غلبه بر شیطان

درحال و هوای خوشی بودم که ناگهان افکارم به طور کل منحرف شد و به نا کجا آباد کشیده شد. بسیار منقلب شده که ناخودآگاه از آن حال و هوای خوب پرت و به آن نا کجا آباد رفته بودم. در دل با خود گفتم: «لعنت بر شیطان»! ناگاه شیطان برمن وارد شد، دیدم او بر من لبخند می‌زند. پرسیدم: «چرا می خندی ؟» پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نَفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز».

واقعاً ماهیت این موجود چیست؟ آیا او ما را از راهمان منحرف می‌کند یا ما خود عامل انحراف هستیم؟

«شیطان» یک واژه عربی است بر وزن «فیعال» و از ماده «شَطَن» مشتق شده که به معنای دور شدن است و به هر عصیانگری مُتمَرد از انس و جن و حیوانات در اصطلاح «شیطان» گفته می‌شود و «شاطن» به معنای خبیث است و به ابلیس و ذریه و اعوان او به مناسبت همان تمرد و عصیانگری و خباثت و وسوسه گری، «شیطان» اطلاق می‌شود, به طوری که می‌توان گفت: (( از افراد بشر هم ممکن است کسى شیطان باشد, همانگونه که در آیات زیر آمده است، شیطان از جنس جن و مانند انسان موجودی مختار است و هر موجود مختار می تواند راه های خوب و بد برگزیند و نتیجه آن را دریافت کند.))

 درقرآن کریم، واژه «شیطان» به شیطان‌های انسانی و جنّی که از نظر ما پنهان‌اند، اطلاق شده؛ امّا «ابلیس»؛ اسم خاص برای شیطان است؛ همان موجودی که دربرابر آدم (ع) قرار گرفت و بر او سجده نکرد. خداوند جن و انس را اساساً برای سعادت و رسیدن به کمال آفریده و آن دو را به راه سعادت هدایت فرموده است. لیکن برخی از انسان‌ها و جنیان، راه هدایت را پذیرفته و برخی دیگر آن راه هدایت را قبول نکرده و خود و دیگران را به راه‌های باطل می‌کشانند. شیطان در تمام داستان‌های کهن و در تمامی ادیان وجود داشته و نام او بارها و بارها در کتاب‌های آن‌ها برده شده است، شیطان بسان تاریکی مطلق است که در مقابل روشنایی و نور رحمت الهی قرار گرفته است:

«وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ» و چون با کسانی که ایمان آورده اند برخورد کنند می گویند ایمان آوردیم و چون با شیطان‌های خود خلوت کنند می‌گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط] آنان [را] ریشخند می‌کنیم. (سوره بقره، آیه 14 )

یکی از این شیاطین، همان «ابلیس» معروف است که بارها در قرآن از او یاد شده است که از سجده کردن در مقابل آدم سر باز زد و راه انحراف و دعوت به انحراف پیش گرفت.

ابلیس، موجودی است حقیقی و زنده، با شعور، مکلف، نامرئی و فریب کار؛ همان که از امر خدا سرپیچی نمود. چهره ابلیس، چهره تکبر و عصیان، نخوت و تمرد، خود خواهی و خود محوری و مظهر غرور و خود برتر بینی است.

برای شیطان اسامی و صفات متعددی ذکر شده که عبارت‌اند از:

1- ابلیس؛ این کلمه ای است مفرد و دارای دو جمع (ابالیس و بالسه) از ماده «بلى و ابلاس» گرفته شده. معنای آن نا امیدی، مایوس شدن از رحمت خدا؛ تحیر و سرگردانی، حزنی که از شدت یاس پیدا می‌شود؛ اندوهگین و سر در گریبان کردن است. ابلیس، کلمه عربی و اسم خاص است و معروف شده برای همان کسی که آدم را فریب داد و باعث بیرون شدن او و همسرش از بهشت گردید. لفظ ابلیس، به صورت مفرد، یازده بار در قرآن آمده که جز دو مورد, بقیه مربوط به خلقت آدم (ع) است. از جمله:

«وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ». و در حقیقت شما را خلق کردیم سپس به صورتگری شما پرداختیم آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید پس [همه [سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود. (سوره اعراف، آیه 11)

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ» و چون فرشتگان را فرمودیم برای آدم سجده کنید پس به جز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد [همه] به سجده درافتادند. (سوره بقره، آیه 34)

«إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى أَن یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» جز ابلیس که خودداری کرد از اینکه با سجده کنندگان باشد.

«قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» فرمود ای ابلیس تو را چه شده است که با سجده کنندگان نیستی) سوره حجر، آیهٔ  31 و 32 )

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جای من دوستان خود می‌گیرید و حال آنکه آن‌ها دشمن شمایند و چه بد جانشینانی برای ستمگرانند). سوره کهف، آیهٔ 50 ) 

«وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ» و در حقیقت شما را خلق کردیم سپس به صورتگری شما پرداختیم آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید پس [همه ]  سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود.

«قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ» فرمود چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنی گفت من از او بهترم مرا از آتشی آفریدی و او را از گل آفریدی.

«قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فی‌ها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ» فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایی پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی.

«قَالَ أَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» گفت مرا تا روزی که [مردم] برانگیخته خواهند شد مهلت ده.

«قَالَ إِنَّکَ مِنَ المُنظَرِینَ» فرمود تو از مهلت یافتگانی.

«قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» گفت پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندی من هم برای [فریفتن] آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست.

«ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ» آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و ازطرف چپشان برآنها می‌تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت.

«قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْؤُومًا مَّدْحُورًا لَّمَن تَبِعَکَ مِنْهُمْ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمْ أَجْمَعِینَ» فرمود نکوهیده و رانده از آن [مقام] بیرون شو که قطعا هر که از آنان از تو پیروی کند جهنم را از همه شما پر خواهم کرد. (سوره اعراف، آیات ۱۱ تا ۱۸)

2- وسواس؛ به معنای چیز وسوسه گر، وسوسه کننده. کلامی که در باطن انسان می‌گذرد، «وسواس» گویند. وسواس در اصل صدای آهسته است که از به هم خوردن زینت آلات بر می‌خیزد و به هر صدای آهسته ای هم گفته می‌شود. معنای دیگر آن افکار بد و نامطلوب و مضری است که به ذهن انسان خطور می‌کند, یا با صدای آهسته به سوی چیزی دعوت کردن و مخفیانه در قلب کسی نفوذ نمودن هم «وسوسه» نام دارد. کلمه و ماده وسواس در قرآن پنج بار استعمال شده:

«من شر الوسواس الخناس» «الذى یوسوس فى صدور الناس» (سوره ناس، آیه 4 و 5).

«فوسوس لهما الشیطان...» (سوره اعراف، آیه 20).

«فوسوس الیه الشیطان...» (سوره طه، آیه 120) 

«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما یوسوس به نفسه...» (سوره  ق، آیه 16).

3- خناس؛ به معنای کنار رفتن، عقب گرد کردن و پنهان شدن است؛ چون هنگامی که انسان به یاد خدا بیفتد و نام او را ببرد، شیطان عقب گرد می‌کند, پنهان و مخفی می‌شود. این واژه نیز به چند اعتبار، معنای خاصی پیدا

می‌کند؛ مثلا رجوع کردن و برگشتن؛ به این اعتبار که انسان وقتی از خدا غافل شد و او را فراموش کرد، شیطان برای وسوسه و اغوا نمودن او بر می‌گردد. در سایهٔ پنهان کاری, در حالی که همه جا هست، با ظاهری دیگر می‌آید و یا خود را در لعابی از حق- در پوسته ای از راست, در لباس عبادت و گمراهی در پوشش هدایت- جلوه گر می‌نماید, از این رو که انسان وجود وسوسه را کمتر حس می‌کند.

براساس بعضی از آیات قرآن، جن مانند انسان موجودی مختار، انتخابگر و صاحب اراده است و هنگامی که بر سر دو راهی قرار می‌گیرد، یکی را بر می‌گزیند. بنابراین، شیطان از آن جا که جن بوده است، موجودی انتخابگر و صاحب اراده بوده و توان سرپیچی از فرمان خداوند را هم داشته است.

عرفای اسلامی بر این عقیده‌اند که ابلیس از فرشتگان درگاه نبوده، بلکه یکی از طایفهٔ جنیان بوده که در اثر عبودیت بسیار زیاد به درگاه مقرب الهی راه یافته و با رموز احدیت آشناست و این قدرت و مهلت به خاطر ۶۰۰۰۰ سال عبادت خالصانه به او داده شده است و دلیل قابل بحث آن را این مدعا می‌دانند که بر اساس اصول کائنات هیچ فرشته ای خطاکار نیست، چون فرشته فقط اطاعت بی چون و چرا از فرامین خداوند را در وجود خود دارد و فقط آفریده شده تا اطاعت نماید و در وجود فرشتگان جبری است که هیچ اختیار برای هیچ عملی به جز دستور خدا قرار داده نشده است در حالی که شیطان قادر به عصیان و نافرمانی بود. بنابراین فرشته نبوده بلکه از جنیان است که در روایات شیعیان هم همین موضوع تأکید شده است.

خدایا اگر شیطان مرا بد آموزی کرد به من بگو گندم آنرا که روزی کرد

متأسفانه انسان‌های این دروه زمانه موضوع ابلیس برایشان امری مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایی به آن ندارند، فقط اینکه روزی چند بار او را لعنت کرده و از شرش به خدا پناه می‌برند و بعضی افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح می‌کنند. ولیکن باید دانست که این موضوع، موضوعی است بسیار قابل تأمل و شایان دقت و بحث، متأسفانه تاکنون انسان‌ها درصدد بر نیامده‌اند تا شناخت خود را نسبت به این موجود «شیطان» و سناریویی که خداوند رحمان بوجود آورده را بیشتر و بهتر درک کنند. همیشه دانسته‌های افراد نسبت به شناخت شیطان یا افراط بوده یا تفریط.

آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید که چگونه شیطان با اینکه دورترین و به ظاهر دشمن‌ترین مخلوقات الهی بوده، چرا و چگونه توانسته است با خدا حرف بزند و خداوند هم با او تکلم کند؟ بیشترموضوعی که تا به حال برای اکثر اندیشمندان سئوال بوده, این است که آیا این سناریوی خداوند بوده که به شیطان امر کرد تا این بازی را انجام بدهد و در حضور همه بر آدم سجده نکند؟ مگر از دیدگاه عرفانی این نیست که سراسر عالم هستی رحمت عام الهی است, مؤمنان و کافران، خوبان و بدان، حقیقت طلبان و حقیقت ستیزان و حتی شیطان و فرشتگان، غرق در رحمت عام یا رحمت رحمانی هستند, پس رحمانیت خداوند هیچ مقابل و متضادی ندارد. اما رحمت خاصه یا رحیمی خدا مخصوص خوبان و حقیقت‌جویان و دوستان خداست و در مقابل آن قهر و غضب الهی است.

خداوند با رحمانیتش به شیطان فرصت داد و به بدکاران زندگی و نعمت می‌دهد تا یا خود را تغییر دهند و به رحیمیت خداوند راه یابند یا در قهر او غوطه ور شوند. بنابراین رحمانیت او هیچ خصوصیتی ندارد و همه را در برگرفته است. از یک جهت هم شامل رحیمیت خدا و هم شامل قهر و غضب اوست و نتیجه برخورداری از رحمانیت هم هدایت است و هم گمراهی و اِضلال. اگر در فرصتی که رحمانیت خداوند به انسان داده، به رحیمیت او بیندیشد و آن را بجوید به راستی اهل رحمت است و به زودی در آغوش عشق و رحمت خاصه خداوند آرام خواهد گرفت و از او خواهد شنید:

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» ای نفس مطمئنه (سوره فجر، آیه 27).

«ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد (سوره فجر، آیه 28).

  باری، عده ای معتقدند که: کسانی که به رحمانیت تکیه نکرده و در آن فرومانده‌اند، همچون انسان‌های، انسان‌نما می‌باشند که به نوعی, اعمال و رفتارشان همان رفتارهای شیطانی و خناسی است، که از فرصت‌ها و نعمت‌های الهی برای دور شدن و دشمنی با خدا استفاده می‌کنند و در نتیجه مورد قهر و ناخشنودی او قرار می‌گیرند. خداوند به ابلیس مأموریت داد که به فرمان سجده بر آدم اعتنا نکند و او نیز این مأموریت را به خوبی پذیرفت و برخلاف ملائکی که بر آدم سجده کردند- یعنی هر کدام در مقطعی از مقاطع حرکت انسان در چرخهٔ جهان دو قطبی تحت سیطره او در می‌آیند- از فرمان سجده سرپیچی کرد و به اذن خداوند تا پایان سیر او در جهان دو قطبی، به سجده در برابر وی در نخواهد آمد. یعنی تا مقطع معلومی بر سر نقش خود پا برجا خواهد بود و اگر خداوند نمی‌خواست، به او چنین مهلتی نمی‌داد و آن گاه در جهان تک قطبی هیچ بستری برای ظهور اختیار انسان و رشد او فراهم نمی‌شد. شیطان موجود است، پس مرحوم می‌باشد!

جمیع کائنات تجلی ذات خداوند می‌باشند، منتها خداوند درهر کدام به صورتی ظاهرشده و تجلی نموده. شیطان، با تمامی شرارتش از مصادیق خیرات است! چرا که اگر خیر او بر شرش غالب نبود، هرگز آفریده نمی‌شد و مورد رحمت عام خداوند واقع نمی‌گردید؛ پس او شرّ محض نیست!!!. در قرآن می‌خوانیم که: روزی شیطان در جواب به حضرت موسی (ع) چنین گفت که مگر خداوند نمی‌گوید:

«رحمتی وسعت کل شیء» رحمت من همه اشیاء را فرا گرفته است. (سوره اعراف, آیه 156).

آیا من هم جزء اشیاء و موجودات نیستم؟!!! پس رحمت او شامل من هم شده است!!! البته برخی هم بر این باورند که او را برسبیل مطایبه موحدترین خلایق می‌دانند! چرا که حاضر نشد حتی یک لحظه هم، به فرمان خود خداوند، بر غیر خدا سجده کند!!! به طور مثال در داستانی نقل می‌کنند

یک روز بین یکی از عرفا و شیطان مباحثه ای در گرفت! عارف به او گفت: تو کافری و فاسق.

شیطان با خونسردی گفت: بگذار قصه ای برایت بگویم! کاروانی عازم شهری دور بود و در این کاروان شاهزاده خانم بسیار زیبایی بود, شخصی زاهد و عابد هم در این کاروان بود. بعد از مدتی طی مسیر، در محلی کاروان ایستاد و ناگهان نسیمی پرده محل استقرار شاهزاده خانم را به کنار زد. عابد نگاهش به او افتاد و با همان نگاه اول، عاشق و دیوانه بی قرار او شد! در ادامه مسیر، تمام کاروانیان فقط از او اشک و آه و گریه دیدند و بس (از شدت محبت و عشقش به شاهزاده خانم) تا جایی که داستانش به گوش شاهزاده هم رسید. شاهزاده عابد را خواست و به او گفت: حقیقتا عاشق زار من هستی؟!

عابد گفت: آیا این تن و روح خسته و اشک و آه و ناله‌ام گواه کافی بر این حقیقت نیست؟!!! شاهزاده گفت: چرا؟ عابد گفت: چون به حُسن و جمال تو تاکنون کسی را ندیده‌ام! شاهزاده گفت: پس اگر خواهر مرا می‌دیدی که اکنون از پشت سر تو می‌آید و به مراتب از من زیباتر است، چه می‌کردی؟! عابد ناگهان به عقب نگریست، ولی کسی آنجا نبود! شاهزاده خانم گفت: ببرید گردن این دروغگو را بزنید که اگر در عشقش صادق بود، به دیگری غیر از من نمی‌نگریست!!!

و من (ابلیس)، چنان در عشقم صادق بودم که با مشاهده جمال خداوند، حاضر نشدم به کسی دیگر نظر کنم و بر غیر او سجده نمایم!!! تنها فردی که جسارت آن را داشت تا این مسایل را به طور شفاف مطرح کند، پدر عرفان نظری

«محیی الدین عربی» بود. «محیی الدین عربی» کسی است که بزرگانی چون ملاصدرا و ملاهادی سبزواری وشیخ بهایی و آیت الله حاج میرزا علی آقای قاضی، آیت الله علامه طباطبایی و صدها مستشرق و حکیم در سراسر جهان از شرق و غرب نهایت احترام و خضوع برای او و نظریات جنجالیش قائل‌اند. «مکتب ابن عربی» را فقط موکول و متوقف بر شناخت عمیقی می‌دانند که با سال‌ها خون دل خوردن و تفحص و تحقیق میسر می‌گردد. «محیی الدین عربی» می‌گوید که هیچ موجودی از رحمت خدا محروم و بی نصیب نیست؛ چرا که همان خلقت و موجودیتش دلیل بر رحمت خداست. اساساً وجود مساوی و مساوق با رحمت است، به هر چه و به هر که تعلق گیرد حتی ابلیس!

خداوند می‌فرماید: « رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ؟!» رحمت من همه اشیاء را فرا گرفته است. (سوره  اعراف، آیه 156).

 آیا ابلیس جزو موجودات و اشیاء نیست؟!!! همین فرصت خداوند به ابلیس تا روز قیامت، علی رغم نا فرمانی او، نوعی رحمت و شفقت به او نیست؟!

البته عده ای هم معتقد بودند که: عناد و خودخواهی شیطان او را از توبه بازداشت، به دلیل این که وقتی خدا به فرشتگان فرمان داد تا برای آدم سجده کنند، او به جای فرمانبری, نافرمانی کرده و برای خلاف خود متکبّرانه دست به بهانه جوئی زد، او آفرینش خود را با آفرینش آدم مقایسه کرد و گفت «مرا از آتش آفریدى و او را از گِل» به نظرش آتش بر گِل شرافت داشت و خود را بزرگ‌تر از آن دید که برای آدم سجده کند و سجده نکرد، با آن نافرمانی «از کافران شد» خدا به او فرمود: «تکبر کردى از سجود یا از برتران هستى»؟ ابلیس گفت: «من از او بهترم» چون من از آتشم و او از خاک و آتش بر خاک شرافت دارد. وقتی خودخواهی، عناد، نافرمانی و اصرار شیطان بر عصیان بر ملا شد و حاضر به توبه نبود، خدا به او فرمود: «تو رانده شده اى» یعنی از رحمت من رانده شدی «و لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود »

سئوال استاد دانشگاه:

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: «بله او خلق کرد».

استاد پرسید: «آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟».

شاگرد پاسخ داد: «بله، آقا».

استاد گفت: «اگر خدا همه چیز را خلق کرد، پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست، خدا نیز شیطان است» شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: «استاد می توانم از شما سوالی بپرسم».

استاد پاسخ داد: «البته».

شاگرد ایستاد و پرسید: «استاد، سرما وجود دارد؟».

استاد پاسخ داد: «این چه سوالی است البته که وجود دارد».

آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: «در واقع استاد، سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد، می کنیم در حقیقت نبودن گرماست». هر موجود یا شی را می‌توان مطالعه و آزمایش کرد. وقتی که انرژی داشته باشد یا آن را انتقال دهد و گرما چیزی است که باعث می‌شود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آن را دارا باشد. صفر مطلق (460- فارنهایت) نبود کامل گرماست تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده می‌شوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.

شاگرد ادامه داد: «استاد تاریکی وجود دارد؟».

