٍ أَن یُکلَّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَای حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِی بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ  إِنَّهُ عَلی حَکِیمٌ }. هیچ بشری را نرسد که خدا جز به وحی یا از آن سوی پرده، با او سخن گوید. یا فرشته‌ای می‌فرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحی کند. او بلند پایه و حکیم است. (سوره الشعراء آیه ۵۱).

بخش نخست برعهده «هستی شناسی معرفت» و بخش بعدی بر عهده «معرفت شناسی» می‌باشد.

بسیاری از باورهای ما توجیه خود را از راه استنتاج از باورهای دیگر می‌گیرند، خود این باورهای بنیادین‌تر نیز ممکن است با استنتاج از باورهای دیگر توجیه شوند؛ اما به نظر می‌رسد این سیر باید در جایی متوقف شود تا گرفتار تسلسل باطل نشویم وگرنه معرفت یا شناخت امکان‌پذیر نخواهد بود. بر خلاف دو دوره قبل که مباحث «هستی شناسی» محور اصلی علوم فلسفی بود، در این دوره «معرفت شناسی» به عنوان محوری‌ترین مباحث فلسفی و به صورت علم مستقل مطرح بوده است.

۱- عقل گرایان:

انسان هرچند همه علوم و دانش‌ها را از منشأ آن خداوند به هر دو معنای آموزش و دانش آموزشی می‌آموزد ولی این آموزش نیز به دو شیوه مستقیم و غیرمستقیم انجام می‌شود. در واقع ابتدا مسلک اصالت عقل تحت تأثیر افکار افلاطون، توسط فیلسوف فرانسوی رنه دکارت که «پدر فلسفه جدید» لقب گرفته بود، به وجود آمد.

اقدامی که دکارت برای مقابله با شک گرائی انجام داد، سیستماتیک کردن «معرفت» بر اساس «شک دستوری» بود تا اینکه بعد از گذر از دوازده مرحله به یقین برسد.

سیر شک گرائی دکارت بدین صورت بود که ابتدا خطای حواس، سپس مسئله خواب (اینکه شاید همه آنچه احساس می‌کنیم، خواب و خیال باشد) و در نهایت شیطان فریبکار را (که شاید شیطان با تصور «۲+۲»، «۴» را در ذهن ما ایجاد کرده باشد نه اینکه واقعاً چنین باشد) مطرح کرد تا اینکه به «شک مطلق» رسید.

وقتی که وی در مرحله دوم، پس از رسیدن به شک مطلق می‌خواست به یقین سیر کند، چنین گفت: من در هر چیزی که شک کنم در شک خودم که نمی‌توانم شک بکنم بلکه به شک خود، یقین دارم؛ چرا که «شک» هم خود، نوعی تفکر است، بنابراین با رسیدن به «یقین به شک» به «یقین به شاک» رسید.

جریان «عقل گرائی» بعد از دکارت، توسط فیلسوف فرانسوی مالبرانش ادامه و تجدید یافت. به نظر وی، حواس در ادراکات خویش خطاپذیر بوده و آن گونه که واقعیتی هست به ما معرفت دست نمی‌دهند.

{وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خلأ بَعْضُهُمْ إِلَیٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ }. و هرگاه با مؤمنان روبرو شوند گویند: ما نیز ایمان آورده‌ایم؛ و چون با یکدیگر خلوت کنند گویند: چرا دری که خدا از علوم به روی شما گشوده به روی مسلمانان باز می‌کنید تا به کمک همان علوم با شما نزد خدایتان محاجّه کنند؟ چرا راه عقل و اندیشه نمی‌پویید؟ (آیه ۷۶ سوره البقره).

۲- تجربه گرایان:

اما دومین مورد بحث تجربه گراییاست؛ دسته دیگر از دانش‌ها به صورت غیرمستقیم و از راه ابزار و روش‌های دیگربه دست می‌آید که از این دسته می‌توان به تمام دانش‌هایی اشاره کرد که از راه حواس و تجربه کسب می‌شود. تجربه گرائی گرایشی است که در آن «عقل» در ادراکات بشری کنار زده شده و اصالت از آن «حس» دانسته می‌شود و ادراکات هم اعم است از اینکه، فقط با «حس ظاهری» باشد یا فقط با «حس باطنی» یا با «هر دو آن‌ها».

شخصیت‌ها و نمایندگان بزرگ این مکتب عبارت‌اند از: جان لاک، جرج بارکلی و دیوید هیوم که از میان این شخصیت‌ها، هیوم تجربه گرای محض بود و لاک، ادراکات حسی را اعم از ظاهری و باطنی می‌دانست و بارکلی هم فقط حواس باطنی را در ادراکات معتبر می‌شمرد.

اساس و بنیاد عقل گرائی در قرن هفدهم و تجربه گرائی انگلیسی در اندیشه‌های ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی تبلور پیدا کرد. وی زمانی قدم به عرصه فلسفه گذاشت که از یک سو به اذعان خودش، فلسفه هیوم او را از خواب جزم گرائی بیدار کرده بود و از طرفی هم قائل بود با وجود اینکه معرفت از تجربه حسی شروع می‌شود ولی این بدین معنی نیست که همه معرفت‌ها یکسره قابل تأویل و تقلیل به تجربه حسی شود.

وی ذهن را به عینکی بر روی چشم «نفس» انسان تشبیه کرده بود که همواره بین او و واقعیات پرده رنگی می‌کشد، با این کار نه تنها فلسفه کانت نتوانست مشکل «مطابقت بین عین و ذهن» را مرتفع بکند بلکه حل آن محال قلمداد شد. در حقیقت به نظر وی، «معرفت» یعنی تجربه حسی و آنچه عقل و ذهن بر آن می‌افزاید یعنی «ذهن به علاوه خارج».

درباره تأثیرگذاری کانت بر روند فلسفه گفته شده است که رویکرد نظام‌های فلسفی قبل از او «هستی شناسانه» بود، ولی بعد از او «معرفت شناسانه» شدند و به همین خاطر است که فلسفه او به «فلسفه نقدی» معروف می‌باشد. خلاصه آنکه فلسفه نقدی وی با شروع از ذهن شناسی تدریجاً آدمی را به نوعی «ایده‌آلیسم» می‌کشاند.

