کلید اسرار الهی (محبت به خلق خدا)

هر جا انسان، زیبایی را مورد شناخت و بررسی خویش قرار دهد، به آن «زیبایی» محبت پیدا می‌کند. پس در واقع زمانی محبت ایجاد می‌شود که زیبا و پاک و صادق باشید. تا انسان خالص و پاک و ناب نباشد نمی‌تواند محبت را درون کسی ایجاد کند. البته منظور بنده در این مبحث محبت ظاهری و یا کاذب نیست بلکه منظور بنده محبت حقیقی و فطری که خداوند منان در درون هر کسی آن را قرار داده، اما اگر برای اِبراز محبت کردن به دیگران ناخالصی و ناپاکی وجود داشته باشد، نه تنها محبت کردن شما  اثری نخواهد داشت بلکه نتیجه ای معکوس برایتان به ارمغان خواهد آورد.

 زیرا در معنی واژه محبت می‌خوانیم؛ «ادراک لذت مناسب با طبع انسان از طریق فهم حسی ، فهم خیالی ، فهم عقلی، را محبت گویند» و زمانی این ادراک صورت می‌گیرد که از طریق فهم آن شخص، تبدیل به ادراک شده باشد. در آن زمان است که آن شخص، محبت او را باور می‌کند. نکته مهمی که در اینجا مطرح می‌شود؛ رابطه فهم ودرک انسان‌ها و نهایت ادراک آن‌هاست، یعنی اینکه شما از سه طریق فوق بتوانید آن را به باورخود تبدیل کنید، چه از راه حس، خیال و عقل تا آن را بفهمید و باورکنید و بپذیرید. دراین زمان است که به شما؛ خواهند گفت آنرا «درک کرده اید» و قبول دارید.

سال‌ها تلاش کردم تا اینکه فهمیدم، عشق به جمال و کمال علی الاطلاق فطرت بشری بوده و با نهاد او خمیر شده و در ذات او به ودیعت گذارده شده است، لیکن علاقهْ به کثرات و حبّ  به مادیات، حجاب‌های عشق فطری، می‌گردند و نمی‌گذارند که این پرتو ازلی ظاهر گردد. به واسطهٔ محبت کردن به خلق خدا، کم کم حجاب‌ها ضعیف شده تا بالاخره از میان می‌روند و آن عشق حبّ فطری، ظهور نموده و ضمیر انسان را به آن مبدأ جمال وکمال رهبری می‌کند. تجلی خلق و خوی انسانی در وجود آدمیان است که با تزکیه درون و معرفت حق و خدمت به خلق و عشق و محبت و ایثار و شوق به زندگی و ترک صفات ناستوده حاصل می‌شود.

مهربان بودن با خلق خدا، دوست داشتن همه آفریده‌های خدا، احساس یگانگی با همه مخلوقات، حساب جداگانه ای برای خویش باز نکردن، مشکلات دیگران را مشکل خود و موفقیت‌های دیگران را کامیابی‌های خویش دیدن، در غم آن‌ها محزون، در شادی آن‌ها شاد بودن، همه را جزء و عضوی از خود دیدن، از خودبینی و خودخواهی دوری جستن، به همه مخلوقات محبت و شفقت و رحمت داشتن، همه عالم را مظاهر حُسن و جمال الهی دیدن، در نگاه به هرچیز جستجوگر و کشف کننده زیبائی و حُسن موجود در آن بودن، به آن خیره شدن و در نتیجه به همه چیز به عنوان جلوه و صنع و فعل محبوب، عشق ورزیدن.

اگر کسی فهمش در حد محسوسات باشد محبتش در حد و اندازه امور حسی است و کسی که فهمش در حد خیالات باشد اندازه محبتش در حد تخیلات است و همچنین اگر کسی درک و فهمش در حد معقولات باشد محبتش از دو قسم قبلی بیشتر است. لذت و محبت و عشق انسان تابع فهم و درک اوست. اینکه انسان به اشیاء زیبا و ظاهری علاقه دارد، شکل نازل آن است. ولی نفس درک و شناخت زیبایی محبت‌آور است و موجب حصول لذت درونی و لذت ذاتی می‌شود.

بنابراین محبت؛  تابعی از زیبایی و جمال است که این محبت بستگی به میزان شناخت دارد به همان اندازه که به جمال جمیل شناخت پیدا می‌کنیم به آن شیء محبت پیدا خواهیم کرد. پس اختلاف مراتب محبت،  تابعی از اختلاف مراتب معرفت است لذا باید ابتدا ببینیم که اقسام معرفت چگونه است تا بتوانیم اقسام محبت را درک کنیم، از دیدگاه اهل معرفت، زیبایی حقیقی از خداوند است «ان الله جمیل و یحب الجمال».
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی                         تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید                    ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (حافظ)

ما تا زمانی مهربانیم که عصبانی نشده باشیم و وقتی عصبانی شدیم آن صفت مهربانی ما از بین می‌رود؛ یعنی این عطوفت مقید است اما صفات خداوند مطلق است یعنی خداوند در همان حال که عطوف دارد، منتقم نیز هست؛ یعنی در تحت هر لطفی، قهری است، در تحت هر لطفی، مهربانی نهفته است. صفات خداوند عین ذات است و صفات موجودات ممکن عارض بر ذات است بنابراین رحمت الهی غضب الهی است و غضب الهی رحمت الهی است بنابراین از نظر ما مجمع الاضداد است البته اگر از مقرّ الوهیت بنگریم همه صفات عین هم هستند و یکی می‌باشند.

حال می‌خواهم در ابتدا معنی محبت را با هم بررسی کنیم و در نهایت بفهمیم آیا محبت همان عشق است یا نه؟ اگر با هم اختلاف دارند، فرق آن‌ها در چیست؟  در مباحث قبلی شرح کاملی در باره عشق و معنی و رتبه آن در مراحل عرفانی بیان نموده بودم اما می‌خواهم کمی درباره محبت و اثرات شگفت انگیز آن در فرد و محیط  پیرامون او بگویم تا اهمیت بیشتر این شاه کلید حیاتی بشر، هرچه بهتر و بیشتر برای شما روشن شود.  به طوری که عزیزان بعد از خواندن این مطالب، قضاوت خواهید کرد که تمام راه‌ها و پیشرفت‌های انسانی بستگی به میزان محبت او به  خودش، به دیگران، به زمین و تمامی موجودات، به کائنات ونهایت به خداوند، دارد؛ یعنی هرچه بشر بیشتر محبت می‌کند؛ خداوند و کل کائنات، نعمات بیشتری  به او می‌بخشند  و در نهایت بشر با ایثار محبت خود به دیگران؛ صاحب عزت و جلال و شکوه دنیا و آخرت خود خواهد شد.

محبت چیست؟

محبت [م َ ح َب ْ ب َ] (از ع، اِمص) محبة، دوست داشتن؛  به معنی ارادت به محبوب که بی سکون نفس و میل و هوا حاصل نمی‌شود و یکی به واسطهٔ میل و هوا و انس حاصل می‌شود که مخصوص مخلوقات است نسبت به یکدیگر؛ و دیگری به معنی احسان کردن می‌باشد. مقابل  این کلمه، بغض و تنفر می‌باشد. محبت در اصطلاح؛ در خواست آنچه می‌بینی و یا گمان به منفعت و سود و یا فضل و برتری آن دارید؛ به عبارت دیگر میل داشتن به چیزی لذیذ است که موافق با طبع و فطرت انسان باشد. محبت عام؛ به سبب مُمازجت به اَعراض، شرابی است حامل صفا و کدورت و لطافت. محبت خاص؛ به جهت تَنزه از مُخالطت اَغراض، همه صفا و لطافت در لطافت و خفت در خفت است.

عشق را تنها می‌توان به یک نفر یا یک موجود داشت ولی محبت را می‌توان به عالم و آدم نثار کرد. البته نوع دیگری هم از محبت وجود دارد که «محبت الهی» گفته می شود و در نظر اهل معرفت میل قلبی سالک برای وصول به حق و آن چه که از ناحیه حق تعالی می‌باشد. «لغت نامه دهخدا».

عشق چیست؟

عشق (عِ) [ع] (مص ل.) یعنی اینکه به شدت چیزی یا کسی را دوست داشتن، شیفتگی، دلدادگی. حیرانی، دیوانگی. «لغت نامه دهخدا». عشق دریایی بی‌کران است که هر چه درباره آن گفته شود کم است.

چنان‌که مولوی می‌گوید:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان          چون به عشق آیم خجل باشم از آن

فرق عشق و محبت: نقل است که روزی حضرت سلیمان (ع) از جایی عبور می‌کردند که دیدند دو گنجشک نر و ماده با هم دعوا می‌کنند، گنجشک ماده ازدست گنجشک نر ناراحت بود. حضرت سلیمان (ع) علت ناراحتی گنجشک ماده را جویا شد. گنجشک ماده درپاسخ گفت که گنجشک نر با من صادق نیست وبه من دروغ می‌گوید که مرا دوست دارد، ولی من می‌دانم که او گنجشک دیگری را هم دوست دارد و در یک دل، عشق دو نفرجای نمی‌گیرد. حضرت سلیمان (ع) بعد ازدیدن این صحنه و شنیدن حرفهای گنجشک ماده، بسیارغمگین شد و چهل شبانه روز گریست و فرمود: گنجشک ماده حرف خوبی زد، در یک دل عشق دو نفر جای نمی‌گیرد و اگر کسی به غیر خدا علاقه داشته باشد دیگر نمی‌تواند عاشق خدا باشد. عشق حقیقی عبارتست از عشق به کمال مطلق که فقط و فقط خداست. پس اگر کسی عاشق خدا شد عشقش ناب و حقیقی است.

انواع محبت در چه چیزهای وجود دارد؟

1- گاهی محبت در لذّات جسمانی است مانند غذای خوشمزه و نوشیدنی گوارا و هر چه که برای جسم لذّت آور باشد.
2- گاهی محبت برای جلب منفعت است مانند محبت به چیزی یا کسی یا قدرتی که از آن نفع می‌برد.
3- گاهی محبت برای دفع ضرر محتمل است مانند محبت به چیزی یا کسی که قاهر و قدرت برتر است و موجب دفع ضرر از انسان می‌شود، چه ضرر مادی و چه معنوی.

4- گاهی هم متعلق محبت، فضل علمی و دانایی است مانند محبت به علما و دانشمندان به خاطر علم و دانش ایشان.