استاد پاسخ داد: «البته که وجود دارد».

شاگرد گفت: «دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که می توان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمی توان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن می توان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص، چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار می برد.

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: «آقا، شیطان وجود دارد؟ زیاد مطمئن نبود».

استاد پاسخ داد: «البته همان طور که قبلا هم گفتم, ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به هم نوع خود دیده می شود. او در جنایتها وخشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست».

و آن شاگرد پاسخ داد: «شیطان وجود ندارد آقا؛ یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی می توان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما, کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند، مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید». آری نام آن شاگرد جوان: «آلبرت انیشتن» بود.

شیطان پرستی

همیشه گروهی در دنیا وجود دارند که از هیچ گونه استقلال فکری برخوردار نیستند و از همه بدتر آن که این گروه کمتر به خردمندان تمایل دارند و بیشترشان میل به کسانی دارند که هوی و هوس را سرلوحهٔ کار خود قرار داده‌اند. یکی از این فرقه‌ها که خود دارای اشکالات مختلفی است شیطان پرستان می‌باشد که نزدیکی بسیار زیادی با جادوگری «witchcraft» دارد، که جوانان بسیاری را به دنبال خود کشانده است و بیشتر از همه خود را در غالب گروه‌های مختلف فرقه ای به جوامع معرفی می‌کنند. گذشته از اعتقادات شیطان پرستی، این گروه دارای سمبل ها و نشانه‌هایی نیز هستند. شیطان پرستان جدید به خدایی اعتقاد ندارند و شیطان را تنها نوعی کهن نماد «archetype» می‌دانند، آن‌ها اعتقاد به آن دارند که انسان‌ها تنها دربرابر خود مسئول هستند و می‌توانند به تنهایی راه درست و غلط را تشخیص دهند. به همین دلیل این اعتقاد بیشتر به عنوان یک اعتقاد فلسفی شناخته می‌شود. شیطان در این اعتقاد نماد نیروی تاریکی طبیعت، طبیعت شهوانی، مرگ، بهترین نشانه قدرت و ضد دین بودن است. شیطان پرستی به جای اطاعت از قوانین خدایی یا قوانین طبیعی و اخلاقی، عموماً بر پیشرفت فیزیکی خود با راهنمایی‌های موجودی مافوق یا قوانینی فرستاده شده تمرکز دارند. به همین دلیل بسیاری از شیطان پرستان معاصر از باورها و گرایش‌های ادیان گذشته اجتناب می‌کنند و بیشتر گرایشات خود پرستانه دارند. به گونه‌ای که خود را در مرکز هستی و قوانین طبیعی می‌بینند و بیشتر شبیه به مکاتبی چون ماده گرایی و یا خود محوری و جادو محوری هستند. به هر حال بعضی شیطان پرستان به طور داوطلبانه بعضی از قوانین اخلاقی را انتخاب می‌کنند. این یک جریان وارونه سازی را نشان می‌دهد. بر این مبنا شیطان پرستان به دو گروه اصلی شیطان پرستان فلسفی و شیطان پرستان دینی تقسیم بندی می‌شوند. این اعتقاد دارای شاخه‌های متعددی است.

اصول شیطان پرستان:

Atheism) بی خدایی): آنها به هیچ عنوان خدایی را قبول ندارد.

Not dualistic) دوگانه نگری منفی): معتقدند روح و جسم غیرقابل دیدن هستند و هیچ جنگی بین عالم خیر و شر وجود ندارد.

Autodeists) خود پرستی): اعتقاد دارند که خدایی جز خود انسان وجود ندارد و هر انسانی خود یک خداست.

Materialistic) ماده گرایی): اعتقاد به اصالت ماده دارند، می‌گویند خدا در دل ماست و ما یعنی همه چیز٫ عدم پرستش شیطان، زیرا شیطان جسم نیست و وجود خارجی ندارد.

Hedonism) لذت گرایی): اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلای آن. زیرا تمام خوشی دنیایی است و این خوشی‌ها خصوصاً لذات جنسی پتانسیل لازم را برای کارهای روزانه آماده می‌کنند و به هر شکلی انجام آن‌ها لازم و ضروری است.

Anti-Religion) ضد مذهب): خصومت با مذاهب خصوصاً در مورد مذاهبی که اعتقاد به معاد و زندگی پس از مرگ دارند.

شاید وقتی آن ماجرای بزرگ در بارگاه ربوبی اتفاق می‌افتاد و ابلیس یا همان شیطان از دستور الهی مبنی بر سجده بر حضرت آدم (ع) سرپیچی می‌کرد، به ذهن خودش هم خطور نمی‌کرد که روزی برای عده ای از انسان‌ها در مسند خدایی قرار بگیرد و به اصطلاح برای خدای لاشریک هم عرض اندام شریکی و انبازی بکند!

به هر حال قدما گفته‌اند: «دنیا»؛ هم ریشه با واژه «دنی» و پست است و از پستی این دنیا همین بس که اشرف مخلوقات آن یعنی انسان، به درجه ای از انحطاط فکری و رفتاری برسد که شیطان را درمقابل خداوند متعال قرار دهد (پناه بر خدا). البته برخی می‌گویند: «شیطان پرستی به معنای واقعی کلمه خیلی نادر است وآن هم در برخی از کشورها رواج  دارد و ادا و اطوار جوانان و نوجوانان است. بیشتر نوعی رفتارهای طبیعی برای جلب توجه و کسب جایگاه اجتماعی در این سنین است».

مهم‌ترین و جدی‌ترین خطری که ممکن است در تمایل و ورود به این فرقه‌ها و گروه‌ها دامن گیر انسان شود خطر انحراف‌های فکری و جنسی است که دامن گیر آدم می‌شود.  هر چند بشر در ابتدا سعی داشت تا از شیطان دوری کند و از شر او در امان باشد، اما متأسفانه بشر امروزی در پی فنا شدن در نیروی شیطان است. او خیال می‌کند با گفتن اینکه من شیطان پرست هستم یا من از یاران شیطانم، می‌تواند خلاء های درونی خود را پر کند؛ درحالی که چنین نیست. البته خداوند در کتاب آسمانی خود نیز این گونه انسان‌ها را به یاران شیطان معرفی نموده‌اند، زیرا اعمالی که آن‌ها انجام می‌دهند، همچون اعمال شیطان است.

در قرآن مجید هر انسان یا جنی که دست به اعمال ناثواب می‌زند و (خلاف اراده خداوند و برعلیه بشر) یا اینکه دیگران را به کارهای شَر دعوت می‌کند، شیطان می‌نامد.

مهم‌ترین عوامل شیطان؟

در بسیاری از آیات قرآن کریم، پیروی از شیطان به عنوان سمبل ضد اخلاق معرفی شده، تا آن جا که در بعضی آیات آمده است انسان دو راه در پیش رو دارد: یکی راه خدا، و دیگری راه شیطان. در قرآن شیطان‌پرستی؛ نقطه مقابل خداپرستی قرار داده می‌شود؛ نظیر آیه:

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ»«وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ» آیا پیمان نبستیم با شما ای فرزندان آدم که عبادت نکنید شیطان را، که او برای شما دشمنی آشکار است و این که مرا عبادت کنید؛ این راه مستقیم است؟» (سوره یس، آیات 61 و 62)

اکنون سؤال می‌شود که شیطان چیست؟ همان دنیا یا هوای نفس است و یا چیزی مستقل و جدای از آن دو خواهد بود؟

البته همان طوری که در تمامی ادیان گفته‌اند موجودی به نام شیطان وجود داشته و دارد و قرآن, شیطان یا ابلیس را موجود مستقلی از طایفهٔ جن می‌داند که از آتش آفریده شده و مستقل از انسان است. ولی در ماهیت و ساختار این ابلیس، صفاتی قرار داد که از همان صفات نیز در انسان نهاده است تا انسان را به چالش و امتحان بکشاند و ببیند این انسان با وجود داشتن صفات نفسانی و از طرفی داشتن صفات الهی، در ماهیت خویش، که خداوند در درونش نهاده است، در نهایت به کدام سمت حرکت می‌کند و کدام راه را انتخاب می‌نماید. آیا انسان به سمت نیروی الهی درون خود حرکت می‌کند یا به صفات شیطانی که در اطرافش فراوان گذاشته شده تمایل پیدا می‌کند. لذا به نظر بنده، نفس اماره ای که خداوند متعال در درون انسان قرار داده است، درحقیقت همان نیروی شیطانی درون انسان‌ها است که بایست آن را به خوبی شناسایی و مهارکند تا درنهایت بتواند راه الهی و راه شیطانی را به خوبی تشخیص داده و به سمت نیروهای الهی حرکت کند. قطعاً دراین موارد منظور خداوند در قرآن، هوای نفس یا نفس اماره و نظایر آن‌ها است؛ مثل آیهٔ:

«یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ» ای فرزندان آدم (بپایید) که شیطان فریبتان ندهد، چنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون راند. (سوره اعراف، آیه 27).

و آیهٔ «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لاَّ یَبْلَی» پس شیطان به او وسوسه کرد، گفت: ای آدم آیا تو را هدایت کنم به درخت ابدیت و قدرتی که کهنه نشود. (سوره طه، آیه 120).

سؤالی که دراین زمینه طرح می‌شود؛ این است که وسوسه در دل انسان و به تعبیر قرآن در سینهٔ انسان به وسیله شیطان است یا نه؟ این وسوسه چگونه انجام می‌شود؟ از چه راه‌هایی و به وسیلهٔ چه عواملی در ذهن انسان ایجاد می‌گردد؟ کارهایی که انسان می‌کند و متأسفانه تمام انجام این امور را به گردن شیطان «ابلیس» می‌اندازد و تقصیر خود را هم گردن نمی‌گیرد، در قرآن تحت چند عنوان دسته بندی شده که توجه به آن‌ها برای انسان ضروری است:

عمل کرد انسان‌های شیطان صفت:

1- وسوسه کردن خود و دیگران: نظیر سوره ناس که عمومی است و به همه انسان‌ها مربوط می‌شود:

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ … مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاس * الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاس»؛ بگو پناه می‌برم به پروردگار و صاحب اختیار آدمیان …. از شرِّ وسوسه شیطان که وسوسه می‌کند در دل انسان.