بعد از کانت، مکتب ایده‌آلیسم که مقدماتش توسط خود او فراهم شده بود، پا به عرصه وجود گذاشت. طرفداران این مکتب معتقد بودند که اصلاً چه ضرورتی دارد تا به واقعیتی ناشناختنی ملتزم شویم؟ خصوصاً این که طبق مبانی فلسفه کانت، امر واقع خارج از «من» قابل اثبات نبود. «تاریخچه معرفت‌شناسی در غرب».

و اما بحث درباره تأثیر عوامل غیر معرفتی بر معرفت و بر فرآیند شکل گیری معرفت در انسان چنان است که پیش از این نیز متون دینی، عوامل مختلفی مانند عدم تطهیر نفس و بدکرداری، عشق، خودبینی و تکبّر، آزمندی، خشم و غضب، رسوبات فکری و … اما فیلسوفان مسلمان نیز از دیرباز کوشیده‌اند تا چگونگی شکل گیری معرفت و حکمت و عواملی را که در آن نقش مثبت یا منفی دارند بازشناسی کنند.

تو را خواهم نخواهم نعمتت گرامتحان خواهی              در رحمت به رویم بند و درهای  بلا  بگشا

دربین فلاسفه؛ ملاصدرا از جمله حکمایی است که درآثار متعدّد خود، شرایط و موانع رسیدن به معرفت و به خصوص معرفت الهی« مورد بررسی قرار داده است؛ اما پیش از آن که این موانع را از نظر ملاصدرا مورد توجه قرار دهیم، لازم است حکمت و رابطهٔ آن با معرفت الهی را از منظر ملاصدرا تبیین نماییم.

حکمت و معرفت الهی

ملاصدرا در آثار متعدّد خود، تعاریف مختلفی را برای حکمت ذکر کرده است که:

معرفت الهی (ملاصدرا، ۱۳۷۷، ص ۵۷)؛

شناخت حقیقت اشیاء (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۷، ص ۱۴۷)؛

و استکمال نفس انسانی (ملاصدرا، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۳۵۸)،

از مهم‌ترین تعاریف هستند. وی، از سویی تعریف مشهور فلاسفه و حکمای پیش از خود برای فلسفه را می‌پذیرد و در تعریفی مشابه بیان می‌کند: «الحکمة بالحقیقة معرفة الأشیاء کما هی علیه» (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۷، ص ۱۴۷).

پیداست که با توجه به این تعریف، ملاصدرا حکمت را مترادف با معرفتی می‌داند که همه مراتب هستی را، از جهان خارج گرفته تا جهان ذهن و اعتباریات، در بر می‌گیرد؛ به طوری که حتی معقولات ثانیه و مقولات نسبی را نیز شامل خواهد شد.

اما از سوی دیگر، ملاصدرا در باب تعریف حکمت، مصداق و محتوای «العلم بحقایق الأشیاء» را معرفة الله دانسته است. البته باید توجه داشت که این مسئله، از همان ابتدا بر اساس مبنایی فلسفی مطرح شده، نه بر اساس نگرشی دینی و کلامی. آن مبنا عبارت است از این که حق‌ّ تعالی،‌ احاطة علمی و قیّومی بر همه اشیاء دارد و چون علم و سببیّت حقّ تعالی معلوم‌ِ موجودی شایسته واقع شود، علم به معلوم و مسبّب حقّ تعالی نیز برای آن موجود حاصل خواهد شد.

{عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ } به آدمی آنچه را که نمی‌دانست تعلیم داد. (سوره العلق آیه ۵).

{ وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ }؛ و خدا همه اسماء را به آدم یاد داد، آن گاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کنید اگر شما در دعوی خود صادقید. (سوره بقره آیه ۳۱).

بنابراین معرفت به حقّ تعالی همان معرفت به حقایق اشیاء است و علم به حقایق،‌ در حقیقت از علم الهی نشأت می‌گیرد.‌ این بیان، به طور صریح‌تر و دقیق‌تر چنین است:

کسی که خدا را چنان که شایسته است بشناسد، با این معرفت، معرفت‌ِ همه اشیای کلّی و جزئی برایش حاصل می‌شود و بنابراین،‌ علم او به هر چیز کلّی یا جزئی، از مسائل علم الهی به شمار می‌رود؛ زیرا علومش از نظر کردن در حقیقت وجود، توابع آن، عوارض آن و عوارض تا برسد به امور شخصی‌ِ جزئی، حاصل شده است.

این همان علم به جزئیات است به نحو کلّی که علم الهی و فلسفه اولی نامیده می‌شود. مگر این که عقول انسانی به خاطر قصور از احاطه به اسباب عالی و بعید از جزئیات، ناچار شده‌اند علوم را به گونه‌ای تحت یکدیگر وضع کرده و مبادی علم پایین را از مسائل علم الهی برگیرند؛ و در حالت کلّی، اشیایی که دارای اسباب هستند، علم یقینی بر آن‌ها حاصل نمی‌شود؛ مگر از جهت اسباب و علّت‌هایشان.‌ (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۵، ص ۲۷).

به این ترتیب در شرح موارد فوق مشاهده می‌شود که علم به حقایق اشیاء، به نوعی وابسته به معرفه الله است؛ بنابراین، تعریف فلسفه به «معرفة الله»، علم به حقایق را نیز شامل می‌شود. از این رو، ملاصدرا می‌نویسد:

همانا حکمت عبارت است از: معرفت ذات حقّ اوّل و مرتبه هستی‌اش و معرفت صفات و افعالش؛ و این که موجودات چگونه در ابتدا و انتها از او صادر می‌گردند؛ و نیز عبارت است از معرفت نفس و معرفت عقل هیولانی و معرفت نفسی که مراتب تعالی را طی می‌کند. (ملاصدرا، ۱۳۷۷، ص ۵۷).