5- گاهی هم متعلق محبت، فضائل اخلاقی و رفتارانسانی است مانند محبت به صُلحا و نیکان به خاطر سلوک الهی و انسانی آنان و موارد دیگر ……«محبت، محبت می‌آورد» و بی‌تردید انسانی می‌تواند به خالق خویش محبت خالصانه و صادقانه داشته باشد که به بندگان خدا علاقه داشته، بتواند بی‌شائبه عشق بورزد، چنین فردی محبت اطرافیان و خداوند را جلب خواهد کرد.

محبت الهی:

البته منظور بنده در این مبحث از مطرح کردن «محبت»، «محبت عرفانی نیست»، بلکه منظور بنده؛  محبت انسان به دیگر مخلوقات خداوند است. لِهذا برای اینکه این بحث با بحث محبت عرفانی اشتباه نشود مختصری توضیح در باره مبحث «محبت عرفانی» برای علاقه مندان عرض می‌کنم. در مباحث «محبت عرفانی»، جای بحثی نیست که عرفای متدین به‌خصوص عرفانی که در ادیان ابراهیمی نشو ونما پیدا کرده‌اند، غایت عرفان را وصال خدا می‌دانند.
منتهی عرفای مختلف طریق رسیدن به وصال خدا و درگاه ربوبی را متفاوت دانسته‌اند. برخی راه مَخافَت را پیشنهاد کردند، بعضی راه معرفت را دنبال کردند و بعضی راه محبت را پیش گرفتند. راه مَخافَت بیشتر بر جلال خداوند تأکید دارد که با توجه به جلال خدا، ما در درگاه ربوبی احساس کوچکی و حقارت داشته باشیم، این که در برابر او هیچ باشیم و این یک نوع فنا در برابر خداوند تعالی است یعنی خود را از فرط  کوچکی  و به خاطر خوف ندیدن. البته این خوف و خود را ندیدن معنای منفی ندارد مثل قرآن که فرمود: «اما من خاف مقام ربه» عرفا به خاطر خوفی که از مقام رب دارند احساس کرُنش و کوچکی می‌کنند و در برابر جلال خداوندی خاضع‌اند و این راه، راه مَخافَت است.

اما راه معرفت و راه محبت نسبت به راه مخافت بیشتر در میان عرفا مطرح است. عرفای ما بیشتر یا راه معرفت را طی کردند یا راه محبت را. مراد از عرفان محبت، همان عرفان عشق است. در راه  معرفت  دینی  می‌بایست ابتدا سالک  خود  را خوب بشناسد و از  راه خودشناسی به شناخت جلال خداوندی برسیم.

امیر مؤمنان عبادت را به سه دسته تقسیم می‌کنند:

1- دسته‌ای که خدا را از روی «خوفاً من النار» عبادت می‌کنند

2- دسته  دوم کسانی که از روی «طمعاً للجنه» خدا را عبادت می‌کنند

3- دسته سوم خداوند را از روی «حُب» عبادت می‌کنند

محبت از دیدگاه امیرمؤمنان سه قسم است:

1- شناخت خداوند با صفات قَهریه

2- شناخت خداوند با صفات لطفیه

3- شناخت خداوند برای خود خداوند

محبت، واسطه ای است میان معرفت و اطاعت. محبت از سویی معلول معرفت است واز طرفی، علت اطاعت، زیرا محبت، بی معرفت به دست نمی‌آید، چنان که اطاعت بدون محبت، بر همین اساس، محبت محور تعلیم قرار گرفته است. در میان متفکران اسلامی ابن عربی رهرو راه معرفت است چنانکه اِکهارت در میان عرفای مسیحی تابع راه معرفت است؛ اما راه محبت یعنی از طریقی که با عشق بایست به جمال ربوبی برسیم، راهی بود که مولانا آن را مطرح نمود و به آن عمل کرد. راه او، راه محبت و عشق به خداوند بود.

در میان عرفای مسیحی نیز قدیس برنارد یا قدیسه ترزا آویلایی از راه عشق در آرزوی رسیدن به وصال الهی‌اند. برای مشخص کردن و متمایز کردن دو راه معرفت و محبت، وجوه متعددی را مطرح کردند. بعضی گفتند که راه معرفت بیشتر بر جلال خدا تأکید دارد و راه محبت بیشتر بر جمال خداوند پافشاری می‌کند.

اما مسئله را می‌توان چنین مطرح کرد که در راه معرفت بحث از یک نوع شناخت است و در راه محبت، بحث از اراده است یعنی در راه معرفت بحث از قوای ادراکی و در راه محبت، بحث از قوای تحریکی انسان است. در راه معرفت رابطه ما با خدا می‌تواند رابطه مقید و مطلق یا رابطه من، او یا من، آن باشد به نحوی که خدا از هیچ نوع تشخصی برخوردار نباشد،  چنان که در عرفان‌های بودایی یا هندویی چنین رابطه‌ای متصور است. در این دو نوع عرفان ما خدا را به شکل مطلق و به صورت نامشخص می‌یابیم و می‌بینیم که او دارای وجود مطلق است. در این دو نوع عرفان از خدا به شکل غیرشخصی و غیرانسان وار تصور داریم.
اما در راه محبت و معرفت ارتباط ما با خدایی است که انسان‌وار دانسته می‌شود، دارای تشخص است و رابطه ما با او رابطه شخصی و من ـ تو است، نه رابطه من ـ آن و یا من ـ او. این تفاوت‌ها را برای تفاوت میان عرفان معرفت و محبت ذکر کرده‌اند؛ اما چیزی که به نظر بنده می‌رسد و نتیجه تحقیق نیز همین امر را نشان می‌دهد این است که ما به‌خصوص در میان ادیان ابراهیمی، عارفی نداریم که به کلی از محبت و معرفت خالی باشد، یعنی محبتی صرف یا معرفتی محض باشد. این دو از هم تفکیک ناپذیرند.

ما نمی‌توانیم راه محبت بدون معرفت داشته باشیم. ما نمی‌توانیم عاشق چیزی باشیم که آن را نمی‌شناسیم و بدون شناخت نمی‌توانیم به آن محبت بورزیم، باید شناختی وجود داشته باشد تا به دنبال آن محبت و عشق پیدا شود و بالعکس اگر کسی خدا را کماهو حقه، آنچنان که شایسته است بشناسد و به او معرفت پیدا کند با توجه به آنکه او جمیل علی‌الطلاق و جمیل مطلق است، نمی‌تواند خدا را دوست نداشته باشد؛ یعنی در پی این معرفت حقاً محبت پیدا می‌شود. معرفت از جمال مطلق یا جمیل علی‌الطلاق باعث پیدا شدن عشق در عارف می‌شود. به طور کلی در بحث عشق به غیرخدا نیز این وضعیت صادق است. اگر کسی معرفت نداشته باشد عاشق نمی‌شود و اگر کسی عاشق شده است حتماً معرفت داشته است؛ یعنی عشق نداشتن کسی نشان‌دهنده این مسأله است که او از معرفت و شناختی برخوردار نیست. به هر حال این دو از هم تفکیک ناپذیرند. گیرم در بعضی عرفا یکی از این وجوه پررنگ‌تر می‌شود؛ مانند  ابن عربی یا مولانا.

اما بیان دیگر نیز بر این مهم وجود دارد، در بحث تفاوت این دو در راه معرفت، شاید کسانی که طریق معرفت را طی می‌کنند بیشتر دم از وحدت وجود می‌زنند و کسانی که راه محبت را می‌پیمایند از وحدت شهود سخن می‌گویند. لذا وحدت وجود و وحدت شهود به همین دو راه برمی‌گردد و این که آیا ما از بحث معرفت سخن می‌گوییم و شناختی که همه اوست و به معنای واقعی «لیس فی‌الدار غیرهُ دیّار» و این که در هستی، وجودی غیرحق نیست و یا اگر بحث، بحث عشق باشد عاشق، غیرمعشوق در هستی نمی‌بیند و به تعبیری مثل تعبیر باباطاهر:

به دریا بنگرم دریا تو بینم                            به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به هر سو بنگرم کوه و در و دشت                 نشان از قامت رعنا تو بینم

در این ابیات باباطاهر در همه جا یار را می‌بینید و یار یک دم از چشم او بیرون نمی‌شود و همیشه معشوق در چشم او حضور دارد. این بحث تفاوت وحدت وجود و وحدت شهود است. چنین شخصی جز صدای معشوق صدای شخصی را نمی‌شنود و جز معشوق در هستی نمی‌بیند و البته این مسأله غیر از بحث فلسفی وحدت وجود است که در هستی غیر از یک وجود در کار نیست.

وقتی که پرده‌ها از جهان هستی کنار رود می‌فهمی که عالم همه یک جلوه از رخ اوست. عالم همه عاشق اوست. عالم هستی برای او بی تاب است. می‌توانی صدای قلبت را که برای او می‌تپد بشنوی. قلبت بدون  آنکه تو بخواهی در انتظار دیدار او پر می‌کشد. منتظر است کی وقت مناجات فرا رسد آن وقت واله او می‌شود و عشق او مانند آبی که به سرزمینی خشک رسیده باشد، قلبت را به وجد می‌آورد. محبت خداوند موجب نشاط انسان می‌شود، چه اینکه انسان، خدا را دوست و محبوب خویش بداند و یا خدا انسان را دوست بدارد، شادابی لازم در زندگی او بوجود آمده و محرک درونی او برای فعالیت‌های مادی و معنوی به ویژه عبادت می‌شود.

محبت خداوند گرچه برای دوستانی که روحیه لطیفی دارند و عبادات خویش را بدون نمک این امر دلچسب نمی‌دانند، یک اصل است اما نباید فراموش کرد که این امر با ارزش و بی بدیل در آموزه‌های الهی تنها یک مقدمه است. رسیدن به رشد «تنها با همراهی محبت و عبودیت» قابل تحقق است.

اینکه اهل معرفت در بعضی احوال عذاب الهی را هم خریدارند و می‌گویند: «اگر عذاب از سوی توست راضی هستیم» از این منظر می‌باشد. محبت الهی آتش الهی است  بر چیزی مرور نمی‌کند، مگر آن را شعله ور سازد پس در این هنگام، عبد دور می‌زند حول منتهی الهی و حقیقت منتهی الهی را در نهایت اَعلای آن در خود تجلی می‌کند و در باغ‌های بهشت قدس الهی  قرار می‌گیرد و با بالهای عزت الهی در سراپرده‌های لطف ربانی پرواز می‌کند.