2- دادن وعده‌های دروغین: یعنی وعده‌های دروغ خودشان به خودشان که اگر این کار را بکنی، چنین و چنان می‌شود که در بعضی آیات از چنین وعده‌هایی سخن رفته است، نظیر آیه:

«یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا» (شیطان درون) به آنها وعده می‌دهد و به آرزوشان می‌افکند و شیطان آنان را جز به فریب وعده ندهد (سوره نسا، آیه 120).

3- تزیین اعمال زشت: نفستان یا همان شیطان درونتان، کارهای زشتتان را در نظر شما تزیین می‌کند. آیات فراوانی موضوع تزئین شیطانی را گوشزد کرده‌اند, نظیر آیه:

«تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَی أُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» به خدا قسم که (انبیا را) فرستادیم به سوی امت‌هایی پیش از تو، سپس شیطان کردار (بد) ایشان را در نظرشان زینت داد؛ پس او امروز دوستدارشان است و درگیر عذابی دردناک‌اند. (سوره نحل، آیه 63 )

«وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ» و شیطان کردارشان را برایشان زینت داد، پس ایشان را از راه (خدا) بازداشت، پس آنان هدایت نیافتند. (سوره نمل، آیه ۲۴).

4- ترسیدن انسان: یکی دیگر از کارهای نفسانی که باعث انجام امور شیطانی در آدمیان می‌شود، ترس آدمیان نسبت به آینده خود بوده, آن‌ها نسبت به آینده خویش بیمناک هستند و همین ترس باعث می‌شود تمایل آنها به کارهای شیطانی بیشتر از امور خیر و الهی باشد, زیرا کارهای شیطانی بسیار آسان و راحت صورت می‌گیرد ولی آیندهٔ دردناکی را برای او رقم می‌زند. اما کارهای الهی سخت و دشوار است و نیاز به ممارست و تلاش فراوان دارد ولی عاقبت شیرین و دل چسبی دارد. خداوند در قرآن مجید می‌فرماید: «الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ» شیطان به تهی دستان وعده می‌دهد. (سوره بقره، آیه ۲۶۸).

و بدین وسیله شما را از کار مفید اجتماعی اخلاقی انفاق باز می‌دارد. پس به وجود آمدن هواهای نفسانی توسط خود فرد است که باعث به وجود آمدن تمایلات شیطانی انسان می‌شود، نه شیطان. وقتی گرایش انسان به سمت نفس خود باشد، صفات شیطانی در او زیاد می‌شود و هنگامی که انسان هواهای نفسانی خود را کنار می‌گذارد و به سمت نیروی الهی گرایش پیدا می‌کند، جزء لشکریان الهی می‌شود و زمانی که وجود خود را به نفس خویش تسلیم می‌نماید، جزء یاران شیطان و ابلیس می‌شود. چرا که او اختیار دارد در این امتحان الهی که از پیش تعیین و تبیین شده شرکت کرده و راه خود را خودش انتخاب کند و تصمیم بگیرد که کدام راه به صلاح او است نه شیطان. زیرا خداوند بارها و بارها در زمان‌های مختلف توسط پیامبران و اولیاء خود که برای راهنمایی و ارشاد انسان‌ها فرستاده، روایات و داستان‌های زیادی را برای انسان‌ها نقل کرده تا عبرت بگیرند و اشتباه نکنند، از آن‌ها کمک بگیرند و از راهنمایی و ارشاد آن‌ها استفاده ببرند بلکه راه را به اشتباه نروند. ولی متأسفانه تعدادی از این انسان‌ها، هرگز به نصایح آن‌ها توجه نکرده و راه اشتباه را پیمودند.

کسانی که اعمال شیطانی را فرا می‌گیرند و از رفتار سالم و درست و پاک الهی سر باز می‌زنند و به دنبال شیطان می‌روند و حلقهٔ عبودیت و بردگی وی را گردن می‌نهند، کم‌کم شیطان بر آنان مسلط می‌شود و عامل این تسلط سوء اختیار خود شخص است نه چیز دیگر؛ چنانکه خداوند در این زمینه می‌گوید:

«إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ» تنها تسلط وی (شیطان) بر کسانی است که ولایت او را می‌پذیرند و آنان که به وسیله او (نسبت به خدا) مشرک باشند (سوره نحل، آیه۱۰).

و نیز می‌گوید: «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاء لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ» ما شیاطین را دوستان کسانی قرار داده‌ایم که ایمان نمی‌آورند». (سوره اعراف، آیه 27).

گرچه شیطان موجودی است مستقل از هوای نفس؛ اما مستقل از هوای نفس نمی‌تواند کاری بر ضد انسان انجام دهد؛ بلکه همان هواها و خواسته‌های نفسانی ما را تأیید می‌کند؛ یعنی در برابر هوای نفس، استقلال وجودی دارد؛ ولی استقلال عملی ندارد. یعنی انسان با سوء اختیار خود، ایمان نمی‌آورد و بدین وسیله زمینه را فراهم می‌کند تا شیطان بر او مسلط شود.

و نیز در آیهٔ دیگری می‌گوید: «وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» و آنکه از یاد خدا چشم پوشد، برای او شیطانی را برانگیزیم؛ پس او برایش همدم باشد. (سوره زخرف، آیه 36).

بنابراین نخست اوست که از خدا غافل می‌شود؛ ولی پس از غفلتش از خدا، این اعمال شیطانی اوست که قرین و همدم و همراه او خواهد شد، افساری بر گردنش می‌اندازد و به هر جا که خاطرخواه اوست می‌کشاندش؛ پس این سوء اختیار خود انسان است که باعث این اوضاع و احوال ناراحت کننده می‌شود. این اعمال با قوه وهم و خیال در انسان اتفاق می‌افتد یعنی شیطان توسط قوه وهم و خیال انسان، بدی‌ها را در وجود او می‌پرورد و نمایش می‌دهد و به نحوی به ذهنش می‌آورد که آن بدی‌ها در نظر او زیبا جلوه کرده و به سمت آن‌ها جذب شود.

بنابراین تسلط شیطان بر انسان تا زمانی است، که در وجود خود انسان اخلاق رذیله یا محبت‌های منفی وجود داشته باشد. زمانی که این دو از وجود انسان پاک شود، شیطان دیگر تسلطی بر وجود انسان نداشته و از وجود انسان خارج می‌شود و از بیرون از وجود انسان او را تحت نظر قرار می‌دهد تا هروقت بر اثر خطایی روزنه ای در او بیابد در او نفوذ کند، این شیطان اخراج شده از وجود انسان همان شیطانی است که هنگام جاری بودن در وجود آدمی، در وجود انسان می‌چرخد مانند چرخیدن خون در بدن. بنابراین مرحلهٔ کامل عدم تسلط زمانی اتفاق می‌افتد که فرد، مومن حقیقی شده و توکل کاملی نسبت به خدا داشته باشد.

یعنی از ظلمات و حیوانی‌ات خارج شده و به نور رسیده باشد که در این صورت است که چیزی در وجود انسان باقی نمانده که شیطان بتواند به وسیله آن انسان را وسوسه نماید. بنابراین حقیقت، طلب پناهندگی به خدا از دست شیطان، خروج از ظلمات می‌باشد. آن خود خواهی و تکبر و سرپیچی از امر خدا بود که شیطان را گمراه کرد و اگر انسان نیز این رذایل را از وجود خود بیرون نکند او نیز گرفتار چنین قهر خداوند خواهد شد.

بنابراین نتیجه می‌گیریم که گرچه شیطان موجودی است مستقل از هوای نفس؛ اما مستقل از هوای نفس نمی‌تواند کاری بر ضد انسان انجام دهد؛ بلکه همان هواها و خواسته‌های نفسانی ما را تأیید می‌کند؛ یعنی در برابر هوای نفس، استقلال وجودی دارد؛ ولی استقلال عملی ندارد.

ممکن است ارتکاب گناه و سرپیچی از دستورات الهی مدتی بین بنده و خدا فاصله ایجاد کند، اما انسان می‌تواند با توبه واقعی و پشیمانی از کارهای بد خود، آثار بد گناهان را پاک سازد و به دامان مهر و محبت خداوند باز گردد، که خداوند نیز در این راه یار و مددکار انسان است و همواره در کنار او خواهد بود و او را تنها نخواهد گذاشت.

در نهایت بایست شما با خود فکری کنید و چاره جویی نمایید و راه نجاتی و وسیله خلاصی برای خود پیدا کنید. و به خدایِ ارحم الرّاحمین پناه ببرید، و در طول شبانه روز با تضرّع از آنْ ذاتِ مقدّس تمنّا کنید شما را یاری کند تا در این جهاد با نفس، انشاءالله غالب شوید و تمامی وجودتان را رحمانی گردانید، در هر حال از خدای مهربان در هر وقت و ساعت خصوصاً در خلوت با تضرّع و استکانت، عجز و مذّلت, بخواهید که شما را هدایت کند به نور توحید، و قلب شما را منوَّر کند به بارقهٔ غیبی یک بینی و یکتا پرستی، تا از همه عالم وارهی و همه چیز را ناچیز دانی و با تضرّع از آن ذات مقدّس خواهش کنید که اعمال شما را خالص گرداند و شما را هدایت فرماید به طریق خلوص و ارادت. انشاءالله

خطبه امام حسین (ع) با آیات قرآن کریم

حضرت امام حسین (ع) در همان اول خطبه گفت: «عبادَ اللهِ اِتَّقوا الله» یعنی زیستن دائم و بهتر زیستن، با تقوا حاصل می‌شود. بعد می‌فرماید: «و کونوا مِن الدنیا علی حَذَرٍ» از دنیاطلبی بگریزید.