بنابر این چنانچه، عده‌ای پنداشته‌اند اگر موضوع فلسفه را «موجود» بدانیم که شامل همه چیز شود، تعریف فلسفه به «معرفة الإله» یا «معرفة الغایات و العلل» نادرست خواهد بود (زارعی، ۱۴۱۷، ص ۹)،‌ پنداری ناصواب است و مرتکب اشتباه بزرگی شده‌اند؛ زیرا بر اساس مبانی حکمت، وجود حقّ تعالی و غایة الغایات، سبب عینیّت و تحقّق حقایق اشیاء است و بدون علم به آن حقیقت،‌ نمی‌توان به خود اشیاء عالم شده است. گرچه علم به سبب حقیقی، علمی ناخودآگاه بوده باشد؛ همان گونه که نوع انسان‌ها از این مسئله غافل می‌باشند. (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۶، ص ۲۷)؛

از این رو، تعریف ملاصدرا از حکمت به ‌«معرفة ذات الحقّ الأوّل»، تعریفی شامل و جامع است. البته این تعریف،‌ در بیان فارابی (فارابی، ۱۳۷۱، ص ۴۶) و ابن‌سینا (ابن‌سینا، ۱۳۷۹، صص ۱۶ و ۶۹) نیز آمده؛‌ و ملأ صدرا نیز در موردی از بحث‌های مربوط به علم باری تعالی،‌ به سخن ابن‌سینا استناد کرده است (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۶، ص ۳۶۲).

با توجّه به این ره‌آورد در تعریف حکمت، ملاصدرا به تحلیل حدیث مشهور نبوی نیز که می‌فرماید: «ربّ أرنی الأشیاء کما هی»، پرداخته و چنین می‌نویسد:

هنگامی که ارباب عقول کامل با سیر و سلوک،‌ از نفس و قلب عبور کرده و به مقام سرّ واصل می‌شوند، معنی قلب و نفس و حسّ را با رویکردِ علم السرّ می‌شناسند. هنگامی که از سرّ عبور کرده و به عالم انوار می‌رسند، سرّ را با نور روح باز می‌شناسند. هنگامی که از عالم روح عبور کرده و به ساحل دریای حقیقت واصل می‌گردند، به سبب انوار مشاهده‌های صفات جمال الهی نیز عالم ارواح و پایین دستی‌ها را باز می‌شناسند. (احسائی، ۱۴۰۵، ج ۴، ص ۱۳۲).

هنگامی هم که با سیطره جلال الهی از خودی‌ِ هستی‌شان خالی شده، به ژرفنای دریای حقیقت واصل می‌شوند، هویّت حقّ تعالی بر آن‌ها کشف می‌شود و هنگامی که در دریای هویّت احدیّت حقّ تعالی مستغرق (فنا و بقا در همة بستر دریای حقیقت به طور بساطت وجودی) گشتند و به بقای الوهیّت باقی شدند، الله جلّ جلاله را به خود الله جلّ مجده شناخته، توحیدش نمایند و تقدیسش کنند و به سبب او هر چیزی را بشناسند؛ و این نوع معرفت همان معرفتی است که مورد دعا و درخواست نبی اکرم (ص) بود که عرضه داشت: رب‌ّ أرنا الأشیاء کما هی.» (ملاصدرا، ۱۳۶۹، ص ۱۰۶).

اما چنان که ذکر شد، سومین تعریفی که ملاصدرا برای حکمت ارائه می‌کند «استکمال نفس انسانی» است. این تعریف که در کتب قدمای مشائین نیز آمده (ابن سینا، ۱۴۰۴- الف، ص ۲۶۰)، در ارتباط با همان دو تعریف پیشین است. دانستیم که از دیدگاه ملاصدرا، معرفت به حقیقت اشیاء تنها به وسیله معرفت الهی امکان پذیر است؛ اما این معرفت به حضرت حقّ، چگونه حاصل می‌آید؟ پاسخ وی به این پرسش، «معرفت نفس» است (ملاصدرا، ۱۳۸۲، ص ۳۷۰).

بنابراین شناخت چیستی و چگونگی نفس، پُلی است که دست آورد مهمّی چون معرفت الهی را به ارمغان می‌آورد و آن نیز به نوبه خود، به شناخت حقیقت اشیاء منجر می‌شود. ملاصدرا تأکید می‌کند که این معرفت به نفس، در سایه تهذیب، تزکیه و در نتیجه، استکمال نفس حاصل می‌آید و دقیقاً به همین جهت است که ملاصدرا، در آثار خود به کرّات بدان اشاره می‌کند. (ملاصدرا، ۱۳۹۳، ص ۴۱۷).

بنابر این در هر خواستنی می‌بایست به این مساله توجه داشت که امری به شکل مطلق مجهول نخواهد بود بلکه امری معلوم به شکل اجمالی است که می‌بایست به طور کامل روشن و دانسته شود. از این رو می‌توان گفت که انسان تنها اموری را می‌جوید و می‌خواهد که دانش اجمالی از آن دارد. به این معنا که دانشی را که در اوست و به شکل اجمالی و نهان و ظرفیت وجود دارد می‌جوید و می‌کوشد تا آن را به فعلیت در آورد و به شکل عینی و واقعی در خود ظهور و بروز دهد.

موانع معرفت الهی

حال در این قسمت می‌پردازیم به برخی از امور که می‌توانند مانع معرفت الهی شود. از جمله این موانع می‌توان به چند موردِ ذیل اشاره کرد:

{وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هَٰذَا لِی وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُجِعْتُ إِلَیٰ رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنَیٰ  فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ }. و اگر ما به انسان (مغرور کم ظرف) پس از رنج و ضرری که به او رسیده نعمت و رحمتی نصیب کنیم البته خواهد گفت که این نعمت برای من (از لیاقت من) است و گمان نمی‌کنم که قیامتی بر پا شود و به فرض اینکه به سوی خدایم برگردم باز هم برای من نزد خدا بهترین نعمت خواهد بود. ما البته کافران را به (کیفر) اعمالشان آگاه می‌سازیم و عذابی بسیار سخت می‌چشانیم. (آیه ۵۰ سوره فصلت).