محبت به خدای متعال فطری است، هر شخصی به حسب غریزه و طبیعت فطری که خداوند متعال در وجود او قرار داده محبت به خیر و نیکی دارد و طالب آن است. همه خیرات و خوبی‌ها پرتوی از خیر خداست همانگونه که خود این بندگان پرتوی از وجود خود خدای متعال هستند. در حقیقت محبت به خیر و نیکی محبت به خداوند است.

این که برخی در شناخت خدای حقیقی به خطا رفته‌اند و در نتیجه در محبت به خدای حقیقی هم اشتباه کرده‌اند؛ مثلا بت پرست فکر کرده که بت خدای واقعی اوست لذا آن را می‌پرستد و به آن محبت دارد. از این جهت فارق از حق و باطل بودن اعتقادات افراد در مسئله خدا، اگر کسی به خدا و معبود باطل دیگری توهین کند، او ناراحت خواهد شد و این استثنأ هم ندارد، این مثبت فطری بودن محبت بندگان به خداوند است. ما اعتقاد داریم هر چه در عالم هستی وجود دارد تجلیات ذاتی و صفاتی خداوند است. برخی افراد هم مانند فرعون که می‌گفت «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»: من پروردگار (خدای) بزرگ‌تر شمایم (از) پادشاهان و فرمانروایان و بت‌هایی که می‌پرستید بزرگ‌ترم من خدای برتر شما هستم. (سوره نازعات آیه ۲۴).

او فطرتاً و باطناً به خدای واقعی اعتقاد دارد لکن تابع هوای نفس گردیده و از اختیار خود سوء استفاده می‌کند و به ظاهر با خدای حقیقی سر جنگ و ستیز داشته و عملاً دشمن خدا محسوب می‌شود، یا مانند حماقت نمرود که به خیال خود به جنگ خدای آسمانها می‌رود. این قبیل افراد هم فطرتاً و باطناً محبت خدا را دارند لکن ظاهراً و عملاً از اختیار خدادادی خود در مسیر  خواهش‌های نفسانی خود سوء استفاده نموده و به ندای فطرت خود جواب منفی می‌دهند و در نتیجه دشمن خدا می‌شوند.

محبت الهی نوعی بیمه نامه است، یعنی انسان عاشق انسانی است که بیم وغصهٔ جدا بودن از خدا را ندارد. همیشه راحت و آسوده است، انسان عاشق درد را نمی‌فهمد. برای انسان عاشق کلمه «صبر» بی معناست. چون بلایی را نمی‌بیند که  بخواهد برای آن صبر کند، انسان عاشق زندگی  را همچون  باد زنده، گذرا می‌بیند. سختی‌ها را با دقائق کوتاهی پشت سر می‌گذارد.

انسان عاشق در تمام ایام حیات لحظه ای ضررنمی‌کند. خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «أنا عِنْدَ حُسْنُ الظَّنِ عَبْدی المؤمن» شک به رحمت من نکنید همان ظن و گمانی را که نسبت به من دارید من عمل می‌کنم.

حدیث قدسی  می‌فرماید: از سوی خداوند تبارک و تعالی خطاب رسید: «موسی ! ” بعضی بنده ها ادعای محبت و دوستی من رو می کنند و دروغ می گویند. اگر راست می گویند، پس چرا در نیمه شب که خلوتگاه همه آنهاست، کسی سراغی از من نمی گیرد،  هرگز صدای یا ربّی از اینها بلند نمی شود ؟ ” سپس خداوند گله می کند : ” موسی! آیا دیدی که معشوق از خلوت معشوق فرار کند ؟  موسی ! آنها دروغ می گویند، چون اینها خلوت خود را با بقیه می گذراند و فقط هنگامی که درد  دارند رو به سمت من می آورند».

حُب در حقیقت تنها وسیله ای است برای اینکه میان هرطالبی با مطلوبش رابطه برقرار کند و هر مریدی را به مرادش برساند و حب اگر مرید را به مراد و طالب را به مطلوب و محب را به محبوب می‌رساند، برای این است که نقص محب را به وسیله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارد دارا شود و کمبودش تمام و کامل گردد.

پس انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوی آن کشیده می‌شود و در صدد تهیه کردنش برمی آید، برای این است که به وسیله آن نقصی را که (همان گرسنگی باشد) درخود احساس می‌کند برطرف نماید. پس بنده مخلص که اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار می‌دارد، هیچ هدفی جز این ندارد که خدا هم او را دوست بدارد، همان طور که او خدا را دوست می‌دارد و خدا برای او باشد همان طور که او برای خدا است و کسی که خدا را دوست می‌دارد باید به قدر طاقت و کشش ادراک و شعورش از دین او پیروی کند.

ناگفته پیداست مفهوم محبت در خدا و انسان‌ها متفاوت است، محبت در انسان یک نوع، توجّه قلبی و جاذبه روحی است، در حالی که خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنابراین محبّت در مورد او به معنی انجام کارهایی است که مایه خیر و سعادت بندگان است و نشانه لطف و عنایت او است.

محبّت هنگامی که در مورد خداوند به کار می‌رود به معنی آثار خارجی آن است و تنها در اینجا نیست که به سراغ چنین تفسیری باید رفت، در بسیاری از اوصاف و افعال الهی، عین این مطلب وجود دارد، مثلًا
می گوئیم خداوند، گنهکاران را «غضب» می‌کند، یعنی همچون یک شخص غضبناک با آن‌ها رفتار می‌نماید، وگرنه خشم و غضب که به معنی هیجان و برآشفتگی نفس آدمی است، در مورد خدا هرگز صادق نیست. محبت هرگز درباره محبوب خود عصیان نمی‌ورزد و وقتی پیروی حبیب خدا در همه جوانب صورت گیرد، محب خدا بودن نیز در همه جوانب محقق می‌شود.

فرمان برداری کامل، محبت کامل می‌زاید و اطاعت ناقص، محبت ناقص؛ و تنها راه تکمیل محبت، همان پیروی است. گاه استدلال عقلی، انگیزه انسان برای انجام کاری می‌شود؛ و گاه عشق و محبّت، او را وادار به کاری می‌کند. آیا این دو انگیزه یکسان هستند؟ خداوند برای بقاء نسل بشر علاقه ای بین زن و مرد ایجاد کرد تا نسل بشر ادامه یابد جاذبه جنسی و عشق و محبّت، انسان‌ها را به سمت ازدواج  با همه مشکلاتش سوق می‌دهد؛ به گونه ای که آن‌ها عاشقانه تمام سختی‌ها را به جان می‌خرند؛ بلکه تمام عمرشان را به پای فرزندشان می‌ریزند تا نوزادشان کم کم بزرگ شود و راه رفتن بیاموزد و سخن بگوید. آری، انگیزه عشق و محبّت، این قدرت و قوّت عجیب و خیره کننده را دارد.

اگر عاشق شدی خود به خود به سوی اطاعت الهی گام برمی دارید و مشکلات آن را به جان می‌خرید. اگر عاشق امام زمان شدید اطاعت اوامرش، کاری بس آسان خواهد بود. آری، عشق و محبّت کارها را سهل می‌کند.
محبت در مقام ذات، انسان را صاحب مقام عشق و رضا می‌کند اما محبت در مقام صفات و افعال انسان را صاحب مقام صبر می‌نماید.

اما حالا برمی گردیم به موضوع اصلی بحث خودمان، یعنی «محبت به مخلوقات الهی» آنچه بنده در این مدت پنجاه سال تجربه دریافتم این بوده است که شاه کلید تمامی موفقیت‌های هر انسانی «محبت کردن به مخلوقات الهی است».

آیا همه موجودات می‌تواند به دیگران محبت کنند؟

آری همه موجودات می‌توانند محبت کنند! ولی به نظر بنده این توفیقی است که نصیب همه نمی‌شود، مگر آن‌هایی که قلب خود را از هرگونه پلشتی و  رذائل، حفظ می‌کنند. همان طوری که می‌دانید، برای بوجود آمدن هر چیزی عاملی وجود دارد و عامل بوجود آمدن محبت که درنهایت به عشق منتهی می‌شود؛ قلب است. قلب کانون محبت‌های واقعی و منشاء و سرچشمه احساس و پاکی است. قلب سرچشمه احساسات پاک هر فرد و یا بروز خشم و نفرت از دیگران است. قلب و روح پاک مجموعاً انسان موفق و بسیار بالا مقام را می‌سازد. قلب پایگاه اعتماد به نفس هر شخص و کنترل کننده رفتار او و کنترل کننده حرکات فردی است وعضو بسیار مقدس در حیات فیزیکی و روحی می‌باشد. بی گمان هر کس که دارای قلب پاک و رئوف می‌باشد؛ قطعاً دارای بهترین اخلاق است. قلب هر شخصی با روح آن ارتباط مستقیم دارد.

چه بسیار افرادی که با وجدان خود تصفیه حساب نکرده‌اند و خود را همواره فریب داده‌اند افرادی که در زندگی طعم گذشت به دیگران را نوعی ضعف می‌شمارند کسانی که از محبت کردن به دیگران دریغ می‌کنند. قطعاً اینها نمی‌تواند صاحب مراحل والای شناخت قلب خویش شوند.  به عنوان مثال کسانی که به علت غرور جواب سلام دیگران را نمی‌دهند، نمی‌توانند قلب خود را پاک کنند. یک نکته کلیدی اینجا نمایان می‌شود که قلب آیینه تمام نمای پاکی است و وجدان هر کس غیر قابل انکار است؛ یعنی قطعاً این فرد مذکور نمی‌تواند با وجدان خویش کنار بیایید زیرا هرگز وجدان فریب نمی‌خورد.
از آنچه که گفته شد معلوم می‌شود  که تنها افرادی می‌توانند به این فهم برسند که سالها با نفس خود جنگیده‌اند. این‌ها از اسرار قلب خود پرده برداری می‌کنند. تنها افرادی که خود خواهی و خودپسندی بی جا را کنار بگذارند وبا وجدان خویش رو راست گردند فقط این‌ها دارای شناخت موثری از قلب خویش هستند، می‌توانند به خود و دیگران محبت کنند.