 نشئه جاودانگی جای دیگر است؛ این دنیایی که شما می‌بینید، تقاضای شما را برآورده نمی‌کند. حضرت دنیا را شرح می‌دهد؛ چون حالات دنیا جزء وجدانیات و واقعیاتِ خارجی بود و خودشان می‌توانستند ببینند، لذا حضرت وارد شرح دنیا شد. پس چرا در عین حال که می‌بینیم، باز به همین دنیا دل می‌بندیم؟! با این که می‌بینیم دنیا ناپایدار است، می‌خواهیم از این دنیا، برای خودمان پایداری به دست آوریم. خودمان داریم می‌بینیم که دنیا آمیخته به ناخوشی است، با این حال می‌خواهیم از آن خوشی بگیریم. این حماقت از کجا آمده است؟ این تعبیرهایی که می‌کنم، همه متن روایات است؛ من نمی‌خواهم ادبیاتِ بد داشته باشم، این تعبیر در روایت حضرت علی (ع) است که فرمود: «أحمقُ الحُمَق الإغترار» احمقی بالاتر از این نیست که انسان مغرور شود. (غررالحکم، ص۳۱۱).

شیطان بیرون و شیطان درون

آیات، روایات و هم ادعیه، دو عامل را برای مغرور شدن انسان مطرح می‌کنند: طبق معارف ما «دنیا و حیات دنیا» عامل غرور است. در سوره نساء آمده: «وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبیناً یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً» هر کس به جای خدا، شیطان را ولیّ خود بگیرد، خسارت آشکاری را متحمل شده است شیطان به آن‌ها وعده می‌دهد و برایشان آرزو می‌پروراند؛ و البته که جز فریب، وعده‌ای نمی‌دهد. ( سوره نساء، آیات 119 و 120)

این آیه می‌گوید: وعده‌های شیطان فریبنده است، یعنی تو را به هدفت نمی‌رساند. کار شیطان، راه گم کردن است. «و ما یَعدهم الشیطان الا غُرورا» البته که جز فریب، وعده‌ای نمی‌دهد.

در سوره حدید آیهٔ 14 فرموده: «غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور» آرزوها شما را بفریفت تا آن گاه که فرمان خدا دررسید و شیطان به خدا مغرورتان کرد. (سورهٔ حدید، آیهٔ ۱۴(.

در اینجا دو عامل را می‌آورد، هم امانیّ و آرزوهایِ بی پایه و کاذبِ درونی فریبت می‌دهد که مربوط به نفس است، «و غرَّکُم باللهِ الغرورُ» و هم غَرور بر وزن فَعول، که از نام‌های شیطان است. شیطان فریبندگی زیادی دارد. لذا در قرآن از او تعبیر به غَرور می‌شود.

در سوره لقمان می‌فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ» ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید و بترسید از روزی که نه پدر کیفر اعمال فرزندش را تحمّل می‌کند، و نه فرزند چیزی از کیفر (اعمال) پدرش را به یقین وعده الهی حقّ است پس مبادا زندگانی دنیا شما را بفریبد، و مبادا (شیطان) فریبکار شما را (به کرم) خدا مغرور سازد. (سوره لقمان، آیه 33).

«يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ» ای مردم، به یقین وعده خدا (به بعث و جزا) حق است، پس مبادا (ظواهر و لذایذ) زندگی دنیا شما را بفریبد! و مبادا آن (شیطان) پرفریب شما را به (مغفرت و مهلت) خدا مغرور کند! (سوره فاطر، آیه 5).

«إِنَّ الشَّيْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» همانا شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن گیرید. (سوره فاطر، آیه 6).

امام سجاد در دعای سی و یکم صحیفه‌شان همین مطالب را دارند. در خطبه اوّل نهج‌البلاغه هم این مطلب آمده است. بحث، بحثِ بسیار مفصلی است و من فقط برای اشاره یک جمله از نهج‌البلاغه را می‌خوانم: وقتی جنگ نهروان تمام شد، علی (ع) بین چند هزار نهروانی‌ها که کشته شده و روی زمین بودند، می‌رفت؛ چون کشته شدگان از اصحاب علی (ع) به تعداد انگشتان هم نرسید, حضرت نگاهی به آنان می‌کرد و آن انسان کامل، این جمله را فرمودند: «لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ» می‌دانی چه کسی به این‌ها ضرر زد؟ کسی که این‌ها را فریب داد، به این‌ها ضرر زد. «فَقِیلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟» پرسیدند چه کسی اینها را فریب داد؟ «فَقَالَ الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ» یک؛ شیطان «وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ» دو؛ نفس امّاره. (نهج‌البلاغه، ص ۵۳۲).

حضرت به هر دو عامل بیرونی و عامل درونی اشاره کردند.   

در جایی دیگر حضرت علی (ع) فرمودند: «مَنِ اغتَرَّ بِنَفسِهِ أسلَمَتهُ إلَی المَعَاطِبِ» هر که به خود مغرور شود، خودش را تسلیم سرزنش‌ها کرده است. (غررالحکم، ص ۴۳۸).

حضرت در اینجا غرور به نفس را مطرح می‌کند. در خطبه صد و سی وسه نهج البلاغه، می‌فرمایند: «لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکُمُ الْخَبِیثُ وَ تَاهَ بِکُمُ الْغُرُورُ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِی وَ أَنْفُسِکُمْ» شیطان ناپاک، شما را سرگردان نمود و گمراه کرد. (نهج‌البلاغه، ص ۱۹۲).

شیطان را به خبیث و ناپاک، توصیف می‌کند. درون این‌ها نکات خیلی ظریفی خوابیده است.

چگونه فریب می‌خوریم؟

حالا چه می‌شود که این انسان فریب می‌خورد؟ مساله مهم همین جاست که باید آن را درک کنید.

پس اول اینکه؛ همه انسان‌ها دوست دارند و طالب این هستند که زیست دائمی و بهتر زیستن را داشته باشند، و به بهانه همین می‌گویند می‌خواهیم خدایی فکر کنیم و خدایی عمل کنیم. نه نه! این درست نیست، نباید به خودتان دروغ بگویید. هیچ کس نیامده برای خدا کاری انجام دهد، اصلاً خدا که به ما نیازی ندارد، اینقدر خودتان را جدی نگیرید. شما در دنیا باشید هیچ اتفاقی نمی‌افتد، نباشید هم اتفاقی نمی‌افتد. منشأ همه این‌ها خودخواهی و حبّ به بقا است. واقعیت این است که شما می‌گویید می‌خواهم از بین نروم، بمانم و خوش بگذرانم. چرا خودتان را گول می‌زنید؟ وقتی حرف رفتن می‌شود آن وقت است که هر کسی خودش را نشان می‌دهد که چه کاره است! الکی می‌گویید باید بمانم تا خدمت کنم، بمانم بچه‌هایم را سرو سامان بدهم و بزرگ کنم …..

دوم اینکه: انسان از نظر حدوث، در دامن مادّه است. بنده و شما می‌فهمیم که به دنیا آمدیم، زائیده دنیاییم و داریم می‌بینیم که زندگی دنیا دوام ندارد. این را می‌بینیم و شهود ماست. حضرت امام حسین و آیات قرآنی نیز همین مشاهدات ما را بیان می‌کند. این را کنار آن خواسته درونی بگذارید، می‌بینید که قابل جمع نیست ولی چون این جلوه‌ها مادیّت جذبه دارد وبا تمایلات درونی و حیوانی ما نیز هم است.

سوم اینکه: لذا ما مجذوبش می‌شویم. مطلب خیلی واضح است و هیچ پیچشی ندارد. همانطور که می‌بینیم دنیا دوام ندارد و خوشی‌هایش ناخالص است و این یک امر وجدانی واقعی است که شهود می‌کنیم، این هم همان طور است و نمی‌توانیم انکار کنیم که حدوث ما در بستر ماده بوده و ادامهٔ آن نیز در همین بستر است. از آنجا که ماده این همه برای ما جلوه دارد و این جلوه‌ها با تمایلات درونی ما همسو است، لذا ما مجذوبش می‌شویم. آری چرا مجذوبش نشویم؟ چون ما دنیا را دیده‌ایم ولی خدا را نه دیده‌ایم و نه باور داریم، ذات بشر است که نقد را رها نمی‌کند و نسیه را بچسبد.

نه؛ اشتباه نکنید این‌طور نیست که خداوند متعال راه درست را برای ما مشخص نکرده باشد. این ما هستیم که تمایلی به راه درست نداریم. آری راه وجود دارد، یک راه، آن راهی است که هم عقل که حجّت درونی ما است به ما می‌گوید درست است و هم وحی که حجت بیرونی است و خالق ما است می‌گوید درست است. یک راه دیگری هم هست که هواهای نفسانی ما مجذوب آن شده است. حال چه باید کرد؟! از این طرف انبیا و اولیا آمده‌اند و به ما می‌گویند: نگاه کن این دنیا نه برایت جاودانگی می‌آورد و نه خوشی دائمی! هیچ‌کدام را در بر ندارد؛ خودتان هم دارید می‌بینید. از آن طرف هم وعدهٔ آخرت است که ما آن را ندیده‌ایم امّا این نامشهود، چیزی است که عقل آن را پذیرفته و نمی‌توان انکارش کرد.

خداوند فرموده است: این نیاز و گرایشی را که درون تو گذاشتم و تو طالب جاودانگی و خوشی دائم هستی، همه‌اش را برای تو خلق کرده‌ام و قول می‌دهم که آن را به تو می‌دهم و از وعده خود تخلف نمی‌کنم. «اِنَّ وَعدَ اللهِ حَقُّ» حالا ای مردم فریب دنیا را نخورید.

 چقدر زیبا است!