موانع طبیعی مثل اختلال‌های مربوط به حواسّ بدن؛ موانع اعتقادی مثل اعتقادات مردمان درباره مسائل اجتماعی یا مذهبی؛ تعصّبات پوچی مثل تعصب قومی، نژادی، قبیله ای، فامیلی، حزبی و مذهبی؛ موانع روانی مثل اختلال‌های روانی و عصبی؛ موانع روحی مانندِ دغدغه‌های معنوی دربارة مسایلی خاصّ؛ موانع شناختی مانند دیدگاه‌های ناصحیح منطقی و فلسفی؛ موانع اخلاقی مثل گناهان و رذایل نفسانی؛ موانع زیست محیطی مانندِ تأثیر آب و هوا در کمّ و کیفِ ضریب هوشی و معنوی انسان‌ها؛ و موانع محیطی مثل تبلیغات و القائات انسانی برای دوری از حقایق.

با توجه به رویکردِ بحث حاضر که متکفّل بررسی رابطه اخلاقی و معنویِ نفس انسانی با شناختِ خداوند است، در این نوشتار خواهیم کوشید تا موانع اخلاقیِ تقرّب عقلی و مشاهده قلبی خداوند را مورد توجّه قرار دهیم. به عنوان مثال، آن جا که ملاصدرا می‌نویسد: «با عقل‌هایمان به سوی او تضرّع و ابتهال نمودیم تا این که این عقل‌ها با نور او روشنایی یافت و برخی حجب و موانع از ما رفع شد؛ پس عالم عقلی را موجود واحدی یافتیم که …» منظور وی از کشف حجاب‌ها و موانع، این سنخ از موانع است. عواملی مثل معاصی، مکروهات و رذایل اخلاقی. (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۳، ص ۳۳۶).

{وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ }. و اگر آدمی را به نعمتی پس از محنتی که به او رسیده باشد رسانیم (مغرور و غافل شود و) گوید که دیگر روزگار زحمت و رنج من سرآمده، سرگرم شادمانی و مفاخرت گردد. (سوره هود آیه ۱۰).

{لَا یَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَیْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَئُوسٌ قَنُوطٌ } آدمی (حریص، از خدا) به دعا دائم تمنّای خیر می‌کند و هرگز خستگی و سیری ندارد و لیکن اگر به وی شرّ و آسیبی رسد (از رحمت الهی) زود مأیوس و ناامید می‌گردد. (آیه ۴۹ سوره فصلت).

اما چنان که دیدیم، در دیدگاه ملاصدرا، از طرفی معرفت الهی به معنای حکمت است؛ و از سوی دیگر، معنا و مصداق این معرفت با تحصیل کمال حاصل می‌شود؛ بنابراین موانع حکمت و موانع کمال نفس نیز از عمده‌ترین عواملی خواهند بود که معرفت الهی را ناممکن می‌سازند.

 موانع کمال نفس

ملاصدرا در بحث خیر و شرّ، دو نوع شرّ را برای آدمی برشمرده است. یکی از این دو قسم به اموری مربوط است که در هستی آدمی نقش ندارند، بلکه در مراتب آن دخیل می‌باشند؛ یعنی شروری که فقط مانع و حجاب هستند و انسان را از تردّد میان مراتب بالاتر هستی باز می‌دارند. در این قسم از شرور، شرور اخلاقی جای دارند. او، این مسئله را این گونه تبیین می‌کند:

«از جمله قسم دوم، اخلاق زشت است که مانع از رسیدن نفس‌ها به کمال‌های عقلی می‌شوند مانند بخل، ترس، اسراف، کبر و عجب؛ و همچنین کارهای زشت مانند ظلم، قتل دشمنانه (قتل عمد)، زنا، غیبت، سخن چینی، فحش و شبیه این‌ها. هیچ یک از این امور، به خودیِ خود شرّ نیست و این‌ها همه خیرِ وجودی بوده؛ و هر کدام از آن‌ها، کمال اشیای طبیعی، بلکه کمال قوای حیوانی یا طبیعیِ موجود در نفس انسانی است. شرّ بودن این امور، در مقایسه با نیروی والاتری است که شأنِ کمالیِ آن، تسلّط بر قوای نفس است.» (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۷، ص ۶۱).

{وَ مَا أَصَبَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکمُ وَ یَعْفُواْ عَن کَثِیرٍ }. اگر شما را مصیبتی رسد، به خاطر کارهایی است که کرده‌اید؛ و خدا بسیاری از گناهان را عفو می‌کند. (سوره الشعراء آیه ۵۱).

{وَ لَا تَمْشِ فی الْأَرْضِ مَرَحًا  إِنَّکَ لَن تخَرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الجْبَالَ طُولًا }. به خودپسندی برزمین راه مرو که زمین را نخواهی شکافت و به بلندی کوه‌ها نخواهی رسید. (آیه ۳۷ سوره الاسراء).

در این عبارت، او اخلاق زشت و اعمال ناشایست را عاملی در باطل شدن یا در حجاب ماندن قوای نفس از کمال لایق آن معرفی کرده است. در واقع، رذایل اخلاقی و معصیت‌ها بزرگ‌ترین موانع رسیدن نفس به کمال هستند. از این جهت، او دوری از معصیت را شرط عصمت عقل در احکام عقلی و برهانی دانسته است:

«و اما عقلی که قوانین فکری و منطقی را مراعات نموده و از معاصی و پلیدی‌ها خود را پیراسته و از دسترس وهم و وسواس به دور است، از خطا و اشتباه در امان خواهد بود.» (ملاصدرا، ۱۳۸۰، ص ۲۴۹).