از کوزه همان برون تراود که در اوست

قلب چراغ روشن هر فرد در مسیر تاریک و پرپیچ و خم زندگی و فانوس هدایت هر فردی است. کسانی که فکر خلاصی خویش‌اند؛ اگر کمی به قدرت‌های  بی نهایت قلب خویش پی ببرند قطعاً این فکر پلید را از ذهن دور می‌کنند وقفس حبس شده آرزوهای خویش را با این کلید قدرتمند  یعنی «محبت» می‌گشایند. قلب کانون محبت و تصفیه گاه روح از تمام پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها است قلب سلطان بدن است و تجلی گاه عظمت الهی. قلب هر کس کانون شخصیتی اوست اگر شخصی در نظر دیگران محبوب جلوه کند؛ محتملاً به اسرار قلب خویش تا حدودی رسیده است. بسیاری از بازیکنان محبوب باید محبوبیت خود را بیشتر از آنچه که در قدرت بازی خود جستجو می‌کنند در قلب خود بیابند. چه بسیار افرادی که خشن و بی رحم بوده‌اند و تحت تاثیر این مهم (قلب) تمام وجود خود را غرق در گریه ساخته‌اند.

قلب هر کس مهم‌ترین راه برای انتخابی صحیح است. معیارهای انتخابی دقیق جز در سایه توجه به قلب بوجود نمی‌آید. از قلب خود سئوال کنید و ببینید که فکرشما صحیح است یا نه؟ اگر بخواهید کسی را شاد کنید باید بدانید که تنها این در سایه قلبی قدرتمند سالم و دور از رذائل حاصل می‌شود. در اختیار در آوردن تمام کائنات جز در سایه تصفیه قلب حاصل نمی‌شود. اگر می‌خواهید در زندگی خود موفق شوید وبه درجات نهایی آرامش برسید خود خواهی و خودپسندی را کنار بگذارید وبه قلب خود بیشتر بیندیشید و به حرکات و رفتار خود بیشتر فکر کنید.

نقل از حضرت پیامبر (ص) است که می‌فرمایند: به خدایی که جانم در اختیار اوست، وارد بهشت نمی‌شوید مگر مؤمن شوید و مؤمن نمی‌شوید، مگر این‌که یکدیگر را دوست بدارید. آیا می‌خواهید شما را به چیزی راهنمایی کنم که با انجام آن، یکدیگر را دوست بدارید؟ سلام کردن بین یکدیگر را رواج دهید.

محبّت یکی از اجزای وجودی انسان است که با او متولّد می‌شود و تحت تأثیرعوامل گوناگون اجتماعی شکل می‌گیرد. اگر این عوامل مثبت باشد، محبّت ماندگار و پایدار می‌ماند در غیر این صورت اثر وجودی خود را از دست می‌دهد. به راستی که از محکم‌ترین رشته و ریسمان‌های ایمان اینست که  به دیگران محبت کنیم، بی بغض، بی منت و بی ریا، فقط برای رضای خدا و خلق خدا.

چگونه به دیگران محبت کنیم؟

آیا لازم است که ما به همه افراد، درهر شرایطی محبت کنیم؟ در اینجا بایست عرض کنم که هر چیزی جایگاه خودش را دارد و برای هر صفتی هم  قدر و میزانی وجود دارد. درست است که محبت کردن خوب است، ولی شناخت و آگاهی  اینکه چگونه و چطور آنرا انجام دهیم از آن واجب تر است؛ زیرا اگراین آگاهی را به خوبی درک نکنیم؛ نه تنها کار مفیدی نکرده‌ایم بلکه باعث ضرر و خسران به خود و دیگران نیز می‌شویم. «انس گرفتن حساب نشده (و بدون کنترل) با مردم، شخصیت انسان را از بین می برد».  گاهی ما انسان‌ها با محبت بی جا به فرزند، دوست، یا اقوام باعث بدبختی و بیچارگی آنها می‌شویم. لذا بایست کاملاً دقت کنید که منظور بنده از محبت کردن به دیگران چیست. به همین خاطر نمونه‌هایی از محبت کردن‌ها را برای شما به طور مثال عرض می‌کنم:

1- محبّت زبانی: درست صحبت کردن در بین مردم و خانواده باعث می‌شود که انس والفت در میان مردم و اجتماع بیشتر شود؛ و در مقابل آن غیبت کردن و بد زبانی؛ باعث از بین رفتن انس و الفت در میان مردم می‌شود و کینه‌ها را در دل می‌کارد و سبب شروع دشمنی‌ها و جنگ بین افراد می‌شود که باعث به وجود آمدن هرج و مرج در جامعه می‌شود. عادت به غیبت فطرت پاک انسانی را آلوده کرده و باعث جانشینی رذایل به جای فضایل در انسان می‌شود. عقل جای خود را با احساس و شهوت عوض می‌کند.

بحران شخصیت و هویت سبب غیبت کردن می‌شود؛ یعنی فرد به خاطر شخصیت پیداکردن و خردکردن شخصیت دیگران شروع به غیبت می‌کند. بحران معنویت و محبت هم یکی دیگر از دلایل غیبت است؛ یعنی هرکسی به فکر منافع خودش است و با سرکوب دیگران خود را بالا می‌کشد. «تدبیر و اندیشه پیش از انجام کار، تو را از پشیمانی ایمن می‌دارد» و در نهایت اینکه «همانا خاموشی (کنترل زبان) دری از درهای حکمت است و موجب جلب دوستی می‌شود و راهنمای هرگونه نیکی است. اصالت و شخصیت آدمی در زیر زبانش پنهان است و چون سخن بگوید شناخته می‌شود».

2- محبت رفتاری:  محبّت رفتاری نشانه صداقت محبّت گفتاری است که جلوه‌هایی دارد؛
وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ و اگر آدمی را به نعمتی پس از محنتی که به او رسیده باشد رسانیم (مغرور و غافل شود و) گوید که دیگر روزگار زحمت و رنج من سرآمده، سرگرم شادمانی و مفاخرت گردد (سوره هود آیه ۱۰).

وَ لَا تَمْشِ فیِ الْأَرْضِ مَرَحًا  إِنَّکَ لَن تخَرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الجْبَالَ طُولًا به خودپسندی برزمین راه مرو که زمین را نخواهی شکافت و به بلندی کوه‌ها نخواهی رسید. (آیه ۳۷سوره الاسراء).

لِّکَیْلَا تَأْسَوْاْ عَلیَ مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ به ما ءَاتَئکُمْ  وَ اللَّهُ لَا یحُبُّ کلُ‌َّ مخُتَالٍ فَخُورٍ تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانی نکنید و خدا هیچ خودپسند فخرفروشی را دوست ندارد. (آیه ۲۳سوره حدید).

3- هدیه: امام صادق (ع) فرمودند: به یکدیگر هدیه دهید و از این راه به هم محبّت کنید که هدیه، کینه‌ها را از بین می‌برد.

4- خوش رویی و خوش اخلاقی: امام باقر (ع) فرمودند: انجام کار نیک و خوش رویی مایه جلب محبّت است.

5- خوب صدا زدن: رسول خدا (ص) فرمودند: سه چیز محبت انسان به برادر مسلمان خود را صفا داده و یک رنگ می‌کند؛ اوّل؛ هرگاه او را می‌بیند با گشاده رویی برخورد کند. دوّم؛ وقتی برادرش خواست نزد او بیاید برای او جا باز کند. سوّم؛ با اسمی که بیش از همه دوست دارد او را صدا بزند.

6- هنگام دید و باز دید، به یک دیگر دست بدهید: مصافحه «دست دادن» رسول خدا (ص) فرمودند: وقتی مردم به هم می‌رسند و به یکدیگر دست می‌دهند، خداوند گناهانشان را می‌ریزد همان گونه که برگ از درخت می‌ریزد. هم چنین  امام صادق (ع) فرمودند: به هم دست دهید که دست دادن کینه‌ها را از بین می‌برد.

7- سخاوت: امام رضا (ع) فرمودند: انسان با سخاوت به خدا، بهشت و مردم نزدیک است و بخیل از خدا، بهشت و مردم دور می‌باشد.

8- تواضع: امام علی (ع) فرمودند: ثمره تواضع، محبت است.

9- صداقت: وقتی انسان کسی را دوست دارد به او دروغ نمی‌گوید. امام علی (ع) فرمودند: انسان صادق با صداقتش سه چیز را به دست می‌آورد؛ حسن اعتماد، محبت، ابهّت.

10- حسن ظنّ: امام علی (ع) فرمودند: کسی که به مردم حسن ظنّ دارد از آنان محبّت دریافت خواهد کرد.

11- انصاف: امام علی (ع) فرمودند: انصاف موجب تداوم محبت است.

12- احترام: قطعاً این گونه است که احترام به دنبالش احترام می‌آید. وقتی به دیگران احترامی می‌گذاریم باعث می‌شود دیگران نیز ما را محترم می‌بینند و خداوند نیز ما را دوست می‌دارد.

13- محبّت کتبی: امام علی (ع) فرمودند: نامه، گویاترین سخنگوی تو است. نامه، دارای خصوصیات منحصر به فردی است مانند گویایی و ماندگاری زیرا بارها می‌توان آن را خواند و دیگر اینکه می‌توان آن را در خلوت خواند که موقعیت بسیار خوبی است؛ بنابراین اثر و ماندگاری بیشتری دارد.

از محبت خارها گل می‌شود        از محبت تلخ  شیرین می‌شود     وز محبت مس‌ها زرین می‌شود
از محبت دردها صافی می‌شود    وز محبت دردها شافی می‌شود   از محبت نارها نوری می‌شود
وز محبت دیوها حوری می‌شود   از محبت سنگ روغن می‌شود    بی محبت موم آهن می‌شود
از محبت حزن شادی می‌شود      وز محبت غول هادی می‌شود    از محبت نیش نوشی می‌شود
وز محبت شیر موشی می‌شود     از محبت گردد او محبوب حق    گرچه طالب بود شد مطلوب حق (مولانا).

 
میزان ارزش هر عملی وابسته به میزان کمک آن در رسیدن به قرب الهی است، بنابراین، کلیه ارزش‌ها را در این دستگاه می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

1- ارزش‌های مستقیم

2- ارزشهای غیر مستقیم

3- ارزش‌های معمولی و متعارف یا کمکی

تمامی ارزش‌های سه گانه، برحسب شؤون مختلف فردی و اجتماعی تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ یعنی از یک طرف ارزش‌های معمولی به انسان کمک می‌کند تا ارزش‌های متعالی را کسب کند و از طرف دیگر، هر انسان عابدی هم که از بالاترین ارزش‌ها برخوردار است، در صورت انجام رفتارهای ضد اخلاقی، مستعد سقوط و انحطاط به مراحل پایین خواهد شد.