و می‌فرماید: «یا اَیُّها الناس اِنَّ وَعدَ اللِه حقٌّ» ای بر سر دو راهی متحیّر مانده‌ها! تخلف نکنید! این چیزی را که می‌خواهید به شما می‌دهم.

یک وقت فریب شیطان را نخورید، هدف گیریتان درست بود، هدفی را هم که خواستید من برایت درست کرده‌ام، لذا به حرف آن کسی که در گوشتان می‌خواند: راه از این طرف است، گوش ندهید! او دارد شما را گول می‌زند! عجیب این است هم فریب کار بودن او را می‌گوید و هم نمونه‌های فریب خوردگان را می‌گوید تا با چشم خودت ببینی! آیا این حرف‌ها برای ما نیست؟! آیا این مطالب در معارف ما نیست؟!

واقعاً او کیست که نباید فریب آنرا بخوریم؟ آیا او خود، خودم هستم، منِ درونِ من است یا شیطان بیرونِ من؟ کدام یک؟ مساله همین است. ما بحث مان درباره دو سپاه رو به روی هم است که هر دو می‌گویند: ما به مبداء و معاد معتقدیم. پس در اینجا چه اتفاقی افتاده است؟ خیلی روشن است و آن مسأله سوء استفاده از نیروی انتخاب و اختیار است.

«و ما یَعِدُهُم الشَیطانُ الّا غُروراً» البته که جز فریب، وعده‌ای نمی‌دهد. (سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۲۰).

آیات و روایات ما دقیق و حساب شده است. این‌ها ذهنی و فرضی نیست، واقعیت گرایی است. خداوند هیچ کدام از خواسته‌های درونی انسان را انکار نمی‌کند. بلکه می‌گوید: هدف گیری‌ات را درست کن. تو راه را گم کرده‌ای. سر دو راهی قرار گرفته‌ای, اولین و مهم‌ترین عامل این است که شیطان گرایی در وجود تمام انسان‌ها ریشه دارد. درون انسان عرصهٔ جنگ میان شیطان و فرشته درون است.

اگر شخص ارادهٔ خود را به سوی فرشته معطوف کند، شیطان را شکست داده و تسلیم خواهد کرد، اما در صورتی که انسان به پیروی از شیطان درون روی آورد، فرشتة درونی را تضعیف خواهد کرد و صد البته که فرشتهٔ درون هیچ گاه شکست نمی‌خورد، انسان تنها می‌تواند صدای او را نشنیده بگیرد ولی امکان از بین بردنش را ندارد؛ چون دعوت فرشتهٔ درونی همان ندای فطرت است که تغییر و تبدّلی پیدا نمی‌کند. به همین علت دنبال کردن ندای شیطان، جنگ درونی را پایدار می‌کند و چنین کسی هیچ گاه به آرامش نخواهد رسید، و همواره با تضاد و تعارض درونی و احساس ناکامی زندگی خواهد کرد.

ممکن است ما از شنیدن انجام یک گناه احساس نفرت کنیم، اما گاهی نیز رغبتی در قلبمان ایجاد می‌شود، ما انسان‌ها گاهی از گناه و خطا و ضایع کردن حق دیگران برای منافع خود خوشمان می‌آید و به آن میل پیدا می‌کنیم، این‌ها نشانه فعالیت شیطان درونی است. جنبش شیطان‌گرایی و شیطان پرستی بر همین خصلت آدمی تکیه می‌کند و سستی اراده و بی‌توجهی به رسول باطنی یا تمایلات متعالی فطرت, سبب اقبال به دعوت شیطان از لحاظ روانشناختی و استقبال از جنبش‌های شیطان گرا به لحاظ جامعه‌شناختی می‌شود.

آدم وقتی یک جایی یک باره دلش می‌لرزد، می‌فهمد که اشتباه کرده، می‌فهمد چون خدایش را فراموش کرده، خودش را فراموش کرده، آن وقت می‌بیند یک موجود وحشتناک عجیب و غریب می‌پرد یقه او را می‌گیرد.

می‌جنگید اصلاً نمی‌ترسید, اما …اما یک جا سر جایت میخکوب می‌شوی. جلوی آن دیو بی شاخ و دُم که شاید تا همین چند لحظه پیش با شاخ و دُم بود، یک چیز آشنا می‌بینی. آن هم ایستاده و با یک لبخند شیطانی نگاهت می‌کند. اینجاست که حقیقت رو می‌فهمید.

آن غول بی شاخ و دُم، آن موجود اهریمنی و پلید، خود تو هستی. آن هم جزئی از وجودت است. فکر می‌کردی نابودش کردی، ولی هنوز هست. شکست خورده بود، اما تجدید قوا کرده. قوی شده و حالا روبرویت ایستاده و لبخند می‌زند. حالا می‌خواهید چی کار کنید؟ دو راه دارید:

راه اول: این است که تسلیمش بشوید. همان یک ذره پاکی که با این همه بدبختی بدست آوردید را بی خیال شوید و دوباره بشوید همان اهریمن.

و اما راه دوم: تا الان فکر می‌کردید تمام کثافت کاری‌هایی که کردید تموم شده. اما حالا آثار تموم اون کثافت کاری‌ها جلوی رویتان است. حالا می‌فهمید که همیشه همراهتان هست. اینجاست که باید دست‌هایتان را بالای سرتان ببرید تا یادتان بماند از کجا آمده‌اید. یادت بماند این اهریمن پلید که خود تو هستی، از کوچک‌ترین اشتباهات تو نیرو می‌گیرد و دوباره جلوی راهت را می‌گیرد. همانطور که اگر زیبایی حقیقی را نبینیم و عشق حقیقی را نیابیم، زیبایی‌های موهوم و عشق‌های پوچ قلبمان را فرا می‌گیرد، اگر عظمت و شکوه بی‌کران الهی را نشناسیم، با خوف و عظمت موهوم دل خود را به تپش وا می‌داریم. نباید اجازه دهید قدرت بگیرد. نباید اجازه دهید بر شما مسلط شود. آن وقت است که می‌توانید باز هم حرکت کنید. باید یادت بماند که این نبرد بین تو و درون توست، خیر و شر را تو درست می‌کنی نه شیطان.

خداوند مهربان این شیطان درونی را قرار داد تا در مصاف با او نیروهای عظیم خرد و اراده, در انسان شکوفا شود و به مراتب برتر از فرشتگان راه یابد. و با حسن اختیار، صلاحیت جانشینی خداوند و فرمان روایی بر تمام عالم را پیدا کند.

راه کنترل و هدایت آن اول آگاهی و دوم تسلیم است، شناختن همان دانستن و آگاهی است. کسی که آب شناس است، آب را می‌شناسد همچنان که یک ستاره شناس ستاره‌ها را می‌شناسد، یک جامعه شناس جامعه را می‌شناسد، یک روان شناس روان را می‌شناسد، یک حیوان شناس حیوان را می‌شناسد.

«مى‏ شناسد» یعنی چه؟ یعنی نسبت به آن روشن است، آن را درک می‌کند. آیا «ایمان» در قرآن همان «شناخت» است؟ ایمان به خدا یعنی فقط خدا را درک کردن؟ نه، درست است که شناخت رکن ایمان است، جزء ایمان است و ایمانِ بدون شناخت ایمان نیست، ولی شناختِ تنها هم ایمان نیست. ایمان گرایش است، تسلیم است. در ایمان عنصر گرایش، عنصر تسلیم، عنصر خضوع و عنصر علاقه و محبت هم خوابیده است ولی در شناخت، دیگر مسالهٔ گرایش مطرح نیست. اگر یک نفر ستاره شناس است، معنایش این نیست که به ستاره گرایشی هم دارد؛ بلکه ستاره را می‌شناسد. اگر یک نفر معدن شناس یا آب شناس است، معنایش این نیست که به معدن یا آب گرایشی هم دارد. ممکن است انسان چیزی را بشناسد که از آن بسیار تنفر دارد. احیاناً در سیاست‌ها، دشمن، دشمن خود را از خودش بهتر می‌شناسد.

دلیل آنکه ایمانِ اسلام فقط شناخت نیست این است که قرآن بهترین نمونه‌های کافر را از بهترین شناسنده‌ها آورده است؛ عالی‌ترین شناسنده‌ها را معرفی کرده که خدا را در حد اعلی می‌شناسد، پیغمبرها را در حد اعلی می‌شناسد، حجت‌های خدا را در حد اعلی می‌شناسد و معاد را هم در حد اعلی می‌شناسد، اما کافر است و مسلمان نیست. او کیست؟ شیطان!

آیا شیطان، خدا را درک می‌کند و خداشناس است یا ضد خدا است و خدا را قبول ندارد؟ شیطان خیلی بیشتر از ما و شما خدا را می‌شناسد، چندین هزارسال هم خدا را عبادت کرده است. قرآن به ما می‌گوید: «به ملائکه ایمان بیاورید». آیا شیطان ملائکه را می‌شناسد یا نه؟ سال‌ها بلکه هزارها سال با ملائکه هم صف بوده و در یک کلاس کار می‌کرده‌اند. از من و شما، جبرئیل را بهتر می‌شناسد. پیغمبران را چطور؟ آیا پیغمبران را می‌شناسد و می‌داند که این‌ها پیغمبرند یا نه؟ همه را از ما بهتر می‌شناسد. معاد را چطور؟ خودش همیشه با خدا راجع به قیامت صحبت می‌کند، معاد را هم کاملاً می‌شناسد. ولی در عین حال چرا قرآن شیطان را کافر می‌خواند؟

می‌فرماید: «وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ» اگر ایمان، آنچنان که فلاسفه گفته‌اند فقط شناخت می‌بود، شیطان باید اولین مؤمن باشد. ولی شیطان، مؤمن نیست چون او شناسنده است؛ یعنی می‌شناسد ولی در عین حال عناد ورزیده است.