البته در نظر وی، یکی از مهم‌ترین شرایط رسیدن به نورانیّت معرفت و ایمان، همین پاکی از معصیت و شهوات است. چنان که در تبیین سبب انزال کلام الهی و تنزیل کتاب آسمانی بر دل بنده و انسان کامل، این گونه نوشته است:

«هنگامی که روحِ انسانی از بدن و پلیدی‌های گناهان، لذّت‌ها، شهوت‌ها، وسوسه‌های عادی و تعلّقاتش جدا شده و تجرّد یابد، نور معرفت و ایمان به خدا و ملکوت اعلا بر او ظاهر می‌گردد.» (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج ۷، ص ۲۴).

حاصل شدن این نور و تأکید یافتن آن در نفس آدمی، موجب می‌شود که عقل قدسی حاصل شود. با این حساب می‌توان گفت شرط حصول عقل قدسی (لااقل یکی از مهم‌ترین شرایط آن)، ترک معصیت و پاکی از رذایل است. در حقیقت، سرعت بخش خروج نفس از مراتب قوّه به مراتب فعلیّت و کمال، دوری از معاصی و پاک گردانیدن صفحه دل از پلیدی‌ها و ناپاکی‌های گناهان است. چنان که ملاصدرا بر این نکته تصریح و تأکید دارد (ملاصدرا، ۱۳۸۰، ص ۴۸۰).

بزرگی فرمود: اگر کسی طالب معرفت و قرب به حق تعالی باشد و در این راه، خلوص و جدیت (طلب حقیقی و واقعی) داشته باشد در و دیوار به اذن خداوند معلم او خواهد بود وگرنه سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله هم (چه برسد به استاد و مربی اخلاق) در او اثر نخواهد داشت چنانچه در ابوجهل اثر نکرد.

فرموده‌اند که ما خلق نشده‌ایم تا چند روزی را به خوردن و آشامیدن بگذرانیم و عمر خود را در پی آرزوهای شیرین و واهی سر کنیم. ما خلق شده‌ایم که راه تعالی را طی کرده و محبوب حضرت دوست شویم. سیر اوّل حرکت عرفانی انسان، سیر به سوی خداوند متعال است و در آن حرکت باید مسیری باریک‌تر از مو و برنده‌تر از شمشیر را بپیماید تا به مطلوب برسد و خود این سیر، دارای منازل مختلفی است که دقت و پشتکار بسیار سالک را می‌طلبد.

منازل سیر و سلوک

سیر و سلوک متشکّل از سه سیر کلی است که عبارت‌اند از:

اوّل: «سیر من الخلق الی الحق»؛ بریدن از ماسوی الله برای پیوند به خداوند.

دوّم: «سیر من الحق فی الحق»؛ ادامه و استمرار پیوند با خدای سبحان و سعی در تحکیم آن پیوند تا نیل به مقام آدمیّت.

سوّم: «سیر من الحق الی الخلق»؛ بازگشت به میان خلق و اجتماع به منظور هدایت مردم، پس از کامل شدن و رسیدن به مقام عبودیّت.

سیر اوّل حرکت عرفانی انسان، سیر به سوی خداوند متعال است و در آن حرکت باید مسیری باریک‌تر از مو و برنده‌تر از شمشیر را بپیماید تا به مطلوب برسد و خود این سیر، دارای هفت منزل می‌باشد. در واقع می‌توان گفت سیر و سلوک دارای سه منزل کلّی است که منزل اوّل آن دارای هفت منزل است و عمدهٔ اهداف سیر و سلوک برای سالک عادی در همین هفت منزل تحقّق می‌یابد.

منازل بعدی که مربوط به «سیر من الحق فی الحق» و «سیر من الحق الی الخلق» می‌باشد، پس از لقاء که منزل هفتم از سیر اوّل است طی خواهد شد و موضوع بحث کنونی ما نیست. چهل سال خون جگر می‌خواهد که انسان بتواند یکی از این منازل را بپیماید. منازل هفتگانه عبارت‌اند از:

منزل اوّل: یقظه (بیداری)؛ این حرکت از یقظه که همان توجّه و تفکّر است شروع می‌شود. اگر انسان خواب باشد مثل کرم ابریشم دور خودش را در این دنیا می‌تند و ارتباطش با دیگران قطع می‌شود. پس منزل اوّل بیداری است و این همان توجّه است که علامه طباطبایی «ره» هنگام رحلت، مرتب همین مسئله را متذکّر شدند و فرمودند توجّه، توجّه، توجّه.

منزل دوّم: توبه؛ در منزل دوّم باید یک حالت پشیمانی در مقابل خداوند برای سالک پیدا شود و بفهمد که نیاز به یک شستشوی باطنی دارد.

منزل سوّم: تقوی؛ بعد از انجام توبه و پاک شدن سالک از گناه، در منزل سوم روح خشیت از خداوند در عمق وجود او به حکومت خواهد رسید.

منزل چهارمتخلیه؛ تخلیه یعنی کندن و ریشه‌کن‌کردن درخت رذالت از دل. سالک در این منزل رذایلی مانند حسادت، خود خواهی، دنیا طلبی، ریاست طلبی، هوا پرستی و… را از وجود خود پاک می‌نماید.

منزل پنجم: تحلیه؛ پس از ریشه‌کن کردن رذیلت‌ها، مملکت دل سالک، به زیور شجرهٔ طیبهٔ فضائل اخلاقی آراسته می‌شود و به مرور زمان درخت فضائل را در وجود خویش بارور می‌کند، به گونه‌ای که خودش و دیگران از میوهٔ این درخت، بهره‌مند می‌شوند. حتّی به مرحله‌ای می‌رسد که دیگران را برخودش مقدم می‌دارد:

«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» و به [پاس] دوستی [خدا]، بینوا و یتیم و اسیر را خوراک می‌دادند. (سوره الإنسان /آیه ۸).

منزل ششم: تجلیه؛ در منزل ششم نور خدا در وجود انسان جلوه‌گر می‌شود. قرآن کریم در این باره می‌فرماید:

«یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَی نُورُهُم بَینْ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم بُشْرَئکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تجَرِی مِن تحت‌ها الْأَنهْارُ خَالِدِینَ فی‌ها  ذَالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». آن روز که مردان و زنان مؤمن را می‌بینی که نورشان پیشاپیششان و به جانب راستشان دوان است. [به آنان گویند]: «امروز شما را مژده باد به باغ‌هایی که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آن‌ها جاودانید. این است همان کامیابی بزرگ. (سوره الحدید /آیه ۱۲).

«یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» مؤمن در روز قیامت که خورشید و ماه و ستارگان همه خاموش‌اند، با این نور که در دنیا برای خود فراهم کرده راه را می‌پیماید و آن کسانی که نور ندارند می‌گویند اجازه دهید ما از نور شما استفاده کنیم و مؤمنین جواب می‌دهند ما اجازهٔ این کار را نداریم. این نور باید در دنیا تهیه شود. (سوره الحدید/آیه ۱۳).

پیامبر اعظم «صلی الله علیه و آله و سلم» در روایتی می‌فرمایند:

«اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». این نور در دنیا ممکن است برای کسانی باشد که اصلاً سواد معمولی هم ندارند. امّا بین حق و باطل را خوب تشخیص می‌دهند (الکافی، ج ۱، ص ۲۱۸).

خداوند منّان می‌فرماید:

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا» که فرقان همان قدرت تشخیص حق از باطل است. (سوره الانفال /آیه ۲۹).

منزل هفتم: لقاء: در منزل هفتم سالک، فانی فی  الله می‌شود و به لقای پروردگار نائل می‌آید. خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید: «لَمْ یَسَعْنِی سَمَائِی وَ لَا أَرْضِی وَ وَسِعَنِی قَلْبُ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ». یعنی من در جهان نمی‌گنجم، این جهان مخلوق من است، امّا اگر می‌خواهی جایی برای من پیدا کنی آنجا دل مؤمن است. این دل مؤمن است که هیچ چیز و هیچ کس در آن غیر از خدا وجود ندارد. انسان در این مقام به جایی می‌رسد که در می‌یابد عالم محضر خداست و در می‌یابد که وقتی به نماز می‌ایستد، در حال صحبت کردن با خداوند است. سپس مکالمهٔ او با پروردگار متعال تبدیل به معاشقه می‌شود. (بحارالأنوار، ج ۵۵، ص ۳۹).

نقل است از عارف بزرگ شیخ انصاری که فرمودند: یکی از راه‌های رسیدن به لقاءالله «نیکی و برّ به والدین» است؛ این راه،‌ طریقی است که انسان را به سرعت به مقاصد والا می‌رساند، چنانچه اولیای الهی در مواقعی که مشکلی برایشان ایجاد می‌شد، به محضر پدر و مادر می‌رسیدند و از ایشان درخواست دعا داشتند و در مواقعی که ایشان در قید دنیا نبودند به زیارت قبور ایشان رفته و درخواست دعا برای حل مشکل خود می‌کردند؛ بنابراین در خواست از پدر و مادر مانند درخواست از خداوند است.

پیامبر اکرم که درود خدا بر او باد فرمودند: «هرگاه شخصی را خاموش و موقّر دیدید، به او نزدیک شوید، حکمت به وی آموخته شده است.» از نشانه‌های فهم، بردباری و دانش و خاموشی است. به راستی که خاموشی دری است از درهای حکمت. خاموشی دوستی آورد و آن راهنمای هر خوبی است.

موانع سیر و سلوک سیر و سلوک دارای چند مانع است:

۱سالک در هیچ لحظه ای از لحظات حرکت خود نباید احساس وصول یا امتیاز برتری کند، اگر چنین آفتی گریبان ((سالک)) را بگیرد، نه تنها از حرکت به مراحل بعدی باز خواهد ماند، بلکه نفس کمال جوی او به قهقرا خواهد رفت.

۲اشتقالات و علایق دنیوی مانند ثروت اندوزی، مقام جویی، شهرت طلبی و محبوبیت خواهی میان مردم، از امور تباه کننده ((سیر و سلوک‌اند.)) البته اگر ثروت در مقام وسیله ای جهت تنظیم حیات خود و دیگران باشد، نه تنها مانع راه کمال نخواهد بود، بلکه به خاطر مشقت‌هایی که سالک در این مسیر تحمل می‌کند عبادت تلقی خواهد شد.

۳اشباع خودخواهی؛ به هر شکل و با هر وسیله، مانع نیرومندی برای سیر و سلوک است، ادعای تزکیه نیز سد راه کمال است، برخی ادعای تزکیه را به عنوان بیان واقعیت، ناشی از خودخواهی نمی‌دانند، اما عرفای بزرگ این مطلب را نمی‌پذیرند، زیرا همه عظمت‌ها و امتیازات سالک، از الطاف الهی است و استناد آن‌ها به خود، نوعی شرک محسوب می‌شود.

۴- شکوفایی‌ها و روشنایی‌های خیره کننده که در حالات عرفانی برای سالک حاصل می‌شود از دیگر موانع سیر و سلوک است، برخی از اهل سلوک با بروز این حالات لذت بار، خود را گم می‌کنند و این حالات را آخرین منزلگاه کمال تلقی می‌کنند، در حالی که این حالات فقط برای تشویق و تحریک سالک جهت ادامه راه است.

۵به فعلیت رسیدن قدرت‌های شگفت انگیز، نظیر اطلاع از دل‌ها، امور مخفی اخبار گذشته و آینده، تصرف در امور مادی و نفوس، گاه سلوک را از کمال باز می‌دارد سالک باید بداند که هدف وی وصول به حق است نه تحقق کرامات، وصول به لقای الهی، برتر و عظمت تر از کشف کرامات است.

۶- حالت آرامش و آزادی مطلق و با اشراف برنامه عالم هستی از عظمت‌های شگفت انگیز روح است که اگر سالک آن را از خود بداند، ممکن است از عظمت روح غفلت کرده، ادعای اناالحق کند.

۷- احساس شکوفایی و ابتهاج روح نشانه ورود به جاذبه الهی و تجلی صفات حق تعالی بودن سالک است. سالک باید مراقب باشد که این احساس سد راه کمال او نشود.

پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» می‌فرمایند:

«الرَّکْعَتَانِ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فی‌ها». ارزش دو رکعت نماز در دل شب پیش من از دنیا و آنچه در دنیا است، بالاتر است. (وسائل‌الشّیعة، ج ۸، ص ۱۵۶).

انسانی که این منزل را بپیماید، مصداق ولیّ خدا می‌شود. دیگر ترس و غم و غصه در او راه ندارد و سراسر وجودش سرور و شادی است.

«أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُونَ». آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین می‌شوند. (سوره یونس /آیه ۶۲).

امام سجاد علیه‌السلام فرمودند:

سه حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و در سایه رحمت عرش الهی قرار خواهد گرفت

اوّل: آن که در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواست کنندگان دریغ ننماید.

دوّم: آن که قبل از هر نوع حرکتی بیندیشد که کاری را که می‌خواهد انجام دهد یا هر سخنی را که می‌خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است یا مورد غضب و سخط او می‌باشد.

سوّم: قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران، سعی کند عیب‌های خود را برطرف نماید. (تحف العقول: ص ۲۰۴).

گفته‌اند که شکر هر نعمت، انفاق از جنس همان نعمت است.

شکر ثروت؛ انفاق مال

شکر باغ؛ انفاق میوه

شکر زبان؛ ذکر حق تعالی

شکر دست؛ دستگیری

شکر چشم؛ ستّاری

خدای تعالی به موسی علیه السلام خطاب فرمود: ای موسی: شکر مرا چنان که حق من است، به جای آر.

عرض کرد پروردگارا: چگونه به جای آرم؟ زیرا هر شکری کنم، توفیق آن را تو بر من ارزانی داشتی.

فرمود: اکنون که دانستی شکر نعمت من هم از من است، پس حقیقت شکر مرا به جای آوردی.

قال الامام علی - علیه السّلام: البَخیلُ یَسْمَحُ مِنْ عِرضِهِ بأکثَرِ ممّا أمْسَکَ مِنْ عَرضِهِ و یُضَیِّعُ مِن دینه أضعافَ ما حفظ مِن نَشَبِهِ.

امام علی - علیه السّلام - فرمود: بخیل بیشتر از آنچه از مالش امساک می‌کند از آبرویش می‌بخشد و از دین خود چندین برابر دارائی و ثروتش تباه می‌سازد. «غررالحکم، ص ۱۹»

سُئلَ الامام الحسن - علیه السّلام - عن البُخل، فقال: هو أنْ یَری الرَّجلُ ما أنفقهُ تَلَفاً و ما أمسَکَهُ شرَفا. از امام حسن - علیه السّلام - در مورد معنای بخل پرسیدند، حضرت فرمود: بخل آن است که انسان آنچه را انفاق و خرج می‌کند از دست رفته و بیهوده بپندارد و آنچه را که نگه می‌دارد، مایه شرف و بزرگی بداند. «بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۱۱۳».

قالَ الاْمامُ الباقر - علیه السلام : لا یَکُونُ الْعَبْدُ عابِداً لِلّهِ حَقَّ عِبادَتِهِ حَتّی یَنْقَطِعَ عَنِ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ، فَحینَئِذ یَقُولُ: هذا خالِصٌ لی، فَیَقْبَلُهُ بِکَرَمِهِ. امام محمد باقر - علیه السلام - فرمود: کسی به بندگی و ستایش گر حقیقی در برابر خداوند نمی‌رسد مگر آن که از تمام افراد قطع امید کند و تنها امیدش خدای یکتا باشد. در یک چنین حالتی خداوند گوید: این عمل خالصانه برای من است و آن را مورد قبول و عنایت خود قرار می‌دهد. «بحارالأنوار، ج ۷۰، ص ۱۱۱، ح ۱۴».

لازم به ذکر است که منظور حضرت امام محمد باقرعلیه السلام این نیست که انسان ارتباطات و اجتماعی بودن را فراموش کند و کنار بگذارد و منزوی شود؛ بلکه منظور این است که به غیر از خدا امید به کس دیگر نداشته باشد؛ اما اعتماد نداشتن، به خدا و حمایت او، عمدتاً از ضعف ایمان ناشی می‌شود، عدم ایمان به صفات ذات و صفات افعال و ضعف باورها نسبت به علم و قدرت و رحمانیت و رازقیّت و سایر صفات پروردگار او را به بی اعتمادی می‌کشاند و راههای سعادت و نجات را به روی انسان می‌بندد.

انسان ممکن است متقی باشد و اهمیت به همهٔ واجبات دهد و اهمیت به مستحبات دهد و نمازشب خوان باشد و قانون مواسات را مراعات کند و دیگرگرا باشد و به راستی به فکر مردم باشد، اجتناب از گناه داشته باشد و چشم و گوش و زبان او کنترل باشد. ممکن است از این مقام تقوا گذشته باشد و به مقام ورع رسیده باشد.

ممکن است از مقام ورع به مقام صدّیق رسیده باشد، یک دنیا صفا و صداقت داشته باشد، آن وقت می‌تواند بگوید: من متکبّر نیستم، «آخِرُ ما یَخْرُجُ عَنْ قُلُوبِ الصّدّیقینَ حُبُ الْجاه». این یک طرف که کار بسیار مشکلی است. از طرف دیگر هم اگر تکبّر داشته باشیم، آن تکبّر نمی‌گذارد عقلمان کار کند و اگر کار کند، عقل نیست، بلکه به نام عقل است و همان تکبّر کار می‌کند.

اگر متکبر باشد با توحید می‌یابد که اگر برای خود استقلالی قائل باشد در واقع موحد نیست بلکه به همان مقدار مشرک است.

اگر عجب دارد با توحید (توحید افعالی) متوجه می‌شود که اعمال رفتارش به اراده مستقل او نبوده است و خواست او در طول اراده الهی بوده و اگر خدا توفیق نمی‌داد خیری از او صادر نمی‌شد.