سخن این است که رفتارهای خوب یا بد انسان به تعالی یا سقوط او کمک می‌کند؛ به عبارت دیگر، کسب دسته‌ای از ارزش‌ها آدمی را مهیّای کسب ارزش‌های والاتر می‌کند و کسب ضد ارزش‌ها او را مهیّای سقوط بیشتر می‌کند.
انگیزه اولیه انسان در حرکت‌های اختیاری و ارادی، ارضای غرایز حیوانی است. انگیزه‌هایی از قبیل خوردن، آشامیدن و التذاذ جنسی در انسان بالغ، بالفعل موجودند و منشأ حرکات و رفتارهای اولیه او می‌شوند. انسانی که تمامی همتش ارضاء غرایزی از قبیل: خوردن، آشامیدن، ارضاء جنسی و سایر تمتعات است حیوانی بس عجیب است. برای چنین انسانی، اگر بتوان نام انسان را  بر او گذاشت اثری از ارزش‌های اخلاقی باقی نخواهد ماند، برای او هر چیز و هر کس تا زمانی ارزش دارد که قابل بهره گیری باشد و خواسته‌های او را برآورده کند.

در این میان تنها یک ویژگی و خصلت است که ممکن است چنین انسانی را تا حدودی از خودبینی و خوداندیشی محض، خارج، غرایز او را مهار و به اندیشیدن در مورد دیگران وادار کند وآن ویژگی فطری «میل به احترام» است. این ویژگی فطری از سایر ویژگی‌های دیگر دیررس‌تر است. تمامی انسان‌ها، بدون استثنا، به روابط متقابل بر اساس احترام به یکدیگر نیازمندند؛ یعنی نیاز دارند که دیگران آن‌ها را احترام کنند و آن‌ها هم به دیگران احترام بگذارند و حقوق یکدیگر را رعایت کنند. این نیاز در همگان وجود دارد، اما اگر سایر خواسته‌ها فضای ذهن آدمی را اشغال کنند و تمامی همّ و غم او بر ارضای سایر نیازها متمرکز شود، جایی برای بروز و ظهور این عواطف باقی نمی‌ماند.

به هر حال بسیاری از این ویژگی‌ها در دسته سوم ارزش‌ها قرار می‌گیرند، ارزش‌هایی که به حد نصاب نمی‌رسد، اما ممکن است به آن نزدیک باشد. اگر انسانی خواسته‌های حیوانی خود را تا حد ممکن، فدای خواسته‌ها و ارضاء نیاز دیگران کرد، علاوه بر ارزش مندی نفس عمل، او را در راه رسیدن به ارزش‌های متعالی یاری می‌کند؛ یعنی نزدیک شدن تدریجی به حد نصاب! به عنوان مثال: ابراز علاقه و احترام به دیگران از نتایج احترام به حق آن‌هاست. این‌که انسان از درون احساس می‌کند که دیگران بر گردن او حقی دارند، خود ارزشی والاتر از ابراز عواطف است. این یک حق اخلاقی است، اگر انسان، خود محور باشد حق دیگران برای او مطرح نیست. به دنبال طرح «حق اخلاقى» است که حق‌شناسی و سپاس گزاری مطرح می‌شود.

اگر انسانی مقصودش رسیدن به منافع مادی بیشتر هم باشد، درصدد جبران محبت دیگران برمی آید؛ یعنی با یک محاسبه اقتصادی و برای جلب منفعت مادی بیشتر خدمت دیگران را به نیکی پاسخ می‌دهد و ممکن است سرانجام، این عمل به جایی منجر شود که خودش را مدیون دیگران بداند و در مقابل خدمتی که به آنان می‌کند انتظار سود و منفعتی ندارد؛ مثلاً، به مادر یا پدر پیری که هیچ انتظار خدمتی مادی از آنان ندارد، به دلیل حق‌شناسی خدمت می‌کند یا از فرزندش پرستاری می‌کند. این عاطفه ممکن است نسبت به سایر انسان‌ها هم ظهور کند و این روح حق‌شناسی و سپاس گزاری در نهایت به صورت ملکه در درون او راسخ شود، آن وقت است که ملکه حق شناسی، او را وادار به کرنش و تواضع در برابر خدای می‌کند.

هر میزان که توجه آدمی به خدا بیشتر باشد، بیشتر موجبات رضایت او را فراهم می‌آورد. علاقه بیشتر به محبوب موجب حرکت در مسیر رضای اوست. انجام کارها برای او به میزان توجه انسان به خدا و زنده بودن یاد او در دل انسان بستگی دارد.
در روابط اجتماعی، کسانی بر دل‌ها حکومت می‌کنند که دلشان راخانه مهر و محبت مردم کرده باشند.
برعکس، آنان که «خود» را بیش از همه می‌پسندند و «خود» را بیش از دیگران دوست دارند و آسایش و راحتی خود را بر دیگران ترجیح می‌دهند نه نزد خدا و رسول اعتباری دارند، نه در دل و جان مردم، جایی و موقعیتی، گوهر «خدمتگزارى به مردم‏»، تنها در دل‌های وارسته از منیت وخودخواهی یافت می‌شود. خدای مهربان، بندگانش را دوست دارد. کسانی را هم که به بندگان خدا خدمت و مهربانی کنند، دوست می‌دارد و این مقتضای محبت و علاقه است.

تا توانی به جهان، خدمت محتاجان کن          به دمی یا درمی، یا قلمی یا قدمی!

ما نمی‌توانیم فقط برای خودمان زندگی کنیم؛ هزاران رشته ما را به همنوعانمان پیوند می‌دهد. به یاری همین رشته‌های حساس است که اعمال ما منتقل می‌شود وبه صورت واکنش به ما باز می‌گردد. خیلی‌ها به سیادت و سروری و عزت و محبوبیت علاقه مندند، ولی راه به دست آوردن آن را نمی‌دانند. شاید کسانی بگویند که ما خود، گرفتاری‌های فراوان داریم. اگر گریستن است، باید به حال خود بگرییم و اگر کمک است، خود محتاج به کمکیم.

امیدوارم روزی به این واقعیت برسید که دین عین محبت و محبت عین دین است. اگر مردم یکدیگر را دوست می‌داشتند تمام مسائل انسانیت حل می‌شد. در جهان، یگانه مایه نیک بختیِ انسان، محبت است. کلمات مهرانگیز ممکن است کوتاه باشند، اما طنین رسایی دارند. هر خرد و مذهب کهن  چیزی مشابه را به شما می‌گوید:  فقط برای خودتان زندگی نکنید، برای دیگران نیز زندگی کنید. آنچه که به پروردگار مدیونیم دوست داشتن دیگران است؛ اما قبل از همه خود را دوست داشته باشید تا بتوانید محبت خود را به دیگران اشاعه دهید چون از چیزی که ندارید نمی‌توانید ایثار کنید.

واقعیت این است که در این جهان نیاز به دوست داشتن و ستایش شدن، بیش از نیاز به نان است.  دوست داشتن نیز نظیر عبادت کردن، همچنان که عمل است یک نیروی شفا دهنده و خلاّق  نیز به شمار می‌آید. روش و دستورالعملی وجود ندارد، شما دوست داشتن را فقط با دوست داشتن یاد می‌گیرید. شما می‌توانید با علاقه مند شدن به مردم در طی دو ماه آن قدر دوست پیدا کنید که درعرض دو سال نمی‌توانید همان تعداد را به خود علاقه مند سازید. تا زمانی که انسان بتواند ستایش کند و دوست بدارد جاودان خواهد بود. جای تأسف است که کسی ما را در این دنیا دوست نداشته باشد.

ولی تأسف بالاتر از آن، این است که قادر نباشیم کسی را در این دنیا دوست بداریم. اشخاصی که همواره به حقیقت توجه دارند، با همنوع خود به مهربانی رفتار می‌کنند؛ زیرا خردمندان کسانی هستند که بدی‌ها را با خوبی رفع می‌کنند و به این ترتیب نفرت‌ها را به دوستی تبدیل می‌کنند. با نیکی کردن به  دشمنانتان آن‌ها را به دوست تبدیل کنید. خوشرویی و چهرهٔ گشاده وسیله کسب محبت است و محبت را به هیچ چیز تشبیه نتوان کرد؛ زیرا هیچ چیز لطیف تر از محبت نیست.

متاسفانه اغلب ما با خود بیگانه‌ایم؛ نمی‌دانیم که هستیم و از سایر بیگانگانی که نمی‌دانند چه کسی هستیم می‌خواهیم که ما را دوست بدارند. ما مردم را به اندازه کارهای خوبی که برای ما کرده‌اند دوست نمی‌داریم، بیشتر برای کارهای خوبی که  برای آن‌ها کرده‌ایم دوست داریم و این کار بسیار اشتباه است. ایجاد حس دوستی و صمیمیت، زمینه ساز امنیت است. اگر با دوستی و محبت زندگی کنید زندگی در دنیای امن را می‌آموزید. برای دوست داشتن، فرصت‌های نامحدودی وجود دارد و همه ما نیز استعداد ابراز آن را داریم. راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد هر لحظه آن چیز ازدست برود.

داستان بسیار غم انگیز زندگی، فناپذیری انسان‌ها نیست، بلکه این است که آنان روزی مهلت برای دوست داشتن را از دست می‌دهند. این تصور که شاید زمان بهتر و مناسب تری برای دوست داشتن وجود داشته باشد، برای بسیاری از مردم به بهای عمری تأسف خوردن تمام شده است.

باور داشته باشید با کارهای کوچک هم می‌توانید محبت خود را نشان دهید و لزومی ندارد قدم‌های بزرگ بردارید. با دقت گوش کردن به صحبت‌های دیگران باعث می‌شوید بفهمند که شما آن‌ها را دوست دارید و این کار سبب ایجاد اطمینان می‌شود، یعنی همان چیزی که اساس یک ارتباط دوستانه است. حساسیت بیش از حد یا شخصی کردن مسائل یکی از دلایل اصلی بروز مشکل در برقراری روابط با دیگران است. تلاش نکنید که به زور رابطه خوبی با دیگران ایجاد کنید زیرا کمتر موفق خواهید شد.