ارکان سعادت انسان:

1- رکن ایمان

2- رکن عمل

اما نه مطلق ایمان و نه مطلق عمل، بلکه ایمان به مقدس‌ترین و عالی‌ترین حقایق که شامل ایمان به همه حقایق است، یعنی ایمان به ذات یگانه؛ که مبدأ علم و قدرت و نظم و حکمت و حیات و سعادت است, و عمل صالح و شایسته و مفید که انسان را جلو ببرد و کامل کند و آثار خوب به بار آورد.

مسأله «نقش عمل» از آن مسائلی است که جزئی از حقیقت را در بر دارد، و اتفاقاً در جنبه‌های معنوی و روحی جزء اصول معارف اسلامی است، در علوم الهی و ایمانی مسأله عمل بیش از هر چیز دیگری مطرح است. پس چرا ما نمی‌توانیم به آنچه می‌گوییم عمل کنیم؟ انسان هر عملی را که مرتکب می‌شود به موجب ماهیتی که آن عمل دارد. تدریجاً آن عمل می‌شود و تدریجاً ماهیت آن حقیقتی را می‌یابد که آن عمل اثر طبعی اوست، می‌توان گفت همان ملاکی که در تعلم صنایع هست که به واسطه تکرار عمل، آن صنعت صورت روحی انسان می‌شود (مسأله از خود بیگانگی)، در هر عمل غیر صنعتی هم اعم از عمل صالح و غیر صالح چنین است:

 رسول خدا (ص): «من اخلص للّه اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه» هرکس چهل صباح اعمالش را خالص کند خداوند چشمه‌های حکمت را از قلبش به زبانش جاری می‌کند. (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 69).

 یا «من عمل علم و من علم عمل» هر که عمل کند دانا می‌شود و هر که دانا شود عملش نیکوتر است, علم مقدمه عمل و عمل مقدمه علم است.

از طرفی هم بایست گفت همان طور که انسان هر خصلتی که داشته باشد و علم او از هر نوع خاص و چگونگی خاصی داشته باشد، عملش قهراً تابعی است از علمش:

«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ..» هر کس بر حسب ساختار [روانی و بدنی] خود عمل می‌کند. (سوره اسراء، آیه 84).

عکس قضیه هم صادق است؛ یعنی اگر انسان ولو به حکم یک سلسله علل اتفاقی، یک عملی انجام بدهد که این عمل متناسب با یک فکر خاص و یک روح خاص باشد این عمل در او تأثیر متناسب با خود را می‌گذارد. یک آدم باتقوا مادام که باتقواست و مادام که با اصول تقوا فکر می‌کند، عملی که از او سر می‌زند متناسب با اوست. حالا این شخص باتقوا در یک شرایطی قرار می‌گیرد که فکر گناه در او پیدا می‌شود، بعد گناهی مرتکب می‌شود برخلاف مقتضای تقوایش. این گناه، او را به همان حالت اول باقی نمی‌گذارد و او دیگر آن آدم اول نیست، چون وقتی انسان عملی را مرتکب می‌شود، اندیشهٔ آن عمل در روحش پیدا می‌شود، تصور آن عمل و غایت آن عمل برای او پیدا می‌شود، یعنی روحش با عمل نوعی اتحاد پیدا می‌کند. این است که بعد از آن که عمل پایان یافت، اثری از آن در روح انسان باقی می‌ماند. اگر همین عمل تکرار شود، درست مثل صورت ضعیفی که از یک شئ گذاشته شده.

بار دوم این اثر روی اثر اول می‌آید و آن را عمیق تر می‌کند. اگر این عمل بارها تکرار شود، کم کم به گونه ای می‌شود که اثر این‌ها تدریجاً غلبه می‌کند بر وضع سابق، یعنی تا یک مدتی در روح انسان دو کیفیت متضاد هست و به قول امروزی‌ها انسان دارای دو شخصیت است، نیمی از وجودش وجود تقوایی است، و نیمه دیگر از وجودش وجود یک شیطان است. گاهی این نیمه غلبه می‌کند. زیرا وهم در انسان به میزان نود درصد وجود دارد، اما خیال ده درصد. پس وهم قدرتش در انسان بیشتر است.

این «گاهى» از باب این نیست که یک نوع نفاق در کار هست و «یک دست به مصحفیم و یک دست به جام»، بلکه به حکم دو شخصیتی است که نیمی این‌جور حکم می‌کند و نیمی آن‌جور؛ به علت خاصی آن طرف غلبه پیدا می‌کند، به علت دیگری این طرف. بعد کم کم به صورتی می‌شود که آن نیمه غلبه پیدا می‌کند؛ یعنی تدریجاً صورت روحش صورت این عمل فاسقانه و فاجرانه می‌شود. آن وقت است که در نهایت سهولت این عمل فسق و فجور از او صادر می‌شود و دیگر وقتی می‌خواهد عمل تقوایی انجام دهد برایش یک امر غیر طبیعی است:

«کلّا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون» نه چنین است، بلکه آنچه مرتکب می‌شدند زنگار بر دل‌هایشان بسته است. (سوره مطففین - آیه 14 )

 از این بهتر دیگر نمی‌شود تأثیر عمل بر روح را بیان کرد.

تأثیر عمل در ساختن انسان و در چگونه ساختن انسان: همان نفس عملشان است که بر قلبشان به وجود آمده است.

این مطلب وارد شده است که خداوند در قلب انسان یک نقطه سفیدی آفریده است و وقتی انسان گناهی می‌کند نقطه سیاهی در آن نقطه سفید پیدا می‌شود این نقطه سفید همان فطرت پاک انسان است و وقتی گناه تکرار می‌شود آن سیاهی کم کم توسعه پیدا می‌کند تا به حدی که تمام آن سفیدی را می‌گیرد.

حدیثی هست از حضرت باقر (ع) که سه نوع قلب داریم: قلب منکوس … و قلب فیه نکتة سوداء … و قلب مفتوح...

این‌ها همه معنایش تأثیر عمل در شخصیت انسان است؛ یعنی عمل صرفاً یک امر متأخر از شخصیت انسان نیست، مخصوصاً با توجه به این اصلی که حکمای ما در مورد تأثیر متقابل نفس و بدن در یکدیگر دارند که می‌گویند:

 «ان النفس و البدن یتعاکسان ایجابا و اعدادا» هر عمل موافق یک فطرت، آن فطرت را رشد می‌دهد، هر عمل ضدی نیز یک صورت ضدی در انسان منتقش می‌سازد. که مقصود تأثیر متقابلی است که نفس در بدن می‌گذارد و بدن و اعمال بدن روی نفس می‌گذارد.

پس در هر عملی چون انسان خودش را در حال انجام دادن آن عمل می‌بیند، روح شکل آن عمل را می‌گیرد. احادیث خوبی هست به مضامینی از این قبیل:

رسول الله (ص) فرمودند: «لا يزنى الزانى و هو مؤمن و لا يسرق السارق و هو مؤمن» زنا نمی‌کند زناکار در حالیکه او مؤمن است و سرقت نمی‌کند سارق در حالیکه او مؤمن است.

«لا یسرق السّارق و هو مؤمن» یعنی زانی در آن وقت، حالت آن عمل را به خودش گرفته، یعنی غرق شده است در کیفیت آن عمل؛ دیگر در آن حال، روح ایمان وجود ندارد، یا اگر وجود دارد یک امر مخفی و پوشیده است، روح ایمان از او مفارقت کرده؛ بعد که برگردد به حالت اول، باز روح ایمانی برایش پیدا می‌شود. حقیقت بسیار عجیبی است:

«لا یزنى الزّانى و هو مؤمن» یعنی این عمل نمی‌تواند با ایمان سازگار باشد. پس مسأله سازندگی عمل، در تصور اسلامی منطق پیدا می‌کند.

انسان‌ها در ایمانشان مختارند، اختیار در مقابل جبر است. یعنی اختیار دارند که ایمان بیاورند یا نه. «لا اکْراهَ فِى الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»(آیة الکرسی).

خلاصه منطق قرآن این است که در امر دین اجباری نیست، برای اینکه حقیقت روشن است؛ راه هدایت و رشد, روشن، راه غیّ و ضلالت هم روشن، هرکس می‌خواهد این راه را انتخاب کند و هرکس می‌خواهد آن راه را. اگر ایمانِ جبری در کار باشد همه مردم می‌آیند ایمان می‌آورند ولی آن دیگر ایمان نیست. ایمان آن است که مردم از روی حقیقت و اختیار گرایش پیدا کنند.

حال باز برمی گردیم به مسأله اول و آن اینکه درست است فرشته ای در عالم معنا به نام شیطان وجود داشته و دارد، اما حقیقت این است که او کاری به اعمال بنده و شما ندارد. بلکه فقط خداوند متعال از همان صفاتی که در درون آن شیطان قرار داده در درون ما نیز قرار داده و از طرفی هم درمقابل این صفت شیطانی که در درون ما نهاده، خداوند متعال نیز صفات الهی بی شماری از خود در درون انسان قرار داده است تا انسان به حکم عقل و ایمان (شناخت) فطری خودش، جهت و سمت زندگی خود را انتخاب کند. پس فقط این ما هستیم که می‌توانیم صفات شیطانی خود را تقویت کنیم و یا اینکه صفات شیطان درون خود را مهار کنیم و به جای آن صفات الهی را جلوه گر سازیم.

بعضی افراد که فقط آیاتی را می‌بینند که می‌گوید همه چیز به اراده خداست، خیال می‌کنند که قرآن چون فرموده همه چیز به اراده خداست پس قائل به اسباب و مسبّبات و از آن جمله قائل به اختیار و اراده بشر نیست. قرآن به شکلی عموم مشیت الهی و عموم قضا و قدر را قائل است که هیچ‌گونه منافاتی بین آن و اختیار و ارادهٔ بشر نیست. از جمله آیاتی که مسأله اختیار و ارادهٔ بشر را به طور جدی مطرح فرموده است همین آیه و چند آیه بعدی است. می‌گوید:

« ذلِکَ به ما قَدَّمَتْ ایْدیکُم...» این به سبب آن چیزی است که به دست خود پیش فرستادید. (سوره آل عمران، آیه ۱۸۲).