اگر غرور دارد با توحید (عظمت پیدا کردن خدا در نظرش به علت شناخت صحیح) خودش را چیزی نمی‌بیند که به آن افتخار کند.

{ فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ } ما هم ازآن مردم (پر غرور و عناد) انتقام کشیدیم، بنگرتاعاقبت حال کافران مکذّب به کجا کشید؟(آیه ۲۵ سوره الزخرف).

{وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فی الْأَرْضِ مَرَحًا  إِنَّ اللَّهَ لَا یحُبُّ کلُ مخُتَالٍ فَخُورٍ }. به تکبر از مردم روی مگردان و به خودپسندی بر زمین راه مرو، زیرا خدا هیچ به نازخرامنده فخرفروشی را دوست ندارد (آیه ۱۸ سورره لقمان).

اگر اهل غیبت و تهمت است با توحید و درک عجز خود و دیگران سعی در غیبت از دیگران به علت احساس ذلت خود و بالاتر بودن دیگران نمی‌کند، با تهمت زدن عقده‌های درونیش را سرپوش نمی‌گذارد.

وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَیٰ //// اما هرکس بخل ورزید وخود را (ازلطف خدا) بی نیاز دانست. (سوره اللیل آیه ۸).

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ //// که ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقّت آفریدیم (وبه بلا و محنتش آزمودیم). (سوره البلد سوره آیه ۴).

إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ///// که انسان مخلوقی طبعاً سخت حریص و بی‌صبر است. (سوره المعارج آیه ۱۹).

قالَ الاْمامُ الباقر-علیه السلام: اُقْسِمُ بِاللهِ وَ هُوَحَقٌّ، مافَتَحَ رَجُلٌ عَلی نَفْسِهِ بابَ الْمَسْألَةِ إلاّ فَتَحَ اللهُ عَلَیْهِ بابَ فَقْر. امام محمد باقر - علیه السلام - فرمود: سوگند به خدائی که بر حقّ است، چنانچه شخصی در موردی، تقاضای خود را به یکی از هم نوعان خود بگوید و بدون توجّه به خداوند متعال درخواست کمک نماید، خداوند دری از درهای فقر و تنگ دستی را بر او بگشاید. «عدّة الداعی، ص ۹۹».

مولای ما امیرالمؤمنین سخنی دارند و می‌فرمایند افراد با تقوا کسانی هستند که اگر عمر مقدر و مکرر برایشان از طرف خدای بزرگ نبود عشق و علاقه به بهشت و وحشت و ترس از جهنم آنان در این دنیا باقی نمی‌گذاشت آنچه مایه بقاء آنان در این عالم است اجل الهی است وگرنه افراد با تقوا آن چنان مشتاق لقای حضرت حق هستند که تحمل این چند روز جدایی را از محضر او ندارند به همین جهت دعا می‌کنیم که خدای متعال ما را از افراد با تقوا قرار دهد.

شمارش رذایل و فضایل اخلاقی

رذایل و فضایل اخلاقی که در روایات و علم اخلاق به آن اشارده شده چیست؟ رذیله به صفت و عادت و عملی گویند که مانع شناخت عالی و حقیقی خداوند و بندگی او و برخورد مثبت با سایر بندگان خداوند توسط انسان می‌شود که به طور کلی این رذایل را می‌توان چنین نام برد:

خود خواهی

ذلت و خواری

تملق و چاپلوسی

کبر

خشم

بی غیرتی

غیبت

فحاشی

تجسس

بی تفاوتی نسبت به حق و باطل

نفاق و دوروئی

ترس

افشاء راز

یأس از خدا

تنبلی و از خدا توفیق خواستن

غرور

حسد

کبر و نخوت

ستمکاری

سوء ظن

حرص و ولع نسبت به مال و جاه

بخل و تنگ چشمی

اسراف و تبذیر

دروغگویی

لغو = بیهوده گویی

بدخوئی = بدخلقی

ناسپاسی = کفران

پرگویی = بیهوده گویی

در مقابل این رذایل، فضایلی وجود دارد که عبارت‌اند از:

عزت نفس

تواضع

غیرت

تحقیق و ارزیابی

حیاء و آزرم

تعصب (جانبداری از حق)

عاطفه عقلانی

اخلاص در برابر خدا

خوف از خدا

امید به خدا

صبر در مقابل سختی‌ها

توکل به خدا

حلم و بردباری در مقابل مؤمن

خیر خواهی برای دوستان خدا

شجاعت

حسن ظن

صرفه جویی

ایثار

خوشرفتاری

انصاف

ازادی انسانی = حریت

صدق و راستی بجا

علم

شکر

زهد

کم گوئی

و آخرین پیام بنده: نقل از کتاب آسمانی خداوند (قرآن کریم) به مومنان

{ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا }.  خدا وعده فرموده که هر کس از آن‌ها ثابت ایمان و نیکوکار شود گناهانش ببخشد و اجر عظیم عطا کند. (سوره المائده آیه ۹).

{بَلی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ محُسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یحَزَنُونَ }. آری، هر کس که خود را با تمام وجود، به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد، پس مزد وی پیش پروردگار اوست و بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد. (آیه ۱۱۲ سوره بقره).

{قَدْ جَاءَکُم بَصَائرُ مِن رَّبِّکُمْ  فَمَنْ أَبْصرَ  فَلِنَفْسِهِ  وَ مَنْ عَمِی فعلی‌ها  وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحِفِیظٍ }. از سوی پروردگارتان برای شما نشانه‌های روشن آمد. هر که از روی بصیرت می‌نگرد به سود اوست و هر که چشم بصیرت برهم نهد به زیان اوست؛ و من نگهدارنده شما نیستم. (آیه ۱۰۴ سوره الانعا م)……

{وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا }؛ و (ای انسان) هرگز آنچه را که بدان علم و اطمینان نداری دنبال مکن که چشم و گوش و دل همه مسئول‌اند. (آیه ۳۶ سوره الاسرار).

امروز234
دیروز473
بازدید کل449836

افراد آنلاین

1
نفر آنلاین است

جمعه, 07 ارديبهشت 1403