برای ایجاد یک رابطه خوب کافی است فقط راحت باشید، خودتان باشید و از لحظاتی که با دیگران هستید لذت ببرید. هر چه بیشتر سعی کنید که عزت نفس را در دیگران افزایش دهید، خودتان را نیز بیشتر دوست خواهید داشت و برای خودتان احترام بیشتری قائل خواهید شد. بکوشید هر روز بیش از روز دیگر شکاف‌های موجود میان دیگران و خود را به پیوند دوستی و الفت مبدل سازید. مهربانی که به بخشش بینجامد، پدید آورنده عشق خواهد بود. بیهوده از دیگران انتظار محبت نداشته باشید. این محبت را شما باید در دل دیگران ایجاد کنید.

اطمینان داشته باشید، کلیدی که همه دشواری‌ها را در زندگی خواهد گشود «محبت است». محبت کردن را فراموش نکنید و آن را ناچیز نشمارید. محبت داروی شفا بخش قلب‌های شکسته و روان‌های ناتوان است. شادی حقیقی نصیب کسانی است که قلبی مالامال از محبت دارند. کسی که برای محبت حدودی قائل می‌شود اصلاً معنای محبت را نفهمیده است. واقعیت این است که شمشیری علیه محبت و مهربانی وجود ندارد، زیرا در هیچ جا و هیچ موقع دشمن نمی‌تواند به محبت غلبه کند. البته فراموش نکنید که کلید داشتن روابط خوب با دیگران پذیرش آنها به همان صورتی است که هستند. سعی نکنید آن‌ها را تغییر دهید، فقط به آن‌ها محبت کنید.

جدای از این‌ها، اگرمسائل و مشکلات مسلمانان برایمان اهمیتی نداشته باشد که اصلاً مسلمان نیستیم!  چون که مسلمانی تنها به اسم و شناسنامه و نماز نیست. بخش عظیمی ازمحتوای اسلام را: نوع دوستی، ایثار، خدمت به دیگران، کمک به درماندگان، کارگشایی برای مشکلات مردم و قضای حاجت گرفتاران تشکیل می‌دهد. پس باید بخشی از دل، محبت، فکر، زندگی، تلاش، اهتمام، عشق ورزیدن و دلسوزی کردن ما نسبت به دیگران باشد. نتیجه این مردم دوستی و همیاری نیز، محبوبیت و سیادت است. هر که برای مردم کار کند، مردم نیز او را دوست خواهند داشت. هر که خدمتگزار جامعه  و مردمش باشد، از حق شناسی مردم بهره مندمی‌شود و هر که به مردم نیکی کند، در دل‌ها جای می‌گیرد. از توفیقات مهم  یک انسان، آن است که  گشایش معضلات مردم  به  دست او باشد. نعمتی است که هزاران شکر و سپاس می‌طلبد. کارگشایی، از مقدس‌ترین خدماتی است که مورد قبول و امضای آیین خداوند منان است.

تو نیکی می‌کن و دردجله انداز            که ایزد در بیابانت دهد باز

آنان که خالصانه و بی توقع و چشمداشت، گره از کار بسته مردم می‌گشایند، بندگان خاص خدا و ماموران ویژه الهی‌اند. توفیق و امداد الهی را همراه دارند، فیض دنیوی و اجر اخروی نیز، دستاورد این خدمت است.

در حدیث آمده است که:  امام معصوم، طواف حج را رها کرد و به کار دیگران رسید، یا کسی را که دیگری صدایش می‌کرد و او به طواف مشغول بود، توبیخ کرد که: مگر نمی‌دانی انجام کار دیگران، از خیلی طواف‌ها برتر وثوابش بیشتر است؟ نبی مکرم اسلام (ص) هم فرموده است «خیر الناس من انتفع به الناس» بهترین مردم کسی است که مردم از او سود و بهره ببرند. «بحارالانوار، ج‏۷۲، ص‏۲۳».

سرمایه و دارایی، تنها پول و اندوخته مالی نیست، گاهی نفوذ واعتبار در میان مردم و خدمت و محبت به آن‌ها، بیش از هر ثروت و پولی می‌ارزد. کمک به دیگران هم تنها خرج پول و مصرف مال نیست. کسی هم که تهیدست، اما آبرومند است، می‌تواند از وجهه و آبرویش سرمایه بگذارد و آن را در راه دیگران به کار اندازد. اگر خودتان هم کاره ای نیستید، ولی می‌توانید نیازی را به کارگشایان منتقل کنید، خود این کار هم عبادت است و خدمت. نقش راهنما و واسطه داشتن برای حل مشکلات، مشارکت در پاداش آن خدمت است. اگر خودتان «مقصد» نیستید، می‌توانید علامتی برای راهنما به سوی مقصد باشید. هرگزنگذارید وجودتان

«بن‏ بست‏» باشد، یا سراب که دیگران به فریب یا امید، نزد شما آیند، یا وقتی به شما برسند، به وجود عایقی برخورد کنند.
وجودتان را «هادى‏» کنید، به سوی خدمت‌ها و خدمتگزاران.

با شنیدن کلمه «صدقه‏»، ذهن‌ها  فوری سراغ  کمک مالی به تهیدستان یا انداختن سکه  و اسکناسی در صندوق صدقات و امثال آن می‌رود. ولی … این، تنها شکل‌های عملی صدقه نیست. می‌توان اهل صدقه بود، بی آنکه پول خرج کرد. البته کمک‌های مالی، جای خاص خودش را دارد که در هر حال و هر جا خوب است؛ اما مهم، توجه به وسعت دایره «نیکى‏» است. برطرف کردن عوامل اذیت از راه مردم، صدقه است، راهنمایی کردن جاهل به «راه‏»، صدقه است، عیادت کردن بیمار، صدقه است.

شگفتا که چه وسعتی دارد نیکی و احسان! وچه آسان است ذخیره سازی عملی صالح برای آن روز نیاز و احتیاج! گذشتن از «خود» و مقدم داشتن «دیگران‏»، شجاعتی بزرگ می طلبد و این عمل قهرمانانه، جز از روح‌های بزرگ و پاک، سر نمی‌زند، چه ایثار مالی، چه جانی! ایثارگر، کسی است که در عین نیاز، دیگری را بر خود مقدم می‌دارد و در عین خستگی، کارهای دشوار را بر عهده می‌گیرد و فداکارانه به خاطر خدا، به نفع مردم از «حق‏ شخصى‏» خویش می‌گذرد. ایثارگری، وارستگی از وابستگی‌هاست. دررابطه های مالی با دیگران نیز چنین است. کسی که شادی خود را به قیمت اندوه دیگران بدست می‌آورد، مسلمان نیست و آنکه «راحت ‏» خود را با «رنج ‏» دیگران می‌طلبد، انسان نیست.

همانطور که بزرگان از قدیم گفته‌اند مزیت آدمیت به زیبایی ظاهر و یا لباس گران قیمت و خوش منظر نیست زیرا بسیاری حیوانات و پرندگان از لحاظ ظاهر از انسان بسی زیباترند و لباس و جواهر و تزئینات را هر کسی که پول بدست آورد می‌تواند برای خود فراهم کند. تنها مزیت بزرگ انسانیت اخلاق نکو و خوی پاکیزه است که انسان را در جامعه متشخص و محترم می‌سازد. اموری که موجب جلب احترام اشخاص می‌گردد نسبت به جوامع و محیط‌ها کم و بیش تفاوت دارد.

مثلاً در جایی مقام و شخصیت اجتماعی و در مورد دیگر زیبائی و برازندگی و در برخی موارد لباس آراسته و نفیس باعث جلب احترام است؛ اما چیزی که در آن هیچ اختلافی نیست و همه جا مورد قبول می‌باشد تواضع و فروتنی و اخلاق نیکو است که هر کس داشته باشد مورد احترام است. صاحبان صفات حمیده و اخلاق پاکیزه نه تنها در نزد خلایق محترم هستند بلکه آن‌ها چیزی را بدست می‌آورند که با هیچ رخ زیبا و اندام برازنده و لباس نفیس نمی‌توان حاصل کرد و آن جلب محبت و دوستی و فداکاری است، چنانکه گفته‌اند که آدمی هوشیار را نمی‌توان به دام و دانه اسیر کرد و تنها راه اسیر کردن دیگران محبت است.

بنابراین کسانی که دارای روی گشاده و تبسم و مهربانی و خلق نیک، صبر، مدارا، گذشت، عفو و اغماض، انسانیت، مهر و محبت و فداکاری و خدمت به خلق هستند گوی سبقت را در زندگی این دنیا می‌ربایند و نزد خلق محترم‌اند و مسلم است که وقتی خلق آن‌ها را دوست بدارند خدا هم آن‌ها را دوست می‌دارد زیرا در عالم وحدت و احاطة الهی به مخلوقات، محبت خلق در حکم محبت خالق است و به طور قطع آن کس که خالق او را دوست می‌دارد در زندگی پس از تحول (مرگ) نیز خوشبخت خواهد بود.

مطلب دیگر که باعث مزیت انسانیت است سخن نیکو است. معمولاً مردمان در مصرف پول خود نهایت دقت را به جای می‌آورند که بیهوده از دستشان نرود اما متأسفانه در بکار بردن نیروهای بدنی خود که باعث سخنگوئی است ابداً نظارتی نمی‌کنند. مگر نمی‌دانند که حرف زدن نیروهائی از مغز و فعل و انفعالات الکتریکی آن و انرژی‌های سلولی بدن و نیروی عضلانی زبان و بسی قوای دیگر را به کار می‌برد. پس باید لااقل در مصرف این نیرو عاقلانه رفتار کنیم و حداقل متوجه باشیم و تمرین کنیم که آنرا بیهوده از دست ندهیم. بسیاری از مردمان برزبانشان کنترل و نظارت ندارد و سخنان بیهوده، از هانشان مرتب جاری است.