نمی‌گوید این به موجب اعمال شماست، که بگوییم ما اختیار داشتیم یا نداشتیم. می‌گوید: به ما قَدَّمَتْ ایْدیکُمْ به موجب کارهایی که به دست خودتان یعنی به اراده و اختیار خودتان بدون هیچ اجباری انجام دادید.

خدا شما را مختار و آزاد آفرید «... فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ ....» هر که می خواهد، یعنی به اختیار خودش، ایمان آورد و هرکه می‌خواهد کفر بورزد. (سوره کهف، آیه 29).

«انّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ امّا شاکِراً وَ امّا کَفوراً» ما راه را به بشر نمودیم، این دیگر به خود او بستگی دارد که شاکر باشد یا کافر. (سوره انسان، آیه 3)

پس بهتر نیست به جای اینکه خدا و شیطان را وسط بکشیم و گناه را بر سر آن‌ها بیندازیم، کمی منصف باشیم و روح و روان و جسم خود را بیشتر پالایش دهیم و تلاش خود را دو چندان کنیم و اینقدر راحت طلب نباشیم؟

راه حل مناسب:

1- جهل مرکب: جهل مرکب تهی بودن نفس از علم و در عین حال ادعای داشتن علم است، و چون این مدعی در حقیقت نمی‌داند و نمی‌داند که نمی‌داند از این رو حالت او جهل مرکب نامیده شده است. این صفت از بدترین رذایل و برطرف کردن آن در نهایت دشواری است، و طبیبان نفس به عجز و ناتوانی خود از معالجه آن اعتراف کرده‌اند، و از این جهت حضرت عیسی (ع) فرمودند: «من از معالجه کور مادرزاد و بَرص زده ناتوان نیستم ولى از معالجه احمق ناتوانم». راز مطلب این است که کسی که جهل مرکب دارد به نقص خود آگاه نیست و بنابراین جنبشی برای طلب علم نمی‌کند و در نتیجه همیشه در جهالت و ضلالت باقی می‌ماند.

راه علاج جهل: اگر علت جهل, وجود موانعی از قبیل تعصب یا غرور و مانند این‌هاست باید بکوشد تا آن‌ها را برطرف سازد, و اگر منشأ آن کج اندیشی است سودمندترین راه علاج، تشویق او به فرا گرفتن علوم ریاضی است که موجب مستقیم شدن ذهن می‌شود. زیرا علوم ریاضی با امور یقینی سر و کار دارد و او را بر کژی و نادرستی اعتقادش متنبه می‌سازد، و در نتیجه جهلش بسیط می‌شود و در طلب علم بر می‌آید, و اگر منشأ جهل، خطا در استدلال است، باید استدلال‌های خود را با براهین اهل تحقیق بسنجد و آن‌ها را بر قواعد منطق عرضه کند تا خطایش آشکار شود.

2- شک و حیرت: این رذیلت ناشی از عجز نفس از تحقیق حق و ابطال باطل در مسائل پوشیده و پیچیده است و این حالت غالباً وقتی پدید می‌آید که ادله با یکدیگر تعارض دارند. تردیدی نیست که این بیماری نفس را تباه می‌کند، زیرا شک منافی یقین است و ایمان بدون یقین تحقق نمی‌یابد.

امام باقر (ع) فرمودند: «لا ینفع مع الشک و الجمحود عمل» با شک و انکار هیچ عملی سودمند نیست.

و امام صادق (ع) فرمودند: «من شک اوظن فاقام على احدهما احبط الله عمله، ان حجه الله هى الحجه الواضحه» هر که به شک یا ظن گراید و بر آن دو باقی بماند خداوند عملش را نابود سازد، زیرا که برهان و حجت خدا واضح و روشن است.

آشکار است که مراد از شک این است که اعتقاد را سست و ضعیف کند و یقین را زایل سازد و مجرد وسوسه و حدیث نفس شک نیست، زیرا خواهیم گفت که اینها با ایمان منافات ندارد. شک وقتی موجب کفر است که به انکار منجر شود.

راه علاج شک و حیرت: این است که نخست باید این قضیه بدیهی را به یاد آورد که: اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است (دو نقیض نه با هم جمع می‌شوند و نه هر دو رفع می‌شوند). از این قضیه اجمالاً می‌توان فهمید که یکی از شقوقی که عقل در مورد عقیده ای تصور می‌کند ثابت و مطابق با واقع است و بقیه باطل‌اند. آنگاه مقدمات مناسب با مطلوب (عقیده منظور است) را تحقیق کند و آن‌ها را بر قیاس‌های منطقی عرضه نماید تا به خطا پی برد و حقانیت یکی از شقوق و بطلان شقوق دیگر را دریابد؛ و غرض از وضع منطق، به خصوص مبحث مغالطات برطرف کردن همین بیماری است؛ و اگر توانایی این کار را ندارد، معالجه درباره او این است که بر عبادت و قرائت قرآن مواظبت نماید و با صالحان و پارسایان و اهل یقین همنشین شود تا نفس او کسب نورانیتی کند که به وسیله آن ظلمتِ شک از میان برود.

3- یقین: ضد جهل مرکب و حیرت و شک، است و نخستین مرتبه یقین؛ اعتقاد ثابت و جازم, مطابق با واقع است که با هیچ شبهه ای هر چند قوی زایل نشود. پس اعتقادی که مطابق با واقع نباشد یقینی نیست، اگر چه صاحب آن به آن جزم داشته و معتقد باشد که مطابق با واقع است. بلکه - چنانکه اشاره شد - دچار جهل مرکب است که از کجی سلیقه یا خطای در استدلال ناشی شده است، یا به سبب وجود چیزی که مانع از رسیدن به حق است مانند تقلید یا تعصب و غیره پدید آمده است؛ بنابراین یقین از حیث اینکه جزم در آن هست ضد حیرت و شک است و از حیث اینکه مطابق با واقع است ضد جهل مرکب است؛ و علم اگر مطابقت آن با واقع اعتبار شود با یقین یکی است؛ اما متعلق یقین یا اجزاء و لوازم ایمان است، از واجب الوجود و صفات کمالیه او و دیگر مباحث الهی از نبوت و آخرت، یا حقایقی است که بدون آن‌ها ایمان کامل نیست؛ و یقین نیرومندترین اسباب سعادت و شریف‌ترین فضایل اخلافی و افضل کمالات نفسانی است.

امام صادق (ع) فرمودند: «ان العمل الدائم القلیل على الیقین افضل عندالله تعالى من العمل الکثیر على غیر یقین» عمل کم و دائم همراه با یقین، برتر است از عمل بسیار بدون یقین.

 و نیز از آن امام روایت شده که فرمودند: «ان اللّه تعالى بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى اليقين و الرضا،و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط» خدای تعالی بر حسب عدل خود لطف و راحت را در یقین و خشنودی و غم و اندوه را در شک و ناخشنودی قرار داده است.

نشانه‌های صاحب یقین: دارنده یقین را علاماتی است از جمله اینکه در کارهای خود به غیر خدای سبحان توجه و التفات ندارد و در مقاصد خویش جز به او توکل نکند و در مطالب و مسائل خود جز به او اعتماد ندارد و از هر کمک و نیرویی برای حرکت جز کمک و نیرویی که خداوند به مشیت و عنایت خود عطا فرموده است روی بگرداند و برای خود و همنوعان قدرت بر چیزی و منشأیت اثری نبیند و بداند که آنچه بر او می‌رسد از خدای تعالی است؛ و از جمله، اینکه در همه حالات در پیشگاه خدای سبحان خاضع و خاشع باشد و در نهان و آشکار به وظایف خدمت خویش قیام کند.

فرائض (واجبات) و سنن (مستحبات) شریعت را فرمان برد و با تمام فکر به ذات مقدس او روی آورد و در دریای حب و انس او مستغرق باشد. سرِّ اینکه صاحب یقین چنین حالاتی دارد این است که به خدا و عظمت و قدرت او شناساست و می‌داند که خداوند کارهای او را می‌بیند و از نهان خانهٔ ضمیر وی آگاه است و بنابراین همواره در مقام شهود و حضور در پیشگاه اوست؛ و از نشانه‌های یقینِ او به الطافِ خداوند دربارهٔ وی از انواع نعمت‌ها و نیکی‌ها، این است که پیوسته در مقام شرمساری و سپاسگزاری برای منعم حقیقی است؛ و یقین او به بهجت و سروری که خداوند در سرای آخرت به مؤمنان می‌دهد سبب می‌شود که همواره در مقام امید باشد.

و کسی که یقین دارد که همه امور به خدای سبحان مستند است و آنچه در عالم صادر می‌شود به حکمت و مصلحت و عنایت ازلی اوست و به نظام احسن مربوط است، همیشه در مقام صبر و تسلیم و رضا به قضای الهی است؛ و آن که به عظمت فائق و قدرت غالب خداوند یقین دارد پیوسته در مقام ترس و بیم است؛ و کسی که به کمالات نامتناهی او یقین دارد دائما در مقام شوق و حب است؛ و از جمله علامات صاحب یقین این است که مستجاب الدعوه است و بلکه کرامات و خرق عادات دارد. سر مطلب این است که نفس هر چه بر یقینش بیفزاید بر تجردش افزوده می‌شود و در نتیجه ملکهٔ تصرف در کائنات برای او پدید می‌آید.

در نهایت هنگامی که انسان به این مراتب دست یابد، دیگر شیطان و یا عوامل دیگر نمی‌توانند ایمان او را از بین ببرند.

 

امروز260
دیروز473
بازدید کل449862

افراد آنلاین

1
نفر آنلاین است

جمعه, 07 ارديبهشت 1403