حرف می‌زنند بدون اینکه فایده آنرا در نظر گیرند. شایعاتی از دیگران شنیده و بدون تفکر در اینکه درست است یا غلط بازگو می‌کنند، بدون فایده و منظور از اشخاص بدگویی می‌کنند، غیبت و سخریه و تخفیف و کم کردن ارزش‌های دیگران و عیب جویی از مردم عادت آن‌ها است بدون این که متوجه عواقب آن باشند. اینگونه کلمات بی فکرانه از دهانشان خارج می‌شود. چنان خودکار شده که اصلاً برای بیان آن از فکر استمداد نمی‌کنند و دربارهٔ تأثیر کلام خود و عاقبت آن نمی‌اندیشند تفکر نمی‌کنند که آیا ادای آن غیبت یا بدگوئی یا عیب جویی چه اثری خواهد بخشید و چگونه فکر شنوندگان را نسبت به آن شخص که هدف تهمت بیهوده شده مشوش می‌سازد و عده ای را نسبت به آن غایب بیچاره بدبین می‌کند در حالی که او مستحق این بی مهری نیست.

آخر چرا باید زبان انسان آنقدر بی نظارت و بی بند باشد که مرتباً تیرهای زهرآگین و مسموم از آن به هر سوی و هر جهت پرتاب شود. بایستی هدف انسان از سخنگویی فایده رساندن به دیگران باشد و تمرین و سعی نماید هر کلامی از دهانش بیرون می‌آید نه تنها باعث زیان و ضرری نگردد بلکه هر چه بیشتر از آن سود حاصل شود. کسانی واقعاً از لحاظ آدمیت ارزش دارند که این حسابشان درست تر و سنگین تر باشد.

در نقطه مقابل این صفات بگذارید نکته ای هم از «بَهیمیت» بیان کنم. گفتیم که انسان باید خلق نکو و سخن خوش داشته باشد. البته این صفات بایستی از روی نیت خیر و محبت و انسانیت شعار آدمی قرار گیرد چه اگر شخصی بخواهد با ظاهر آراسته و ماسک دروغین اخلاقی و سخنان فریبنده باطن پلیدش را پنهان کند بسی خطرناک‌تر از آن مرد ترشروی درشت سخن خواهد بود؛ بنابراین اشخاص دو رنگ و ظاهر الصلاح و دو رو را که ظاهر و باطنشان با یکدیگر فرق دارد نباید انسان خواند.
اما مورد دیگر کار و تلاش در جهت کسب روزی برای خود و دیگران؛ هرگاه در زندگی حیوانات دقت کنید می‌بینید همه آنها با کمال قدرت منتهای قوای خویش را در انجام وظیفه آفرینشی به کار می‌برند.

حتی پرندگان بیابانی مثل کلاغ و جغد که شاید ما آن‌ها را زائد تصور کنیم دائماً در حال انجام وظیفه تصفیه و جلوگیری از ازدیاد حشرات و ممانعت از زیان آن‌ها و انتظام امور نباتات و سایر وظایفی که هنوز بشر بدان پی نبرده هستند. مورچه که صدها هزار از آن به اندازه حجم سر یک بشر نمی‌شود. خودتان می‌بینید چه فعالیتی از خود بروز می‌دهد و چطور در تمام اوقات روز مشغول سعی و کوشش و جمع آوری دانه و کشیدن آنها به لانه است و در لانه او چگونه انتظام کامل برقرار است. نگاهداری اطفال، انبار کردن آذوقه زمستانی، تنظیف و تهویه، توجه از تخم‌ها و سایر کارهای مربوطه به دقت انجام می‌شود و کار بین آن‌ها تقسیم شده هر فردی کار خود را در نهایت سعی و دقت انجام می‌دهد.

آیا در عمر خود مورچه ای را دیده‌اید که بیکار در مقابل آفتاب یا هوا ایستاده باشد و وقت خود را به بطالت و سستی بگذراند؟ آیا شنیده‌اید که مورچگان بر فرض داشتن آذوقه با خیال راحت وقت خود را تلف کنند و به ولگردی بپردازند؟

همچنین زنبوران از هنگام طلوع آفتاب تا غروب بر طبق تقسیم وظیفه ای که به طور طبیعی در بین آن‌ها مقرر است هر کدام با کمال جدیت و دقت به انجام وظایف خویش مشغول‌اند بدون اینکه ذره ای سستی و بی حالی روا دارند و در عین حال از سرنوشت خود خارج نیستند. آیا زنبوران عسل را در روی گل‌ها در حال مکیدن شیره گلی دیده‌اید که چگونه بدون آنی غفلت و سستی از این گل به گل دیگر در پروازند و بالهای کوچک آن‌ها دائماً در حال زدن است؟ آیا پشه‌های ریز تابستانی را دیده‌اید که چگونه با این جثه کوچک و بالهای نازک لاینقطع در حال بال زدن و پرواز هستند. اگر بشر موظف بود با مقایسه تناسب جثه خود چنین فعالیتی از خویشتن بروز دهد می‌بایستی دائماً دیوانه وار در حال دویدن و چرخ زدن باشد. بشر که خود را اشرف مخلوقات می‌شمارد خوب است که از لحاظ فعالیت نمونه باشد؛ اما می‌بینیم متأسفانه از بسیاری مراتب از موجودات دیگر عقب می‌ماند.

آیا بشر نبایستی درس نظم و ترتیب و فعالیت را در انجام وظایف حیاتی از همین موجودات فرا گیرد؟ آیا نباید اصول ایفای به عهد و وفاداری را از آن‌ها بیاموزد؟ اگر در بین افراد بشر اشخاص وظیفه شناسی باشند که وعده‌های خود را درست به موقع انجام دهند و در رسم وفاداری نسبت به انجام وظایف وجودی خویش بکوشند، ما آن‌ها را افرادی فوق العاده و قابل تکریم می‌شماریم ولی در عمل می‌بینیم که افراد زیادی هم هستند که از این اصل ساده طبیعت که جزء تکالیف انسان است خودداری می‌نمایند اما در عالم حیوانات و نباتات می‌بینیم که در انجام وظیفه و وفاداری نسبت به ابراز اثر وجودی و بروز استعدادها و ثمره شخصی تخلفی ندارند و اگر اشتیاقی نسبت به این اصل دیده نشود در اثر بیماری و سوانح و این قبیل امور غیر عادی است که مانع از به ثمر رسیدن کوشش‌های آنها می‌شود.

حالا که عالم طبیعت این طور است و کوشش و فعالیت یک اصل عمومی طبیعی و عالمی است و حتی در آب رودخانه‌ها که با کمال نظم و بدون تعطیل و سستی دائماً جاری است و در سنگ کوه‌ها و خاک‌ها و همه مظاهر طبیعت انجام وظیفه را به طور کامل مشاهده می‌کنیم. آیا به من حق نمی‌دهید بگویم که بشر اگر بی حالی و سستی در انجام وظیفه به خرج دهد بسیار زشت و نارواست؟ آیا اینست مزایای اشرف بودن و اینست نتیجه لاف برتری زدن؟ این سخن برای هر بشر متفکری عبرت و آموزش است.

به همین ترتیب باید دانست که جدائی و نفاق و دوری و دشمنی هم برای بشر زشت است. آدمی صاحب عقل و ادراک و دانش به این نکته پی می‌برد که در عالم وحدت زندگی می‌کند و پیوند ناگسستنی با موجودات جهان دارد و در این جهان با عظمت که همه چیز از مایه واحد تشکیل شده و حرکت آن در اثر روح بزرگ واحد تفکیک ناپذیر بوجود می‌آید، در این جهانی که همه ما بوسیله اتم‌ها، عناصر هوا، فضا و سایر عوامل به هم متصل و پیوسته‌ایم اگر کسی ادعای جدائی کند یا در عمل و رفتار خود این رویه جدائی را بروز دهد عملی خلاف سنت طبیعت انجام داده و زشت است.

کلیه اعمال و رفتاری که انگیزه آن حسد و دشمنی و نفاق و اختلاف می‌باشد باعث جدائی افراد بشر از یکدیگر است و برای انسانی که ادعای عقل و دانش می‌کند این امور نارواست. وحدت ادیان نیز فرعی از این درس بزرگ طبیعت است. بشر موظف است که در زندگانی مدارا و محبت و نرمش و فداکاری داشته باشد. وقتی با عقل و خرد بر این حقیقت واقف گردید که همه افراد بشر از لحاظ طبیعت و خلقت به یکدیگر پیوسته‌اند در این صورت متوجه خواهد شد که هر لطمه ای که به دیگری بزند مثل این است که به خود وارد نموده و هر سودی به دیگران رساند مثل آن است که به خود رسانده است.

انسانی هم که به دوست یا رفیق خود لطمه می‌زند بدون این که بداند همین حال را دارد و در واقع به خود لطمه زده است؛ بنابراین اعمالی از بی رحمی و بخل و بی وفائی و کلاهبرداری و نیرنگ و خدعه که اشخاص به خیال منافع شخصی به ضرر دیگران انجام می‌دهند زشت و خلاف عقل سلیم است. بشر که موظف به محبت و دوستی است چرا باید با بی رحمی مخلوقات را بیازارد؟ آیا حاضر است دیگران در حق وی چنین کنند؟ پس به چه مجوزی این عمل را انجام می‌دهد؟ بخل چه معنی دارد؟  برای هر بشری بر طبق سرنوشت کار معین و وظیفه ای تعیین گردیده که باید آنرا انجام دهد. در این صورت بخل ورزیدن و حسد بردن به وضع دیگران نه سودی خواهد داشت و نه با عقل تطبیق می‌کند و هر گاه انسان، مبتلا به این امراض اخلاقی باشد موجب اختناق روحی او است و باید همگان به این نکته متوجه باشند و اگر آثاری از این امراض را در خود یافتند در صدد معالجه و جلوگیری برآیند.

وَ لَا تَمْشِ فیِ الْأَرْضِ مَرَحًا  إِنَّکَ لَن تخَرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الجْبَالَ طُولًا به خودپسندی برزمین راه مرو که زمین را نخواهی شکافت و به بلندی کوه‌ها نخواهی رسید. (آیه ۳۷سوره الاسراء ).

لِّکَیْلَا تَأْسَوْاْ عَلیَ مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ به ما ءَاتَئکُمْ  وَ اللَّهُ لَا یحُبُّ کلُ‌َّ مخُتَالٍ فَخُور تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانی نکنید و خدا هیچ خودپسند فخرفروشی را دوست ندارد (آیه ۲۳سوره حدید).
وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هَٰذَا لِی وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُجِعْتُ إِلَیٰ رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنَیٰ  فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا به ما عَمِلُوا وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ و اگر ما به انسان (مغرور کم ظرف) پس از رنج و ضرری که به او رسیده نعمت و رحمتی نصیب کنیم البته خواهد گفت که این نعمت برای من (از لیاقت من) است و گمان نمی‌کنم که قیامتی بر پا شود و به فرض اینکه به سوی خدایم برگردم باز هم برای من نزد خدا بهترین نعمت خواهد بود. ما البته کافران را به (کیفر) اعمالشان آگاه می‌سازیم و عذابی بسیار سخت می‌چشانیم. (آیه ۵۰ سوره فصلت).

کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَیٰ
راستی که انسان سرکش و مغرور می‌شود.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَیٰ
چون که خود را در غنا و دارایی ببیند. (سوره العلق آیه۶و۷).

نتیجه اینکه:

در این عالم هیچ نیروی بالاتر از محبت به خلق خدا نیست. شاید شما خیلی از علوم را فراگیرید، یا ثروتی فراوان بدست آورید، بهترین پست‌های اجتماعی را در اختیار داشته باشید! اما اگر نتوانید خود را دوست داشته، دیگران را دوست داشته و آنرا به دیگران انتقال دهید ومحبت نکنید! نه خدا از شما راضی خواهد بود و نه زندگی خوبی خواهید داشت و نه عاقبتی درست پیدا خواهید کرد. بدون شناخت نمودها و شاخص‌های مردم داری و این خصلت نیکو، نمی‌توان به رمز آن دست یافت. چه روحیه‌ها و خصلت‌هایی سبب جذب دیگران می‌شود؟ جذبی که راهگشای توفیق بیشتر برای خدمت و همدلی باشد.  انسان موجودی است که برای زندگی اجتماعی آفریده شده و هنگامی که احساس کند دوست‌داشتنی و مورد پذیرش نیست، احساس بدبختی و تیره بختی می‌کند، واقعیتی که شامل بنده و شما و همه مردم دنیا می‌شود.

در دنیایی بزرگ با مردمی زندگی می‌کنیم که آرزومند گرمای دوستی، شادی، لبخند و همراهی ما هستند. حتماً شنیده‌اید که باید با دیگران به گونه‌ای رفتار کرد که مورد پسند آن‌ها است، اما شاید این نکته کلیدی را نشنیده باشید که هرگز نمی‌توان کسی را مجبور کرد همین کار را متقابلاً در برابر شما انجام دهد، انجام این عملکرد به شخصیتی آماده، پرورش یافته و یکدلی و انتقال فکر نیاز دارد؛ نه توانایی برای قرار گرفتن در جای دیگری و احساس کردن احساسات آن‌ها.
«
حسن خلق‏»، کمندی است که دیگران را در دام محبت اسیر می‌کند. کیست که از برخورد شایسته خوشش نیاید و جذب چنین انسانی نشود؟ بد نیست در ابتدا یاد بگیرید که چگونه در مقابل دیگران ظاهر شود و به آن‌ها واکنش نشان دهد. برای انجام این کار باید چشمتان را روی حقایق باز کنید. رفتارهایتان باید تغییرپذیر و توانایی‌هایتان قابل بسط و گسترش یافتن باشد. شادی و نشاطی که از درون شما بجوشد و رفتاری که سرشار از اعتماد به نفس باشد، بدون تردید به توانایی حضور مثبتتان در جمع می‌افزاید.

راه کمک به دیگران را پیدا کنید! نسبت به همه کس مهربان، همدل و سرشار از حس یاری و یاوری باشید، چرا که ممکن است روزی سرنوشت شما در دستان آن‌ها قرار گیرد و یا حداقل دوستی به حلقه دوستانتان اضافه شود. به آنچه می‌گویید عمل کنید! دوستانتان هنگامی به شما اعتماد خواهند کرد که ببینند شما آنچه را که می‌گویید، انجام می‌دهید. آن‌ها همچنین توقع دارند که شما آن را به بهترین شکل ممکن انجام دهید. هیچ چیز نباید مهم‌تر از قولی که می‌دهید، باشد. وقتی شما به شکلی ذهنی و اخلاقی به قول‌هایی که می‌دهید پایبند باشید. پلی بین خودتان و دیگران می‌زنید.

کینه توزی و لجاجت، ویژه روح‌های حقیر و همت‌های پایین است. برعکس، آنان که نظر بلند و روح بزرگ دارند، پوزش‌ها را می‌پذیرند، ازخطاهای دیگران چشم می‌پوشند و از حق شخصی خویش درمی گذرند. بلند نظری انسان، عامل محبت دل‌های دیگران است. برای خود انسان نیز نوعی لذت روحی دارد و گفته‌اند: «در عفو، لذتى است که‏ در انتقام نیست». شما زمانی نسبت به دیگران موفق‌تر خواهید بود و دشمنان کمتری خواهید داشت که آن‌ها را آن طور که هستند، بپذیرید.

سعی نکنید بر دیگران حکم‌فرمایی کنید! هیچ‌کس دوست ندارد که به عنوان فردی ضعیف به حساب بیاید. اگر شما دائماً خواسته‌های خود را به دیگران تحمیل کنید، با به  وجود آوردن حس  برتری  جویی و سلطه طلبی، در منزل یا محیط کار دیگران را از خود دور می‌کنید. معلوماتتان را به رخ نکشید! هر فردی دوست دارد در دید دیگران مهم و ارزشمند به نظر بیاید. شما وظیفه دارید در این خصوص به او کمک کنید. پس هنگامی که شما تلاش می‌کنید این احساس را به فردی تقدیم کنید، بهترین موقعیت را در روابط ایجاد و ادب و نزاکت خود را متجلی کرده‌اید، اما اگر تلاش کنید با فضل‌فروشی، خود را فرد مهمی نشان دهید اگر چه ممکن است دیگران شما را به خاطر دانشتان تحسین کنند اما شما را دوست نخواهند داشت.
آدمیزاد، بنده احسان است. به هر کس نیکی کنی، او را رام و مطیع خویش می‌سازی و به هر کس محبت و لطف کنی، قلعه دلش را فتح کرده ای.هرگز به گونه‌ای رفتار نکنید که گویی شما بالاتر و برتر از اطرافیان‌تان هستید!

اگر خداوند به شما توانایی‌های برتری بخشیده است، برای آن است که در رشد و ارتقای آن بکوشید و ازمواهب آن بهره‌مند شوید. اگر تلاش می‌کنید تا این برتری‌ها را به رخ اطرافیان‌تان بکشید، متاسفانه یک جزیره کوچک تنها خواهید شد و در جمع مجبورید مدام سر به این سو و آن سو بچرخانید تا شاید شنونده‌ای برای حرف‌هایتان پیدا کنید. این سرنوشت در انتظار همه کسانی است که دروغ می‌گویند وبدون وقفه مبالغه می‌کنند. مراقب باشید.زمانی ممکن است شما هم فریاد بزنید و کسی به یاری‌تان نیاید.

با گوشه و کنایه صحبت نکنید! اگر شما بتوانید شرایط حاکم بر جمع وحال وحوصله افراد دور و برتان را درک کنید، روابط شخصی شما، مانند یک سفر دریایی نرم و آرام خواهد شد. زمانی ممکن است یک پاسخ کنایه‌آمیز بتواند توفانی از خنده به راه بیندازد، اما باید متوجه باشید این شادی زود گذر باعث دلخوری و دلتنگی فرد دیگری نشود. مردم  را مسخره نکنید! اشتباه کردن جزء لاینفک رفتار بشری است وهیچ‌چیزی به اندازه مسخره شدن به خاطرآن اشتباه، فرد را مورد اذیت و آزار قرار نمی‌دهد.

مسخره کردن سبب می‌شود فرد احساس حقارت کند. این کار اهانت بزرگی است  به اندازه‌ای که گاهی وقت‌ها  زمان زیادی  طول می‌کشد تا شخص بتواند فرد مسخره کننده را ببخشد. افتادگی و تواضع و فروتنی، یکی دیگرازاین ویژگی‌هاست. چنین اشخاصی می‌توانند مردم را دورشمع وجود خودشان جمع کنند، تکبر، پشت انسان‌ها را خالی می‌کند و زیرپا را هم! مردم، از پیرامون افراد مغرور و متکبر و خودخواه، پراکنده می‌شوند. برعکس آن، تواضع، مردم را به محبت و عنایت و حمایت می‌کشاند.

گاهی افراد، بی حوصله‌اند، از جایی و چیزی ناراحتی دارند، یا ضرر و آسیبی دیده‌اند، یا تحت فشار و گرفتاری‌اند، توقع‌هایشان بالاست، عصبانی می‌شوند، تند حرف می‌زنند. آن که صبور باشد و بردبار، می‌تواند با مردم کنار آید، آن که تحمل حرف‌ها، تندی‌ها و بداخلاقی‌ها را در «مکتب صبر»، تمرین و تجربه کرده باشد، می‌تواند در ارتباط با مردم، به خدمت خویش وحضور کریمانه در کنارشان ادامه دهد. خود تحمل و مقاومت، برای‌ا نسان، هوادار درست می‌کند. از کوره در نرفتن، بردباری نشان دادن، خشمگین نشدن، از آثار این «ظرفیت‏» است. کسی که از این ویژگی‌اخلاقی برخوردار باشد، از یاری و حمایت دیگران هم برخوردارخواهد بود.

محبت، رمز و راز زندگی است بسیاری از بیماری‌های درونی فقط به خاطر فقدان محبت و سرکوب کردن عاطفه‌هاست. تنها از راه محبت و دوستی است که می‌توان مالک دل‌ها شد و در قلب‌ها نفوذ پیدا کرد؛ زیرا محبت هم چون آبی است که به جریان می‌افتد. این آب هم پاک است و هم پاک کننده. ابراز علاقه و محبت، هم بر دوستی می‌افزاید وهم نامهربانی‌ها را از بین می‌برد. اگر مردم یکدیگر را دوست می‌داشتند تمام مسائل انسانیت در دنیا حل می‌شد. پس محبت کردن را فراموش نکنید و آن را ناچیز نشمارید. انسان خردمند نه با گفتار که با کردارش به دیگران می‌آموزد، محبت وعشق ورزیدن به دیگران یعنی همکاری با خداوند.

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ            ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ        عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

 

 

امروز395
دیروز473
بازدید کل449997

افراد آنلاین

2
نفر آنلاین است

جمعه, 07 ارديبهشت 1403